شاید چشمگیرترین (و برای بسیاری، هشدارآمیزترین) رویداد سیاسی در سال ۲۰۱۵ ظهور دانلد ترامپ بود. در آغاز خیلیها ترامپ را سرگرمکنندهای بیاهمیت میدانستند. طیِ ماهها گویندگانِ رسانههای جمعی (و نیز بسیاری از دوستانِ فیلسوفِ من) پیوسته تکرار کردند که ترامپ «هیچ شانسی» ندارد که از سوی جمهوریخواهان نامزد شود، و زینرو او «هیچ شانسی» ندارد که رئیسجمهور ایالات متحده گردد. آنها پس از هریک از سخنرانیهای آتشینِ ترامپ اظهار میکردند که او این بار «زیادهروی کرده» است و سقوطاش را پیشبینی میکردند. اما بهجای آنکه کمکم ناپدید شود، اکنون او پرآوازهتر از همیشه است و نسبت به همهی هماورداناش جایگاه بهتری دارد.
اگر نمیتوانید بفهمید چرا کسی همچون ترامپ میتواند تا این اندازه حمایت کسب کند، احتمالاً تصورات غلطی دربارهی کاروکاسبیِ سیاسی دارید. من در ادامه نگاهی خواهم انداخت بر ترزبانیِ سیاسی [political rhetoric – رتوریک “بلاغت” و همچنین “فن خطابه” هم خوانده میشود] از نظرگاه دو غول در سنت روشنفکری در مغربزمین، سقراط و زیگموند فروید، و سپس از نظرگاه فیلسوف-روانکاو راجر مانی-کیرله، اندیشمندی که چندان شناخته نیست اما مطالعهاش درباب گفتار تبلیغاتیِ سیاسی بسیار به کار میآید.
سقراط و ترزبانی سیاسی
بگذارید با سقراط بیاغازیم. در رسالهی گرگیاس، گفتوگویی که افلاتون در حدود سال ۳۸۰ پیش از میلاد نوشته است، سقراط ترزبانیِ سیاسی را به غذای ناسالم تشبیه میکند. او معتقد است اهل سیاست بیشتر از آنکه به پزشکان شبیه باشند به شیرینیپزان شبیهاند. آنها بهجای خدمت به خیر عموم، توهمهای شیرین میپزند. او میگوید «شیرینیپزی نقاب پزشکی بر چهره زده و وانمود میکند بهترین خوراکها برای بدن را میشناسد، جوری که اگر یک شیرینیپز و یک پزشک پیش چشم کودکان، و پیش چشم مردانی که همچون کودکان گول میخورند، با هم رقابت کنند تا مشخص شود کدامیک، پزشک یا شیرینیپز، دربارهی خوراکهای خوب و بد آگاهی دارد، آنگاه پزشک از گرسنگی خواهد مرد.[1]
بیشک تشخیص سقراط حقیقتی در خود دارد. تردیدی نیست که سیاستمداران جوری حرف میزنند که خوشایند ما باشد و خودخواهیمان را ارضا کند. اما تشخیص سقراط—دستکم وقتی آن را در ارتباط با سیاست در دوران مدرن به کار بندیم—یک ایراد هم دارد. این جور نیست که فقط آدمهای «گولخور» تبلیغات سیاسی را ببلعند. دلیل: مارتین هایدگر و گوتلوب فرگه، دو تن از تأثیرگذارترین فیلسوفان در سدهی بیستم، از باهوشترین، باسوادترین، و اندیشورترینها در زمان خود بودند. آنها نیز طرفدار پروپاقرص آدولف هیتلر بودند—همچون بسیاری دیگر از روشنفکران اروپایی. زینبیش، بسیاری از نازیهای سرشناس تحصیلات عالیه داشتند. وزیر تبلیغات هیتلر جوزف گوبلز از دانشگاه هیدلبرگ دکترای ادبیات گرفته بود، و هشت تن از شانزده مردی که در سال ۱۹۴۲ در کنفرانس وانسی شرکت کردند—جایی که سرنوشت دهشتآورِ یهودیان اروپا تعیین شد—مدرک دکتری داشتند.
فروید درباره توهم
این نمونهها روشن میکند که نه آموزش و نه هوش هیچیک شخص را در برابر تأثیراتِ ویرانگرِ توهمِ سیاسی مصون نمیکند. در این زمینه خوب است از کار زیگموند فروید بهره بگیریم—بهویژه کتاباش در سال ۱۹۲۷ «آیندهی یک توهم». این کتاب گرچه اساساً دربارهی روانشناسیِ دین است اما یک تبیین کلی از توهم به دست میدهد که برای فهم ترزبانیِ سیاسی مفید است.
