چند سال پیش به اضطراری مجبور شدم در یک کارخانه تازه تأسیس کار کنم. به خاطر نوع کار، غالب کارکنان زن بودند و البته جوان و عموما هم تحصیلات دانشگاهی داشتند، من کارم کمی متفاوت و مجزا بود. کارخانه سهامدارانی داشت، غالبا بسیار ثروتمند و مسن و البته تقریبا همه پزشک و یک مدیر داخلی که مردی بود بالای ۶۰ سال و متأهل. ما ارتباطی با هیئت مدیره نداشتیم و کل ارتباطمان با سیستم از طریق همین مدیر داخلی بود.
یک روز یکی از دخترها وحشت زده و رنگ پریده در حالی که با صدای بلند گریه میکرد و من قادر به کنترلش نبودم، آمد به اتاقم (اتاق من از بقیه کارکنان دور بود و یک جورهایی پستم بالاتر بود مثلا). های های گریه میکرد. توضیح داد که به علتی کار داشته و میخواسته مرخصی ساعتی بگیرد، با همان مدیر نامحترم هماهنگ کرده که او هم گفته میتواند موقع رفتن به کارخانه برساندش چون خودش هم بیرون است (کارخانه بیرون شهر بود و دست کم باید یک ساعت در جاده رانندگی می کردی تا به آنجا میرسیدی). در میان راه مدیر شروع کرده بود به دستمالی و دستش را گرفته بود و به زور در دستهای خودش نگه داشته بود و دستش را گذاشته بود روی پای دختر و از همین حرفها که من به تو علاقه دارم و تو زیبایی و دیوانهام میکنی و …
این دختر شاید ۲۵-۲۶ سالش بود. خانواده ضعیفی داشت و پدری معتاد و به شدت به آن کار نیاز داشت، تازه فوقلیسانس قبول شده بود و باید شهریه دانشگاه میپرداخت و همین مدیر چندباری کمک مالی کرده بود بهش و مرخصی داده بود و خیلی باهاش کنار آمده بود. خب معلوم شد به طمع چه. خلاصه دختر توی ماشین داد و فریاد راه انداخته بود که بهم دست نزن و تو همسن پدربزرگم هستی و این چیزها ولی تمام راه را مجبور شده بود تحمل کند. بعدش هم آمده بود پیش من که یک کاری بکنم. خیلی میترسید کارش را ازش بگیرند.
من چه میتوانستم بکنم؟ به تمامی مستأصل شده بودم، شک نداشتم که این کارها از مردک برمی آید، همیشه ازش فاصله میگرفتم، آن وقتها شوهر هم داشتم و کارم هم طوری بود که خیلی بهم نیاز داشتند و هرگز نشده بود جلوی من خطایی بکند. اما ماجرای این دختر که رو شد یکی یکی دخترهای دیگر هم چیزهایی گفتند، به یکی زیادی میخورد، دست آن یکی را در خلوت گرفته بود، دست گذاشته بود روی شانه های یکی دیگر (با ژست پدرانه مثلن) و دخترها همه اینها را نگفته بودند.
ناچار با مدیرعامل تماس گرفتم، با بغض و گریه البته ماجرا را تعریف کردم. همدلی کرد و قول داد کاری بکند. این مدیر عامل همیشه با مدیر داخلی مشکل داشت. مسأله را طرح کرده بود و آنها همان پزشکان محترم زیربار نرفته بودند و دختر از آبرویش ترسیده بود و حاضر نشده بود برود پیش هیئت مدیره ماجرا را بازگو کند و مردک مدیر آنجا مانده بود و دختر هم سر کارش. یک مدتی کم همدیگر را میدیدند اما مدیر نشان داده بود که زورش دارد که بماند. هرچند تا یک ماه بعد که من بهکلی آن شرکت را ترک کنم، کار خاصی نکرده بود ولی میدانم در نهایت اگر کسی میبایست میرفت دختر بود و نه مدیر.
بعدها از دوست دیگرم که او هم مشکلات مالی شدیدی داشت، پدرش را از دست داده بود و برادر معتاد و وضع مالی بد و نیاز به کار شدید، شنیدم که چندین بار مشکلات این چنین ی داشته است، مثلن در یک مورد مردی متأهل و مذهبی که رئیسش بود، ازش تقاضای صیغه کرده بود. او نیز موارد این چنین زیاد داشت (گمان سه مورد) و در نهایت همیشه خودش مجبور شده بود کارش را ول کند.
بر حسب تجاربی این چنین گمان می کنم چون جامعه با ساختارهای سنتی در موارد این چنینی کار میکند و نه قانون، مهم است که بالادستیهایت فکر کنند خانوادهای داری که پشتت هستند، اگر پدر، برادر یا شوهر قوی داشته باشی که آنها بدانند و بشناسند کمتر به حریمت تجاوز میکنند اما اگر اینها را نداشته باشی و به کارت هم نیاز داشته باشی و آنها خبر دار بشوند احتمال تعرض زیاد می شود.
غم انگیز است که زنی که میرود بیرون کار کند تا مستقل باشد و روی شانههای مردی نایستد، بازهم برای حفظ امنیتش باید مردانی دوروبرش داشته باشد تا بتواند راحت کار کند.
متاسفانه اینجوره و زنان متهم میشن که کرم از درخته
انتخابات را به رفراندوم بدل کنیم، رای هدفمند(رفسنجانی و مطهری) / 09 February 2016