پس از شکست و ناکامی همیشه چیزی تغییر میکند. آدمِ شکستخورده، آدمِ ناکام درست از لحظهای که شکستخوردنش را باور میکند و میافتد در چاه عمیق ناکامی، دیگر آن آدم سابق نیست. احساس حقارت و ناتوانیِ ناشی از ناکامی شعلهای را در نهاد بسیاری از آدمها میافروزد که هم میتواند به شورشها و انقلابها بینجامد، هم به تولید آثار بزرگ ادبی و هنری و مادی.
اگر اوضاع و شرایط عینی و اجتماعی جور باشد، میتوان خشمی را که حاصل ناکامی است، با مشتهای گره کرده، با فریاد، با قیام و گلوله در برابر دشمن فرونشاند؛ در این حالت ما همزمان خودمان را و جهان اطرافمان را تغییر میدهیم. اگر وضع دنیا موافق نباشد، اگر ابراز این خشم خود تبدیل به شکست و ناکامیِ دیگری شود، یا آدمها با عقل حسابگرشان احتمال دهند چنین خواهد شد، یا ـ اینطور بگویم ـ اگر نتوانیم جهانی که ما را با ناکامیها و شکستها تحقیر میکند، تغییر دهیم، آن حس ناکامی مثل زخمی بر عمق ناپیدای جانمان باقی میماند. ما خشممان را فرومیخوریم، میکوشیم آن را از یاد ببریم اما این دردهای بیدرمان جای نامعلومی در تاریکی ذهن باقی میمانند، با صبوری عجیبی گوشهای از روحمان جا خوش میکنند و آن قدر انتظار میکشند تا در زمان و مکان مناسب با شکل و رنگ و لباس دیگری خود را به بیرون پرتاب کنند، تا آرام بگیریم.
غلبهی مغولان بر ایران برای ایرانیان فاجعه بود. حاصل آن شکست بزرگ و حقارتآمیز، احساس ناکامی و خشم عمیقی بود که ایرانیان چارهای جز فروخوردنش نداشتند. نمیشد جهان پس از شکست را تغییر داد. آن درد بیدرمان به جان ایرانیان نشست، اما انرژی به بار ننشستهی شکست بزرگ راه خود را در مسیرهای دیگری گشود و از جاهای دیگری سربرآورد. اگرچه ممکن است این همهی واقعیت نباشد، اما برخی معتقدند ناامیدی بعضی ایرانیان از تغییر دنیای بیرون، آنها را بیشتر متوجه دنیای درون ساخت. عقدههای فروخورده تصعید یافتند و ایرانیان را به پی افکندن کاخی بلند از اندیشه و عرفان برانگیختند. البته باید بدانیم که ستونهای این کاخ سترگ، پیش از عصر مغول برپا شده بود. دنیای بینقص و منسجم ایرانیان، نه در جهان واقعی، نه در کوچهها و خیابانهای شهرهای محدود به جغرافیای ایران، که در سرزمین خیال ساخته شد. آنها از جغرافیای واقعی حقارتآمیز و «نادرست» زمانه، به جغرافیای خیالانگیزی پناه بردند که در آن همه چیز برای ابد «درست» بود. شهری در خیال ساختند که واکنش همهی تماشاگران بعدی به آن اعجاب و تحسین بود، اگرچه گرفتاری بنای این شهر، ایرانیان را از ساختن شهری و جامعهای متناسب با احوالات و نیازهاشان در دنیای واقعیتها تا قرنها ناتوان کرد. حاصل عصری که عصر عرفان بود، بخشی از گنجینهی ادبیات عرفانی فارسی است.
دورانی که ما در آن زندگی میکنیم، نه دوران عرفان است نه فرهنگ و ادبیات رومانتیک. دوران ما دوران مسخرگی است. نه فقط از این جهت که قهرمانان دوران ما هنرپیشهها و ورزشکاران و سیاستمداران مسخرهاند ـ که این شاید مرضی جهانی باشد ـ بلکه از آن جهت که احساس ناکامی از تغییر جهان، همهی ما آدمهای این دوران را به مسخرگی کشانده است.
