با بررسی انتخابات اخیر مجلسهای ایران و رویدادهای انتخاباتی آمریکا میتوان دربارۀ ماهیت و کارکرد دموکراسی در جهان معاصر به یافتههایی نو رسید. انتخابات ایران را به سختی میتوان در چارچوب تعریفهای متعارف سیاسی نمادی از کارکرد دموکراسی بر شمرد. سیاست حذف، نظارت و حکمروایی شورای نگهبان، رخداد و تهدید رخداد تقلب و توزیع یکسره نا برابر امکانات، همه، انتخابات را بیش از آن محدود میسازد که آنرا بتوان نمود کاردکرد دموکراسی بر شمرد. ولی شور دخالت تودهای در فرایند آن، موج آفرینی آن و نتایج بطور معمول خلاف پیش بینیها از آن تصویر دیگری را ارائه میدهد.
بدون تردید منتخبین آراء این انتخابات را نمیتوان نمایندگان مردم دانست. به علاوه خود مجلس دارای قدرتی تعیینکننده در ساختار حاکمیت نیست و حتی قوانین مصوب آن نیاز به تأیید شورای نگهبان برای تبدیل شدن به قانونی دارند که بسیاری از اوقات جنبۀ اجرائی پیدا نمیکنند. ولی تودههای شهروند بدون توجه به کلیۀ این محدودیتها با استفاده از بدیلها و گزینش برخاسته از انتخابات ارادۀ خود را ابراز میکنند. این ابراز وجود در ساختار قدرت سیاسی تأثیر مستقیمی به جای نمیگذارد، ولی به شهروند شور و هیجانی را القا میکند که امروز به سختی میتوان در عرصهای دیگر آنرا یافت. با این شور و هیجان شهروند جرأت میکند که آراء و افکار خود را بیان کند، به گونهای مداوم اقتدار را به چالش خواند و در باز آفرینی روابط و ساختارها نقشی فعال به عهده گیرد. انتخابات در ایران به این صورت بنیاد دموکراسی در جامعه را پی میافکند.
انتخابات در ایران
جنبۀ جذاب و نامتعارف انتخابات ایران تعلیق و هیجانی است که در آن فوران مییابد. انتخابات ایران فرایند و نتیجهای نا معلوم و غیر قابل پیش بینی دارد. از قبل نمیتوان دربارۀ میزان دخالت و رد صلاحیتهای شورای نگهبان و بروز یا عدم بروز تقلب چیزی دانست. میزان مشارکت نیز چندان قابل پیش بینی نیست. بر آن اساس نتیجۀ آن را هیچگاه نمیتوان پیش بینی کرد. با اینهمه انتخابات به سان صحنۀ شدیدترین و جدیترین مبارزات تصویر میشود. انتخابات ایران عرصۀ رقابت دو یا چند حریف سیاسی-مدنی نیست. در آن لیبرالها با سوسیال دموکراتها یا راستها با چپها رقابت نمیکنند. اینجا عرصۀ مبارزۀ خوبی و بدی یا دست کم بد و بدتر است. بُرد یکی به معنای زندگی و آزادگی یا مظهر شرافت و ایستادگی است و بُرد دیگری به معنای استقرار “نفوذ”، فاشیسم، شر و بلاهت. این برای شهروندان و رأی دهندگان احتمالی رسالتی اخلاقی و ارزشی ایجاد میکند. رأی دهندۀ احتمالی، چه او که در انتخابات شرکت میکنند و چه او که از آن روی بر میگرداند کنش انتخاباتی خویش را نه کنشی صرفا مدنی یا سیاسی که اخلاقی، تاریخی و هستی مندانه تعریف میکند. او بر آن است که با کنش خود جهان و جامعه را بر میسازد.