فروید توهم را چنین تعریف میکند: «آنچه باور میکنیم چون دوست داریم صادق باشند». ما معمولاً توهمها را باورهای کاذب میشماریم، اما فروید این نظر را رد میکند و استدلال میکند که توهمها میتوانند صادق یا کاذب باشند. او استدلال میکند که آنچه باعث میشود یک باور توهم باشد ربطی به میزان مطابقت آن با واقعیت ندارد بلکه با علتهای روانشناختیِ آن مربوط است. این دیدگاهی ظریف است و با یک مثال روشنتر میگردد. فرض کنید (۱) جو میخواهد خوشپوشترین مرد در اتاق باشد، (۲) همهی شواهد و قرائن حاکی از آن است که جو خوشپوشترین مرد در اتاق است، و (۳) جو باور دارد که خوشپوشترین مرد در اتاق است. اگر (۳) بهعلتِ (۱) صادق باشد، آنگاه—طبق نظر فروید— (۳) یک توهم است گرچه (۲) صادق است. البته وقتی (۲) کاذب باشد هم باز (۳) یک توهم است.
فروید استدلال میکند که باورهای دینی توهماند چون به «کهنترین، نیرومندترین و مبرمترین آرزوهای انسان پاسخ میدهند.» حرف او این است که زندگیهای ما شکننده اند، با مرگ کرانمند شدهاند، از بیماری و رخدادهای سوگانگیز آسیب میبیند، و دستخوشِ رنج، بیعدالتی، و ستمگریاند که ما برای هم به بار میآوریم. به دید او ما به باورهای دینی میگراییم چون این باورها چارهای برای بیپناهیِ ما در برابر این واقعیتهای خشن است.
فروید تا جایی پیش میرود که میگوید موقعیت ما در جهان، و واکنش دینی به آن، همچون موقعیت کودکی است که از پدر قدرتمند امنیت میجوید. او مینویسد: «میدانیم که تأثیر هراسآور بیپناهی در دوران کودکی نیاز به حفاظت را برمیانگیزد—نیاز به حفاظت از طریق عشق—نیازی که پدر تأمین میکند. و این حقیقت که بیپناهی سرتاسر زندگی باقی میماند تمسک به پدر را ضروری میسازد، اما این بار پدری بس قدرتمندتر.[2]
پیوند روشنی هست میان برداشت فروید از دین و نیروهای روانی که در سپهر سیاسی نقش دارند. سیاست واکنشی به آسیبپذیریِ انسان است، بهویژه آن آسیبپذیری که از وابستگیِ ما به دیگران ناشی میشود. ژرفترین بیمها و امیدهای ما—از جمله بیمها و امیدهایی که مبنای اشتیاق به قدرتی فراسویی است—به پهنهی سیاسی تراوش میکند و این ما را در مقابل توهم سیاسی آسیبپذیر میگرداند.
مقایسه سقراط و فروید
در مقایسه با دیدگاه سقراط، با نظریهی فروید میتوانیم درباب گفتار سیاسی ژرفتر بیندیشیم. سقراط تعبیرهای تحقیرآمیزی همچون «گولخور مانند کودکان» به کار میبرد، اما فروید بینشی همدلانه نسبت به تهدید بیپناهی و آرزوی پدری همهتوان به دست میدهد. و در حالی که سقراط معتقد است سیاستمداران در چاپلوسی مهارت دارند، نظریهی فروید توضیح میدهد که چرا کسانی که به ما نوید میدهند ما را از بدترین کابوسهایمان رها خواهند ساخت برای ما چنان جذابیت دارند.
دیدگاه فرویدی هرچند گیرا بنماید به دو دلیل اصلی ناقص است. نخست، این نظریه دربارهی ابزارهای ترزبانی که سیاستمداران برای رسیدن به هدفهایشان به کار میگیرند هیچ نمیگوید. دوم، این نظریه توضیح نمیدهد که چرا ترزبانیِ سیاسی دستکم به همان اندازه که بر امنیت و پیروزی تأکید میکند بر ناامنی و شکست هم تأکید دارد. این دو کمبود را بهآسانی میتوان برطرف کرد. سیاستمداران نیرنگآمیزانه اضطرابهای ما را برمیانگیزند و سپس توهمهایی برای گریز از آن اضطرابها به ما ارزانی میدارند.
