جانی واتیمو (۱۹۳۶) فیلسوف و سیاستمدار برجسته‌‌‌ی ایتالیایی، به‌‌‌واسطه‌‌‌ی ایده‌‌‌هایی چون تفکر ضعیف، جامعه‌‌‌ی شفاف، پایان مدرنیته و تاملاتش درباب نیهیلیسم و الهیات مسیحی یکی از فیلسوفان پرآوازه‌ی جریان پست مدرنیسم به حساب می‌آید که وامدار سنت نیچه‌‌‌ای / هایدگری است.

جانی واتیمو (Gianni Vattimo)
جانی واتیمو (Gianni Vattimo)

واتیمو با طرح بحث “تفکر ضعیف” که ملهم از مفهوم تاویل ضعیف یا رخداد تضعیف کننده‌ی هایدگر است، مفهومی بنیادین را معرفی کرده و امکان واکاوی و واگشایی متافیزیک و الهیات را از طریق تضعیف ساختارهای صلب و مستحکم آن چه همواره مقدس و والا فرض می‌شده فراهم می‌‌‌کند؛ تفکر ضعیف ابزاری است برای نشان دادن شکاف‌‌‌های هر گونه جهان بینی بنیادگرایانه که امکان پرسش کردن از خویش را مسدود و ممنوع می‌کند. برای مثال، مقولات استعلایی تفکر مدرن (مبانی قطعیت یافته‌ای چون عقل عملی، سوه‌ی خودمدار دکارتی و درکل هر اصلی که همچون شرایط پیشینی تجربه در دوره‌ی مدرن تلقی شود) و مبانی الهیات مسیحی (از جمله مفاهیمی چون نفس، تثلیت، خدا و…) و هر پیشفرض تغییرناپذیر و مستحکمی که شناختی سیستماتیک و منجمد از واقعیت ارائه می‌دهد همگی نیازمند رویه‌ی تفکر ضعیف هستند. با استفاده از تعبیری دریدایی می‌توانیم بگوییم ایده تفکر ضعیف همچون ابزار شالوده‌‌‌شکنی عمل کند که هدفش واسازی و پیاده سازی بنیادهای تثبیت شده در تاریخ تفکر به قصد نوسازی بنیادهاست. این مهم از طریق گشودن فضایی برای «تفاوت هستی‌‌‌شناختی»، مجال دادن به ظهور دیگری و کشف معانی تازه روی می‌‌‌دهد که به جای تحمیل یک ساختار ایدئولوژیک، همواره امکان تعدد واقعیات را از طریق جریان بی پایان تفسیرها و رابطه‌ها به‌‌‌رسمیت می‌‌‌شناسد. از همین روست که واتیمو دربرابر ایده‌ی غلبه بر متافیزیک، از «انعطاف» سخن می‌گوید که به معنای تغییر مسیر به سوی حقایقی تازه است.

در این گفت‌وگوی مختصر که در مارس ۲۰۱۵ در تورین (ایتالیا) انجام شده، واتیمو به برخی از نکته‌های مطرح شده در آثار خود و به‌‌‌ویژه کتاب «جامعه‌‌‌ی شفاف» (۱۹۸۹) (از اولین آثار واتیمو که در آن چارچوبی از تفکر فلسفی خویش را درخصوص تفسیر ارائه می‌دهد) و مسائل مرتبط با تفکر ضعیف اشاره می‌‌‌کند. به باور او، سیستم‌های غالب معرفتی و سیاسی بینش‌هایی را بر سوژه‌ی انسانی تحمیل می‌کنند که نقش‌های هویتی آن‌ها را در قالب مقولاتی مجزا و منزوی شکل داده و امکان گریز را از بین می‌برند. با این همه، او هشیار است که در برابر این تنگنای مخاطره آمیز در دام فرض ساده انگارانه‌‌‌ی پایان متافیزیک یا هر گونه پایان بدبینانه‌‌‌ی تاریخ گرفتار نشود. او راه برون رفت از نظام‌های تمامیت خواه را ایجاد فضاهایی برای ظهور معانی تازه می‌‌‌داند. این فرایند اما ایجاب نمی‌‌‌کند که ذاتی برای آشکار شدن وجود داشته باشد و بنا ندارد که به مبنا یا بنیادهایی پیشینی و غایی دست یابد. از همین روست که او در این جا مختصرا تفکر دریدا را نقد کرده و آن را ضامن وجود حقیقتی نهفته در پس ظواهری می‌داند که شالوده شکنی قصد آشکار ساختن آن را دارد. چنین فرضیاتی خود مبتنی بر خشونت فلسفه اند، خشونت متافیزیکی که همواه منادی تک ساحتی بودن، حکومت، و پرسش ناپذیری خویش است. تفکر ضعیف حاکی از فرایند بی پایان تقدس زدایی از امر مقدس است، بی آن که به واسطه‌ی آن، امکان وجود هر گونه تقدسی را فرض گیرد و این امر به وضعیتی منجر می‌شود که بدان تفکر به بالاترین حد پویایی و خلاقیت خویش دست می‌یابد: فلسفه/ تفکر به مثابه‌ی طرح پرسش.