انتخابات در ایران در پیامد و در تداوم یک انقلاب رخ میدهند. هم شرکتکنندگان در آن و هم مخالفین شرکت در آن کنش خود را همچون کنشی انقلابی، کنشی بنیادین و بنیانگذار میبینند. حتی برخی از شرکت کنندگان در فرایند آن، برای اقتدار دولت و نظم حاکم اعتبار و احترام ویژهای قائل نیستند. هر بار در انتخابات شرکت میجویند تا نظمی نو را پی افکنند. مدام نیز توهم زدایی شده و شکست را تجربه میکنند ولی باز رو به سوی انتخابات میآورند. آنها از همان سال پنجاه و هفت سرمست هیجان کنشی در حد و حدود برسازی جهانی نو هستند. به تصور آنکه میتوانند نظم را زیر و رو سازند در انتخابات شرکت میجویند. پیش بینی ناپذیری فرایند و نتیجۀ انتخابات این تصور را عینی تر میسازد.
انتظار ترافرازنده به انتخابات ایران وجهی خارق العاده میبخشد. انتخابات ایرانی حادثه یا کنش متعارف سیاسی نیست. ما اینجا با انتخاباتی به سبک کشورهای اسکاندیناوی روبرو نیستیم. مسئله اینجا افزایش چند تخت بیمارستان، کاهش یا افزایش دو، سه درصدی مالیاتها یا بستن و گشایش دو کودکستان نیست. مسئله مقابله با شر مجسم، فتنه، توطئۀ جهانی، اختناق، سکولاریسم یا برعکس تئوکراسی است. در ایران مردم برای ابراز وفاداری و پشتیبانی از مهمترین ارزشهای انسانی (یا الهی) یا بر عکس مبارزه با بدترین ضد ارزشها پای صندوق رأی میروند. شرکت یا عدم شرکت در انتخابات (در ایران) برای بسیاری مهمترین یا یکی از مهمترین “رسالتهای” زندگی است.
کلیت این وضعیت تعلیق و هیجانی بی همتا میآفریند. انسانها با شور و هیجانی استثنائی در فرایند انتخابات شرکت میجویند. اینرا هم خود و هم جهانیان با واکنشهای خویش تأیید میکنند. بدون تردید مشارکت چندان بالا نیست و در انتخابات مجلس از پیرامون شصت در صد بالاتر نمیرود. ولی همانها که در انتخابات شرکت میجویند شوری آشکار از خود نشان میدهند. تنش و هیجانی که در انتخابات نهفته اجازه نمیدهد که کمی بیشتر از نصف جمعیت در انتخابات شرکت جویند. بخشی با آن مخالف هستند و بخشی دیگر تاب هیجان (از دید آنها غیر عقلائی، گزافه و دروغین) آنرا ندارند.
با اینهمه انتخابات در ایران در حد شور و هیجان و حد معینی از مشارکت باقی میماند. میزان تأثیرگذاری انتخاب مردم بر ساختار سیاسی یا چیز قابل توجهی نیست یا امر چشمگیری نیست. انتخابات فقط در خود، در شور و هیجان فوران یافته در آن معنا مند است. مشکل فقط آن نیست که انتخابها سخت محدود هستند و اطمینانی نمیتوان به سالم بودن فرایند انتخابات داشت بلکه آن هم هست که ساختار قدرت سیاسی بیش از آن پیچیده، بسته و وابسته به اختیارات مقامات غیر انتخابی است که با تغییر رئیس جمهور یا ترکیب مجلس تغییری در آن ایجاد شود.
انتخابات در ایران به خاطر تحولی که میتواند در ساختار قدرت سیاسی دامن زد بنیاد دموکراسی (ایرانی) را رقم نمیزند. انتخابات به شکل دیگری بنیاد دموکراسی را پی میافکند. انتخابات با شور و هیجانی که نزد شهروندان ایجاد میکند مبانی تغییر و تحول در روحیۀ شهروندان و بدین وسیله در گسترۀ سیاست و جامعه را فراهم میآورد. در فرایند انتخابات و با آنچه که با رأی خود انجام میدهند، تودهها به شور کنشگری در تمامی گسترۀ زیست دست مییابند. جرأت میکنند که در فضای عمومی شهر و روستای محل زندگی خود افکار و آراء خود را بیان کنند، اقتدار را به چالش خوانند و سرزنده پیگیر اهداف خود باشند. انتخابات فرصتی برای شور و سرزندگی در اختیار تودهها مینهد، شور و سرزندگی ای که برای مدتی بعد از انتخابات در تن و وجود شهروندان باقی میماند.