برای مرور تجربهای معاصر از این ناکامی تصعیدیافته، باید از پیچ و خمها و فراز و نشیبهای تاریخ، از عصر عرفان بگذریم و به سالهای پس از کودتای مرداد سال 1332 شمسی برسیم. جایی که شکستخوردگان کودتا، ناکام و ناامید از تغییر جهان اطرافشان، جهانی زیبا در شعر و هنر و ادبیات داستانی ساختند. این شاعران و نویسندگانِ ناکام قلههایی را در شعر و داستان معاصر فارسی فتح کردند که از دسترس نسلهای بعدی دور ماند. دستاورد این کوشش، خلق آثاری ماندگار در ادبیات و هنر معاصر ایران بود. شاعران، نویسندگان و هنرمندان این دوران، در آثار خود جهانی رومانتیک ساختند که سوگوار از دست دادن چیزی در گذشته است؛ چیزی ارزشمند که دیگر به دست نخواهد آمد.
دربارهی ناکامی و احساس ناکامی در ایران زمان ما سخن بسیار میتوان گفت. در روزگار ما تنها اقلیت مطلقی از ایرانیان از شرایط موجود رضایت دارند. این نارضایتی بیشتر حاصل عدم تطابق خواستهای اکثریت با روشهای ممکن برآوردن خواستهاست. این ناسازگاری است که به ناکامی میانجامد. پیامد نارضایتیهای موجود، حس نیازی است که فرد فرد ناراضیان را به انجام «کنشی» برای تغییر وضع موجود در راستای برآوردن خواستهای ارضا نشده ترغیب میکند، اما شرایط عینی امکان هرگونه کنش سازنده و دگرگون کنندهی وضعیت موجود را ناممکن میکند. ایرانیان در زمانهی ما دایرهی عمل بسیار محدودی برای کنش ـ تقریبن در همهی عرصهها، چه اقتصادی، چه سیاسی و حتا در حوزهی اجتماعی و زندگی روزمره ـ دارند. ما خود را از تغییر دادن وضع موجود ناتوان میبینیم و این هم موجد و هم تشدیدکنندهی احساس ناکامی ماست. اقلیت راضی از وضع موجود با عقلانیت و حسابگری، با در نظر گرفتن منافع و علایق خودش، اما به هزینهی اکثریت ناراضی تصمیم میگیرد و دست به عمل میزند و اکثریت ناراضی میدانی برای کنشگری به نفع خواستهای خودشان ندارند.
نکتهی مهم تناسب راههای ممکن برآوردن خواستها با سطح و حد آنهاست. در شرایط کنونی، علیرغم محدودتر شدن هر چه بیشتر راههای ارضای نیاز، خواستها به شکلی روزافزون و تصاعدی، هم در سطح و هم در عمق گسترش مییابند و حاصل این فرایند چیزی جز گسترش نارضایتی از وضع موجود نیست. ناتوانی در تغییر وضع موجود به نحوی که با نیازهای فزایندهی اکثریت جور شود نیز به ناکامیای گسترده در میان ایرانیان دامن زده است.
ناکامی در عمق جانهای ما خانه کرده و میخواهد خود را بروز دهد. قبلن دو مورد از واکنشهای ایرانیان در برابر ناکامی از تغییر جهان را در این مقاله شرح دادم. واکنش ما ـ ایرانیان امروز ـ در برابر این ناتوانی جانکاه چیست؟
ما منظومهی فکری تازهای برای التیام دردهای بیدرمان زمانهی خودمان ساختیم: دستگاه مسخرگی. دستگاهی که به سادگی تحمل ناکامیها و نامرادیهای دوران را برایمان امکانپذیر کرده است. دستگاهی که میتوانیم همهی رنجها و مشقتهای روزگار را همچون مواد اولیه به آن تحویل دهیم، آنها را با منطق مسخرگی در دستگاهمان تجزیه و تحلیل کنیم و به عنوان برونداد از دستگاهمان چیزی دیگرگونه از واقعیت، چیزی مسخره اما قابل تحمل تحویل بگیریم. زندگی ما این سالها اینطور میگذرد.
