ماجرا تقریباً تمام شده است. شاید چند مدت دیگر، خبرنگاری موضوع را به افکار عمومی جامعه ایران یادآوری کند. موجی کوچک و غیر قابل قیاس با شوک اولیه و موج بلند آن خبر ایجاد خواهد شد و به سرعت به فراموشی سپرده خواهد شد. فراموشی، ابتدایی‌ترین راهکار برای انسان‌هایی است که پیوسته زیر بار مصائب هستند.

bipooli_rezajozani_20151206
کارتون از رضا جوزانی

کمتر از دو هفته پیش، اتفاقی در کشور افتاد که ساده‌ترین توضیح درباره آن، صحبت‌های معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در مقابل رسانه‌ها بود: «کودک چهار ساله با چانه شکافته به بیمارستان خمینی‌شهر اصفهان منتقل شد. پزشک اورژانس چانه کودک را بخیه زد اما پس از آنکه متوجه شد خانواده‌اش توان پرداخت هزینه پانسمان را ندارند، بخیه‌ها را شکافت.»

حادثه روایت شده توسط این مقام مسئول، توسط مردم به طریق دیگری بیان می‌شود. به جای صحبت دو خطی ایشان و توضیح ساده‌ای مبنی بر اینکه «خانواده پول نداشت، دکتر بخیه‌ها را شکافت»، صحبت‌های مردم در این‌باره مفصل است. مهم‌تر آن‌که حاوی خشم، نفرت، انزجار، نا امیدی و ترس است. بر خلاف روزهای آغازین خبری شدن این فاجعه، اکنون دیگر در صحبت‌های عمومی مردم در وسایل حمل و نقل عمومی، مغازه‌ها، نانوایی‌ها و شبکه‌های اجتماعی، صحبت درباره آن داغ نیست اما کافی است به هر طریقی این مساله به مردم یادآوری شود تا عمق و ابعاد این جراحت عمومی که در روان و ناخودآگاه مردم عادی، به خصوص مردم طبقات متوسط به پایین جامعه نشسته است، از دل همان عبارت کوتاه «نداشتند و شکافتند» دوباره خودش را نشان بدهد.

اعتراض، یادآوری

یک استاد بازنشسته دانشگاه که اکنون بر حسب علاقه خود مشغول کار دستی در ابعاد شخصی و غیر تجاری است، اعتقاد دارد که «نمی‌شود بر مردم خرده گرفت که شما چرا همه چیز را زود فراموش می‌کنید. یک اتفاق و دو اتفاق نیست که توقع داشته باشیم در حافظه جمعی باقی بماند.»

او برای توضیح موضع خود یک مثال می‌زند: «کشور آرامی را فرض کنید که ناگهان در آن یک بمب منفجر شود. احتمالا تا مدت‌ها شمع روشن می‌کنند و گل می‌گذارند آنجا. مجسمه یا نمادی درست می‌کنند برای یادبود قربانیان آن حادثه و هر سال همان‌جا جمع می‌شوند و به یاد بقیه می‌آورند که چنین اتفاقی افتاده است. اما شما در عراق چنین چیزی نمی‌بینید. همیشه در عراق بمب‌گذاری می‌شود. همه عادت کرده‌اند.»

این استاد بازنشسته، مردم را قربانی این وضعیت می‌خواند: «یک مدلش این است که بگوییم مردم نمی‌فهمند یا بی‌سواد هستند که از نظر من بی‌انصافی است. هر روز دارد یک اتفاق بد می‌افتد. یک ماه و یک سال که نیست؛ ۳۵ سال است وضعیت این‌طوری است. در واقع اگر بخواهیم فراموش نکنیم، در هر روز دست‌کم یک اتفاق بد پیدا می‌شود که باید به فکرش بود. حالا جای خوشحالی است که آن طفل معصوم الان سالم است. مقایسه بکنید با اسیدپاشی‌ها. در همین اصفهان اسید پاشیدند به صورت زن‌ها. یکی را بکشند بهتر از این است که به صورتش اسید بپاشند. مردم یادشان رفت. حق دارند. این چیزها اگر یاد آدم بماند که دیگر نمی‌شود زندگی کرد. هر روز جمهوری اسلامی با اعصاب ما بازی می‌کند. تا وقتی هستند، تمامی ندارد.»

