آیا مردم ایران نسبت به رد صلاحیتها بیتفاوت هستند؟ عدهای میگویند مردم غیرسیاسی شدهاند، و عدهای میگویند هیچ گاه تا این حد سیاسی نبودهاند. گزارشی میدانی در باره انتخابات و روحیه مردم.
درست در شبی که همه چشمها به نشست وزیر امور خارجه ایران با وزیر امور خارجه آمریکا و نماینده اتحادیه اروپا بود تا اجرای برجام رسما اعلام و تأیید شود، زمزمههایی از تأخیر شورای نگهبان در اعلام لیست نهایی تأیید صلاحیتشدگان در صفحات اینترنتی فعالان سیاسی و روزنامه نگاران ایرانی شنیده میشد. محل سخنرانی حسن روحانی آماده شده و قرار بود که به صورت زنده سخنرانی او از صدا و سیما پخش شود، اما کار به تأخیر افتاد و عاقبت سخنرانی حسن روحانی به روز بعد موکول شد. ایرانیان زیادی منتظر بودند تا اجرای رسمی برجام اعلام شود و از تأخیر به وجود آمده دلشوره داشتند. هرچه میگذشت بیشتر سؤال میشد که چرا اجرای برجام اعلام نمیشود و همزمان سؤال میشد که چرا جنتی اعلام لیست تأیید صلاحیتشدگان را به تأخیر میاندازد؟ آیا تأخیر شورای نگهبان در اعلام لیست نهایی نامزدهای انتخاباتی ارتباط خاصی با لحظه اعلام برجام داشت که با تأخیر منتشر میشد؟ جواب این سؤال خیلی زود مشخص شد.
طبق قانون شورای نگهبان میباید فهرست نامزدهای مورد تأیید خود را به وزارت کشور اعلام کند اما خبرگزاری تسنیم که وابسته به سپاه پاسداران است پیش از وزارت کشور در جریان تصمیم شورای نگهبان قرار گرفت و مدعی شد: «از مجموع ۱۲۰۰۰ نامزد انتخابات مجلس حدود ۹۰۰ نفر انصراف دادهند و ۷۰۰۰نفر نیز رد صلاحیت شدهاند»! بلافاصله بعد از اعلام خبر اجرای برجام، شورای نگهبان، رسماً خبر رد صلاحیت ۶۰ درصد از داوطلبان نامزدی انتخابات مجلس را اعلام کرد.
رد صلاحیتهای همیشگی، دوقطبی تکراری
مثل همیشه شورای نگهبان اقدام به رد صلاحیت فلهای نامزدهای انتخاباتی کرد. اما رد صلاحیت ۶۰ درصد از نامزدهای انتخابات بیشتر از همه اصلاحطلبانی را شوکه کرد که فکر میکردند بخشی از نیروهایشان بتوانند از فیلتر شورای نگهبان عبور کنند. آنها هنوز امید دارند که رایزنی حسن روحانی، رحمانی فضلی و علی لاریجانی با شخص آیتالله جنتی به نتیجه برسد. این درحالی است که علی خامنهای با اصلاح گفتههای پیشین خود گفته است: «من گفتم کسانی که نظام را قبول ندارند در انتخابات رای بدهند؛ بنده نگفتم کسانی که نظام را قبول ندارند به مجلس بروند.»
در کنار رد صلاحیتهای همیشگی شورای نگهبان، دو قطبی تحریم یا مشارکت نیز مثل همیشه در بین فعالان سیاسی و اجتماعی ایران شکل گرفته است. یکی از معتقدان به تحریم انتخابات میگوید:
«ما بارها با دوستان بحث داشتهایم که انتخاباتی که ملاک اصلی آن نظارت استصوابی است و رای مردم تعیین کننده اصلی نیست، نمیتواند راهگشا باشد. دوستان مدام میگویند باید شرکت کرد تا هر دوره وضعیت بهتر بشود. مبنای تحلیل دوستانی که طرفدار شرکت در انتخابات هستند این بود که پیروزی آقای روحانی باعث شده است فضا تغییر کند و رد صلاحیتها شدید نباشد. بدترین نوع رد صلاحیت در این دوره انجام شد. این دوستان یکبار شجاعت داشته باشند و پِلَن بدهند که شرکت در انتخابات در دورههای بعد چه دستاوردی دارد. غیر از این است که فضا بسته شده.»