وقتی جهان واقعی نادلخواه و در عین حال نامنعطف در برابر خواست تغییر است، میتوانیم انرژی حاصل از ناکامیمان از تغییر آن را صرف خلق چیزی تازه کنیم. این خلق تازه میتواند منظومهای اندیشهای باشد مثل عرفان ایرانی که تلخی و ادبار دوران و نامرادی روزگار را به نحوی دیگرگونه تفسیر میکند. برای ساکنان دنیای خیالانگیز عرفان کم پیش میآید که رنجها و تلخیهای روزگار غیر قابل تحمیل به نظر آیند. مشقت زیستن در جهانِ دون از چشمانداز عارفانه در برابر شکوه حقیقت بیمقدار و از این رو تا حد زیادی پذیرفتنی است.
برای گریختن از رنج دوران، میتوانیم به زیبایی پناه ببریم. میتوانیم مثل ادیبان و هنرمندان دوران پس از کودتا، طرحی زیبا و هنرمندانه از رنج، از یأس و از درماندگی درافکنیم و روحهامان را تا حدی التیام بخشیم. اما اوضاع و احوال زمانهای که ما در آن زندگی میکنیم، حتا قدم گذاشتن در این راههای خیالانگیز را دشوار کرده است.
ما منظومهی فکری تازهای برای التیام دردهای بیدرمان زمانهی خودمان ساختیم: دستگاه مسخرگی. دستگاهی که به سادگی تحمل ناکامیها و نامرادیهای دوران را برایمان امکانپذیر کرده است. دستگاهی که میتوانیم همهی رنجها و مشقتهای روزگار را همچون مواد اولیه به آن تحویل دهیم، آنها را با منطق مسخرگی در دستگاهمان تجزیه و تحلیل کنیم و به عنوان برونداد از دستگاهمان چیزی دیگرگونه از واقعیت، چیزی مسخره اما قابل تحمل تحویل بگیریم. زندگی ما این سالها اینطور میگذرد.
مسخرگی همیشه بوده است و خواهد بود، اما تولید انبوه مسخرگی در زمانهی ما، به عنوان تولیدی فرهنگی بیسابقه است. تولید مسخرگی دموکراتیکترین نوع تولید فرهنگی است که ما ایرانیان در طول تاریخمان تجربه کردهایم. محصولی صد در صد جمعی است که همه درگیر تولید، توزیع و مصرف آنیم. ماشین مسخرگی ما هر روز در خلال تعاملات واقعی و مجازی روزمره بازتولید میشود. در تولید، توزیع و مصرف مسخرگی عدالت اجتماعی کمسابقهای که دورانی طولانی انتظارش را میکشیدهایم، محقق شده است. همه امکان و حق برابر داریم که مسخرگی تولید کنیم، آن را میان دیگران بپراکنیم، یا تولیدات مسخرهی دیگران را به مصرف برسانیم.مسخرگی روح جمعی ما را تسخیر کرده است.
مسخرگی هم مثل عرفان، هنر و ادبیات راهی برای تحمل جهانی غیر قابل تحمل است. اصحاب «مطالعات فرهنگی» خواهند گفت مسخرگی هم مثل آن دیگر راهها میتواند شیوهای برای «مقاومت» باشد. اما من فکر میکنم کنار هم نشاندن عرفان و هنر و ادبیات با مسخرگی به عنوان راههایی برای مقاومت در برابر وضع موجود «مسخره» است.