ترسی که در دل مردم کاشته شده است

هر کس که بعد از آغاز حذف رسمی یارانه‌ها توسط دولت محمود احمدی‌نژاد تا به امروز به صورت مستمر با کارگران، کارمندان و اقشار کم‌درآمد گفت‌و‌گو کرده و با آنان در ارتباط بوده، به راحتی متوجه هراسی می‌شود که آنان نسبت به زندگی و آینده خود پیدا کرده‌اند. ترسی که هر روز بر عمق و وسعت آن افزوده می‌شود. برای یک زن خانه‌دار این ترس از سال ۱۳۹۰ چهره هولناک خود را نشان داده است. او می‌گوید: «آن‌ها که دست و بالشان باز بود، آخر برجی ازشان قرض می‌کردیم. یک نفرشان تا همین پارسال روی کسی را زمین نمی‌انداخت ولی بعد گفتند در معذورات است و کم‌کم دیگر کسی نرفت برای پول بگوید.»

در برخی مناطق از شهرها، چرخش پول به صورت قرض برای رفع نیازهای مالی، سابقه‌ای قدیمی دارد اما در سال‌های اخیر میزان فشار اقتصادی با شیب بسیار تندی افزایش یافته است و دیگر کسی نمی‌تواند مانند گذشته به دیگران کمک کند. اعتماد مردم هم نسبت به هم و نسبت به آینده از دست رفته و از میزان یاری افراد به هم کاسته‌ شده است.

Bakhie

ترس کاشته شده در دل مردم که برای هر کسی از جایی و بر حسب تجربه‌ای جدی شده است در اتفاقاتی مانند باز کردن بخیه از صورت کودک اصفهانی، به صورت همزاد پنداری با قربانی خودش را نشان می‌دهد.

یک معلم آموزش و پرورش می‌گوید: «این بخیه بوده است. خدای نکرده، خدای نکرده اگر اتفاق بدتر بیفتد ما چه خاکی بر سرمان کنیم؟ روزگار است دیگر، زبانم لال تصادفی بشود، مریضی ناجوری باشد، با این خرج و مخارج بیمارستان و این مسائل … آخر عزیز آدم این‌طوری نیست که ماشین، گلگیرش ضربه خورده باشد و بگوید بگذار بماند. مادر آدم، زن و بچه آدم، دور از جان، نمی‌شود که مریضی را ول کرد. چندتا بخیه زده‌اند ۱۲۰ هزار تومان. خدا نیاورد آن روزی که بخواهند کسی را عمل جراحی کنند. من الان از حقوقم برای قسط وام که بر‌می‌دارم، از ۲۲ یا نهایتش ۲۴ برج، دیگر پول ندارم. تمام می‌شود. حالا خدا را شکر ما حقوق‌بگیریم. آن مردم بیچاره‌ای که این را ندارند چه می‌کشند؟ خدا به داد آن‌ها برسد.»

یک کارگر ۳۹ ساله، فرزندش را با کودکی که بخیه‌هایش باز شده‌ مقایسه می‌کند:«هم‌سن بچه من است. چند دفعه آمد در نظرم که به جای این طفلک، بچه خودم باشد. خیلی وقت‌ها من ۱۰۰ هزار تومان توی جیبم نیست. از وسط ماه، توی خانه این‌قدر پول نیست. اگر آدم گیر کند به کی زنگ بزند؟ آشناهای ما همه مثل خودمان هستند. چرا؛ آدم برای بچه‌اش به دشمنش هم رو می‌زند اگر مجبور شود. ولی بعدش چی؟ بیمه‌های ما را معلوم نیست کی می‌ریزند به حساب، دفترچه اعتبار ندارد، چند بار شده رفتیم برای اعتبار، گفتند شرکت واریز نکرده و ….»