او ادامه میدهد:
«یکی از حرفهای اصلی ما به این دوستان همیشه این بوده که شما مدافع شورای نگهبان نشوید. این اختلاف نظر از اولین رای گیری بعد از سال ۱۳۵۷ بوده است که شرکت بکنیم یا نکنیم. خواهش من این است که بگذاریم نظام و شورای نگهبان خودش از خودش دفاع کند. شما در نهایت از ورود چهرهای اصلاحطلب و خنثی به مجلس دفاع میکنید که این تا حدی پذیرفتنی است اما سر خودمان را کلا نگذاریم. شورای نگهبان اصلاحپذیر نیست. شورای نگهبان را برای همین درست کردهاند. برای همین که مطمئن بشوند چیزی اصلاح نمیشود. جمهوری اسلامی بنا ندارد ساختار خودش را عوض کند.»
یک خانم ۳۷ ساله که میگوید بعد از حصر مهندس موسوی و خانم رهنورد دیگر در انتخابات شرکت نکرده، میگوید:
«معلوم است که عمداً این کارها را میکنند که روحیه مردم خراب بشود. شما اگر دقت بکنید منتظر شدند و همزمان اعلام کردند. یعنی حاضر نیستند یک ساعت این مردم آب خوش از گلوشان پائین برود و خوشحال باشند. این جنتی چقدر عوضی و بدجنس است. چرا نمیمیرد از دستش خلاص شویم. برداشته همه را رد صلاحیت کرده. اینجوری که دیگر اسمش انتخابات نیست.»
یک فعال سیاسی که خود را یک «لیبرال سکولار» و عضو حزب کارگزاران سازندگی معرفی میکند معتقد است که «بازی تازه شروع شده است» و میگوید: «قابل پیشبینی بود موضوع فتنه را بهانه کنند و تعداد زیادی از افراد رد صلاحیت شوند. منتها هیچکس فکر نمیکرد با این شدت همه را حذف کنند.» او ادامه میدهد: «این کارشان تکراری است. اول همه را رد صلاحیت میکنند بعد با حکم حکومتی یک تعداد را تأیید صلاحیت میکنند. مثل کاری که برای آقای دکتر معین و مهرعلیزاده انجام دادند.» این فعال حزبی معتقد است که در اثر رایزنی افرادی مانند هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی با علی خامنهای، تعدادی از رد صلاحیتشدگان به جریان انتخابات باز میگردند اما چهرههای اصلی جریان اصلاحطلب حذف خواهند شد. او از فردی نزدیک به هاشمی رفسنجانی صحبت به میان میآورد که این اتفاق را در شرایط فعلی «معاملهای خوب» توصیف کرده است.
یک فعال سیاسی چپ در این زمینه نظری متفاوت دارد و معتقد است «هر عملی که به تأیید حکم حکومتی کمک کند در نهایت به ضرر همه ما خواهد بود. من سوسیالیست هستم. خودم را اصلاحطلب میدانم ولی نه به معنایی که در ایران از اصلاحطلبی جا افتاده است.» او میگوید:
حتی در صورت ملاک قرار دادن آنچه که امروز از اصلاحطلبی در ایران رواج دارد «روند منطقیاش این است که فاصله بگیریم از نظام مطلقه. مشکل اصلی جایگاهی به اسم ولایت فقیه در ساختار قدرت است. اگر ولی فقیه نباشد برای تعیین رئیس قوه قضائیه، مجلس و دولت باید مردم رای بدهند. رهبر که نباشد دیگر از شورای نگهبان خبری نیست و کمیسیون مستقل انتخابات تشکیل میشود. اصلاحطلبی یعنی دست و پای خامنهای را با طناب قانون ببندیم و بیاریماش در چهارچوب قانون. تن دادن به حکم حکومتی، تقویت قدرت ولی فقیه است. اصلاحطلبی که تن به حکم حکومتی بدهد، گیرم که به نفعاش باشد، این دیگر اصلاحطلب نیست؛ استمرار طلب است. اصلاحطلب واقعی کسی است که اگر شده قید مجلس و دولت را بزند؛ دست محافظهکارها باشد ولی بساط حکم حکومتی جمع شود. بگویند ما قبول نداریم حکم حکومتی را و باید قانون طوری اصلاح شود که نیازی به اعمال سلیقه فردی و شخصی یک حاکم مطلقه نباشد.»