انتخابات ایران رخدادی شبه کارناوال است. مخالفین دولت از دیدی انتقادی بارهای بار به این نکته اشاره کردهاند که بسیاری از امور ممنوع از “بد حجابی” و جشن گرفته تا بیان افکاری “نا بهنجار” در روزهای انتخابات آزاد میگردند. انتخابات کم و بیش در همه جای جهان بگونهای شبه کارناوالی، در بستر جشن و ابراز نظرهای عجیب و غریب، برگزار میشود. این ولی در ایران وجهی بارزتر مییابد. در روزهای انتخابات بروز احساسات و شور و هیجانی مجاز میشوند که در روزهای دیگر ممنوع هستند. به هر رو، شور و هیجانی که مردم در فرایند انتخابات احساس میکنند در پایان فرایند انتخابات از وجود آنها رخت بر نمیبندد. این شور و هیجان برای مدتی تن و وجود آنها را در بر میگیرد و آنها را به سرزندگی در حوزههای روزمرۀ زیست بر میانگیزد. به این خاطر بخشهایی از ساختار سیاسی کشور میکوشند فرایند انتخابات را محدود یا کوتاهتر سازند و از جنبۀ کارناوالی آن بکاهند. بطور نمونه اجازه برگزاری گردهمایی، مناظره و سخنرانی ندهند. برخی کارشناسان طرفدار عقلانیت و حکمرانی خوب نیز میخواهند آنرا به گونهای سازمانیافته و تهی از شور و هیجان برگزار کنند. ولی در پیامد انقلاب پنجاه و هفت هنوز قدرت سیاسی نتوانسته چنین راهکردی را به جامعه تحمیل کند. مردم محدودیتها را گردن نمینهند. بطور نمونه شهروندان و کنشگران سیاسی گردهمایی و ابراز نظر در فضای مجازی را جایگزین گردهمایی و مناظرۀ مکانمند بی شور و شرر میسازند. آنها با شوری اولیه وارد فرایند انتخابات میشوند، در آن شور و هیجانی (نو و مضاعف) تجربه میکنند و سپس با این شور و هیجان جدید به دنبال زندگی و کارهای روزمره خود میروند.
انتخابات همچنین فرصت شکل گیری تخیل سیاسی اجتماعی را فراهم میآورد. در فرایند انتخابات، برای چند روز یا حتی تا چند هفته، چه مخالفین و چه موافقین شرکت در آن خود را عنصری نقش آفرین و تأثیر گذار در زندگی همگانی شهروندان میبینند. آنها نظریه و کنش خود را عامل تحول در زندگی اجتماعی یا باور و کنش دیگران بشمار میآورند. بر آن مبنا نیز با شور و هیجان در بحثها و (در صورت موافقت) کنش رأی گیری شرکت میجویند. کسی ملاکی برای تأثیرگذاری کنش خود در دست ندارد، آنرا باید به صورت تخیل فرض گیرد. جادوی انتخابات این تخیل را ممکن میسازد. تخیل دارای دو جنبه است. یکی اینکه فرد عضو یک کلیت، یک جامعه است و دوم آنکه فرد میتواند بر این کلیت اثر بگذارد. در نتیجه، انتخابات دو تخیل هستی جامعه و وجود سوژه را ممکن میسازد. شکی نیست که در روزهای پس از انتخابات رژیم کوشش میکند مبانی مادی این تخیل را در هم شکند و نشان دهد که نه جامعه (فارغ از ارادۀ دولت) و نه سوژهای وجود دارد. ولی چون انتخابات مدام تکرار میشود و کنشهای افراد پیامدهایی را در گسترۀ سیاست دامن میزنند تخیل یکسره جای خود را به واقعیت نمیسپارد. انگارۀ جامعه و سوژه پس از انتخابات در ذهن انسانها به صورتی رسوبی هر چند آلوده به ناامیدی باقی میماند.
