در بخش اول این مقاله گزارشی از خشونت‌های کتاب مقدس (Bible) ارائه شد. اینک در بخش دوم و پایانی نشان می‌دهیم که یهودیان و مسیحیان به چه روش‌هایی این خشونت‌ها را کنار گذاشتند و مسلمان‌ها هم می‌توانند به همان روش ها- یا روش‌هایی دیگر- این نوع خشونت‌ها را کنار بگذارند.

handofgod

یهودیت و مسیحیت و اسلام همانی نیستند که موسی، عیسی و محمد آوردند. این سه دین در طول تاریخ توسط پیروانشان برساخته شده‌اند و نمی‌توانند نسخه برابر اصل باشند. به هر مکان/کشوری که وارد شده اند، رنگ و بوی فرهنگ آن مردم را به خود گرفته‌اند. به تعبیر دیگر، رشد معرفتی و تکنولوژیک بشریت، موجب تغییر فهم و تفسیر مؤمنان از متن مقدسشان شده است.

فرایند مدرنیزاسیون، در تعاملی دو سویه با دین، هم یهودیت و مسیحت را تغییر داد، هم- به تعبیر ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری– از آن تأثیر پذیرفت.

یکی از مدعیات ناپذیرفتنی این است که جهان ماقبل مدرن، جهان تک منبعی دین بود. هیچ عرصه بیرون دینی وجود نداشت. صدق و کذب مدعای تماماً دینی بودن دوران ماقبل مدرن موضوع این نوشتار نیست. اما با آغاز عصر جدید، رقیبان جدی از راه رسیدند و عرصه‌های مستقل از دین تشکیل شد و ادیان از قلمروهای گوناگون عقب نشستند.

جامعه شناسانی چون کارل مارکس، ماکس وبر و امیل دورکهایم، دوران مدرن را دوران فرایند گسترده تفکیک (differentiation) به شمار آورده‌اند. طی فرایند تفکیک، دین از سیاست، اقتصاد، فرهنگ (که خود زاده تفکیک است) و حتی “سنت” (که اختراع مدرنیته و تفکیک قدیم و جدید است) متمایز می‌شود. سازمان دین، از دیگر سازمان‌ها جدا می‌شود.

در این دوران، ایده‌هایی چون دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، پلورالیسم، رواداری، فمینیسم، سکولاریسم، و…برساخته شد، و سپس گسترش و مشروعیت یافت. دین هم خود را با این ایده‌ها و نهادهایی که از نظر بشر جدید اخلاقاً موجه اند، روبرو دیده و مؤمنان مجبور به بازخوانی متن مقدس خود شده‌اند. در چنین سیاقی خوانش‌های جدید از متون مقدس دینی شکل گرفت:

یکم- نقد تاریخی تورات و انجیل: نقد تاریخی نشان داد که تورات و انجیل توسط آدم‌های متفاوت و در زمان‌های بعد نوشته شده‌اند و آنها را نمی‌توان سخنان خداوند به شمار آورد. متون مقدس یهودی ششصد تا هزار سال بعد از موسی نوشته شده‌اند. انجیل‌های چهارگانه هم طی دهه‌های ۷۰ ۸۰ و ۹۰ میلادی نوشته شده‌اند. گفته‌اند که انجیل متی و یوحنا توسط دو حواری عیسی، انجیل لوقا توسط طبیبی از صحابه پولس رسول و انجیل مرقس توسط یکی از اصحاب پطرس حواری نوشته شده است. این امر بدیهی، برجستگی نقش عامل انسانی در روایت متن مقدس (تورات و انجیل) را نشان داد.

دوم- تعارض علم و دین: تعارض داده‌های متون مقدس دینی با یافته‌های علوم تجربی مدرن نیز مسئله تعارض علم و دین را زاد. مدعیات صدق و کذب بردار جهان شناسانه متون مقدس دینی با یافته‌های علوم تجربی جدید تعارض داشت و کاذب به شمار می‌رفتند. راه نجات ساده بود. گفته شد که متون مقدس دینی کتاب ساینس نیستند و نباید از آن مدعیات تفسیری ظاهری به دست داد. این رویکرد به ناواقع گرایی (nonrealism) دینی انجامید.