ترس‌های مردم با ادبیات گوناگون و از زوایای مختلفی مطرح می‌شود اما خمیر مایه همگی این ترس‌ها، کاهش شدید قدرت اقتصادی و شکننده شدن تمامی عرصه‌های زندگی از جمله بهداشت و درمان و تغذیه و آموزش و … است.

مردم به وضوح، پزشکان متخصص و بیمارستان‌های خصوصی را به «کاسبی» و پزشکان عمومی را به «پولکی شدن» متهم می‌کنند و وضعیت اورژانس‌ها و بیمارستان‌های دولتی را مناسب نمی‌دانند.

«کاسبی» یا سوگند پزشکی؟

پزشکان ایرانی در پایان دوران تحصیل و شروع به کار خود، چه سوگندی می‌خورند؟

این متن سوگند پزشکان ایرانی است: «اکنون که با عنایات و الطاف بیکران الهی دوره دکتری پزشکی را با موفقیت به پایان رسانده‌ام و مسئولیت خدمت به خلق را بر عهده گرفته‌ام، در پیشگاه قرآن کریم به خداوند قادر متعال که دانای آشکار و نهان است و نامش آرامش دل‌های خردمندان و یادش شفای آلام دردمندان، سوگند یاد می‌کنم که همواره حدود الهی و احکام مقدس دینی را محترم شمارم، از تضییع حقوق بیماران بپرهیزم و سلامت و بهبود آنان را بر منافع مادی و امیال نفسانی خود مقدم بدارم. در معاینه و معالجه حریم عفاف را رعایت کنم و اسرار بیماران خود را، جز به ضرورت شرعی و قانونی، فاش نسازم. خود را نسبت به حفظ قداست حرفه پزشکی و حرمت همکاران متعهد بدانم و از آلودگی به اموری که با پرهیزکاری و شرافت و اخلاق پزشکی منافات دارد، اجتناب ورزم. همواره برای ارتقای دانش پزشکی خویش تلاش کنم و از دخالت در اموری که آگاهی و مهارت لازم را در آن ندارم، خودداری کنم. در امر بهداشت، اعتلای فرهنگ و آگاهی‌های عمومی تلاش کنم و تأمین، حفظ و ارتقای سلامت جامعه را مسئولیت اساسی خویش بدانم.»

woman doctor

نویسنده این گزارش متن این سوگندنامه را بر روی تلفن همراه ذخیره کرده و در خیابان در اختیار چند نفر از رهگذران قرار داده است. واکنش‌ مردم از اقشار مختلف به این سوگندنامه دیدنی بوده است.

یک مهندس با تجربه و تقریبا مسن، می‌پرسد: «مگر متن قسمی که می‌خورند از بقراط نیست؟ این سوگندنامه بیشتر می‌خورد که آخوندی باشد.»

یک راننده اتوبوس درون شهری هم می‌گوید: «همین دیگر. به جای این‌که شعور و معرفت و انسانیت یاد این‌ها بدهند، برای‌شان از این روضه‌ها می‌خوانند بعد توقع دارند طرح ….» او در این‌جا صحبتش را قطع می‌کند و به ناگاه می‌گوید: «آن دکتری که بخیه از صورت بچه کوچک باز می‌کند را باید وسط شهر اعدام کرد. همه ببیند و دکترها را مجبور کنند که نگاه کنند. آخر بی‌انصاف این‌قدر وجود نداشتی دست بکنی جیبت بگویی من خرجش را می‌دهم. چه می‌دانم، یک کارتی گرو بر‌می‌داشتند، می‌گفتند فردا برای ما بیاورید یا هر چی.»

یک خانم میانسال که به دلیل عجله‌اش، فرصت نمی‌کند مشخصاتی از خود ارائه دهد معتقد است که «سوگند هیچ ارزشی ندارد» و آن‌چه باید مورد توجه قرار بگیرد «قانون» است.