در مقابل، یک کنشگر سیاسی معتقد به لزوم شرکت در انتخابات، ضمن شرح نظرات خود درباره وابستگی دموکراسی به صندوق رای، ساز و کار مورد نظر خودش را در مورد حکم حکومتی شرح میدهد که میتوان آنرا به عنوان یک نمونه برجسته در این زمینه در نظر گرفت:
«بعضی نیروهای سیاسی در ایران مخالف شرکت در انتخابات هستند…به خصوص در مورد حکم حکومتی که مجلس ششم و قانون مطبوعات را مثال میزنند که با حکم حکومتی جلوی آن گرفته شد. من از این نیروهای سیاسی خواهش میکنم مسئله را از این زاویه نگاه کنند که شرکت در انتخابات امتیازات خاص خودش را دارد. اعلام شده که قرار است صلاحیت ۱۰ تا ۱۵ درصد از رد صلاحیت شدگان تأیید شود. اگر دولت دست اصولگرایان بود این امکان بود؟ خود این یک دلیل است که باید در انتخابات شرکت کرد که بعد از آن بشود فشار آورد برای انتخابات بعدی. واقعا قضاوت کنیم اگر در خانه بنشینیم و کاری نکنیم بهتر است یا در انتخابات شرکت کنیم و اندازه ۱۰ یا ۱۵ درصد بتوانیم بیشتر فشار بیاوریم؟ »
یک جامعه غیر سیاسی؛ بازتابی از نظرات و دلایل
بیشتر مردم در جریان اجرای برجام هستند. از همین رو بیراه نیست اگر ادعا شود این مسئله به درجات مختلفی برای همه یا اکثریت بسیار بزرگی از ایرانیان مهم است. اما این ادعا را نمیتوان درباره رد صلاحیتهای بسیار گسترده نامزدهای انتخابات مجلس نیز بیان کرد.
یک زندانی سیاسی سابق:
«در هیچ مقطعی جامعه ایران به اندازه امروز سیاسی نبوده است. این همه وسایل ارتباط جمعی هست، مگر ممکن است مردم از اخبار سیاسی مهم باخبر نشوند. من منکر ناامیدی و یاس نیستم. خود ما هم که رژیم شاه و دوران احمدینژاد زندان بودهایم و به قول معروف بالا و پایین روزگار را دیدهایم گاهی افسرده میشویم. اما من قبول ندارم که سطح آگاهی مردم پائین است. امروزه جوانها نصف جوکهایشان سیاسی است. وظیفه فعالان سیاسی است کاری کنند این آگاهی در عمل بروز پیدا کند.»
بر خلاف هیجان به وجود آمده در دنیای مجازی و در جامعه فعالان سیاسی در بخش بزرگی از مردم عادی، بی تفاوتی و فقدان توجه به مسئله رد صلاحیتها قابل مشاهده است. گروهی از مردم عادی در جریان اخبار رد صلاحیتها هستند و گروهی دیگر حتی در جریان این اخبار نیستند. اشتراک بخشهایی از هر دو گروه آن است که آنطور که انتظار میرود نسبت به رد صلاحیتها، مکانیسم و قوانین مربوط به آن و همچنین تحولات سیاسی داخلی ایران حساس نیستند. یک خانم روزنامهنگار از این وضعیت با عنوان «غیر سیاسی شدن جامعه ایران» یاد میکند. از زمان افول اعتراضات جنبش سبز، برخی اساتید جامعه شناسی و فعالان سیاسی نسبت به سیاستگریزی مردم هشدار دادهاند. مشابه همین وضعیت در دو سال پایانی ریاست جمهوری محمد خاتمی نیز مشاهده میشد. آن زمان از بنبست اصلاحات و ناامیدی مردم از امکان اصلاح نظام صحبت میشد و اکنون یک نارضایتی و خستگی عمیق از سالهای متوالی نابسامانی اقتصادی به مجموعه علتها اضافه شده است.
نیروهای سیاسی در ایران چه منقد شرکت در انتخابات باشند و چه مدافع آن، «نباید نسبت به این بیتفاوتی عمومی و روند غیر سیاسی شدن جامعه حساسیت نشان ندهند.» قید «نباید» را یک زندانی سیاسی که فعلا به صورت موقت خارج از زندان به سر میبرد اینگونه شرح میدهد:
«… تحریمیها میگویند شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس، ساختار قدرت را تغییر نمیدهد و باید به فکر براندازی بود… طرفداران انتخابات دو دستهاند. بعضی میگویند با انتخابات میتوان ساختار حکومت را اصلاح کرد و بعضی دیگر میگویند حالا اگر عوض هم نشود کرد حداقل نگذاریم دست اصولگرایان باشد که کشور را ببرند به دوران احمدینژاد… من با ایناش کاری ندارم که این درست میگوید یا آن. چیزی که مهم است و کسی که مخالف آن باشد به نظرم از واقعیت دور است، ببینید، جامعه باید سیاسی باشد یا نه؟ هر برنامهای باشد برای فعالیت سیاسی به مردم ربط دارد.با جامعهای که سیاسی نیست، مطالعه نمیکند و از سیاست خسته است، نه میتوان انقلاب کرد و نه میتوان اصلاحات کرد. الان اولویت مردم عادی سیاست نیست و این خیلی بد است.»
