توضیح مترجم: بازتولید اجتماعی، مفهومی است که کارل مارکس در کتاب «سرمایه» مطرح کرد. طبق نظر کریستوفر دووب، بازتولید اجتماعی «به ساختار‌ها و فعالیت‌هایی اشاره دارد که نابرابری اجتماعی را از یک نسل به نسل دیگر منتقل می‌سازد». طبق نظر بوردیو، چهار نوع سرمایه وجود دارد که در بازتولید اجتماعی جامعه سهیمند؛ سرمایه مالی، سرمایه فرهنگی، سرمایه انسانی، و سرمایه اجتماعی…. الن سیرز استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه رایرسون کانادا است و تازه‌ترین کتاب‌اش «چپ نوی بعدی: تاریخ آینده» نام دارد.

Gay Pride Abstract Image LGBT

گفت‌وگویی با الن سیرز

■ برای فهمیدن سکسوآلیته چرا باید از چارچوب بازتولید اجتماعی بهره برد؟

الن سیرز – از نظر من، سومندی چارچوب بازتولید اجتماعی برای فهمیدن سکسوآلیته برآمده از موقعیت کنونی سیاست‌های کوییر است. ما [کوییر‌ها] از یک سو صاحب حقوقی شده‌ایم که در دهه ۱۹۷۰ (وقتی [به‌عنوان یک همجنسگرا] آشکارسازی کردم) حتی به مخیله من هم نمی‌آمدند. ما در کانادا صاحب حقوق قانونی برابری شده‌ایم؛ از حق عدم-تبعیض مبتنی بر گرایش جنسی گرفته تا حق ازدواج و فرزندپذیری. این دست‌آورد‌ها در نتیجه بسیج‌سازی نیرومندی بوده است. برخی از مهیج‌ترین و جسور‌ترین تظاهراتی که من در آن‌ها شرکت داشتم، درباره مبارزات کوییر بودند.

اما ما هنوز با دورنمای آزادی جنسی فاصله داریم. سیاست‌گذاری بر سکسوآلیته هنوز ادامه دارد و ما فقط حدود و مرزهای آن را تغییر داده‌ایم. حتمن خبر یورش پلیس به دفتر وبسایت rentboy. com را شنیده‌اید، که به نظر می‌رسد سرکوب کارگران جنسی و سکس کوییر است.

هنجارسازی جنسیتی هنوز ادامه دارد و به تمام حوزه‌های زیست ما راه یافته، با این‌که ایده‌های مجاز مردانگی و زنانگی اندکی گشاد شده و ایده انتقال جنسیت نیز از رسمیت و شناخت بیشتری برخوردار شده، کوییربودن تبدیل به یک برند یا نشان [تجاری] شده، که مردم کم‌درآمد اما توان پرداخت و خرید آن را ندارند.

فقط رژه غرور نیست که رنگ تجاری به خود گرفته و محدود به تجارت شده؛ تمام فضا‌ها و نمودهای اجتماعی کوییربودن نیز چنین شده. این فضا‌ها به‌شدت رنگ سفید دارند و محدود به سفیدپوست‌ها شده‌اند. نسخه غالب هویت همجنسگرا (که ریشه در مکان‌های اجتماعی خاصی در نیمکره شمالی دارد) تجربیات و تاریخ‌ها و کنش‌ورزی رنگین‌پوست‌ها و بومیان را به حاشیه رانده است.

فکر می‌کنم چارچوب بازتولید اجتماعی کمک می‌کند تا دست‌آوردهای متناقضی که حاصل شده معنا یابند، و بنابراین کمک می‌کند تا بتوانیم بفهمیم که گام‌های بعدی در راستای آزادی جنسی چه باید باشند. سهم اصلی این چارچوب این است که نشان دهد سکسوآلیته و جنسیت در کلیت روابط «زیست-سازی»‌ای قرار گرفته‌اند که حول نحوه خاص تقسیم کار و پایگان‌های محروم‌سازی سازمان یافته است. برای این‌که به آزادی واقعی جنسی رسید، اول باید به این بپردازیم که بدن ما و زیست ما با شبکه روابط کار و خانواده و بازار گره خورده و حکومت آن را تنظیم می‌کند.

