دفن زباله در مناطق تپهای و کوهستانی، عبور جاده و زهکشی برای کشاورزی، چرای دام، برداشت معدن و سنگ معدن در حد غیر مجاز، تخریب پوشش گیاهی، تغییر مسیر رودخانههای دائم یا فصلی کوهستانی و کوهپایهای و ساخت و ساز هتل و تفرجگاه، تقریباً هیچ بخشی از طبیعت ایران را بینصیب نگذاشته است.
با بزرگتر کردن دایرههای تصویر بالا که البته تنها نشانگر حدود جغرافیایی مناطق طبیعی آسیبدیده و یا در حال تخریب است، می توان تصور کرد که در طول ده سال آینده این سرزمین آبلهرو تا چه حد آسیب خواهد دید.
تصویری که از خشکسالی و قحطی آب و بیابانزایی داغ به چهره دارد با این زخمهای عمیق و بیدرمان دیگر چگونه میتواند برای ساکنان و جاندارانش حیات بخش و دلربا باشد؟
ساخت و ساز یا تخریب
در مناطق ییلاقی و کوهپایهای حاشیه شهرهایی مانند مشهد، کرج، رشت، رامسر، بیرجند، گرگان، علی آباد کتول و لیست بلند بالایی از خانههایی سازمانی ساخته شده که تمامی آجرهای آن در واقع گامی برای تخریب حفاظ امن طبیعت است. به گواهی رسانههای رسمی اغلب این خانهها متعلق به نهادها و ارگانهای نظامی و یا دولتی است.
هنوز زمان زیادی از سیل استان البرز و سیلی که در تهران، سواد کوه، بهشهر و شهرهای دیگر را در هم شکست نمیگذرد. یکی از مهمترین دلایل تخریب و صدمهرسانی این سیلها، ناتوانی در مهار و کنترل آن و همچنین ناتوانی زمین بود. این ناتوانی تا حد زیادی از ساخت و ساز پلهای غیر استاندار در حاشیه مسیر مرسوم و سالیانه و یا فصلی آبراهها و رودهای کوهپایهای ناشی میشد.
به عنوان نمونه جادهسازی در منطقه جنگلی-کوهستانی ابر در نزدیکی شاهرود، تخریب خاک و زهکشی برای ساخت هتل و آپارتمان در منطقه آب و برق مشهد یا دامنه بینالود در نیشابور، ساخت و ساز هتل و تفرجگاههای شخصی در منطقه گردنه حیران و دربند و درکه، تنها نمونههای کوچکی از این دست هستند.
در حاشیه این تخریبها که با هدف ساخت و ساز صورت میگیرد، نه تنها بافت زمین و حریم منابع طبیعی که در اینجا کوهپایهها نیز آسیب میبینند. همچنین باید به آثار ناشی از سکونت در محلی که بستری بکر از طبیعت بوده، تولید زباله، تخریب و برداشت بیبرنامه و انحصاری از آبهای زیرزمینی، نیاز به برقکشی و حفر چاه و لوله کشی و … نیز توجه داشت. مواردی که نشانه میدهد با سیستم مدیریت زود بازده و ناآشنا به کارکرد زیست محیط پایدار، نمیتوان انتظار توسعهای سبز داشت.
پوشش گیاهی، از رنگ سبز به خاک سوخته
یکی از الزامات ساخت و سازهای مسکونی و صنعتی و همچنین حفر معدن، ضرورت مسطح و عریان کردن زمین است. تنها کافی است به پروژههای قطع درختان در نواحی ییلاقی نگاهی بیاندازیم. تنها شهرداری مشهد در سال گذشته از محل دریافت جریمه و یا صدور مجوز برای تغییر کاربری بخشی از زمینهای ییلاقی آن از جمله در مناطق جاغرق و شاندیز و اخلمد چیزی حدود ۲۴ درصد افزایش درٱمد داشته است. پرسش آن است که چطور زمانی که اتحادیه هتلداران مشهد اعلام میکند که در فصلهای پر مسافر تعداد زیادی از هتلهای مشهد و حومه خالیاند، هنوز هم برای ساخت و ساز چنین مجموعههایی درخت قطع میشود و کوه صاف میشود؟
ارتفاعات هاشمیه که پوشش مهم بخشی از آبهای زیرزمینی مشهد و حومه آن است، چنان میان تعاونیها تقسیم شده است که دیگر حتی قطعهای از آن نیز به عنوان یادگار منابع طبیعی بر جای نمانده است.