این خانم می‌گوید: «شما فکر می‌کنید همین یک مورد بوده. نه عزیز من هر روز صدتا از این چیزها هست. شما یک نوک‌پا بروید بیمارستان، از جلوی در که ما رفتیم از این چیزها دیدیم تا موقعی که بیرون آمدیم. مردم نمی‌دانند اگر مشکل پیدا کردند چه کار باید بکنند. روی در و دیوار بیمارستان اطلاعیه می‌چسبانند که اگر کادر بیمارستان شکایت کنند جریمه و زندان دارد. چرا یک اطلاعیه نمی‌زنند که اگر دکتر و پرستار کار بدی کرد، جرمش چیست و مردم باید کجا بروند شکایت کنند؟»

یک خانم دارای تحصیلات در مقطع لیسانس، مجرد و در جست‌و‌جوی کار هم معتقد است که مشکل از رویکرد اسلامی حکومت و نظام آموزشی ایران است. او می‌گوید: «تنها چیزی که برایشان مهم است این است که زنانه و مردانه بشود. به فکر وضعیت زندگی مردم نیستند. برای‌شان مهم نیست ما بتوانیم پول بیمارستان را بدهیم یا نه. فقط عفاف و حجاب برای‌شان مهم است. یعنی اگر ما بدبخت و بیچاره‌تر از این بشویم ولی گشت ارشاد زیاد بشود، خوشحال می‌شوند و فکر می‌کنند پیشرفت کرده‌اند. از بدبختی ما ایرانی‌هاست که افتاده‌ایم زیر دست این عقده‌ای‌ها.»

یک نظافت‌چی ساختمان هم می‌گوید: «قسم باد هواست. از این قسم‌ها روزی صد تا می‌خورند مردم.»

اضافه شدن یک فحش «کش دار» جدید به فحش‌های ایرانی

در ایران، از دل اخبار و حوادث بد هر روزه، آن دسته از اتفاقاتی قادر هستند خود را در حافظه طولانی مدت بخشی از جامعه ماندگار کنند که در قالب جوک و طنز در بیایند. با وجود فروکش کردن حساسیت‌ها درباره ماجرای باز کردن بخیه از صورت یک بچه چهار ساله به دلیل بی‌پولی، احتمال دارد در آینده این ماجرا به صورت دیگری خودش را حافظه جامعه ماندگار کند زیرا در بین جوانان و گروه‌های طنز و هجو روی شبکه‌های اجتماعی، عبارت «بخیه‌کش» به عنوان یک فحش جدید رد و بدل می‌شود. فحش‌های کش‌دار چیزی شبیه به «فحش‌های کاف‌دار» و معادلی برای دشنام‌های ناموسی، جنسیتی و سکسیستی هستند.

telegram

با وجود این در حادثه اخیر حتی افرادی که به انتشار جوک‌های جنسی و سکسی سرگرم هستند نتوانسته‌اند با سلاح طنز و هجو، همه احساسات خود را بروز دهند. در یکی از این موارد ادمین یک گروه تلگرامی با پسوند “+۱۸” در میان صدها عکس پورن و جوک می‌نویسد: «این مطلب طنز نیست ولی زورم آمد ننویسم که باید آن دکتر را با قیر داغ سوزاند تا دیگر دکترها جرات نکنند…»

میزان علاقه‌مندی به خشونت و مجازات‌هاس خشن مورد نظر افراد هم البته از منظر دیگری قابل بررسی‌ست.

بپرسید چرا ۱۰۰ هزار تومان ندارد؟

در میان امواج احساسی حاصل از فاجعه در جامعه پزشکی و در میان اظهار نظرهایی حاوی خشم و نفرت، کسانی به ریشه‌های اتفاق اخیر توجه کرده‌اند.