■ می‌توانید کمی بیشتر توضیح دهید که منظورتان از این‌که سکسوآلیته با دیگر روابط اجتماعی گره خورده، چیست؟

سکسوآلیته از سایر جنبه‌های زندگی ما جدا نیست؛ نه صرفا یک رانه زیست‌شناختی است و نه صرفا فرآورده ذهن ما. سکسوآلیته با بقا و زنده‌ماندن ما گره خورده، با کابرد هرروزه بدن ما گره خورده، با روابط قدرتی گره خورده که در تمام عرصه‌های زیست ما حضور دارند. فکر می‌کنم چارچوب بازتولید اجتماعی، وسیله مهمی برای فهمیدن این است که سکسوآلیته چه‌طور در فعالیت‌ها و کنش‌های هرروزه ما بنا شده و این فهم چه فحوایی برای آزادی جنسی دارد.

کاپیتالیسم تنها شکل جامعه طبقاتی است که طبقات زیردست آزاد هستند که مالک بدن خویش باشند. اما فقدان مالکیت و کنترل [طبقات زیردست] بر منابع اصلی مولد جامعه، این آزادی را کاملا محدود ساخته است. ما برای معاش و زندگی‌کردن باید توان [یا نیروی] کار خویش را بفروشیم، با کسی در رابطه صمیمی و نزدیک باشیم که شاغل است، یا از طریق – برای نمونه – کمک‌مالی اجتماعی و حقوق بی‌کاری یا دیگر فعالیت‌های تجاری، دستمزد برابر داشته باشیم.

در جوامع کاپیتالیستی، مبارزه‌کردن در زمینه سکسوآلیته همانا رصدکردن مسیر آن تناقض بین آزادی و انقیاد است؛ در حالی که آزادی جنسی می‌خواهد عملا بر این انقیاد چیره شود. بگذارید مثالی بزنم. آنجلا دیویس در کتاب خویش می‌نویسد که نگاه مثبت به سکس در موسیقی زنان آوازخوان آمریکایی-آفریقایی (نظیر ما رینی و بتی اسمیت و دیگران) در اوایل سده بیستم، به این واقعیت برمی‌گردد که آزادی در حوزه سکسوآلیته و روابط شخصی همانا یکی از چند دست‌آورد واقعی رهایی از بردگی بوده است. اگر به تاریخ برده‌داری در آمریکا نگاه کنید، می‌بینید که خشونت جنسی و تخریب آگاهانه و عمدی روابط شخصی [برده‌ها] ریشه در رژیم وحشیانه زور و اجبار داشته و در این رژیم تعبیه شده است. ظاهر قضیه این است که این سیستم برده‌دار را در مقام تجاوز قرار داده، اما اجبار جنسی در واقع یکی از راه‌های حفظ قدرت برده‌دار‌ها بوده است.

سیاه‌پوست‌های آمریکایی با رهایی‌یافتن از بردگی در آمریکای کاپیتالیستی، به عدالت واقعی اقتصادی دست نیافتند و از تجاوز‌ها و آزارگری‌های نژادپرستانه نیز واقعا رهایی نیافتند. جنبش «زندگی سیاه [پوست‌ها] مهم است» به ما یادآوری می‌کند که خشونت نژادی امروزه هم وجود دارد، و پلیس و زندان به‌همراه مجموعه دیگر نهاد‌ها در این نژادپرستی نقش ایفا می‌کنند. رهایی از بردگی، تغییرات مهم و ملموسی در حوزه سکسوآلیته و روابط شخصی ایجاد کرده؛ گرچه البته خشونت نژادپرستانه و بی‌عدالتی اقتصادی و رژیم سلطه مردانه در روابط کاپیتالیستی جنسیتی، آن تغییرات را محدود ساخته است.