گفت‌وگو با جانی واتیمو

■ مهرداد.پارسا: تصور می‌‌کنم اهمیت بحث شما درباره‌‌ی مفاهیمی چون «اراده‌‌ی معطوف به سیستم» (will to system) و «مجموعه‌‌های سیستماتیک» (systematic sets) در کتاب جامعه‌‌ی شفاف (۱۹۹۲) به‌‌ویژه از آن روست که رویکردتان نسبت به حقیقت و مرزهای آن را بازتاب می‌‌دهد. بی شک، به معنایی که شما اشاره می‌‌کنید، در جامعه‌‌ی ارتباطی امروز گریزی از نظام‌ها وجود ندارد و درواقع سوژه از آغاز در بستری از فعلیت‌‌ها موجودیت می‌‌یابد، اما ویژگی مخرب این سیستم‌‌‌ها ایستایی و سکون و قلمروسازی‌‌های تحکم‌‌آمیزی است که منجر به جامعه‌‌ای سرکوب‌‌گر، حکومتی بنیادگرا و فاقد پویایی و سیالیت می‌‌شود. این اتفاقی است که در بسیاری از جوامع دینی روی می‌‌دهد که به یکباره تکلیف شناخت و حقیقت را برای اعضای خود روشن می‌‌کنند. در این وضعیت، جایی برای تفسیر هرمنوتیکی و تکثر معنایی و فردیت باقی نمی‌‌ماند و مفهوم «هستی‌‌شناسی تفاوت» رنگ می‌‌بازد. به نظر می‌رسد ما به نوعی ادراک/الگوزدایی از سوژه نیازمندیم که امکان وجود پیشفرض‌‌ها و الگوهای ادراکی تمامیت‌‌طلب را در تاریخ تفکر از میان بردارد: نوعی فاصله گیری دائمی از تاریخ شخصی و جمعی به منظور مجال دادن به ظهور تاریخ‌‌های دیگر. تا چه میزان با این ایده موافقید؟ آیا این همان رویکردی نیست که شما با ایده‌‌ی “pensiero debole” یا «تفکر ضعیف» (weak thought) دنبال می‌کنید؟

جانی واتیمو: بله موافقم، البته اخیرا به جای تعبیر «تفکر سیستماتیک» و نظام‌‌‌ها از واژه‌‌‌ای هایدگری‌‌‌تر استفاده می‌کنم: واژه‌‌‌‌ی گشتل (Ge-stell) که به «پیکره بندی» و «قالب‌‌‌گیری» ترجمه می‌‌‌شود [تعبیری که هایدگر در «پرسشی درباب تکنولوژی» معرفی می‌‌‌کند و آن را انکشاف و آشکارگی هستی در قالب تکنولوژی می‌‌‌داند]. هایدگر این واژه را به کار می‌‌‌گیرد تا بر سلطه و کنترل تکنولوژی بر علم و همچنین دنباله‌‌‌روی و تبعیت تفکر از علم تاکید کند. همین طور، این واژه، چنان که اشاره کردید، بر این حقیقت اشاره دارد که هیچ راه گریزی از این سیستم‌ها و نظام‌های فکری وجود ندارد، زیرا زمانی که فرد پیکره‌‌‌بندی و «قالب گیری» شد و به هیئت چارچوبی فکری درآمد، دیگر مسئله این نیست که او صرفا توانایی گریز از آن‌ها را ندارد و فردی دیگر ممکن است قابلیت آن را داشته باشد، بلکه موضوع این است که حتی ممکن است نداند که می‌تواند و بناست که این قالب‌‌‌ها را پشت سر گذاشته و از آن‌‌‌ها بگریزد. البته، آن طور که شما گفتید، گمان نمی‌‌‌کنم که فضا و مجالی برای تفسیر وجود نداشته باشد؛ برعکس، تفسیر تنها چیزی است که بر جای مانده است. تاریخ به لطف سرزندگی و نیروی بقای تفاسیر و معانی همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد و به وقوع می‌پیوندد، درواقع به واسطه‌ی این حقیقت که این تفسیر راهی است برای اجتناب از مواجه شدن با پایان. ایده‌‌‌ی تفکر ضعیف می‌‌‌خواهد یادآوری کند که باید از طریق تفسیر و فرایند معناسازی هر گونه پنداری را درباره‌ی پایان تاریخ تضعیف کنیم و به سرآغازها بیندیشیم.