یک دانشجوی سال دوم با تعابیر و مثالهای متفاوتی به تأیید نظر غیرسیاسی شدن جامعه ایران میپردازد:
«در دانشگاه اگر کوئیز برگزار کنند که الکسیس تگزاس را چه کسی میشناسد همه میشناسند اما اگر اسم یک زندانی سیاسی بنویسید من نمیدانم چند نفر بشناسند…اگر از دانشگاه برویم میدان انقلاب که اینهمه کتاب فروشی است؛ رندوم سؤال کنیم، فکر میکنید چند نفر زندانیان سیاسی را میشناسند؟ بابای خود من هر روز به خواهر و مادرم غر میزند که چرا اینقدر سریال ماهواره نگاه میکنند ولی خودش بیشتر نگاه میکند. اسم هر شخصیتی را بپرسی برایت تعریف میکند که قسمت قبلی چه شده است اما خدا شاهد است که دروغ نمیگویم؛ مینشیند صدای آمریکا نگاه میکند، یک ساعت بعد همان را ازش میپرسم ولی میگوید یک چیزهایی شنیدم، دقیق نمیدانم. فکر میکنید مثل بابای من کم هست توی ایران؟ »
صاحب یک کافه میگوید که فرصت پیگیری اخبار سیاسی را ندارد و صرفا از اخباری که دیگران برای او بازگو میکنند مطلع است. او میگوید یگیری اخبار سیاسی برای «هر کسی» یک «وظیفه ملی» است. در عین حال «وضعیت بد اقتصادی» و اینکه مجبور است خودش هم «مثل یک کارگر» در کافه خودش کار کند را دلیل بیتوجهی به بسیار چیزها از جمله سیاست میداند.
یک پاکبان شهرداری میگوید که به دلیل مخارج کمرشکن اقتصادی مجبور است مانند بسیاری دیگر از همکاران خود به صورت دو شیفت کار کند و فرصتی کمی برای استراحت و زندگی دارد. او میگوید خسته است و فرصتی برای «هیچ کار اضافهای» ندارد.
یک جوان ۲۲ ساله به نقش نسل گذشته در بدبختی مردم ایران اشاره میکند و اظهار میکند:«…هرچه که بود مردم راحت بودند. حجاب نبود، آزادی بود، مردم تفریح داشتند، دلار ارزان بود… آخه مگه ما این آخوندها را آوردهایم؟ همانها که آوردهاند خودشان یک کاری بکنند.» او اضافه میکند: «زور دارد وقتی میگویند جوانهای امروز نسل روغن نباتی هستند. خودشان خراب کردهاند حالا به ما میگویند بیعرضه.»
این جوان ایرانی دلایل بیعلاقهگی به سیاست را اینطور توضیح میدهد:
«کسی که کار سیاسی میکند باید به وقتش از ایران برود. برای پناهندگی آشنا لازمه. یه مدلاش هم این است که آدم خ…مالی کند و به پست و مقام برسه. ما نه پارتی داریم برای پناهندگی نه دلمون میخواد خ…مالی کنیم. معمولی زندگی میکنیم.»
یک معلم، دلیل عدم توجه و دخالت خودش را در فعالیتهای سیاسی، ترس معرفی میکند و این دلیل را به دیگران نیز تسری میدهد. او معتقد است «کسانی که آشنا دارند یا پشتشان گرم است، فرق دارند با کسانی که مجبور هستند تا روز آخر حکمشان زندان بمانند و کسی اسم آنها را نمیفهمد.» این معلم از همکاری یاد میکند که به دلیل شرکت در تظاهرات خیابانی بازداشت شده و از آموزش و پرورش اخراج شده است با این حال میگوید: «ما خیلی چک کردیم. اسمش را هیچ کجا نگفتند.»
