خوانندگان آلمانیزبان با نام فریبا وفی از راه انتشار اولین رمان او با عنوان “پرنده من” با ترجمهی پروین آبکایی آشنا شدهاند و اغلب او را نویسندهای واقعگرا که به مسایل اجتماعی (ماندن یا مهاجرت) از دیدگاهی زنانه میپردازد، شناختهاند. در این قضاوت بیش از هر چیز، توانایی وفی در شخصیتپردازی و رنگآمیزی فضا و دنیای درونی قهرمانان این رمان، از جمله منـ راوی بینام آن نقش مهمی بازی کرده است. وجه برجستهی دیگر “پرنده من”، ساختار محکم و منسجم آن است که روند رشد و تغییر شخصیت قهرمان اصلی داستان را از همسری بیادعا و مادری خودباخته به زنی کنجکاو و جستجوگر قابل پیگیری میسازد؛ زنی که در پایان سهم خود را از زندگی، هر چند هم ناچیز، طلب میکند.
“ترلان”، دومین رمان این نویسنده است که در انتشارات سوژه به بازار کتاب آلمان راه یافته و یوتا هیملرایش آن را به آلمانی برگردانده است. این اثر از جمله نادر آثاری بود که در سال ۱۳۸۳ توانست در اغلب مسابقات ادبی بهظاهر مستقل یا غیرمستقل این سال (مانند کتاب سال وزارت ارشاد) به مرحلهی نهایی راه یابد. رمان “پرنده من”، البته موفقیت بیشتری کسب کرد و اکثر جوایز ادبیِ به اصطلاح غیروابستهی سالِ ۱۳۸۱ را از آن خود ساخت.
شخصیت اصلی “ترلان”، مانند “پرنده من”، زن جوانی است که مرحلهی تعیینکنندهای از زندگی خود را پشت سر گذاشته و پس از پا گذاشتن به برههای جدید و درگیرشدن با چالشهای تحلیلبرندهی آن به بازنگری گذشته و طرحریزی آیندهی خود نشسته است. تفاوت ترلان با همسر فرمانبر “پرنده من” در این است که دومی تصویر روشنی از زندگی مطلوب خود ندارد و ترلان از ابتدا در آرزوی نویسنده شدن است؛ آرزویی که چگونگی برآوردن آن به موضوع محوری داستان شکل میبخشد و سرانجام هم وزش نسیم خنک آفرینندگی رسیدن به آن را نوید میدهد.
قهرمانانی حاصل “نشدنها”
ترلان، شخصیت اصلی فریبا وفی، دختری است که به دلیل “نشدنهایش” در تلاش “پاسبانشدن” است. این “دختر دیلاق ترک”، در ابتدای داستان از توهین و تحقیر و نادیدهگرفته شدن شدیدا رنج میبرد؛ او کسی است که اگر روزها از خانه دور بماند، “کسی متوجهی غیبتاش” نمیشود، زندگی روزمرهاش “مردابی است که حادثهای نظم یکنواخت آن را بر هم نمیزند”. برای همین میخواهد با رسیدن به “موقعیت جدید از دیگرانی که (همیشه) مایهی عذابش بودند، متفاوت باشد”. ترلان دختری است که اگر از گرسنگی هم بمیرد “کسی نان خشک به او تعارف نمیکند”، در خانه “پادو و کتک خور برادرها و پدر” است. او دختر است “ولی” سالم است و عیب و ایرادی ندارد!
انگیزهی رعنا برای پاسبانشدن هم چیزی جز تجربهی شکست در تمامی شئون زندگی نیست. او که دوست صمیمی ترلان است، وقتی در تبریز و با خانواده زندگی میکرد، “مجبور بود آشپزی کند، خانه را تمیز کند و هر روز هم سرکوفت” بشنود. فکر فرار باعث شده بود “از پدرش کتک بخورد”. رعنا هم برای فاصلهگرفتن از فلاکت زندگی خانوادگی به تهران آمده بود. در واقع اغلب دختران آموزشگاه نظامی، زندگی مشابهی را پشتسر گذاشته بودند و برای این که از شر “زور و قلدوری مردان خانواده” نجات پیدا کنند، به زور و قلدوری فرمانده و مراجع بالاتر از او تن میدادند، به امید آن که روزی “آجان بشوند” و با قپههایی که روی دوش خود حمل میکنند، بر نکبت زندگی غلبه کنند.
