پنج سال از آغاز حملات نظامی به لیبی میگذرد. در پی سرکوب اعتراضات مردمی و تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل مبنی بر لزوم حفظ جان غیرنظامیان در برابر حکومت قذافی، از مارس ٢٠١١، ائتلافی به رهبری آمریکا اجرای منطقه پرواز ممنوع و مقابله با نیروهای نظامی لیبی را به عهده گرفت. در این عملیات، نیروهای بریتانیا و فرانسه، حضور پررنگتری از سایر متحدان اروپایی آمریکا داشتند. از کشورهای عربی، قبلا قطر و عربستان به این ائتلاف پیوسته بودند.
چندماه پس از آغاز حملات، مقاومت نیروهای نظامی لیبی درهم شکسته شد، قذافی کشته شد، ‘تغییر رژیم’ از بالا صورت گرفت اما نه تنها دمکراسی و آزادی در لیبی شکوفا نشد که هرج و مرج لیبی را در برگرفت و این کشور را به یکی از پایگاههای داعش تبدیل کرد. این شکست، به پایان سیاست تغییر رژیم توسط آمریکا انجامید، اما اعلام دیرهنگام این تغییر باعث شد که اپوزیسیون سوریه، با دل بستن به احتمال تکرار چنین سناریویی، به ابعاد نظامی فعالیتایش بیافزاید. چیزی که اگرچه منجر به تکرار سناریوی حمله نظامی نشد اما به بحران کنونی انجامید.
این نوشته به اختصار به انگیزههای پیدایش رویکرد ‘تغییر رژیم’ در سیاست خارجی آمریکا از سال ٢٠٠١ و دلایل تغییر این سیاست از سال ٢٠١١ میپردازد و دورنمایی از تحولات آتی منطقه، در دوران پایان مداخلات نظامی آمریکا را ترسیم میکند.
از مداخله تا عدم مداخله
در پی حملات یازدهم سپتامبر، شورای امنیت سازمان ملل و همه متحدان آمریکا به ائتلاف ‘مبارزه با تروریسم’ پیوستند و به ایالات متحده در حمله به افغانستان و ساقط کردن طالبان کمک کردند. اما دو سال بعد و در پی حمله آمریکا به عراق، نه از مصوبه شورای امنیت خبری بود و نه از حمایت یکپارچه متحدانش.
از متحدان قدیمی آمریکا تنها بریتانیا و برای مقطعی کوتاه، اسپانیا از این اقدام نظامی حمایت کردند. این تصور روز به روز تقویت میشد که هدف اصلی آمریکا، نه مبارزه با تروریسم بلکه تغییر ساختار سیاسی کشورها بر اساس منافع این کشور است. توسل آمریکا به تاکتیکهایی چون ‘ماموریت اخلاقی’ و ‘ترغیب دمکراسی’ هم نتوانست نیروهای منطقه و متحدان اروپایی آمریکا را به همکاری تشویق کند. شعار ماموریت اخلاقی چنان خطرناک بود که از آن بوی جنگ تمدنها میآمد. ادعای ترغیب دمکراسی هم، عملا با برخورد دوگانه آمریکا در مساله فلسطین، تنها به بیاعتباری دمکراسی در منطقه انجامید. جرج بوش در اوج ادعاهایش در مورد دمکراسی، آریل شارون را در آغوش گرفت و او را ‘مرد صلح’ نامید و مشکل اصلی اعراب و اسرائیل را تروریست بودن فلسطینیها معرفی کرد.
وصل کردن دمکراسی منطقه به امنیت آمریکا، اگرچه به سقوط دو حکومت غیردمکراتیک در افغانستان و عراق منجر شد، اما به برقراری دمکراسی نیانجامید. ایران که از سقوط دو دیوار سنی در اطرافش خشنود بود، با حمایت از شیعههای عراق، این کشور را عملا به صحنه رقابت تروریسم شیعه و تروریسم سنی تبدیل کرد؛ هر دو هم، در قالب مبارزه با اشغالگری آمریکا. یکی از این دو، با مدیریت نوری مالکی به تشکیل دولتی فرقهگرا انجامید و دیگری هم به خطرناکترین گروه تروریستی منطقه، یعنی داعش.