■ ایده‌‌ی سیستم در تفکر شما تا حدی یادآور بحث جورجو آگامبن درباره‌ی ابزارها و معضل سوژه زدایی آن هاست. جایی که شما از نظام‌های ایدئولوژیکی صحبت می‌کنید که می‌توانند هویت سوژه‌ی انسانی را به معنا و تبیینی واحد و ازلی و ابدی از خود و جهان بدل کنند و راه تفسیر را مسدود کنند، او از وضعیتی سخن می‌‌گوید که در آن ابزارها امکان مواجهه‌‌ی سوژه با خویش‌‌فهمی و معنای حقیقی حیات را مختل می‌‌کنند. آیا امکان جدا ساختن سیستم از ایدئولوژی وجود دارد یا هر نظام به واسطه‌ی مختصات خود، همواره نوعی ایدئولوژی بنیادین را تحمیل می‌‌کند؟ چه راهکاری برای سرپیچی از این نظم غالب وجود دارد؟

تردید دارم که بتوان نظام‌‌‌ها را از ایدئولوژی متمایز کرد و به نظر می‌‌‌رسد همواره ارتباطی دوسویه میان آن‌ها وجود دارد که موجب می‌‌‌شود یکدیگر را تقویت و تشدید کنند. اما آن چه درمورد آن‌ها اهمیت دارد این است که به سست ساختن و تضعیف ایدئولوژی‌‌‌های غالب ادامه دهیم تا بتوانیم آن‌‌‌ها را به‌‌‌نحوی مولد و زاینده سامان دهیم و با رساندن‌‌‌شان به وضعیتی حداقلی و خنثی سرآغازهای تازه را رقم بزنیم؛ یعنی دریابیم که معنای اصلی آن‌ها چیست و چگونه عمل می‌کنند تا امکان حرکت فراهم شود. بحث «هستی‌‌‌شناسی فعلیت» من [که فحوایی فوکویی دارد] اساسا درباره‌ی همین مسئله است: این که امروزه از مفاهیم اصلی ایدئولوژیک، فرهنگی و از ادیان چه چیزی بر جای می‌ماند و چه نوع سازشی را می‌‌‌طلبد.

■ و این به معنای استفاده از قابلیت‌ها و پتانسیل‌های نهفته در هر ایدئولوژی است؛ برداشتی که یقینا با رادیکالیسم روشنفکری فاصله‌ی زیادی دارد و دست به سنجش و ارزیابی می‌زند.

این که پدیده‌ها در واقعیت، در لحظه‌‌‌ی اکنون و در فعلیت‌‌‌شان چگونه عمل می‌‌‌کنند و چه پیامدهایی دارند.

■ مفهوم «تفکر ضعیف» و هستی شناسی خاصی که ترویج می‌دهد، تا حدی مانند ابزاری شالوده‌‌شکنانه (deconstructive) عمل می‌‌کند که به جای تخریب بر تعمیق و تدقیق تاکید دارد. آیا میان بحث شما و مفهوم شالوده‌‌شکنی دریدا تفاوتی وجود دارد؟ آیا هر دو در جهت مقابله با خشونت متافیزیک، طرد تحکم تاریخ متافیزیک، غلبه بر نظام‌‌های سیاسی به مثابه‌ی پارادایم‌های سفت و سخت اجتماعی و روگردانی از نوعی ذات‌‌باوری یا اصول‌‌گرایی حرکت می‌‌کنند؟