از این شهروند کشورمان سؤال میکنم:
اسم این زندانی سیاسی، برای سایت یا شبکهای فرستاده شده است؟
– نمیدانم.
پس چطوری توقع دارید که اسم ایشان را اعلام کنند؟
– اسم بقیه را از کجا میآورند که اعلام میکنند؟
اعضای خانواده یا همفکران آنها خبررسانی میکنند.
– برای همین میگویم لازم است پشت کسی که میخواهد کار سیاسی کند به جایی وصل باشد.
منظور شما را متوجه نمیشوم. فرض کنید مادر یک فعال سیاسی درباره بازداشت فرزنداش اطلاع رسانی کند؛ این یعنی به جای خاصی وصل است؟
– اگر مادر یک نفر مرده باشد یا پیر باشد و سواد نداشته باشد باید چکار کند؟
بالاخره برادری، خواهری یا آشنایی باید این کار را انجام بدهد.
– از یک تلفن زنگ زدهاند و گفتهاند این بنده خدا زندان است و اسمش فلانی است. پرسیدند شما کی هستی؟ این کسی که زنگ زده، گفته است شما خبرنگارتان را بفرستید تحقیق کند، اگر درست بود، خبر را اعلام کنید.
بعد چه شد؟
– گوشی را قطع کرده.گفتهاند یا خودت مصاحبه کن یا شماره مادرش را بده. مادر این بنده خدا سوادی نداشت. گفتهاند شما برو پهلویش و بگو چه بگوید. پیرزن بیچاره هوش و حواس ندارد و اگر میپرسند، اسم همه را به آنها میگفت. راستش ترسیدیم. مردم زن و بچه دارند. همه در خرج زندگیشان ماندهاند. اگر کسی بیکار شود باید چه خاکی به سرش بریزد؟ »
خود فعالان سیاسی ایران دلایلی متنوعی مانند هزینه بالای فعالیت سیاسی، بیاعتمادی شدید فعالان سیاسی به یکدیگر از یکسو و بیاعتمادی ایجاد شده در بین مردم توسط حکومت، شکست جنبش سبز، عدم توجه جدی جامعه جهانی به بحث حقوق بشر در ایران، اصلاح ناپذیری ساختارهای نظام، فقدان رسانههای مستقل، رواج فرد گرایی در جامعه، روحیات شرقی و تاثیر فرهنگ انتظار، وضعیت بد اقتصادی، عدم وجود وحدت در بین نیروهای سیاسی منتقد حکومت، فضای رعب و وحشت، فضای پلیسی حاکم بر جامعه، سنگین شدن احکام پروندههای سیاسی در سالهای اخیر، مهاجرت گسترده نخبگان، کمبود مطالعه، آسیبپذیری اجتماعی، نبود ساز و کارهای حمایتی و قوانین بسته و سختگیرانه اسلامی را به عنوان عوامل پرهیز مردم عادی از دخالت جدی در عرصه سیاست بر میشمارند.
با این حال عدهای از فعالان سیاسی، با رد نظریه رویگردانی مردم عادی از فعالیت سیاست معتقد هستند که افزایش آستانه هیجانپذیری مردم در امور سیاسی نشانه افزایش آگاهی سیاسی آنان است. برای مثال یکی از زندانیان سیاسی سابق ایران ادعا میکند:
«در هیچ مقطعی جامعه ایران به اندازه امروز سیاسی نبوده است. این همه وسایل ارتباط جمعی هست، مگر ممکن است مردم از اخبار سیاسی مهم باخبر نشوند. من منکر ناامیدی و یاس نیستم. خود ما هم که رژیم شاه و دوران احمدینژاد زندان بودهایم و به قول معروف بالا و پایین روزگار را دیدهایم گاهی افسرده میشویم. اما من قبول ندارم که سطح آگاهی مردم پائین است. امروزه جوانها نصف جوکهایشان سیاسی است. وظیفه فعالان سیاسی است کاری کنند این آگاهی در عمل بروز پیدا کند.»
نگرانی حاکمیت از انتخابات خبرگان است . رد صلاحیت گسترده برای مایوس کردن مردم از شرکت در انتخابات همزمان مجلس شورا و خبرگان است تا با بسیج 4الی 5 میلیون طرفداران حاکمیت هم منتخبین جنتی را به خبرگان بفرستند و هم ضرب شصتی به حسن خمینی و هاشمی رفسنجانی نشان دهند ، حکم حکومتی هم در کار نخواهد بود .
ناظر / 22 January 2016