وقتی نیما نیما از ایران رفت، درد پنهان نگاه داشتن خودش را همراه چمدانهایش به آمریکا برد. آنچه پنهان نگه داشته بود، حرف این بود که همجنسگراست.
«او مدام یک مرد است» تلاش نیاست تا تجربههای زندگی شخصیاش را از وجود خود جدا کند و در قالب شعری سپید، احاطه شده در تصویرهای زندگی انسانهای دیگر به خوانندهاش عرضه کند. اولین دفتر شعر این شاعر و نقاش ایرانی مقیم آمریکا را «اچانداس مدیا» منتشر کرده است و در آن نیما، انسانی است که به خودش دست یافته، میتواند تمامی آنچه در عمق وجودش است، همه را بیپرده عیان کند.
در عین حال، نیا تلاش میکند تا از طریق نقاشی، بدون هیچ هراسی از قضاوت دیگران، آنچه هست و آنچه زندگی میکند، همه را در قالبی هنری قرار دهد و مقابل چشم مخاطبش بگذارد:
باید برای اعصاب پدرم
بزرگ میشدم
با صورتی پهن
و شانههایی که
به خطوط شکستهی خیابان بیایند
پدر
همیشه در سکانسهای تاریک اتاق میرسید
وقتی که زیر پیراهنم ماه کامل میشد
یا با یک دسته کلاغ
همدست میشدم
او
مدام یک مرد است
با دستهای کلید
که حوصلهاش را در ماشین
گوشهی حیاط پارک میکند
تا من
که آخرین عضو یک جنین هستم
وحالا
به قرص کامل ماه معتادم
هر شب
در ادامهی خوابهایم
پرت شوم
آزادی به شرط سرما
نیا ابتدا وارد پنسلوانیا شد، بعد به واشنگتن دی سی رفت، در این میان، به اینجا و آنجای آمریکا هم سفر کرد، مهمتر از همه، نیویورک: «زندگی اینجا آرامتر است، آرام، ولی سرد. آرامتر از این لحاظ که نگران یک سری مسائل اضافی نیست که بر رویت فشار بیاورد، از یک طرف هم سختیهای خودش را دارد. تو یک چیزهایی را میدهی و در قبالش یک چیزهایی را میگیری.»
وقتی نیما از ایران رفت، درد پنهان نگاه داشتن خودش را همراه چمدانهایش به ترکیه و در گذر سه سال، به آمریکا برد. آنچه پنهان نگه داشته بود، حرف این بود که همجنسگراست ولی حالا میتواند به گذشته نگاه کند:
«آنجا محیط بستهتر است و تو مجبور هستی با یک سری مسائل زندگی کنی و خودت را به چیزهایی خو بدهی که باب میل تو نیستند؛ به خاطر خانواده، به خاطر اطرافیان تو، به خاطر دولتی که در آن زندگی میکنی، نه آنقدر به سنگینی مسائل خانوادگی و اجتماعی، ولی تمام اینها بهت فشار میآورند که یک سری مسائلی را نتوانی بیپروا در هنرت استفاده کنی.»
برخی از آثار نیما نیا (برای دیدن دیگر آثار او به وبلاگش مراجعه کنید):
مهاجرت برای نیما یک فرآیند بود، یک تغییر، تا آنکه بخواهد دو دنیای متفاوت برایش خلق کند. وجود زندگی در آمریکا به او اجازه داد تا هم شعرش را به غنای بیشتری برساند، هم آنکه نقاشیهایش را بدون هیچ پروایی بکشد و در اینترنت عرضه کند. مهاجرت به او اجازه داد تا بیشتر خودش را بشناسد. درنهایت نیما خودش را یک همجنسگرا میشناسد، ولی ادبیات یا نقاشیهایش را محدود به همجنسگرایی نمیکند:
«قبل از اینکه بخواهیم یک تعریف جدیدی از سبک زندگی خودمان ارائه بدهیم، همه گرایشهای جنسی وجود داشتند، ما فقط آمدیم و این تعریفها را ازشان عرضه کردیم. من به عنوان یک شاعر توی این دنیا زندگی میکنم و گرایش جنسی من نباید اینقدر عجیب باشد که هر چیز دیگری را توی زندگی من دستهبندی کند.»