فکر می‌کنم رویکرد بازتولید اجتماعی به ما کمک می‌کند که این تناقض را بفهمیم. ما اعضای طبقه کارگر در جوامع کاپیتالیستی، صاحب بدنمان هستیم اما از کنترل‌داشتن بر بدنمان محروم شده‌ایم. ما به جای آن‌که کار کنیم تا مستقیما نیاز‌ها و خواسته‌های خویش را برآورده سازیم، مجبور شده‌ایم تا دنبال کار بگردیم و/یا به کار بی‌دستمزد خانه‌داری بپردازیم تا به دستمزد دسترسی پیدا کنیم. ما روی فرآیند کار یا محصول کار خودمان کنترل نداریم. مجموعه فرآیند‌ها[ی کار]، از مدرسه گرفته تا زندان، به ما تحمیل شده تا انقیاد را تضمین کنند. بنابراین ما از خویشتن خود و از دیگران بیگانه شده‌ایم. و این امر تاثیر عظیمی بر هستی جنسی ما دارد.

■ آیا این خطر وجود ندارد که شما دارید بازتولید اجتماعی را به یک نوع تئوری تبدیل می‌کنید که درباره همه‌چیز حرف می‌زند؟

چارچوب بازتولید اجتماعی به‌ویژه زمانی اهمیت یافت که فمینیست‌های مارکسیست برای اصلاح و توسعه چشم‌انداز محدود جریان غالب مارکسیسم به طبقه و کار مطرح‌اش کردند. اساسا، این چشم‌انداز محدود نشان می‌داد که اکثر مارکسیست‌ها شکل‌گیری طبقاتی را به حوزه تولید، یعنی کار دستمزدی در محیط کار دستمزدی، منحصر می‌کردند. آن‌هایی که چنین نگاهی داشتند، نقش کار بی‌دستمزد را نادیده می‌گرفتند، کاری که عمدتا به‌دست زنان در خانواده انجام می‌شد و می‌شود تا طبقه کارگر فعلی را سر پا نگه داشته و نسل بعدی را به بار بیاورند.

چارچوب بازتولید اجتماعی ایده شکل‌گیری طبقاتی را گشاد می‌سازد تا تمام فرآیندهای دستمزدی و نادستمزدی کار را شامل شود، و می‌دانیم که این فرآیند‌ها از طریق تقسیم کار سازمان یافته و این تقسیم کار نیز جنسیتی‌شده و نژادی‌شده و جنسی‌شده است. سنگینی کار نادستمزدی به نحو نامتناسبی روی دوش زنان افتاده، اما تنظیمات و پیکربندی کار دستمزدی و نادستمزدی، که معاش مردم را فراهم می‌کند، از زمانی به زمان دیگر و در مکان‌های مختلف اجتماعی عمیقا متفاوت است.

■ شما درباره جنسیت و تقسیم کار حرف زدید، اما روشن نیست که این‌ها چه‌طور با سکسوآلیته مربوط می‌شوند.

فکر می‌کنم بازتولید اجتماعی بر تقسیم کار متمرکز می‌شود و این سیمای تازه‌ای به ایده‌های «دگرجنسگراهنجاری» و «همجنسگراهنجاری» می‌دهد. «دگرجنسگراهنجاری» [یا هنجاریت دگرجنسگرایانه] اصطلاحی است که توقعات غالب برای سبک زندگی دگرجنسگرایانه را توصیف می‌کند و سکسوآلیته بهنجار و پذیرفتنی [و دگرجنسگرایانه] را برای همه افراد جامعه ترویج کرده و استمرار می‌بخشد.

دگرجنسگراهنجاری بسته‌ای است که حاوی تقسیم کار و آرمان‌های جنسیتی و الگوهای فراغت‌ورزی و کنش‌های سکسوآلیته است. دگرجنسگراهنجاری صرفا یک مجموعه توقعات فرهنگی و ایدئولوژیک نیست؛ بلکه بر کنش‌های کار [و شغل] بنا شده و می‌دانیم که روابط قدرت این تقسیم کار را سازمان می‌دهد. دگرجنسگراهنجاری در طول زمان و در مکان‌های اجتماعی متفاوت، تغییر می‌کند.

رودریک فرگوسن اشاره می‌کند که آفریقایی-آمریکایی‌های دگرجنسگرا اغلب جوری زندگی می‌کنند که با الگوهای دگرجنسگراهنجاری غالب در ایالات متحده هم‌خوان نیست. برای نمونه، زنان آفریقایی-آمریکایی بسیار بیشتر از زنان سفیدپوست گرایش دارند که کار دستمزدی انجام دهند، و اغلب این کار‌ها از نظر توان جسمی سنگین هستند و معمولا «کار زنانه» تلقی نمی‌شوند. همین امر، تاثیر عظیمی بر توقعات جنسیتی‌شده و کنش‌های خانواری می‌گذارد.