تلفات عراقیها زیاد برای آمریکا مهم نبود اما شعار پایان دادن به کشته شدن سربازان خودی و نیافزودن بر هزینه هزار میلیاردلاری این جنگ، اوباما را به ریاست جمهوری رساند و سربازان آمریکایی را به خانههایشان برگرداند. اما جنگ لیبی مجددا به دخالت نظامی آمریکا منجر شد البته این بار با قطعنامه شورای امنیت و همراهی متحدان اروپایی و منطقهای. همراهیای که پنج سال بعد معلوم شد زیاد باب میل اوباما نبود.
انگیزهها در جنگ لیبی
در واقع در جنگ لیبی هر کس به ظن خود یار آمریکا شده بود. بریتانیا و فرانسه که سابقه استعماری در خاورمیانه داشتند و در پی بهار عربی، در تونس و مصر دوستان خود را از دست داده و نگران آینده منطقه بودند، خواستند از حالت انفعالی در برابر موج این تغییرات خارج شوند و بقیه مسیر را تنها به شعار مردمی ‘اسقاط النظام’ نسپارند. سعودیها و قطریها هم از رسیدن امواج بهار عربی به شبه جزیره عربستان وحشت داشتند که اولین موج آن به بحرین رسیده بود.
در واقع بریتانیا و فرانسه و عربستان و قطر، نه به شوق برکناری یک دیکتاتور و برقراری دمکراسی، که صرفا برای مهار کردن امواج بهار عربی به این ائتلاف پیوسته بودند. دو قدرت اروپایی بقیه مسیر را به حفظ اردن و مراکش و سایر متحدان سنتی خود پرداختند و لیبی را به آمریکا و مردم این کشور سپردند. دو قدرت عربی هم، با شدت بخشیدن به نزاعهای شیعه و سنی در کل منطقه، بهار عربی را به خارج کردن تودههای مردم از معادلات و پایان ‘اسقاط النظام’ کشاندند.
پس از پنج سال، چند روز پیش، اوباما در مصاحبهای با نشریه آتلانتیک، علنا متحدان خودش را در جنگ لیبی متهم کرد. او فرانسه و بریتانیا را در عدم همراهی کامل، و عربستان و قطر را در کشاندن آمریکا به جنگهای فرقهای مقصر دانست. اینجا بود که دلایل عدم همراهی آمریکا در ٢٠١٣ برای خواست متحدانش در حمله سوریه معلوم شد. در این مصاحبه، اوباما بر تردیدهایش در حمله به دولت اسد، علیرغم عبور او از خط قرمز آمریکا در آن سال صحه گذاشت و از تصمیم خود مبنی بر عدم دخالت نظامی در سوریه دفاع کرد.
رویکرد جدید در خاورمیانه
از نظر اوباما، آزمون لیبی و مصیبتهای پس از جنگ در این کشور، مهر تائیدی بر درستی سیاست عدم مداخله او از همان سال ٢٠٠٩ بود. شاید تجربه این جنگ، مزید بر تجارب قبلی مداخله در عراق، انگیزهای برای رسیدن به توافق هستهای با ایران و کنار گذاشتن گزینه نظامی علیه این کشور هم بود. البته این تغییر را نباید به عنوان بهبود روابط این دو کشور تلقی کرد، آنگونه که عربستان و اسرائیل از آن نگرانند، بلکه باید آن را صرفا در قالب ‘خاورمیانهای بدون آمریکا’ دانست.
اوباما به صراحت به رهبران منطقه اعلام کرد که بازگشت مداخلهجویانه آمریکا به خاورمیانه، نه به سود این کشور است و نه به سود منطقه. در واقع اگر قبلا در بالانس قدرت، آمریکا در کنار عربستان و اسرائیل، علیه ایران ایستاده بود، اینبار آنها باید به ‘صلحی سرد’ با هم و بدون حضور آمریکا بیاندیشند.
هم حمله نظامی به عراق به زیان دمکراسی ایران تمام شد و هم حمله نظامی به لیبی، مسیر بهار عربی را منحرف کرد. سالها قبل از آنکه حمله لیبی، اپوزیسیون سوری را به تکرار این حمله در کشور خود دلگرم کند، حمله به عراق، طیفی از اپوزیسیون ایران را به تغییر رژیم توسط آمریکا امیدوار کرده بود. آن زمان هم در داخل ایران هنوز جنبشی اصلاحطلبی در جریان بود و هم در خارج از ایران، اپوزیسیون جایگاه و اعتباری داشت.