حاصل «مقاومت» عصر عرفان گنجینهای سرشار از اندیشهها و خیالهای ژرف بود که زبان فارسی را به مرتبهای عالمگیر و رشکبرانگیز رساند. حاصل همین کنشی که اسم مقاومت بر آن میگذاریم در دوران ما، مجموعهای بیپایان از بیهودهگوییهای بیمعنای بیشمار ذهنهای افسرده و بیمار است. من در روا دانستن این «قضاوت ارزشی» لحظهای تردید نمیکنم.
کافی است به سرنوشت ادبیات در دوران مسخرگی بنگریم. در همین سالهای مسخرگی، یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیونی مسابقهای بود با نام «قندپهلو». رقابت در این مسابقه میان عدهای از «شاعران» بر سر این بود که چه کسی میتواند در کمترین زمان حرفهای خندهدارتری با وزن و قافیه سر هم کند. برگزارکنندگان مسابقه مثلن به این «شاعران» تعدادی کلمه میدادند و از آنها میخواستند در اسرع وقت با این کلمات «شعر»های خندهدار بسازند. در مقابل «شاعران» هم عدهای با قیافهی حق به جانب و «فرهیخته» با عنوان پرطمطراق «هیأت داوران» مینشستند و با معیار خندهدار بودن و رعایت وزن و قافیه، آثار «شاعران» را ارزیابی میکردند.
قندپهلو تنها یک نمونه، یک مثال از اوج ابتذال فکر در دوران مسخرگی است. دورانی که در آن اندیشیدن و ژرف اندیشیدن به اندازهی وزن و قافیه و مضحکه ارزشمند نیست. قندپهلو تنها نشانهای بود از اینکه کلید گنجخانهی ادب فارسی پیشتر به دست مسخرگان افتاده است.
تبلیغ مسخرگی در ادبیات تنها محدود به برنامههای تلویزیونی نیست. به این «شعر» از کتاب «شاعر»ی که آن را نشر چشمه در سال ۱۳۸۹، از سری کتابهای «جهان تازهی شعر» چاپ کرده است، دقت کنید:
زنم وقتی از حموم میآد/ بوی سیر نمیده/ منم وقتی از حموم میآم/ بوی تخم مرغ نمیدم./ اون از شامپوی سیری استفاده میکنه/ که بوی سیر نمیده/ من از شامپوی تخم مرغی/ که بوی تخم مرغ نمیده.
اگر فاجعه تنها به فرهنگ رسمی و نیز روشنفکری محدود میشد، شاید کورسوی امیدی بود، اما مسخرگی روح جمعی ما را تسخیر کرده است. مسخرگی ـ اگر نگوییم همه ـ لااقل بخشی مهم از فرهنگ غیر رسمی و روزمرهی ماست. مسخرگی جزء لاینفک تعاملات روزمرهی ما در فضای واقعی و مجازی است.
گفتم که مسخرگی دستاوردی جمعی و حاصل مشارکت همگانی ماست. ماشین مسخرگی تنها نیازمند مواد اولیهای است که از واقعیت اجتماعی به دست میآید. این ماشین بر روی واقعیتهای ریز و درشت، مهم و بیاهمیت کار میکند و محصولاتی همسان تحویل مصرفکنندگان میدهد. منطق مسخرگی مستلزم یکسانسازی است. آنچه از ماشین مسخرگی بیرون میآید، فارغ از آنکه مواد اولیهی تشکیل دهندهی آنها چه خواصی و چه ارزش و اهمیتی داشتهاند، همسان است. در دنیای مسخرگی همه چیز به لطف کارکرد منظم دستگاه مسخرگی به سطحی مسخره تنزل مییابد. از حاشیههای یک مسابقهی فوتبال گرفته، تا دزدیهای میلیاردی دزدانی که با چراغ سرمایهی همگان را میزنند، تا خبر حملهی عدهای به سفارتخانههای خارجی که هزینههای آن را باید همگان پرداخت کنند. ماشین مسخرگی با مواد اولیهی واقعیتهای اجتماعی کار میکند، اما هر واقعیتی، چه واقعیتی پیش پا افتاده، چه واقعیتی فاجعهبار پس از خارج شدن از دستگاه مسخرگی به اموری مسخره تبدیل میشوند که میتوان به آنها خندید. این محصولات در مسخرگی همسان و همسطحاند و واقعیت تلخ اجتماعی به این ترتیب نه تنها قابل تحمل میشود، بلکه جالب و خندهدار به نظر میرسد.