باید افزود که رژیم زندان، که عمدتا مردان آفریقایی-آمریکایی و بومیان آمریکایی از آن لطمه می‌بینند، الگوهای نا-دگرجنسگراهنجارانه‌ای را می‌سازد؛ چون مردان به‌اجبار از اجتماع خویش بیرون آورده شده و در موقعیت‌هایی محبوس می‌شوند که برآورده‌ساختن نقش‌های دگرجنسگراهنجارانه (مانند کارگر و شریک زندگی و پدر) عملا ناممکن می‌شود.

پراکندگی جغرافیایی نیز همین تاثیر را دارد؛ یک خانواده به‌خصوص ممکن است در کشورهای مختلف خانوار متفاوتی را شامل شود، مثلا ممکن است پدر یک خانواده در کشور دیگری در مهاجرت موقت به سر می‌برد و مادر نیز در کشور دیگری به کار خانگی دستمزدی مشغول باشد و بچه‌(‌ها)ی ایشان را پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها بزرگ کنند.

دگرجنسگراهنجاری صرفا به سازشکاری و دنباله‌روی [از آرمان‌های دگرجنسگرامحورانه] محدود نمی‌شود؛ قدرت اجتماعی، بی‌جاشدگی، نژادپرستی، تقسیم کار دستمزدی و نادستمزدی، و سازمان فضایی بازار جهانی کار نیز در آن دیده می‌شوند.

پس وقتی می‌گوییم که تصاحب حقوق برابر به این معنی بوده که همجنسگرایان از دگرجنسگراهنجاری تقلید کرده و «همجنسگراهنجاری» را ایجاد کرده‌اند، صرفا نمی‌گوییم که همجنسگرایان تصمیم گرفتند به جای سرپیچی [از دگرجنسگراهنجاری] در آن جذب [و همانند دیگر اعضای جامعه] شوند. بل [این همانندسازی و همجنسگراهنجاری] (به نقل از جوانا برنر) «استراتژی‌های بقا» در مجموعه‌ای از روابط اجتماعی است که حول محرومیت و استثمار و سرکوب سازمان یافته‌اند.

همجنسگراهنجاری صرفا انتخابی در سطح فردی یا سیاسی نیست. همجنسگراهنجاری، از یک سو، حتی برای برخی از مردم (مانند فقیر‌ها و نژادی‌شده‌ها و ترنس‌ها) یک گزینه هم نیست. درست همان‌طور که دگرجنسگراهنجاری (آن‌چنان که در بالا آمد) گزینه‌ای برای بسیاری از نژادی‌شده و بومی‌ها و مهاجر‌ها نیست. از سویی دیگر، آن‌هایی هم ترجیح می‌دهند تا همجنسگراهنجاری یا دگرجنسگراهنجاری را به چالش بکشند نیز اساسا به‌واسطه رژیم‌های کار دستمزدی و کار نادستمزدی و تنظیمات حکومتی، مجبور به سازشکاری و هم‌نوایی می‌شوند. برای مثال، هزینه‌ها و فشارهای مادی ازدواج‌کردن جهت اخذ وضعیت مهاجرت یا دست‌یابی به منافع اجتماعی و بهبودی اعضای خانواده (هم بزرگسالان و هم کودکان)، می‌تواند دغدغه‌های ایدئولوژیکی که طرفدار مداخله حکومت در امور خانواری هستند را مشروع سازد.

اگر می‌خواهیم ورای دگرجنسگراهنجاری و همجنسگراهنجاری برویم، نه ‌تنها باید بر کوییربودگی تاکید کنیم بل باید شرایط اجتماعی‌ای بسازیم تا مردم بتوانند از نظر جنسیت و سکسوآلیته همان‌طور که می‌خواهند زندگی کنند و کامیاب شوند. نه این‌که از شغلشان اخراج شوند، از منافع و جایگاه خویش محروم شوند، مورد تجاوز جنسی قرار گیرند، در خیابان مورد ضرب و شتم قرار گیرند، زندانی شوند یا با شلیک پلیس کشته شوند.