توصیف جمع تضادها با زبانی طنزآلود
ترلان فریبا وفی، شخصیتی است با وجوه متضاد بسیار؛ او هر چند رفتاری غیرزنانه دارد، ولی مرتب از دست مردهای خانواده (پدر و برادرها) کتک میخورد و جیکش در نمیآید؛ در جریان انقلاب با مبارزان مذکر راه آزادی همگام میشود، میخواهد حتی برای آموختن اصول نظامی جنگهای چریکی به آمریکای لاتین برود، ولی در نهایت رفتاری “چرچیلوار” در پیش میگیرد؛ برای مقابله با “سرکوفت نانخور اضافی بودن در خانه” اعتصاب غذا میکند تا فنون ماشیننویسی را بیاموزد و “شغل زنانهی” منشیگری را پیش گیرد، ولی سرانجام سر از آموزشگاه پلیس در میآورد و برای نجات از کنترل و فشار مردانهی حاکم بر چاردیواری خانه، از “سر ناچاری” به جزیی از اقتدار دولتی در چاردیواری تنگ اجتماع بدل میشود. هنر فریبا وفی در این است که دنیای درونی و بیرونی ترلان را با چنان روشنی و ژرفایی به رشتهی تحریر درمیآورد که تضادهای شخصیتی او، باورپذیر جلوه میکنند.
توصیف، ابزار اصلی نویسنده در بازگویی این ماجراها و کشمکشهای درونی است که به یمن یک زبان تصویری قوی و در عین حال ساده و روان از زندگی روزمرهی چند دختر شهرستانی در یک آموزشگاه نظامی، رمانی پرکشش و خوشساخت به دست داده است.
این زبان طنزآلود، بر شیوهی روایت داستان هم که بهطور کلی بر زاویهی دید دانای کل استوار شده، تاثیر گذاشته است. وفی برخلاف “پرنده من” که ماجراها را از نگاه اول شخص ـ راوی بازگو میکند، “ترلان” را در موقعیت شخص سوم قرار میدهد که دانای کل با نقب زدن به دنیای او، خواننده را در رابطه با شخصیتهای دیگر رمان نیز قرار میدهد و زندگی گذشته، حال و آیندهی آنان را به رشتهی اصلی داستان پیوند میزند. به این ترتیب خواننده به تناوب و آزادانه در دنیای درونی و بیرونی دختران آموزشگاه هم رفت و آمد میکند و گفتار و پندار و کردار آنان را به محک مینشیند.
شخصیتهای فرعی ضعیف
نویسنده ولی گاهی با استفاده از شگردهای زبانی، فاصلهی میان راوی و ترلان را از میان برمیدارد، زاویهی دید دانای کل و شخصیت اصلی را یکی میکند و ترلان را به مقام مفسر و منقد رفتار و نظرات همدورهایهای خود ارتقاء میدهد؛ امری که به بافت روایی خردهداستانهای این رمان ۶ فصلی لطمه میزند و کارکرد آنها را به مثابه ابزاری برای ایجاد تعلیق در داستان که تاثیری در پیشبرد خط اصلی هم ندارند، تنزل میدهد. در نتیجه شخصیتهای روایتهای فرعی که به دلخواه میتوانند جابهجا و حذف شوند یا افزایشی انبوه پیدا کنند، حضوری سایهوار و کمرنگ مییابند، هر چند نویسنده کوشیده است با برجستهکردن خصوصیات قومی، فردی، زبانی و عوامل دیگر برای هر یک از این قهرمانان کوچک هم در ذهن خواننده حساب مستقلی باز کند و هویتی متفاوت بیافریند. در این میان، باز هم زبان و سایه ـ روشنهای آن در قالب لهجه، تکیهکلام و القاب مأنوس و نامأنوس مثبت و منفی نقش مهمی بازی میکنند.
ویژگیهای ترجمهی آلمانی
ترجمهی این “زبان” به عنوان ابزار روایی با کارکردی چند وجهی، ترجمهی “ترلان” را حتی برای مترجم باتجربهای چون یوتا هیملرایش که بسیاری از رمانهای نویسندگان ایرانی را به آلمانی برگردانده، نیز دشوار کرده است. ترجمه در قاموس هیملرایش، تنها انتقال محتوا و درونمایهی کلام و جمله نیست. او میکوشد علاوه بر این، تصاویری که از بار فرهنگی زبان اصلی نشان دارند، به خوانندهی آلمانیزبان منتقل کند و از بکاربردن عبارتها و اصطلاحهای رایج که تنها معنارسانند و فاقد بار تصویری زبان اصلی، پرهیز میکند.