الگوی آمریکایی دموکراسی
منتقدین انتخابات ایران، کسانی که خواهان نفی یکسرۀ نظام سیاسی کشور و شیوۀ انتخاباتی آن، هستند آنرا در مقایسه با الگوهای اصلی دموکراسی در جهان غیر دموکراتیک یافته و معرفی میکنند. چه چپگرایان و چه راستگرایان مدام اینرا به ما گوشزد میکنند. گاه حتی با درکی استعماری از جهان (یا به قول ادوارد سعید درکی شرقشناختی) تودههای شرکت کننده در فرایند انتخابات را فریفتگان قدرت و گفتمان اصلاح طلبی قلمداد کرده همه را به بیداری از رخوت و خواب نادانی فرا میخوانند. در الگوی دال و مورد ارجاع آنها، دمکراسی بر محور انتخاب نمایندگان، در فرایند باز و رقابتی، برای مجلسی میچرخد که نهاد اصلی قانونگذاری و تعیین کنندۀ سرنوشت سیاسی جامعه است. در دیدگاه آنها ویژگی اصلی این الگو غیاب نهادی قرار گرفته بر فراز انتخاب و مجلس و محدود کنندۀ کارکرد آنها است. مردم اینجا، به باور آنها، آزاد هستند تا به صورت رأی دهنده ارادۀ خود را آشکار ساخته، نمایندگانی را بر گزینند که پیگیر خواست آنها در دل ساختار قدرت سیاسی باشند.
الگوی مورد ارجاع متقدین به هر رو آن گونه کار نمیکند که ادعا میشود. هم اکنون نگاه جهانیان متوجه انتخابات مقدماتی درون حزبی آمریکا برای تعیین نامزد انتخابات ریاست جمهوری است. در آمریکا ما ظاهرا با کارکرد شفاف، باز و پویای انتخابات و دموکراسی روبرو هستیم. در این کشور حتی فرایند انتخاب نامزد دو حزب اصلی برای ریاست جمهوری و سنا به اعضا و علاقمندان به حزب واگذار شده است. نمایندگان منتخب کنگره نیز از بالاترین حد قدرت برخوردار هستند. چه کسی در جهان هست که نداند سناتورها و رئیس جمهور آمریکا دارای چه قدرت فوق العادۀ سیاسی ای هستند. کنگره متشکل از مجلس نمایندگان و سنا کانون اصلی قانون گذاری است و رئیس جمهور منتخب آراء عمومی والاترین مقام اجرائی، فرمانده کل قوا و رهبر کشور است.
این همه اما ظاهر قضیه است. دموکراسی آمریکا چنان آلوده به پول و قدرت است که به سختی میتوان نشان تمایل، خواست و ارادۀ عمومی در آن یافت. هزینۀ انتخابات برای نامزدها (ی حتی درون حزبی) سنگین است و در آمریکا نامزدها باید هزینۀ خود را بوسیلۀ یاری گرفتن از کمک دهندگانی معین تأمین کنند. اینحا سرمایه و سرمایه داران بطور مستقیم حرف خود را میزنند. یا نامزد باید همچون دونالد ترامپ خود میلیاردر باشد یا همچون هیلاری کلینتون دارای ارتباطی گرم و دوجانبه با مدیران و سهامداران موسسات مالی و صنعتی. البته ما کسی همچون برنی سندرز را داریم که هزینۀ کارزار انتخاباتی خود را از کمکهای خُرد شهروندان تأمین میکند. ولی حتی او باید در گام اول از پشتیبانی مادی کسانی برخوردار شود تا بتواند کارزار انتخاباتی خود را پیش برد. او نیز باید در وابستگی مالی به کنشگرانی معین، حال هر چند تودههای معمولی مردم، دست به کنش و موضعگیری زند. تأمین مالی هزینۀ انتخابات از آن نظر مهم است که در کشور پهناوری در ابعاد آمریکا و در دورانی که سیاست به حاشیۀ زندگی مردم رانده شده، تبلیغات رسانهای پر هزینه تنها راه شناسایی خود به تودههای مردم رأی دهنده و جلب توجۀ آنها به برنامههای خود است.
