شرکت در درس خارج فقه و اصول رهبر طی مدارج عالیه در هرم قدرت در حکومت آخوندی را تضمین میکند. مثال: بنگرید به مقامات عالیه جدید در ولایت خراسان.
انتصابها در حوزه “علمیه” و “مالیه” خراسان پس از مرگ آیت الله واعظ طبسی، نکتههای قابل تأمل متعددی دارد. یکی از آنها، نقاط مشترک منصوبشدگان است. همهآنها سابقه شاگردی آیت الله خامنهای یا آیت الله خمینی را در کارنامه خود دارند. در زندگینامه سید مصباح عاملی و محمدباقر فرزانه (مدیر و دبیر حوزه علمیه) به شاگردی آنها از آیت الله خامنهای تصریح شده، هرچند دوره این شاگردی مشخص نیست و در زندگینامه مهدی مروارید، رجبعلی رضازاده و سید حسن مرتضوی (اعضای شورای برنامهریزی حوزه علمیه) از شاگردی آیت الله خمینی یاد شده و از همه جالب توجهتر، ماجرای سید ابراهیم رئیسی است (کسی که همزمان عضویت در شورای برنامهریزی حوزه و تولیت آستان قدس را از آن خود کرد)؛ او در زندگینامه خود نوشته که چهارده سال در جلسه درس آیت الله خامنهای حاضر شده است.
گویا سابقه انتصاب شاگردان توسط استاد به مناصب حکومتی، در جمهوری اسلامی، به آیت الله خمینی بازمیگردد. پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بیشتر کسانی که به مقامات بالای حکومتی دست یافتند و برخی از آنها هنوز در رأس کارند، از شاگردان و حلقه درسی خود او بودند: کسانی مانند مرتضی مطهری، حسینعلی منتظری، محمد حسین بهشتی، محمد محمدی گیلانی، علی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، احمد جنتی، علی مشکینی، محمد یزدی، صادق خلخالی، عبد الله جوادی آملی، علی قدوسی، فضل الله محلاتی، محمد مفتح، ابراهیم امینی، ابوالقاسم خزئلی، حسین نوری همدانی، جعفر سبحانی، محمد مؤمن قمی، مرتضی مقتدائی، محمد رضا مهدوی کنی، محمد تقی مصباح یزدی و محمدعلی موحدی کرمانی. (منبع)
روش انتخاب استاد در حوزههای علمیه
بنابر عرف کهن حوزههای علمیه شیعه، طلاب مدارس علمیه ایران، همواره به صورتی طبیعی و آزاد استاد خود را انتخاب میکردهاند و ملاک در این انتخاب، توانایی علمی و مهارت تدریس استاد بوده است. وقتی یک استاد، درس را خوب ارائه می کرد، خبرش دهان به دهان می چرخید و او شهرت کسب می کرد و طلاب به جلسه درس او مشتاق میشدند. این موجب می شد تا به صورت طبیعی اساتید توانا ارتقا یابند و روز به روز شاگردان بیشتری را جذب کنند و خود به خود اساتیدی که توانایی کمتری داشتند، از چرخه آموزشی حوزه علمیه اخراج شوند. لقب «آیت الله» نیز از همین میان برمیخاسته و این عموم طلاب بودند که به مرور به یک استاد فقه و اصول «آیت الله» میگفتند و او به این لقب شهرت مییافت. عیار علمی استادان فقه و اصول در این کلاسها به محکِ نقد و نظرِ شاگردان و طلاب سنجیده میشد که خود آنها نیز در فقه و اصول فاضل و مطلع بودند. پیری، سفیدی و بلندی محاسن، بزرگی عمامه، صاحب منصب بودن و غیره باعث نمیشد که کسی را آیت الله بخوانند یا در جلسه درس او شرکت بجویند.
ظهور یک بدعت
از دهه ۷۰ ش. اندک اندک رویدادی کمسابقه یا بیسابقه ظهور کرد و آن پیدا شدن الگوی جدید برای انتخاب درس و استاد در ایران بود. این رویداد علتهای متعددی داشت مانند کهنسالی و مرگ پی در پی مراجع تقلید بزرگ و قدیمی و باز شدن عرصه برای جولان روحانیان جوانتر؛ ولی عامل مهم و اصلی، رسیدن روحانیان به مناصب کشوری و حکومتی بود. روحانیانی که پس از انقلاب رفته رفته به مقامات و مناصب بالای حکومتی رسیدند، برای این که وجاهت حوزوی خود را از دست ندهند و در حوزه علمیه نیز (که اکنون یکی از مراکز اصلی قدرت بود) پایگاه داشته باشند و ارتباط با این مرکز را از کف ندهند، همزمان با برعهده داشتن مناصب حکومتی، در ساعاتی از روز، اقدام به برگزاری جلسه درس فقه و اصول کردند. گروهی از طلاب که بیشتر آنها در مراتب پایین حکومتی مشغول به کار بودند و به این خاطر فرصت چندانی برای مطالعه و درس نداشتند، بدون توجه به سطح کیفی ارائه درس، در این جلسات شرکت کردند. انگیزههای این گروه برای شرکت در این جلسات، متعدد بود که در آن میان استفاده “علمی” از همه ضعیفتر به نظر میرسد. به ظاهر، نخستین انگیزه شرکت در این جلسات، آشنایی با استاد بود، استادی که منصب حکومتی بالایی دارد و جلسه درس فرصت مناسبی است تا شاگردان را چهره به چهره بشناسد و شاگردان به مرور زمان خود را برای رسیدن به مقامات بالای حکومت به او عرضه کنند. نکته دیگر آن که این جلسات فرصتی دیگر نیز در اختیار این گروه میگذاشت، بدین صورت که آنها فرصت مییافتند تا با صاحبمنصبان دیگری نیز که به عنوان شاگرد در این جلسه شرکت میکردند، آشنا شوند.