چارچوب بازتولید اجتماعی به ما یادآوری می‌کند که سازمان کار دستمزدی و نادستمزدی در محیط‌های کار و خانوار‌ها و از طریق تنظیمات حکومتی، تاثیر عظیمی بر گزینه‌ها و انتخاب‌های ما در مطالبه سکسوآلیته دارد. البته ما از عاملیت برخورداریم و می‌توانیم در حوزه سکسوآلیته تاریخ‌ساز باشیم؛ اما رویدادهای دیگر حوزه‌های زندگی، توانایی ما برای چنین کاری را ضرورتا محدود می‌سازند.

■ پیش‌تر گفتید که تقسیم کار نه ‌تنها جنسیتی‌شده و نژادی‌شده، که سکسی‌شده هم هست. می‌توانید منظورتان را بیشتر توضیح دهید؟

تقسیم کار، زیست ما را حول کنش‌های تجسم‌یافته خاصی جهت می‌دهد. فرآیند کار که در جریان روزمره زندگیمان مرکزی‌ترین چیز است، بر تجربه ما از بدنمان و تمایلاتمان تاثیرگذار است. فوتبالیست حرفه‌ای، کارگر کارخانه خودروسازی، فروشنده لوازم آرایشی، و مربی مهدکودک هر یک در زندگی روزمره خویش استفاده متفاوتی از بدنشان دارند. کارولین استیدمن درباره یک‌نوع مرگ اروتیک می‌نویسد که وی زمانی که معلم مدرسه ابتدایی بوده احساس کرده؛ وی چنان هر روز بچه‌ها را لمس می‌کرد و آن‌ها وی را لمس می‌کردند که او دست از دیگر شکل‌های تماس کشیده است.

اگر به کاری که از شما توقع می‌رود در قبال دستمزد یا نادستمزد انجام دهید نگاه کنید، مثلا در خانه و در محیط کار، بدن شما [در خلال آن کار] معنایی می‌یابد که در ساختن نقشه میل و اروتیک شما تاثیرگذار است. اگر شغلتان این است که زمان زیادی را صرف تسکین‌دادن نوزادان بیمار می‌کنید، پس حس لامسه شما از آن کسی که از بدن‌اش استفاده می‌کند تا توپ را از خط حمله تیم رقیب بگیرد بسیار متفاوت خواهد بود. منظورم این نیست که کاربرد بدن شما در کار تنها عامل شکل‌دادن میل شما است؛ بل این کنش‌ها ضرورتا نقش مهمی را بازی می‌کنند.

حدود ۱۰ سال پیش سریالی پخش می‌شد با عنوان «Queer Eye for the Straight Guy» [چشم کوییر برای مرد دگرجنسگرا]، که در آن گروهی از مردان همجنسگرا پیشنهادیی برای خوش‌تیپ‌شدن مردان دگرجنسگرا می‌دادند. خب در این مورد، چشم کوییر چه ربطی به میل همجنسی دارد؟ فکر می‌کنم چارچوب بازتولید اجتماعی ما را برمی‌انگیزد تا درباره این فکر کنیم که چرا ما باید توقع داشته باشیم که مردهای کوییر متخصص زیبا‌شناسی هستند و مردان دگرجنسگرا عاجز از این کار. امروزه مردان همجنسگرا بیش از دیگر گروه‌ها در حوزه‌های خاصی از [صنعت] زیبا‌شناسی و عاطفی کار می‌کنند. و به همین نحو، در گروه‌های حرفه‌ای ورزشی نیز شاهد دگرجنسگرایی کاملا اجباری هستیم. فکر می‌کنم آزادی واقعی جنسی یعنی مخالفت‌کردن با ماهیت اجباری و پایگانی تقسیم کار در جوامع کاپیتالیستی و فهمیدن تاثیر سازمان کار بر هستی جنسی ما.