آنچه در این میان برای نیما تفاوت را میان زندگی و کار فرهنگی در دو کشور درست میکند، نه مفهوم آزادی، که حقهای آدمی است: «حق آدمی که بتواند خودش باشد، حق این را داشته باشد که بتواند بی واسطه فکر کند، بنویسد، کار کند، نقاشی بکشد.» در آمریکا به اسم آزادی چیزهای گنده و عجیبی نصیب نیما نشده، به قول او، اینها حق آدمی و شرایط اولیه زندگی است: «من فکر میکنم آزادی مفهوم وسیع و در کل خیلی گندهای دارد و آدم همیشه جا دارد تا این مفهوم ایدهآل را بیشتر بپرواند. آدم همیشه میتواند آن را گندهتر کند، آن را بشکافد.»
آسمانِ شناور
کشیدن نقاشی در ابتدای ورود به آمریکا برای نیا ساده نبود، ولی توانست با خودش کنار بیاید، انرژیاش را جمع کند و بیواسطه با هنرش روبهرو شود: «اگر الان بخواهم کاری را شروع کنم، خیلی بیواسطهتر کار میکنم، خیلی با خودم رو راستتر هستم، دیگر نگران چشمهای پشت سرم نیستم.»
در گذشته ولی، همیشه نگران این بود که چطور باید اثر را به مخاطب عرضه کرد و در کشوری مانند ایران، این عرضه، همراه خودش تمام محدودیتهایی را میآورد که جامعه، سنت، مذهب و دولت ایران نصیب یک همجنسگرا میکنند، اینکه خودت را پنهان نگهداری و هر چیزی باشی به جز خودت. اینجا در آمریکا ولی نیا میتواند روراست باشد: «وقتی یک هنرمند مینشیند و یک مجموعه نقاشی کار میکند، باید به بازخوردش هم نگاه کند. باید به این نگاه کند که آیا قرار است این نقاشیها روی دیوار قرار بگیرد، قرار است وارد گالری بشود.»
آنچه امروز برای او باقی مانده، ایجاد تناسبی است بین دو فضای هنری نقاشی و شعر: «شعر و نقاشی برای من، مکمل همدیگر هستند. انگار بین این دو شناور باشم، نمیدانم چطور توضیح بدهم، انگار این دو دارند دورم حرکت میکنند. نه اینکه شعر و نقاشی برایم یکی باشند، ولی همدیگر را کامل میکنند. مثل این میماند که دنیای من، دو خورشید داشته باشد.»
روایتِ هشت سال
«این کتاب، حاصل یک دوره هفت، هشت ساله بود، شاید هم دورتر، قبل از خروجم از ایران، کارهایم را جمعآوری کردم ولی از هیچ ناشری جوابی برای چاپشان نگرفتم.»
نیا «او مدام یک مرد است» را در چندین نوبت بازنویسی کرد تا به اثر نهایی رسید: «وقتی یک دورهای از آماده بودن یک کار میگذرد، برمیگردی و نگاه میکنی و میبینی که این دیگر تو نیستی، خودت نیستی. چون تو دیگر عوض شدهای و اینکه خیلی از آن شعرها دیگر برایت شعریتی ندارد.»
با وجود اینکه ناشرهای ایرانی ترجیح دادند خطر رودررویی با ارشاد برای انتشار شعرهای او را نپذیرند، ولی ناشر مقیم لندن بعد از بررسیهایشان، کتاب را برای فروش در خارج از ایران به شکل چاپی و اینترنتی عرضه کردند.
«او مدام یک مرد است» را میتوان مجانی در ایران خواند، کافی است ایمیلی از داخل ایران به ناشر فرستاد و از او درخواست کرد تا یک نسخه از کتاب را برای خواننده ایمیل کند.
نیا البته از بازخورد مخاطبش راضی است: «خوانندهام کسی است که با کارهایم ارتباط برقرار میکند، خواه زنی در ایران باشد یا همجنسگرایی در کانادا.»
منِ همجنسگرا، راویِ دیگری
شعر سپید نیما، شعری است با راوی(هایی) در هر شعر، خود میگوید: «لذتی که شعر برایم دارد، همین لذت راوی بودن است. به خاطر اینکه به عنوان راوی میتوانم در گونههای مختلف از جنسیت، تغییر شکل بدهم و میتوانم خودم باشم، میتوانم خودم نباشم، اکثرا هم نه، راوی خودِ من نیست.»
نیا توانسته با خودش کنار بیاید، همجنسگرا باشد، ولی هنرش را به همجنسگراییاش محدود نکند، ولی در برخی از نقاشیها و شعرهایش، همجنسگرایی را هم وارد کند: «هویت و گرایش جنسی من با هنرم یک ارتباط دو طرفه دارد، همچنین در کل ارتباطی با هم ندارند. این یک تضاد است. من به عنوان یک هنرمند وقتی مینشیم و میخواهم یک کار هنری تولید کنم، حالا نقاشی باشد یا شعر، نمیتوانم خارج از دنیای زیسته خودم فکر کنم، خارج از من تجربی خودم فکر کنم. هویت جنسی آدم، حاصل یک سری تجربههاست و تاثیر خودش را خواهد گذاشت. ولی اینکه هویت جنسی تو باعث بشود که ادبیات تو و هنر تو را از کلیت هنر جدا کند و بخواهد فرم بدهد و مهر به رویشان بزند که مثلا این شعر، شعر همجنسگرایانه است، این را قبول ندارم.»