در این بین انگیزههای دیگری هم در کار آمد که رنگ و بوی انقلابیگری داشتند؛ مثلا طلاب انقلابی برای تقویت وجهه علمی یک شخصیت روحانی انقلابی و حکومتی، سعی میکردند در جلسات درس او حضور بیابند و درس او را پررونق جلوه دهند و بر وجهه فقاهتی او بیفزایند. جمعیت کثیر شاگردان از قدیم بر وجاهت فقهی فقیهان میافزوده و برای آنها اعتبار میآورده به گونهای که وقتی در حوزه علمیه میخواهند اعتبار علمی و فقهی کسی را نشان دهند، از ذکر دو موضوع غفلت نمیکنند: اول اساتید او یعنی پاسخ به این سوال که «او نزد کدام فقهیان تلمذ کرده؟» و دوم، شاگردان او یعنی پاسخ به این سوال که «آیا او شاگرد بسیار داشته و آیا شاگردانش در عرصه علمی بهنام و صاحب اثر شدهاند؟» این موضوع باعث شد تا در دهه ۷۰ به این سو، شماری از طلاب قربة الی الله و برای ادای وظیفه انقلابی، در جلسات درسی صاحب منصبان نامدار انقلابی شرکت کنند. شاید بتوان سابقه این گونه انگیزه را به پیش از انقلاب هم رساند و حدس زد که در آن دوره، برخی (نه همه) روحانیانِ مخالف شاه ایران، با همین انگیزه در درس آیت الله خمینی در قم و سپس در نجف شرکت کردند؛ یعنی میکوشیدهاند تا آیت الله خمینی را از انزوا درآورند و به مؤثرترین و بزرگترین دشمن داخلی شاه، مدد برسانند.
در انگیزهیابی تدریس برای صاحب منصبان این واقعیت را نباید فروگذاشت که به لحاظ قانون جمهوری اسلامی، رسیدن به بسیاری از مناصب بالای حکومت ایران، مشروط به اجتهاد است. مثلا رهبری، ریاست قوه قضاییه، نمایندگی در مجلس خبرگان، عضویت در شورای نگهبان و وزارت اطلاعات مشروط به اجتهاد است و برپا کردن جلسات درس موسوم به «خارج فقه و اصول» میتواند نشانه اجتهاد باشد و شرط اول را در افرادی که طالب رسیدن به مقامات بالایند، فراهم بیاورد.
بدین ترتیب، در این چرخه، ما شاهد یک بده و بستان دو طرفه هستیم که هم اساتید و هم شاگردان سود میبرند. استادان اعتبار میگیرند و شاگردان به جاه میرسند. شاید نمونه تمام عیار تدریس و تدرّس با این گونه انگیزهها را در جلسات درس خارج آیت الله خامنهای بتوان دید که از دهه هفتاد شمسی آغاز شد وقتی او به جانشینی آیت الله خمینی رسید. در آن روزها، آیت الله خامنهای سخت به وجاهت فقهی نیازمند بود. برخی فقیهان قم در اجتهاد او (که شرط رهبری است) تردیدهای جدی کردند؛ مثلا آیت الله منتظری در سخنرانی مشهورش در سال ۱۳۷۶ شمسی به صراحت اجتهاد او را زیر سوال برد. دایر نمودن جلسه درس خارج یکی از راههای مؤثر برای حل این معضل به شمار میرفت. به هر سان، پس از دایر شدن جلسات درس آیت الله خامنهای، بسیاری از روحانیان نسبتا جوان که در مراکز کشوری و لشکری تهران و اطراف آن مشغول به کار بودند، به سوی این جلسه درس شتافتند. برخی مراکز حتی حضور در این جلسات درس را جزو ساعات کار اداری آنها قلمداد کردند و به آنها امتیاز دادند. و گویا سید ابراهیم رئیسی نیز از کسانی است که به صورت مرتب در این جلسات درس شرکت میجسته است.
مقاله ی روشنگرانه ای است. ولی قدری به نحوه بیان آن ایراد دارم. شاگرد، استاد، علم … در این هزاره ی جدید نمی توانیم حوزه ها را محل تعلیم و تعلم بدانیم. این مراکز همچون تکایا اینک تنها یک کارکردی اجتماعی دارند و آن هم توسعه و اشاعه فساد و فحشا و توزیع قدرت و ثروت است. دروس خارج فقه یا داخل فقه اصولا چه اباطیلی هستند که تمامی ندارند و باید دائماً مورد مطالعه قرار بگیرند؟ کاربرد واقعی آنها در زندگی اجتماعی ما چیست؟ امروز که ژاپن یا چین یا آرژانتین این دایره معلومات و دانش را ندارد با چه بحران بشری درگیر ند که ما نیستیم؟ اینها چگونه زندگی بشر را تسهیل می کنند؟
میترا / 12 March 2016