نمونه تیپیک این دسته، خادم یک مدرسه است که می‌پرسد: «حالا آن دکتر کسی بوده که سر سفره پدر و مادرش لقمه حلال نگذاشتند دهانش. کاری نداریم به هزار فحش و لعنتی که برای رفتگان خودش درست کرده ولی حالا فرض کن آدم خوب، چرا نباید توی جیب یک مرد و زن بچه‌دار، ۱۰۰ هزار تومان پول باشد که خرج دوا و دکتر بچه‌اش بکند؟»

در دولت احمدی‌نژاد به بهانه هدفمند‌سازی یارانه‌‌ها و تمرکز یارانه‌ها بر اقشار ضعیف جامعه؛ با این ادعا که ثروتمندان چند برابر مردم فقیر از دولت یارانه می‌گیرند، اقدام به حذف گسترده سوبسیدهای دولتی کردند. نتیجه این اقدام، کاهش ارزش پول ملی به یک سوم، گرانی بی‌سابقه همه کالاها و خدمات، ریزش خانوارهای ایرانی به زیر خط فقر، کاهش بنیه اقتصادی خانوارهای ایرانی، افزایش تورم و حاکم شدن رکود بر اقتصاد ایران بود. همچنین تبعات منفی این طرح به دلیل تحریم‌های بین‌المللی در پرونده فعالیت‌ای هسته‌ای جمهوری اسلامی تشدید شد تا اقشار کم‌ درآمد و ضعیف، همراه بخش بزرگی از کارگران و کارمندان در تنگنایی شدیدتر از اوضاع زمان جنگ ایران و عراق قرار بگیرند.

پیشتر دولت حسن روحانی در یک پروپاگاندای سیاسی از افراد مرفه خواست تا با انصراف از گرفتن یارانه، به دولت کمک کنند تا این پول صرف توسعه بخش سلامت و درمان شود.

از زمان روی کار آمدن دولت جدید اما روزی نیست که چهره وزیر بهداشت اصولگرا در صدا و سیما دیده نشود. او واسطه پیغام‌های حسن روحانی به مهدی کروبی و میرحسن موسوی است و از طرف دیگر عنوان می‌شود که قرار است کاندیدای آینده جناح اصولگرا باشد. او که همزمان توانسته است دل سبزها، بنفش‌ها و اصولگرایان را در ایران با خود همراه کند، همیشه در مقابل دوربین‌های خبری از بهبود شرایط بهداشتی کشور، کاهش هزینه‌های درمان، افزایش کیفیت خدمات بیمارستانی و … می‌گوید.

این در حالی است که بنا به تایید شواهد و اظهارات پزشکان متعهد، بخش خصوصی در حال بلیعدن زیرساخت‌های بخش‌‌های دولتی حوزه درمان است و دولت جمهوری اسلامی ایران عملا خلاصی از مسئولیت‌های عمومی حوزه بهداشت و درمان را مانند خصوصی‌سازی نظام آموزشی در ایران، در دستور کار خود دارد.

دلالان، تخت‌های سی‌سی‌یو و آی‌سی‌یو را به مزایده می‌گذارند و بیمارستان‌ها با انواع و اقسام روش‌ها سعی دارند از بخش اورژانس خود کسب درآمد کنند. شاید برای همین است که این عبارت با سردترین و تلخ‌ترین لحن ممکن از دهان بسیاری از شهروندان ایرانی شنیده می‌شود که: «امروز کسی که پول ندارد باید بمیرد.»

یک رفتگر شهرداری در حالی که سعی می‌کند دستانش را در دمای دو درجه زیر صفر به مدد آتش زدن یک کارتن گرم کند، می‌گوید: «این که بخیه است. سرطان داشته باشد کسی چه کار کند. من بگیرم، می‌روم خودم را سر به نیست می‌کنم. خلاص.»

در همین زمینه:

شوخی یا جدی، بخیه‌ها کشیده شدند

وزیر بهداشت: مسئولان بیمارستان خمینی‌شهر برکنار شدند

دو تن از کارکنان بیمارستان خمینی‌شهر اصفهان بازداشت شدند

باز کردن بخیه‌های صورت یک کودک به دلیل بی‌پولی