راجر مانی-کیرله و روانشناسی تبلیغات
تا این اندازه بسیار کلی است. برای آنکه به شالودهی مسئله برسیم خوب است به بینشهایی از روانکاو بریتانیایی راجر مانی-کیرله نگاهی بیفکنیم. مانی-کیرله در دههی ۱۹۲۰ انگلستان را—او در آن زمان دکترایش در فلسفه را در دانشگاه کمبریج میگذراند—ترک کرد و چهار سال در وین به سر برد تا در حالی که پژوهش فلسفیاش را زیر نظر موریس شلیک، سرکردهی حلقهی وین، دنبال میکرد، روانکاوی را هم با فروید تجربه کند. طی این دوره، او از آلمان دیدن کرد و به یک گردهمایی که هیتلر و گوئبلز در آن سخنرانی داشتند رفت. این رویداد تأثیری ژرف بر او نهاد.
مانی-کیرله در نوشتاری در سال ۱۹۴۱ با نامِ «روانشناسیِ تبلیغات» توصیف روشنی از آن گردهمایی به دست میدهد. او مینویسد:
«سخنرانیها تأثیرگذاریِ خاصی نداشتند. اما ازدحام جمعیت فراموشنشدنی بود. به نظر میرسید مردم فردیتشان را بهتدریج از دست داده و به هیولایی نهچندان باهوش ولی بسیار قدرتمند تبدیل میشدند، هیولایی که کاملاً در کنترل سخنران بود و سخنران احساسات او را به چنان آسانی برمیانگیخت و تغییر میداد که گویی نوتهای یک ارگ غولپیکر بودند.» [3]
برای ده دقیقه دربارهی رنجهایی شنیدیم که آلمان از زمان جنگ کشیده بود. به نظر میرسید هیولا از یک سور ترحمجویی لذت میبرد. سپس برای ده دقیقهی بعد یهودیان و سوسیال-دمکراتها بانیان آن رنجها شمرده شدند و شدیدترین فحاشیها علیه آنها انجام شد. ترحم جای خود را به تنفر داد؛ و هیولا در شرف نسلکشی بود. اما آهنگ بار دیگر تغییر کرد؛ و این بار برای ده دقیقه دربارهی رشد جذب نازی شنیدیم و اینکه چگونه به قدرتی چیره تبدیل شده است. هیولا نسبت به اندازهاش خودآگاه شد و باور به همهتوانیاش او را سرمست کرده بود…. هیتلر در پایان… شورانگیزانه همهی آلمانها را به اتحاد فراخواند.[4]
مشاهدهی هیتلر و گوئبلز حین سخنرانی مانی-کیرله را به این ایده رساند که تبلیغات سیاسی وقتی اثرگذار است که تبلیغگران مخاطبانشان را متقاعد کنند که نیاز دارند از سرنوشتی شوم رهایی یابند. نخستن گام برانگیختنِ احساس بیچارگی است—این احساس که آینده تاریک است و اینکه آنها در این باره تقصیرکاراند. گام بعدی این است که مخاطبان را متقاعد کرده از جانب دشمنان قدرتمند خارجی و دشمنان خیانتکار داخلی تهدید میشوند و از این راه حس پارانویاییِ ترس و تنفر را در آنها پدید آورد. همینکه آنها کاملاً در احساس بیپناهی غوطهور شدند و به سطح وابستگیِ کودکانه رسیدند، تبلیغگر چیرهدست خود یا هدفاش را راه راست و درست بهسوی رهایی مینمایاند: «او پرتوان است و باید از آنها محافظت کند. او وجدان آنها ست؛ و هرچه او بگوید بیچونوچرا درست است.»[5]
«ترامپ، ترامپ، ترامپ، ترامپ، ترامپ»
اکنون، در پرتو تحلیلی که مانی-کیرله به دست داد، سخنرانی دانلد ترامپ در شانزدهم ژوئن ۲۰۱۵ را ملاحظه کنید—سخنرانیای که در آن او خود را برای نامزدیِ جمهوریخواهان پیشنهاد کرد. او نخست احساس ترس و ناکامی را برانگیخت. او به آهنگ بلند گفت «کشور ما در دردسر بزرگی گرفتار آمده است. ما دیگر پیروزی نداریم. پیشتر پیروزیهایی داشتیم اما اکنون نداریم. آخرین باری که مثلاً چین را در رابطهی تجاری شکست داریم کی بود؟ آنها ما را میکشند…. آنها به ما میخندند، به حماقتمان. و اکنون آنها ما را در اقتصاد در هم میکوبند.»
پس از آفریدن فضایی تاریک به حالت پارانویا میرسد و آمریکاییهای خوب را قربانیِ بیگانگان غارتگر نشان میدهد.