نامردهای احزاب نه فقط از نظر مالی و تشکیلاتی که به لحاظ عقیدتی به مراکز اصلی قدرت وصل هستند. همه یا بخش مهمی از نامزدها دارای باور دینی هستند. وطنپرستی و سرفرازی آمریکا در جهان هم امری آرمانی برای آنها است. برای همگی آنها سرمایه داری مقدستر از آن است که نام آنرا به زبان آورند. سرمایه داری برای آنها معادل اقتصاد و بازار است، بازاری که باید همیشه باز و پر رونق بماند. نامزدهای جمهوری خواه به محافطه کاران مذهبی نزدیک هستند و نامزدهای دموکرات به ارزشهای مطرح برای طبقۀ متوسط. برخی همچون جب بوش و هیلاری کلینتون به خاندانهای قدرت وصل هستند، برخی همچون ترامپ به کانونهای ثروت و برخی دیگر همچون کروز به کانونهای بنیادگرایی دینی.
میزان مشارکت در آمریکا در انتخابات ریاست جمهوری حدود شصت و پنج در صد و در انتخابات میان دورهای کنگره حدود چهل تا پنجاه درصد است. به این خاطر برندۀ انتخابات به خصوص آنگاه که با اختلاف ناچیزی نامزد رقیب را پشت سر مینهد به سختی میتواند خواست عمومی را نمایندگی کند. گاه او آراء بیش از یک چهارم مردم را اخذ نکرده است. مهمترین مشکل اما جای دیگری بروز پیدا میکند. نه کنگره به سان نهاد قانون گذار و نه رئیس جمهور به سان مقام اجرائی توان چندانی در متحقق ساختن برنامههای خود و خواست تودهها ندارند. دولت در جهان بطور کلی و در آمریکا بطور ویژه در موقعیتی بحرانی بسر میبرد. نهادهای آن نه در هماهنگی که در تقابل با یکدیگر کار میکنند. دولت گسترده و بسیار قدرتمند شده و باید به گونهای روزمره سیاستهایی را برای تنظیم و هدایت زندگی شهروندان اتخاذ کند. در این چارچوب هر نهاد دارای رویکرد و برنامهای است و حاضر نیست از آن کوتاه بیاید. مسئله فقط تفاوت و تضاد سیاستها با یکدیگر نیست. مسئله آن نیست که گاه کنگره در دست یک حزب است و ریاست جمهوری در دست حزب دیگری. مسئله آن است که سه نهاد بزرگ قدرت اجرائی (که خود متشکل از بسیاری نهادها است)، نهاد قانون گذار و دیوان عالی کشور بر مبنای ساختار و جایگاه خود نگرشها، رویکردها و برنامههای متفاوتی دارند. سازش و هماهنگی آخرین چیزی است که آنها به آن توجه دارند. آنها هر یک همانگونه که اندیشمندان نظام گرا (سیستم گرا) به ما میگویند سیستمی بسته در خود هستند. این امر توان هر نهاد را برای پیشبرد هدفها و کارهای خود حنثی میسازد.