این قیاس را البته می‌‌‌توان مطرح کرد، اما تنها تفاوت احتمالی میان این دو برداشت این است که به نظر می‌‌‌رسد شالوده‌‌‌شکنی دریدا در غایت خود به وجود ساختاری «حقیقی» و اصیل و نهایی باور داشته باشد که گویی شالوده‌‌‌شکنی بناست به آن نزدیک شود یا از آن پرده بردارد؛ تا حدی شبیه به این اندیشه‌ی پوپر که هر گونه ابطال‌‌‌پذیری درمورد هر فرضیه‌‌‌ای مستلزم نوعی تقریب و نزدیکی به «حقیقت» است. برای «تفکر ضعیف» اما آن چه اهمیت دارد، فرایند فرسایش و تقلیل قطعیت و صلابت امر مفروض (the given) به نحوی بی‌‌‌پایان و دائمی است؛ به نحوی که در نهایت هیچ پسماندی بر جای نمی‌‌‌ماند و نیروی آن هرگز از حرکت باز نمی‌‌‌ایستد. گمان می‌‌‌کنم در فلسفه‌‌‌ی دریدا – برای مثال، استفاده‌‌‌ی او از روان کاوی و مواردی از این دست – همچنان هدفی برای دست یافتن به حقیقتِ نهفته در پس نقاب‌‌‌ها و ظواهر وجود داشته باشد. اما به واقع، این آرمان نوستالژیک خود می‌تواند امکان معانی متکثر و چندگانه‌ی برآمده از تفسیر را محدود کرده و به نحوی متناقض‌‌‌نما پیشفرضی را بنا کند که از ابتدا قصد تضعیف آن را داشت.

■ در فرهنگ‌های شرقی از جمله فرهنگ ایران شاهد کشاکشی دائمی میان امر والا (مانند باور به عظمت و تعالی بنیادها و مبادی دینی) و امر حقیر و پست (دست کم از نگاه دینی) هستیم. از سویی، ارزش بخشیدن به انسان، زنانگی، حیات و… و از سوی دیگر سرکوب یا انکار آن‌ها (به ویژه امر زنانه، تن زنانه، همجنس گرایی و…) به واسطه‌‌ی باورهای دینی. این وضعیت متناقضی است که ممکن است به نوعی شیزوفرنی یا روان گسیختگی نهفته منجر شود. به نظر می‌رسد هیچ گونه سازشی میان تجربه‌ی دینی و امر زنانه به معنایی که امروز تجربه می‌شود وجود نداشته باشد. در این باره چه فکر می‌‌کنید؟

البته در تفکر من جایی برای باور به ذات‌ها وجود ندارد…

■ دست کم تصویری از امر زنانه که امروز با آن مواجهیم و در جوامع اسلامی دیده می‌‌شود.

بله، گمان نمی‌‌‌کنم راهی برای پرداختن دین به «امر زنانه» وجود داشته باشد. «امر زنانه» مانند هر ماهیت و ذات دیگری، درواقع همان تصویری است که در عصر ما از زنان به وجود آمده است، تصویری برآمده از تاریخی که مردم هر جامعه آن را تجربه می‌‌‌کنند، و در ذهن ما، در جامعه و زندگی‌‌‌مان حضوری دائمی دارد. آن چه امر زنانه می‌نامید همین موجودیت تاریخی است که در طول زمان پدیدار می‌شود، به ظهور می‌رسد و نامی به خود می‌گیرد. به همین ترتیب، حتی دین هم اصطلاحی انتزاعی و برساخته است: باید بدانیم که درباره‌ی کدام دین، کدام الهیات و کدام ایمان صحبت می‌‌‌کنیم. البته مطرح کردن این ملاحظات برای طفره رفتن از سوال نیست، بلکه شیوه‌ای است برای مطرح کردن آن در بطن عینیت و واقعیت زندگی مان تا بدانیم که با چه ابزارهایی با آن روبرو شویم. مسئله این است که واژه‌ی دین حتی در فرهنگ‌‌‌های مشترک نیز معنای واحد و یکدستی ندارد. من وقتی از دین حرف می‌‌‌زنم، به سنت یهودی-مسیحی فکر می‌‌‌کنم که برای بسیاری از غربی‌‌‌ها یک الگو به حساب می‌‌‌آید؛ الگویی که وقتی غربی‌ها از ادیان «دیگر» سخن می‌‌‌گویند، از آن استفاده می‌‌‌کنند و طبیعتا قضاوت شان متاثر از آن است. بنابراین، هر گونه پژوهشی در این باره باید این مسئله را در نظر داشته باشد. زمانی که میان تصویر موجود از زن و تلقی دینی از آن در جامعه‌ای خاص ناسازه‌ای وجود داشته باشد، احتمالا به این دلیل است که تصویر مذکور با برداشت‌هایی غیربومی درآمیخته است. در این جاست که تفکر ضعیف در هر دو سطح می‌تواند وارد عمل شود؛ هم تضعیف مبانی دینی و هم تضعیف تصویری که از امر زنانه وجود دارد. این سازش تنها طی فرایندی بی پایان رفع می‌شود، یا به تعبیر بهتر، پویا می‌‌‌شود.