در چند سال اخیر هوای مشهد روزهای آلوده بسیاری داشته و روشن است که تخریب پوشش گیاهی حواشی حوزه این شهر بزرگ و پر جمعیت تا چه حد میتوانست در این موضوع تأثیرگذار باشد. باغهایی در حاشیه شهر خشکانده شدهاند که زمانی پُر از گیلاس و آلبالو و گردوی معروف خراسان بودند.
وضعیت استان گیلان و مازندران از این هم اسفبارتر است. بخشهای بکر و دست نخوردهای از علی آباد کتول و یا کوهپایههای جنگلی میان استان خراسان شمالی و گرگان چنان لخت شدهاند که با عکسهای حتی پنج سال گذشته نیز قابل مقایسه نیستند. سازمان حفاظت از محیط زیست حتی قادر به حفاظت از مناطقی که به طور رسمی و قانونی جزیی از مناطق حفاظت شده ملی هستند، هم نیست.
روستای سولقان که در منطقه حفاظت شده البرز شمالی قرار دارد، و آبشار معروف سمنگان در آن جاری است، نمونهای از این موارد است. این روستا به بهانه جادهکشی برای بنای امامزادهای در کوه و هتلسازی برای توریستها تبدیل به تن عریانی شده که با میلههای فلزی که شکم و سینهاش را دریدهاند.
اینها بخشهایی از طبیعت کوهستانی ماست که هرگز باز نمیگردد. نامهایی چون رستم آباد و روستای زیارت و کاخ خورشید در کلات نادر و مه در جنگل ابر و زیبایی پاییز کلاردشت، هم تا زمان کوتاه دیگری به پوستر روی دیوار همان قهوه خانههای سنتی و محلی خواهند شد. تازه اگر برایشان در برابر فشار و تخریب دلالان کوه و زمین توانی باقی بماند.
کوهی از زباله بر دوش کوهپایههای ایران
اندیمشک، دشت بویری در دامنه زاگرس، کوههای اطراف سنندج و ییلاقهایی از بهبهان و نامهای دیگری در گلستان و مازندران و البرز و حاشیه تهران میتوان نوشت که امروزه تبدیل به محل دفن زبالههای تفکیک نشده گاه خطرناک شدهاند. مأمنهایی برای زندگی موش و سوسک و مگس، آن هم نه از نوع کوهستانیاش که در یک تور طبیعت گردی کوهستان از آنها عکس میگیرند، بلکه از نوع مولد و ناقل بیماری که تابستانها ساکنان آن مناطق را جان به لب میکنند و شیرابهشان زمستانها با باران و برفی اگر بود، راه میکشند به آبهای زیر زمینی.
این رهاسازی زباله در طبیعت چنان بر گردههای کوهپایههای حاشیه شهرهای صنعتی یا پر جمعیت فشار میآورد که چشمانداز آینده این مناطق را سیاه و تاریک میکند.
مقایسه کوچکی میان آلپنشینان و البرز نشینان
کافی است ببینیم چطور برخی از کشورهای دنیا به جای قطع درخت و تبدیل آن به زغال کباب و قلیان به نهالها جان میدهند. چطور ساکنان طبیعت کوهستانی از درخت و رودخانه و خاک حفاظت میکنند. چطور در آشتی با طبیعت از رونق فروش محصولات طبیعی عسل و بلوط و میوههای جنگلی و کشت قارچ و تورهای طبیعت گردی و پرندهنگاری و ماهیگیریهای با مجوز و حفظ و حریم رودها و دریاچه، زندگی سالمی را برای خود و نسلهای آیندشان رقم میزنند.
چطور تولید پنیر و لبنیات و نان و غذای محلی بر مبنای الگوهای منطبق بر حفظ اقلیم، زندگی ساکنانش را زیبایی و جان میبخشد واعتباری ملی و بینالمللی را برای مناطق حفاظتشده به ارمغان میآورد.
چقدر از تورها و اردوهای مدارس ما به رفتن به فلان و بهمان امامزاده میگذرد و چقدر برای شناخت شگفتی و زیبایی طبیعت. نسل آینده ایران چقدر خود را حامی و صاحب آنچه از استواری البرز و زرد کوه و سبلان و زاگرس و مسجد سلیمان و باقران باقی مانده میداند؟ از که خواهد آموخت و با کدام مدیریت و سرمایهگذاری آن را خواهد شناخت؟