این روزها نیما نیا مشغول آمادهسازی و ویرایش دومین دفتر شعرش است. هنوز نمیداند چه زمانی این اثر را به ناشری خواهد سپرد و نگران هم نیست تا خودش را برای آیندهای از قبل پیشبینی شده آماده کند: «پارسال، وقتی کتابم منتشر شد، فکر میکردم همه چیز تمام شده و کار خودم را کردم. ولی الان که برمیگردم و پشت سر خودم را نگاه میکنم، میبینم هیچکدام از کارهایی که نوشتهام، تمام کننده نبوده؛ الان برای من اینها کافی نیستند. نمیتوانم توصر کنم آینده و هنرم چه میتواند باشد، بههرحال، آدمی یک جا نمیایستد. ممکن است هم از لحاظ سبک و هم تفکر، تغییرهای زیادی توی کارهایم پیش بیاید.»
نیا سه شعر از دفتر جدیدش را برای اولین مرتبه در این مصاحبه منتشر کرده است:
۱
به ابد كه زنى حبس مانده
در حالتم
به ابد كه جا مىماند تنى از اضافهى سلولش
به ابد كه مىدهم تمام كلمات را به باد
شايد
حبس شدهام
ميان نفسهايت.
۲
كجاى چاقو فرو روم
كه شَرطِ زمين سرخ است
و شَرطِ بودنم شكاف،
شَرطِ مرگ، تنفس من است
و اين همه آدم كه ذره مى شوند در دلم.
لايه هايم نازك شده اند در هوا
تلخترين فصل ميوهها
پوستِ من است.
چگونه قاچ مىخورد چاقو
به شَرطِ پوست،
تنگترين وقتِ سال
جاييست كه باز مىشود از تنم.
پوستِ من!
چاقو
كه تلخترين شَرطِ ميوههاست
كه فرو رفتگىهاى مرا دارد
زمان، بريده بريده
به دنياىِ من مىپاشد. پوستِ من!
اى روزِ افتاده از دهن
با خيالِ چاقو
دنياىِ ماهيچه هايم را
به خيابان بِبَر!
زيرِ آسمانى كه شب كرده است
نمىتوان غلتيد و
از تكههايم خوشحال بود
نمىتوان پوست روىِ پوست گذاشت و
يك لحظه شكاف نكرد.
فضاىِ تيزى دارد اين هوا
فضاىِ تيزى دارد
خوابهاىِ كوبيده به ديوار
و رنگم جوريست
كه به تيزى مىزند
تمام پوستم را
فضاى پوستى دارد خواب
و از فرطِ زمين است كه مىچرخد به دور سرم
فضا
از فرطِ چاقو
در افتادهام به شِكلَكى
كه جيغ را مىبَرد بزند به آسمان
و آسمان براى تكههايم
روز به روز تاريكتر مىشود
اين فصلِ تهِ من است.
زخم، جاىِ عميقيست براى پوست
و من جاىِ تيز اين شهر را
لكهدار مىشوم.
۳
دارد كسى تپيده مىشود
توى دلم
با حرفهاى دندانهدار
و شانههايى غلاف از سرم
دستى كه منحصر به تن است
سالهاى زير سرم را
بلند مىكند
دارد كسى خيال مىكند
توى تنم
وقتي از آن سالهاىِ دير
چند پوست و
چند استخوان بر ما گذشت
وقتي كه من چند ماهِ ازگار را
از ميان شكمم عبور دادهام
سالهاى پهلويت هنوز
ميان ما باقيست
شبهاىِ منحصر به ران
وقتهاىِ تكه تكه شكمم
و بچهاى كه راه مىافتاد در بدنم
بچههاى منحصر به سرم
دارد كسى هواى مرا از خودش
يك دقيقه جيغ
يك دقيقه دست
يك دقيقه آويزان
باقى مانده است در گلو
گلوهاىِ منحصر به دست
و شخصِ سرازير از نفسهايم
برای خواندن شعرهای بیشتری از نیما نیا میتوانید به تارنمای «شهرگان» در اینجا و اینجا مراجعه کنید.