در همین زمینه: چرا ترامپ؟ |
وقتی مکزیک مردمانش را به آمریکا میفرستد بهترینشان را نمیفرستد…. مردمانی را میفرستد که مشکلات بسیاری دارند و آن مشکلات را برای ما میآورند. آنها مواد مخدر میآورند. آنها جرم و جنایت میآورند. آنها تجاوز جنسی میکنند…. از جاهای دیگر هم میآید. از همهی کشورهای آمریکای جنوبی و لاتین، و احتمالاً—احتمالاً—از خاورمیانه. اما ما نمیدانیم. چون هیچ محافظی نداریم و نه هیچ صلاحیتی، ما نمیدانیم چه روی میدهد.
سپس، او که خبرهای بد آورده است نوشدارویش را رو میکند. نجات دستیافتنی است. خطرها دور خواهند شد. مشکلات برطرف خواهند شد.
اکنون کشور ما نیاز به رهبری بزرگ دارد، و ما اکنون به رهبری بزرگ نیاز داریم. ما نیاز به رهبری داریم که «هنر معامله»[6] را نوشته باشد. به رهبری نیاز داریم که بتواند شغلها را به ما برگرداند، بتواند تولید را به ما برگرداند، نیروی نظامیِ ما را به ما برگرداند، از سربازان ما محافظت کند. سربازان ما به حال خود رها شدهاند…. ما به کسی نیاز داریم که ایالات متحده را بیآبرویی نجات دهد و آن را دوباره بزرگ گرداند.[7]
پس از تکرار چندبارهی دو بخش نخست و کشاندن مخاطبانش به شوری فزاینده (فریاد «ما ترامپ را میخواهیم» و «ترامپ، ترامپ، ترامپ، ترامپ، ترامپ»)، او نتیجه میگیرد «شوربختانه رؤیای آمریکایی مرده است. اما اگر من رئیسجمهور منتخب شوم آن را بزرگتر و بهتر و نیرومندتر از همیشه باز خواهم گرداند، و ما دوباره آمریکا را بزرگ خواهیم گرداند.»
ضرورت مقاومت در برابر توهم
طیِ سال آینده، سیلی از ترزبانیِ سیاسی ما آمریکاییها را فرا خواهد گرفت. من امیدوارم بینشهایی که سقراط، فروید، و مانی-کیرله ارائه کردند شما را یاری بخشد بتوانید در برابر توهم سیاسی مقاومت کنید، خواستههای خود را مشخص کنید، و با تمیز و موشکافی گفتار سیاسی را مصرف کنید؛ نهتنها گفتار آن سیاستمدارانی که قبولشان ندارید، بلکه همچنین، شاید مهمتر از همه، گفتار سیاستمدارانی که ترزبانیِ سیاسیشان همدردیِ شما را به خود جلب میکند.
* David Livingstone Smith استاد فلسفه در دانشگاه نیوانگلند، مِین
منبع: Philosophy Talk
پانویسها
[1] Plato, Gorgias (1987) Translated by Donald J. Zeyl. Hackett: Indianapolis, p. 25.
4 Freud, S. (1964) “The Future of an Illusion,” in The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Vol. 21. London: The Hogarth Press and the Institute of Psycho-Analysis, p. 30.
5 Money-Kyrle, R. (1978) “The Psychology of Propaganda,” In The Collected Papers of Roger Money-Kyrle. Strath Tay, Perthshire: The Clunie Press, pp.165-66.
6 Ibid., p. 166.
7 Ibid., p. 171.
۸ اشاره به کتابی که خود دانلد ترامپ نوشته است با عنوان «The Art of the Deal». مترجم.
زنده باد ترامپ مرد باهوش و زرنگ ایالات متحده آمریکا . آمریکا نیاز به چنین سیاستمداران پخته ای دارد .
سینا / 08 April 2016
بسیار مقاله ی راه گشایی بود. از یکی از بستگانم که در آمریکا به سر می برد پرسیدم چرا می خواهی به ترامپ دیوانه رای دهی ، گفت ” به امید آنکه حماقت جمعی به کارانمان پایان دهد، ماهم مثل دایناسور ها گنده و عظیم و توانا شدیم بی آنکه به قدر لازم باهوش شده باشیم “
گرسیوز / 09 April 2016
قبل وی، نمونه های چون هیتلر نیز بوده اند با تبلیغات و ترفندهای خطابه وسخن توده مردم تحمیق کردند. روحانیون افراطی و مذهبیون نمونه دیگرند. کمونیستها و دیگر مدعایان فریب کار با شعارهای ازادی خواهی و انقلابی
;kar / 09 April 2016
میخواهم یک پیش بینی کنم : ترامپ کاندیدای جمهوری خواهان میشود ؟ بله او کاندیدای نهایی ایشان است.2- ترامپ ریس جمهور بعدیست؟ خیر ! از هیلاری شکست خواهد خورد. یکشنبه5 اردیبهشت 95
شیرزلد / 23 April 2016