مسخرگی مسلح به تکنولوژی روز دنیاست. یا به عبارتی تکنولوژی را همچون ابزاری به خدمت خود درآورده است. گستردهترین محمل تولید، توزیع و مصرف مسخرگی فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اینترنتی است.
روزگاری چنین به نظر میآمد که گسترش چشمگیر کاربران اینترنت، به ویژه شبکههای اجتماعی موبایلی در ایران، با تسهیل گردش اطلاعات در میان جمعیت پرشماری از مردم و افزایش آگاهی آنان از آنچه میگذرد، زمینهی تقویت افکار عمومی انتقادی و دگرگونی وضعیت نامطلوب موجود در حوزههای مختلف زندگی اجتماعی را فراهم کند. اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، تا حدود زیادی عکس انتظارها و مسخرگی این میان ایفاگر نقش اصلی بود.
امروز بسیاری از ایرانیان به لطف برخورداری از نعمت شبکههای اجتماعی از تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باخبرند و بسیاری از آنها آشکارا از وضع موجود نیز ناخرسندند، اما آن آگاهی و این ناخرسندی، چیزی را در واقعیت اجتماعی عوض نمیکند. دستاورد شبکههای اجتماعی در ایران گسترش مسخرگی در سطح وسیعی از جمعیت بوده است. این شبکهها به عنوان جزئی از دستگاه مسخرگی و محملی برای تولید و انتشار دموکراتیک آن، مسخرگی را از بندها و محدودیتهای زمانی و مکانی گسستهاند. واقعیتهای غمانگیز اجتماعی دوران ما به زودی از طریق شبکههای اجتماعی اینترنتی منتشر میشوند، با ذهن جمعی مسخرگی در قالب جکها و قالبهای متنوع مسخرگی تغییر شکل و ماهیت پیدا میکنند و با همتی جمعی در گسترهی جمعیتی پرشمار توزیع میشوند.
فرهنگ مسخرگی هرگز چون امروز که قدرت شبکههای اجتماعی را در اختیار دارد، مسلط و پرنفوذ نبوده است و پیداست که شبکههای اجتماعی مجازی، مادامی که در چارچوب و محدودهی منطق مسخرگی مورد استفاده قرار میگیرند، ابزارهایی هستند در خدمت تحکیم وضع موجود، نه تغییر آن.
مسخرگی افیونی است که میگذارد رنجها، ناکامیها و نامرادیهای زمانه را موقتن فراموش کنیم، اما این نشئگی و سرخوشی تا ابد ادامه پیدا نمیکند. شاید وقتی که چشم باز کنیم، تنها ویرانی برجا مانده باشد.
عالی عالی عالی , خواهشا بیشتر بنویسید .
خواننده / 15 January 2016
واقعا تاریخ این مملکت را گونه ای که لازم بوده نوشته اند !! عرفانها و صوفی گری ها و فرقه ها ی مرتاض گونه همراه با ورود اقوامی از شبه قاره هند ( پاکستان و افغانستان وهند و ..) در این سرزمین پا گرفت و مربوط به قرون 2 و سوم هجریست و اوج آنها هم حتی قبل از ورود مغولان بوده است !!! قبول کنیم که حتی توانایی نقد واقعی خودمان راهم نداریم که از کجا امدیم و بکجا می خواهیم برویم و کجا هستیم …….. سرزمینی مجهول الهویه که هر اجنبنی رسیده طبق خواسته خود برای ما تاریخ سروده !!!! اسناد قطعی وجود دارد که اعراب حتی به ایران حمله هم نکردند و هیچگاه جنگهایی به نام قادسیه و نهاوند شکل نگرفته اما به گونه هنرمندانه انقدر تبلیغ کرده اند که جزو اعتقادات و دلیل اصلی افول تمدن به اصطلاح ایرانی شده !!!!!!!!!!
ali / 15 January 2016
مسخشده را مسخرگی بهین درمان است.