انفعال سیاسی در ایران
اما مطرح شدن گزینه حمله نظامی، هم اصلاحطلبان را درگیر مساله امنیت کرد و شرایط را برای حمله اصولگراها به آنها مهیا ساخت، هم ابتکار عمل و اتکا به خود اپوزیسیون را از آنها گرفت. در واقع هم مخالفان، هم اصلاحطلبان، هم مردم مستقل همه در برابر این گزینه احساس انفعال میکردند. گزینهای که نه مخالفت و نه مواقفت با آن، نمیتوانست در تحقق یا عدم تحقق آن نقشی داشته باشد. ریش و قیچی دست آمریکا بود و برای چندین سال فعالیت سیاسی مردم و اپوزیسیون خلاصه شده بود به تعقیب اخبار حمله به ایران و این که آیا گزینه هنوز روی میز است؟ هم اصلاحات به محاق رفت، هم اپوزیسیون منفعل شد.
این شرایط انفعال در سوریه، ابعاد مصیبتبارتری به خود گرفت. دیگر نه از تظاهرات مردمی خبری بود و نه از فعالیتهای سیاسی مخالفان. جایگاه هر گروهی از اپوزیسیون صرفا با میزان اسلحه و پولی که از قطر و عربستان و ترکیه دریافت میکردند تعیین میشد و اینکه هرکدام از آنها در پی حمله آمریکا چه نقشی بر روی زمین میتوانند به عهده بگیرند. چنین بود که از مجموع جنگ داخلی سوریه و حمله نظامی عراق و لیبی، نهایتا داعش سربرآورد.
فازی جدید در بهار منطقه
اکنون با منتفی شدن مداخله نظامی آمریکا، مجددا ممکن است در کشورهای منطقه، فرصتی برای نیروهای مردمی، اصلاحطلب و همچنین اپوزیسیون دمکراسیخواه فراهم شود. برای موافقان و مخالفان وضع موجود، شاید فاز خروج از شوک پایان ‘تغییر رژیم’ توسط آمریکا، چند سالی طول بکشد، اما از همین الان میتوان نمونههایی از نیروهای متکی به خود و متکی به مردم را در شمال سوریه دید. اندکی آن سوتر از جهنم کنونی این کشور، کردها در چند روز گذشته، فدراسیون روژئاوا-شمال سوریه را تاسیس کردند. شاید در پانزده سال گذشته این اولین تغییر جدی بدون دخالت خارجی و برآمده از مقاومتی چند ساله باشد.
کردها نشان دادند ضمن آنکه از همکاری قدرتهای منطقهای و جهانی استقبال میکنند، سرنوشت خود را به آنها نمیسپارند. مقاومت جانانه کردها که در کوبانی به اوج خود رسید، از چند سال قبل شروع شده بود و منتظر حمایت یا مخالفت فلان قدرت منطقهای یا جهانی نمانده بود. الان هم که کل خاورمیانه در نزاع شیعه و سنی و فرقهگرایی میسوزد، آنها از جدایی دین از حکومت، حضور فعال زنان در جامعه و همه موقعیتهای مدیریتی، همزیستی همه ادیان و ملیتها و دمکراسی مستقیم سخن میگویند. خاورمیانه تشنه همه این خواستههاست.
سیاست عدم مداخله نظامی آمریکا را باید به فال نیک گرفت. در صد سال گذشته به ترتیب، حضور قدرتهای استعماری، تشکیل دولت اسرائیل، کشیده شدن جنگ سرد به نزاع اعراب و اسرائیل و نهایتا حمایت نظامی از مجاهدین علیه شوروی، همه و همه دخالتهایی نظامی بودند که هیچکدام به نفع مردم منطقه تمام نشد. آخرین مورد هم به پایان زودهنگام تنها بهارعربی انجامید. اکنون شاید بدون دخالت نظامی و با سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان، بهار کردی به بهار همه خاورمیانه بیانجامد.