نمود آشکار انسداد نهادهای انتخابی دولت را میتوان در کارکرد کنگره و داوری مردم دربارۀ آن دید. کنگره کم و بیش آچمز شده است و کمتر میتواند کاری از پیش ببرد. مردم نیز به آن بد بین هستند و آنرا نهادی خنثی و سردرگم ارزیابی میکنند. این بدبینی به کلیۀ نهادهای قدرت سرایت کرده و مردم دیگر اعتماد و امیدی به شخصیتهای سیاسی متعلق به و برخاسته از ساختار قدرت سیاسی ندارند. به این خاطر بخشی از آنها توجه خود را معطوف به کسی همچون ترامپ ساختهاند که تا به کنون دارای هیچ مقام سیاسی انتخابی و انتصابی نبوده است – البته او کسی است که در صورت انتخاب به مقام ریاست جمهوری به احتمال زیاد تمامی دستگاه دولتی را دچار تشتت و سردرگمی خواهد ساخت.
با اینهمه انتخابات آمریکا و ساختار قدرت سیاسی در آمریکا را (به درستی) دموکراتیک میدانیم. علت این نیست که در آن انتخابات مردم در فرایندی باز و رقابتی نمایندگانی را بر میگزینند که خواستهای آنها را متحقق سازند. دموکراسی آمریکایی بیشتر بر مبنای الگوی قدیمی مد نظر ماکس وبر و شومپیتر مبتنی بر رقابت نخبگان (متصل به قدرت) کار میکند. این رقابت ضامن کارکرد دموکراسی در آمریکا است. پول و قدرت شاید در این رقابت نقش مهمی ایفا کند ولی تا آنهنگام که فرایند و نتیجۀ آن تا حد معینی باز به حوادث و ارادۀ شهروندان است بنیاد دموکراسی را رقم میزند. مهم این نیست که در نهایت نمایندگان منتخب نمیتوانند کار چندانی در جهت خواستهای مردم انجام دهند. مهم آن است که این افراد در رقابتی باز و پر شور فرایند انتخابات را پیش برند. آنچه انتخابات آمریکا را نماد دموکراسی و پدیدهای جذاب برای همۀ جهانیان میسازد همین رقابت پر شور و شرر است، این باور است که هنوز میتوان در تعیین سرنوشت سیاسی جامعه، بوسیلۀ یک انتخاب بین بدیلهای معینی، نقشی فعال و پویا داشت.
انتخابات و دموکراسی
کسی نه در آمریکا و نه در ایران و دیگر کشورهای جهان مصون از تحولات نمانده نیست. دیر زمانی است که ما همه فهمیده ایم سرمایه داری، مصرف گرایی و دولت اداری چنان جامعۀ مدرن را در بر گرفتهاند که در راستای بینشی فوکویی میتوان گفت ارادۀ انسانی هیچ تأثیری بر ساختار آنها ندارد. جذابیت مصرف همه را فریفتۀ خود ساخته و مدتی است که دیگر مجلس و مقام اجرائی منتخب مردم نمیتوانند مصرف گرایی را به مهار زهد و خویشتنداری در آورند. سرمایه داری لجام گسیخته پیش میتازد و بیش از که به ارادۀ نیرویی گردن نهد، از ارادۀ سیاسی بهره میجوید تا موانع جغرافیایی، زیستی و اخلاقی قرار گرفته بر سر راه گسترش اش را در هم شکند. دولت نیز بیشتر و بیشتر به نهادی خودسامان تبدیل شده تا بتواند به گونهای مؤثر وظیفۀ سازماندهی عقلائی نظم اجتماعی را به عهده گیرد. در مجموع، عرصهای برای اِعمال ارادۀ عمومی بر ساختارهای اجتماعی زیست نمانده است.