ایرج / 15 January 2016
ابتداى مقاله عالى بود. قسمت ميانه آن كمى طولانى و تكرار مكررات بود. اما خواندن جمله آخر خستگى را از تنم پاك كرد. واقعا اگر مسخرگى به همين منوال پيش برود جز ديوانه خانه ويرانى باقي نماند. اين هم از بركت ديكتاتورعايي است كه حرف حرف خودشان است. خامنه اى و جنتى گنده هايشان هستند و پدران و مادران مان كوچك هايش.
Mk / 15 January 2016
بسیار عالی بود
Mehran Darabi / 15 January 2016
واقعیتی تلخ وجانگداز با بیانی منسجم که باید ما مردم را متوجه عواقب فاجعه بار این مشکل بکند اما چه سود که کمتر به این مشکل پرداخته شده و میشود . غارتگران ضد بشری حاکم بر جان و مال ما مردم ایران از وجود این فاجعه بخوبی آ گاهند اما چون نه به آ بروی خود ونه به بی آ بروئی فرزندان ونوه ونتیجه های خود اعتنا میکنند واز طرفی بر خلاف ادعا یشان به قیامت و معاد و فردای قیامت هیچ باوری ندارند .؛تا روز ولحظه سر نگونی ورفتن به زباله دانی تاریخ به رفتار و کردار آ خوندی خویش ادامه خواهند داد . وظیفه هر ایرانی شرافتمند ؛ آ گاه کردن مردم وافشای این جانیان است
حامد / 15 January 2016
خیلی فیلسوف گونه سعی کرده دو تا جمله رو اندازه یه مقاله کش بده. عزیز من مسخرگی دیگه چیه. تنها جمله درست همانطور که دوستان هم گفتند جملات آخره که تا چشم باز کنیم جز ویرانه ای نمونده
حسینعلی غنضفرمیرزا / 15 January 2016
این مقاله پاسخی بود به بخشی از دغدغه هایم که چرا با وجود اطلاع از این همه فساد و رانت مردم ما بجای مطالبه حقوقشان بی تفاوت از کنارشان به راحتی رد می شون گاهن فراموش می کنند.ایکاش راه های مطالبه جمعی را یاد می گرفتیم تا فقط عده ای تاوان ان را در زندان ها پس ندهند.اای کاش مطالبات با شکلی منطقی .جمعی.پیگیرانه مطرح می شد. .
حسن / 15 January 2016
این مقاله خیلی مفید و موشکافانه و در جهت شفاف سازی اذهان عمومی بود ولی چیزی که بنظرم توش ذکرنشده بود اینکه:این مسخره پراکنی که باعث میشه بجای اعتراض تن به وضع موجود داد یک امر سهوی و کار یک نفر یا تعدادی از مردم عادی نیست بلکه عملی است اگاهانه و سیستماتیک توسط دولت که سعی دارند فرهنگ سنتی و واپسگرایی رو درکنار بازنشر روزانه مسخره گی ترویج بدن تا از این طریق چیزی تغییر نکنه و پایه های حکومتشان استواربمونه، افزایش اگاهی وخرد جمعی راهکار مقابله با این سیستم هست،باتشکر از نویسنده محترم
mehrdad / 15 January 2016
خواندنی و جالب بود
سعید / 15 January 2016
مقاله خوبی بود، بخشهایی از آن طولانی و خسته کننده بود ولی در کل درست بود، تولید انبوه مسخرگی و دست به دست شدن آن با کمک تکنولوژی مدرن روز!