به عنوان مثال، پدر ایرج، برادر ترلان، او را اینطور توصیف میکند «این پسر کون نشستن ندارد (ص ۲۸)»
هیملرایش میتوانست از اصطلاح زیر که در آلمانی هم بسیار متداول است، استفاده کند:
“Der Junge hat Hummeln im Hintern”
ولی او معادل:
“Der Junge hat überhaupt kein Sitzfleisch (S. 42) “
بکار میبرد که از بار معنایی و تصویری، هر دو برخوردار است.
دقت در انتخاب
وسواس مترجم در گزینش واژههای درخور، لقبها و صفتهایی را هم که بهویژه به وجهی از شخصیت قهرمانان و ضدقهرمانان داستان اشاره دارند، شامل میشود. برای مثال ایرج، “ژیگولویی آزادمنش” معرفی شده که آه در بساط ندارد، ولی همیشه با ظاهری آراسته و مرتب در صحنه ظاهر میشود و به عنوان یکی از “مربیهای معنوی” ترلان، دایم جملات قصار تحویل او میدهد. هر چند این واژه هم در زبان آلمانی از جمله به همین معنا معمول است، ولی از آنجا که وجه سکسی مردان “ژیگولوی” آلمانی پررنگتر است و اغلب از فروش آن امرار معاش میکنند، مترجم معادل Dandy را برای ایرج انتخاب کرده که از “جنبش شیکپوشی (Dan¬dy¬is¬mus)” قرن ۱۸ در بریتانیا و پس از آن در فرانسه سرچشمه میگیرد. هر چند که «ایرج دخترها را هم مثل شغلهایش تند تند عوض» میکند.
با این که یوتا هیملرایش برگردانی وفادار به متن ارائه داده، با این حال هر جا که این امر در رقابت با تفهیم معنا به خوانندهی آلمانی و رعایت منطق روایت قرار گرفته، دومی را بر اولی برتری داده است. به عنوان مثال، فرماندهی غضبناک آموزشگاه برای زهرهچشم گرفتن از گروهان دختران، در صبحگاهی آنان را به صف میکند و پس از سخنرانی غرایی که با توهین و تحقیر شروع میشود و با ابلاغ باید و نبایدها و دستورها، به ویژه رعایت نظم در خوابگاه به آخر میرسد، تهدید میکند که: «ما تحمل شلختهبازی را نداریم. (ص ۳۶)»
این بخش بر اساس پرشهای زمانی در ذهن ترلان، تنظیم شده است. پیش از آن که “صدای تیز و زنگدار” فرمانده بلند شود، ترلان در خیال به «شش دختر دایی که برای هرچیزی مثل دسته کُر هِرهِر میخندند.» فکر میکرد که به تعبیری به رفتاری سبک و ناپسند اشاره دارد. از اینرو مترجم، جملهی بالا را در رابطه با ذهنیت بلاواسطهی ترلان این گونه ترجمه میکند:
“Wir dulden kein schlechtes Benehmen.” (53)
که میتوان معادل آن را «ما تحمل رفتار زشت را نداریم.» به فارسی برگرداند.
اگر منطق روایت به وفاداری به متن ارجح داده میشد، میتوانست ترجمهی زیر با توجه به ادبیات فرمانده و فضای نظامی خوابگاه، گویاتر باشد:
“Wir ertragen keine Schlampereien.”
تغییر نظم متن و صفحهبندی
بخشبندیهای نسخهی آلمانی “ترلان” نیز بر همین مبنا تنظیم شده و با قسمتبندیهای نسخهی فارسی آن هماهنگی ندارد، هر چند که نظم تعیین فصلها به خوبی رعایت شده است. به نظر میرسد که در بخشبندی چاپ فارسی، بیشتر پیگیری جریان رویدادها در زمان حال، شاخص جداسازی بوده و در متن آلمانی، رشتهی افکار و یادها و تفسیرهای راوی و شخصیت اصلی. به عنوان نمونه بخش دو از فصل دو (ص ۳۸) کتاب فارسی در ترجمهی آلمانی حذف شده و متن آن در بخش یک فصل دو (۵۶) اضافه شده است.
با وجود این تفاوتهای مضمونی و ظاهری و چند مورد مشابه دیگر، خوانندگان آلمانیزبان با خواندن “ترلان” نه تنها او را به عنوان نویسندهای توانا در پرداخت هنرمندانهی زندگی فردی و اجتماعی در ایران از دیدگاهی زنانه بازمیشناسند، بلکه میتوانند با کنجکاوی در انتظار انتشار آثار گیراتری از او هم باشند.