سیاست و دمکراسی دیگر گسترۀ اِعمال ارادۀ عمومی نیست. مناسبات اقتصادی و اجتماعی خود پو تر و پیچیده تر از آن هستند که در حاکمیت ارادهای بیگانه قرار گیرند. دولت هنوز نهادی مناسب و مؤثر برای سازماندهی نظم اجتماعی و رفع مشکلات سرمایه داری و بازار است ولی دولت نیز به سان اداری کارکردی خود سامان یافته است. وظایف دولت در قبال زندگی شهروندان و برآورده ساختن نیازهای آنها پیشاپیش مشخص هستند و بوروکراسی وسیلۀ اصلی عملی ساختن آن وظایف است. دموکراسیهای مدرن همگی پذیرفتهاند که کارکرد دولت را به حال خود واگذارند. انتخابات مدام و به گونهای دورهای برگذار میشود. مجلس و مقام اجرائی گاه در انتخاباتی باز، سالم وعادلانه و گاه در انتخاباتی مخدوش گزیده میشوند. آنها امروز در همۀ جهان نماد دموکراسی، نماد قدرت و خواست عمومی بشمار میآیند. ولی آنها در عمل از قدرت چندانی برخوردار نیستند. در نمایش قدرت چیزی کم نمیآورند. قانون تصویب میکنند، افکار عمومی را هدایت میکنند، اینجا و آنجا در گسترۀ سیاست و زندگی اجتماعی با تصمیمهای خود تغییری را بوجود میآورند ولی در نهایت فقط میتوانند چیزهایی جزئی را تغییر دهند. نه سرمایه داری، نه دولت، نه شیوۀ زیست مردم و نه ساختار جامعه با تصمیمهای آنها دستحوش تغییر میشوند. در جایی مانند ایران نیز ساختار حقیقی قدرت و حتی بیشتر اوقات حتی ساختار حقوقی قدرت سهمگین تر و پیچیده تر از آن است که ارادۀ منتخبینی (هر چند سست اراده) مانند خاتمی، روحانی یا مجلش ششم را گردن نهد. اگر از دموکراسی چیزی باقی مانده یا چیزی قرار است چهره بنماید باید جایی دیگر بروز یابد.
بدون تردید، انسانها باید درک روشن از نقش خود در زندگی اجتماعی داشته باشند تا بتوانند پویا و سرزنده زندگی خود را پیش برند. ولی قدرت در جامعه امروز دارای چنان ساختاری نیست که این تصویر را نزد انسانها شکل دهد که آنها خود سرنوشت فردی و اجتماعی خویش را رقم میزنند.
در این شرایط آنچه میماند شکل گیری فضایی متفاوت برای شور و سرزندگی سیاسی و اجتماعی است. دموکراسیهای مدرن امروز بر این محور سازماندهی شدهاند. انتخابات آمریکا به شکلی مؤثر اینکار را انجام میدهد وانتخابات ایران زمینه را برای شکل گیری چنین دموکراسی ای را فراهم میآورند. در فرایند شرکت در انتخابات، شهروندان از یکسو شور دورهای درگیری سیاسی و اجتماعی و از سوی دیگر امید و اعتمادی به برخی رهبران سیاسی جامعه پیدا میکنند تا بتوانند به اتکای این امید و اعتماد زندگی خود را پیش برند. در نهایت انتخابات شهروندی میآفریند که میتواند شور لازم را برای کارکرد در نظم موجود داشته باشد. این شور گاه دارای سر ریز است و شهروندی را میآفریند که خواهان تحول جدی در ساختار اقتصادی و اجنماعی جامعه میشوند.این امری است که بندرت رخ میدهد ولی نظم موجود در هراس از آن همواره در پی ایجاد محدودیت برای انتخابات است.
در دموکراسیهای مدرن انتخابات به سان سیستمی بسته در خود معنامند است. مردم به خاطر شور و هیجانی که در آن فوران مییابد شرکت میجویند. کارکرد دموکراتیک آن نیز در همین شور و هیجان نهفته است. مشارکت در آن بیش از پیش به امری همگانی و جریانی تبدیل شده است. در فرایند شرکت، مردم شور و سرزندگی دخالت فعال در حوزههای زیست روزمرۀ خود را به دست میآورند. مجلس، کنگره و رئیس جمهوری که آنها بر میگزینند از توانی یا توان چندانی برای متحقق ساختن خواست رأی مردم برخودار نیستند. ولی تودههای مردم بیش از آنکه بخواهند در پی تأثیرگذاری رأی بدهند برای شرکت در فرایندی که آکنده از شور و هیجان است در انتخابات شرکت میجویند. دموکراسی نیز همانند تمامی پدیدهها و نهادهای جامعۀ مدرن دچار تفکیک و تجرید شده است. انتخابات در خود، در جدایی از آنچه میتواند در جامعه دامن زند معنامند و جذاب است.