simin / 15 January 2016
در جواب کامنت حسینعلی غنضفرمیرزا:
عزیز من مسخرگی دیگه چیه؟
مسخرگی یعنی انسانیت را از انسان خارج کردن و انسان را چون ابزار
و آلات در آوردن و از خود و از خالق خود بیگانه اش ساختن. و چون
انسان با خدا و با خود و با انسانهای دیگر غریبه گشت تبدیل میشود
به موجودی دلقک و مسخره و همه اعمال و کردارش هم میشود
مسخرگی و فریب دادن خود و دیگران. اگر هم چشم و گوشی در
جامعه ای پیشرفته در مسخرگی باز شود و عقلی بکار افتد با مسخره
بازی کامل توسط سوداگران مسخره ساز همان جامعه ویران و نابود
و نیست میگردد.
حمید / 15 January 2016
خیلی شایسته واژه “مسخرگی” رو باز و سپس به این افیون نور انداخته. خیلی خوب و به روز! ممنون
چشم انداز / 15 January 2016
البته که این مسخرگی پدیده ای عالم گیر است و منصفانه نیست که آن را تنها به مردم ایران محدود کنیم و نسبت بدهیم.. تبلیغ هدونیسم مبتذل، یا عیاشی سطحی، در جمیع رسانه های همه گیر، در همه ی جهان به شدت تبلیغ می شود، پیچیدگی، ارزشمداری و زیباشناسی هر روز عقبتر می نشیند. همه تشویق می شوند که شهروند روم شوند، می بنوشند، پورنو و بیگ برادر تماشا کنند، علم فوتبالیست شناسی را بزرگ بدارند. نبرد گلادیاتورها را در ال کلاسیکو با هیجان به تماشا بنشینند و از اینکه مسی و رونالدو هرکدام ماهی 20 ملیون دلار در آمد دارند ذوق زده شوند. چرا جنگل را نمی بینیم و با درخت ستیز می کنیم. گناه مردم ایران چیست که باقی ی جهان از آن بریست؟
روانکاو / 16 January 2016
دوست دارم در تاييد اين نوشته شما رو به يكى از صفحات دنياي مجازي كه اخيراً به هزل همين مسخرگى ها دست زده، ارجاع بدم: صفحه فيسبوكى مينيمال هايي براي سمندر. واقعا دل آدم به درد مياد از اين همه پوچي در قشر جوان.
***
Mk / 16 January 2016
درکف شیر نر خونخواره ای / گر نخندم من به تو کو چاره ای
صوفی / 16 January 2016
ابتدای مقاله بسیار دل نشین بود. به خصوص بیان ارتباط میان سرخوردگی روشنفکران از عدم توانایی تغییر وضع موجود و اثار هنری و عرفانی انها در قرون گذشته. همچنین به درستی به پدیده سطحی شدن هنر و ادبیات مکتوب و منتشر شده نسبت به گذاشته اشاره شده که نویسنده از تعبیر مسخرگی برای توصیف اون استفاده کرده.
اما نکته کلیدی که در این تحلیل فراموش شده و منجر به نتیجه گیری اشتباه در انتها شده این است که انچه که به ما از هنر، ادبیات و عرفان از گذشته رسیده حاصل کار معدود انسان های انگشت شماری است که امکانی برای ثبت و ضبط اثار در اختیار داشتند. تعداد این عده قلیل در مقایسه با انبوه جمعیتی که همزمان با ایشان در شهر و روستا زیسته اند به قدری ناچیز است که به هیچ وجه نباید ان را برایند سلایق جمعی ان زمان تصور کرد حال انکه انچه امروز با گسترش شبکه های اجتماعی در معرض انتشار قرار گرفته حاصل کار کسر بزرگ و قابل توجهی از اقشار مختلف مردم است. بنابراین انچه که امروز در در حال تحقق است نزول کیفیت سلایق جمعی نیست بلکه گسترش گفتگو میان طبقاتی است که تا کنون هیچ فرصتی برای ابراز نداشتند و به همین دلیل این پدیده ای میمون و مثبت است
ارش / 18 January 2016