■ می‌توانید این ایده را کمی بیشتر توضیح دهید که آزادی جنسی یعنی به چالش‌کشیدن تقسیم کار؟

فکر می‌کنم منظورم این است که وقتی مجبور می‌شویم تا خود را متناسب نقش‌های خاصی کنیم که کار دستمزدی و نادستمزدی تعیینشان می‌کند، توانایی‌های ما برای تجربه لذت جنسی، برای ایستادگی علیه اجبار جنسی، برای شکوفایی و داشتن رابطه عاشقانه با دیگران، همه این توانایی‌ها محدود و شکل می‌یابند. ابتدایی‌ترین نمونه این مورد را در برنامه [زمان‌بندی] کاری دستمزدی یا نادستمزدی می‌توانید ببینید که با مشخص‌کردن یا محدودکردن در-دسترس-بودن ما و خسته‌کردن ما یا ایجاد حس موفقیت در ما، تاثیر مستقیمی بر زیست جنسی ما دارد. پیچیده‌ترین نمونه آن مورد را می‌توان در این دید که درک ما از خودمان (و هم‌چنین از بدنمان) ریشه در کاری دارد که انجام می‌دهیم، کاری که برخی از توانایی‌های ما را بیش از حد می‌پروراند و توانایی‌های دیگر ما را سرکوب می‌کند.

پزشک و عکاس مد و معلم و مادر، هر یک احتمالا نگاه کاملا متفاوتی از من دارند؛ هر یک از ایشان در مدرسه و کارآموزی و کار بیرون و داخل خانه یاد گرفته‌اند تا تمرکزشان را متوجه چیزهای خاصی کنند. ایشان به‌طور متفاوت [من را] لمس می‌کنند و توقعات متفاوتی در قبال لمس‌شدن [توسط من] دارند. بله، کنش‌های ارادی و آگاهانه کوییر می‌تواند امر هنجارین را به چالش کشد، اما وقتی وارد کنش‌ها و روابط قدرتی می‌شویم که امر هنجارین را در خود متجسم کرده‌اند، میزان تحقق پروژه آزادی ما نیز محدود خواهد شد.

هم‌چنین فکر می‌کنم که کارشیوه قدرت در جوامع کاپیتالیستی، سکسوآلیته‌های ما را مغشوش و مسموم کرده است. تناقض بین مالکیت بر بدن و اجبار برای فروش توانایی ما در کار (یا حتی کار نادستمزدی)، [دوگانه‌] رضایت و اجبار را مغشوش ساخته؛ کارگران عملا رضایت می‌دهند که در فعالیت کاپیتالیستی کار کنند، اما قدرت زورگویانه و اجبارآور صاحب‌کار بسیار زورمند است. خب حالا آیا ما واقعا می‌دانیم که در مسئله کنترل بر بدن و زیستمان، رضایت راستین ما کجا قرار دارد و چه معنایی می‌دهد؟

از لحاظ حقوقی و قانونی، در صورت وجود اجبار و زور، رضایت معنا ندارد. اما در جوامع کاپیتالیستی، ما این نیروهای اصلی اجبارگر را طبیعی فرض کرده و مفروض می‌گیریم. مجبورید کار کنید، چون در غیر این صورت غذایی برای خوردن نخواهید داشت؛ همه ما همین وضع را تجربه می‌کنیم، و از همین رو نیز قرارداد کاری می‌بندیم و ساعت‌های زیادی را صرف کارکردن می‌کنیم. و در برخی موارد نیز مجبور می‌شویم که [در محیط کار] از نظر جنسی جذاب و فریبا باشیم، حتی اگر رسما گفته نشده باشد. آیا این رضایت محسوب می‌شود؟

بسیار خوش‌حال‌کننده است که می‌بینیم فعالیت‌هایی برای به‌چالش‌کشیدن خشونت جنسی و خشونت علیه زنان و آزار جنسیتی انجام می‌شود. فکر می‌کنم چارچوب بازتولید اجتماعی ما را وامی‌دارد تا از خود بپرسیم در برخی از این فعالیت‌ها چه درکی از رضایت وجود دارد. بپرسیم که با امضاکردن قرارداد کاری، عوامل اجبارگر و روابط قدرت چه‌طور رضایت را تضعیف می‌کنند؟ تاکید اساسی بر رضایت کامل امر ضروری‌ای است، و الگویی که ما [برای فهم رضایت] استفاده می‌کنیم همانا عامل عقلی خودپیرو است که آزاد است و آگاه. در واقع، ما عمیقا در شبکه روابط قدرت جنسیت و‌نژاد و طبقه و سن و ظرفیت‌های تنانه‌ای گیر افتاده‌ایم که عمیقا سکس‌ستیز هستند [و نگاه منفی‌ای به سکس دارند]. این روابط قدرت، تاثیر عظیمی بر هستی و تمایلات جنسی ما و توانایی ما برای بیان رضایت یا عدم رضایت دارند.