از همین نویسنده
انقلاب ۵۷ از چشم انداز کمون پاریس
پناهجویی، پناهندگی و جهانی شدن
انتخابات و رقابتهای انتخاباتی
واقعا باید حتی در سوء استفاده کردن از کلمه انتخابات در ایران شرم کرد. بایذ درفهم و شعور افراد بالغی که بعد از سی و چند سال به معنی واقعی انتخابات پی نبرده اند شک کرد. کشوریکه که حکومتگرانشان فقط و فقط و فقط برای چپاول و خفقان و استبداد گری برای جیب های بزرگ امپریالیست ها به گماشته گری به حکومتگری نمایشی و گول زنانه در فالب مذهب به خدمت گمارده شده اند نه حق و حقوق مردمش اهمیت دارد و نه حق انتخاب مردمی و حق اعتراض داشته اند. آخوند گماشته خارجی حتی اگر روزی و روزگاری برای مردم ایران کمترین حق و حقوق خدادادی و انسانی قایل شود از حکومت کردن سرنگون میشود همانطور که حکومت شاه با آن مواجه شد. بیاید خودمان را گول نزنیم و بساط تبلیغاتی دستوراتی ادامه حیات حکومت امپریالیست ها را با کلمه انتخابات در حقیقت بی انتخاب لوث نکنیم. کدام امپریالیست زاده امریکایی و اروپایی و روسی و چینی و ژاپنی اجازه دمکرات خواهی مردمی و انتخابات مردمی در کشورهای جهان سوم را می دهد؟ هرگز و هرگز انتخابات در کشورهای امپریالیستی با انتخابات بی انتخاب کشورهای جهان سوم نباید مقایسه شود چه برسد به انتخاب کلمه انتخابات!!!!
حقیقتگو / 10 March 2016
آرزوی شفای عاجل برای تمام شما چپها دارم
هرچند کوچکترین امیدی بهتون نیس
برنده انتخابات آمریکا “به سختی میتواند خواست عمومی را نمایندگی کند”؟!
لابد استالین و برژنف و… فقط خواست عمومی رو نمایندگی میکردن…
متاسفم برای چپها که هنوز نمیفهمن سوسیالیسم فقط فحش دادن به آمریکا نیست
حسن / 11 March 2016
از نویسنده محترم سپاسگزارم. مقاله مفید و آموزنده ای بود. هر چند به گمانم نقش هیجان کمی
بزرگنمایی شد. هیجان هنگام فوتبال هم رخ میدهد و اتفاقا تا مدتی هم در کشور ادامه میابد اما مردم
زندگی عادی خود را تغییر نمیدهند به خاطر فوتبال. برای تغییرات اجتماعی به چیزهایی بسیار فراتر از
هیجان نیاز است.
اگر فقط یک نتیجه از این نوشته گرفته باشم این است که دموکراسی امروز دیگر نه آن تحفه ای است
که ارزش مبارزه داشته باشد. یعنی اگر دموکراسی هم داشته باشیم فوقش بشویم مثل آمریکا که البته
ولی فقیه و شورای نگهبان و … ندارد اما مکانیزم هایی دارد که مشابه اثر همان نهادها را تولید میکند !
دموکراسی یک برساخته بشری است و تاریخ مصرف دارد.
دموکراسی را مردمان آتن باستان بنیان نهادند. اکنون بر ماست که اندیشه را مهار نزنیم و دموکراسی را
با چیزی بهتر جایگزین کنیم.
آن چه اکنون در روزگار زوال دموکراسی, محور مبارزه تواند بود ؛ فقط عدالت است و رفع تبعیض.
اشکان / 11 March 2016