با نویسنده موافقم که حمله به لیبی برای جلوگیری و ترساندن مردم از ادامه بهار عربی بود، که کار بسیار خوبی هم بود هر چند مردم لیبی چند سال دیگر مثل مردم ایران دلتنگ دیکتاتور سابق خواهند شد، در زمان قذافی لیبی رشد اقتصادی داشت! الان چی؟ هر چند اینجا با نویسنده مخافم که امریکا می خواهد از خاورمیانه برود و مداخله نکند! همین سیاست عدم مداخله اوباما باعث جنگ داخلی در سوریه شد، به نظر من بعد از اوباما رئیس جمهور جدید امریکا به ناتوانی ذاتی کشور های منطقه در زندگی صلح امیز و همکاری با هم اشاره کرده و می گوید مردم دنیا ببینید که بدون دخالت امریکا، خاورمیانه ای ها توانایی زندگی با هم ندارند!
نادون / 21 March 2016
این دیدگاه در آمریکا به دلیل سیاست یک بام و دو هوای آمریکا در برخورد با رژیمهای منطقه دچار یه سیکل معیوبه ..
آمریکا از عربستانی که نظامی متحجر و سرکوبگره حمایت میکنه و در مقابل ایران رو که اونم یه سیستم دیکتاتوری پیچیده داره ، محدود میکنه و تحتدفشار میذاره ..
اگرسیاست آمریکا این دورویی رو کنار میذاشت و اجماع جهانی علیه دیکتاتوری به معنی اعمش ایجاد میگرد وضعیت بدینگونه پیش نمیرفت …
افشین / 21 March 2016
آمریکا تهدیدی جدیتر برای منافعش از طرف چین احساس میکنه و سعی در تمرکز نیروهاش در دریای چین است زیرا از نظر انرژی خودش را نسبتا بی نیاز میداند. در نتیجه خاورمیانه اولویت سابق برای امریکا را ندارد.
روزبه / 23 March 2016
مقدمه ای بهت انگیز برای رسیدن به نتیجه ای بهت انگیزتر……آیا اگر حمایت سیاسی و حملات هوایی آمریکا،پشتیبان کردها در کوبانی نبود،شما اکنون چنین فارغ البال از پیروزی نیروهای مستقل کرد سخن میگفتید،یا شما از تعداد و تعدد این حمایت ها بی اطلاعید (که بعید است) یا سعی در پنهان کردن بخشی تاثیرگذار از واقعیت در حمایت از عقاید خود دارید، که قضاوت در این باره باشد با خوانندگان…..
بامداد / 23 March 2016
فکر نمی کنم اعلام خود مختاری کردها کمکی به ایجاد صلح و امنیت کند و ممکن است این تحرکات تجزیه طلبانه عواقب بسیار خطرناکی برای کل منطقه در پی داشته باشد و به احتمال زیاد نقشه ی شوم آمریکا و اسرائیل برای تجزیه کشورهای خاورمیانه باشد
محمدرضا / 23 March 2016
با احترام به نگارنده ذکر چند نکته ضروری است:
1- کوردها سابقه مبارزه طولانی با دیکتاتورهای حاکم بر خود دارند. درعینحال در مسیر این مبارزه، کوردها چندان از حمایت سایر ملیتهای آن کشورها برخوردار نبوده اند. بهمین دلیل مترصد هرنوع بی ثباتی و ضعف در قدرت حاکم بوده اند تا مبارزه خویش را اعتلا بخشند.
2- کوردها اینبار به شیوه های گوناگون از حمایت آمریکا بهره مند شده اند. در غیراینصورت ترکیه، ایران، داعش و… آنها را بشدت سرکوب کرده بودند.
3- مداخله/ عدم مداخله آمریکا دیگر مشکل اصلی نیست. مگر مداخله روسیه، ایران، ترکیه و عربستان تبعات درخشان تری دارند؟ آیا حضور آمریکا در تعدیل تأثیر مداخلات این کشورها قابل چشم پوشی است؟
4- نقد بی چون و چرای آمریکا و چشم چوشی نسبت به اقدامات امپریالیستی روسیه، ایران، ترکیه و عربستان، ریشه از دیدگاههای کهنه چپ گرایانه دارد
سیاوش / 28 March 2016