■ گفتید که جامعه ما جامعه‌ای سکس‌ستیز است، اما در واقعیت روزمره جامعه ما سکس همه‌جا حضور دارد.

بله، این هم تناقض جالبی است. جامعه‌ای که همه‌چیزش سکسی‌شده است اما فعالیت واقعی جنسی ساکت و نامشهود است. تصویرهای جنسی‌شده، همه‌جا حضور دارند؛ اما شرکای جنسی نیز حتی نمی‌توانند تمایلات جنسیشان را با یک‌دیگر در میان بگذارند.

مرحله نولیبرال کاپیتالیسم، سکسی‌شدن چیز‌ها را تشدید کرده؛ چون روابط کالایی وارد تمام جنبه‌های زیست روزمره ما شده است. برای همین سعی می‌کنیم تا خود را به یک چیز سکسی تبدیل کنیم. سعی می‌کنیم تا بر طبق [آموزه‌های] این تصاویر زندگی کنیم و کنش بورزیم؛ این تصاویر استاندارد‌ها را برای ما تعیین می‌کنند. ما بدنمان را می‌پرورانیم و آن‌ها را به کالا تبدیل می‌کنیم: تمرین‌کردن، اصلاح‌کردن موهای بدن، رنگ‌کردن مو، خال‌کوبی، عمل‌های جراحی زیبایی و تغییر شکل بدن، رژیم‌های غذایی، پوشیدن لباس‌ها و زیورآلات متناسب [با آن استاندارد‌ها]. بدن خام و پرورده‌نشده (بدنی که بوی انسان می‌دهد)، خوار و محقر دیده می‌شود.

برای همین، ما با سکس‌ستیزی‌ای طرف هستیم که همراه است با سکسی‌شدن [همه‌چیز]. حق سقط، کنترل موالید، امنیت در فضاهای اجتماعی و خیابان‌ها، مکان‌هایی برای فعالیت جنسی جوانان؛ همه این‌ها (به‌ویژه برای زنان) یعنی تجربه مثبت و سازنده جنسی، که [متاسفانه] هنوز مسدود و ناممکن است.

■ برای جمع‌بندی بحث، چارچوب بازتولید اجتماعی چه کاربردی برای فهم سکسوآلیته می‌تواند داشته باشد؟

فکر می‌کنم خوب است که تئوری بازتولید اجتماعی توجه زیادی را به خود کشیده و مسیرهای تازه‌ای یافته است. این شماره نشریه‌ Viewpoint [که به بازتولید اجتماعی می‌پردازد] نیز سهم ارزشمندی در این جریان دارد. باز‌شناسی صادقانه محدودیت‌های آن‌دسته از نسخه‌های مارکسیسم که درک محدودی از طبقه دارند و آن را بر حسب کار دستمزدی در محیط کار می‌بینند، نیز در این جریان سهیم بوده. [چارچوب بازتولید اجتماعی و نگاه نوین به آن] حتی در [مطالعه‌] سیاست‌های جنسی نیز بسیار مهم است؛ چون ما داریم درک جدیدی از آزادی جنسی را می‌آزماییم که ما را ورای دوقطبی حقوق برابر و سرپیچی [از هنجار] می‌برد.

فکر می‌کنم رویکرد بازتولید اجتماعی به مسئله سکسوآلیته، می‌تواند درک گسترده ما از شکل‌گیری طبقاتی و زیست‌سازی در جوامع کاپیتالیستی را با سیاست‌های تحول‌خواه کوییر ترکیب کند. اما هنوز هم کارهای زیادی هست که باید انجام شود؛ برای مثال اندیشیدن به رابطه بین تقسیم کار و سکسوآلیته‌ها. برای پروراندن این مسئله باید بحث‌های زیادی شکل گیرد و تحقیقات تاریخی و معاصر زیادی انجام شود و کنش‌ورز‌ها وارد عمل شوند.

منبع