سوم- متون مقدس دینی کتاب تاریخ نیستند: وقایع تاریخی به شمار آوردن داستان‌های متون مقدس دینی از جنبه‌های گوناگون مسئله آفرین است. نه تنها مسئله تعارض معجزات با علم تجربی باقی خواهد ماند، بلکه مسئله نقض حقوق بشر و نسل کشی زاده خواهد شد.

به عنوان نمونه، پیتر سینگر- فیلسوف لیبرال آمریکایی- مجازات مدیانیان (شاهد اول) را “نسل کشی” به شمار آورده و ابتدأ دو علت برای انجام آن نسل کشی ذکر می‌کند. اول- برقراری روابط جنسی با بنی اسرائیل. دوم- داشتن دینی متفاوت که برخی از بنی اسرائیل را به سوی خود کشانده بود. اما وی دلیل اصلی را امر دیگری به شمار آورده است. تعداد زنان محدود بود و آنها تعداد محدودی فرزند می‌توانستند به دنیا آورند. مردان و پسران مدیانی رقیب یهودیان بودند، موسی دستور داد تا همه آنها را بکشند. زنان شوهردار را هم کشت تا زن حامله‌ای باقی نماند:

“این راه موثری بود برای این که در نسل بعدی هیچ کس که تماماً از نسل مدیانی باشد به دنیا نمی‌آید…در اینجا ما با موردی از نسل کشی روبه روایم که مزیت ژنتیکی آن برای عاملان نسل کشی کاملاً روشن است” (پیتر سینگر، یک جهان، اخلاق جهانی شدن، فصل چهارم، قانون واحد).

راه حل مسئله نسل کشی و خشونت‌های تاریخی این است که آن داستان‌های باورناکردنی، گزارش‌های تاریخی نیستند و برای اهداف دیگری از آنها استفاده شده است. این مدعا که متون مقدس دینی کتاب تاریخ نیستند، زمینه اسطوره‌ای به شمار آوردن داستان‌های تاریخی متون مقدس را فراهم آورد. ویتگنشتاین، جان هیک، هانس گونگ، راجر تریک، ردولف بولتمان، و…هر یک به گونه‌ای از این مدعا دفاع کرده‌اند.

جان هیک واقعی بودن این قصه‌ها را نمی‌پذیرد. می‌گوید که تفسیر ظاهری این داستان‌ها و واقعی به شمار آوردن آن ها، یهودیان را بدان سو می‌راند که معتقد باشند:

“خداوند بارها و بارها خانواده‌های بی گناه مصری را مبتلا به طاعون نمود، همه کودکان نخست زاده آنها را از دم تیغ گذراند، با این وحشت مضاعف که خداوند عامدانه باعث شده بود که فرعون اجازه ندهد که عبرانیان بروند برای این که هم او و هم اتباع او را به کیفر برساند:”ای موسی نزد فرعون باز گرد. من قلب او و درباریانش را سخت کرده ام تا این معجزات را در میان آنها ظاهر سازم، و تو بتوانی این معجزات را که من در مصر انجام داده ام برای فرزندان و نوه‌های خود تعریف کنی تا همه شما بدانید که من خداوند هستم” (خروج، ۱۰: ۲-۱). چنین خدایی سرمشقی برای جباران ستمگر و بی رحم است اما نه “نوری برای روشنی بخشیدن به امت ها”، سپس داستان به قتل عام بی رحمانه ساکنان فلسطین اشاره می‌کند. خداوند به شائول فرمان می‌دهد:”حال برو و مردم عمالیق را قتل عام کن. بر آنها رحم نکن، بلکه زن و مرد و طفل و شیرخواره، گاو و گوسفند، شتر و الاغ، همه را نابود کن” (اول سموئیل، ۱۵: ۳). و موجب می‌شود که آفتاب یک روز تمام از حرکت باز ایستد تا به اسرائیلیان فرصت بیشتری بدهد با فراغ بال به کشتار دشمنان خود بپردازند” (ص ).

جان هیک وجود تاریخی فردی به نام ابراهیم را هم تقریباً انکار می‌کند. برای تأیید مدعای اسطوره‌ای بودن این شخصیت، به سخنان کارل یوزف کوشل استناد می‌کند که نوشته:

“هر کسی که می‌خواهد ابراهیم را به شیوه صرفا تاریخی “درک کند” هیچ چیزی را درباره او نخواهد فهمید…داستان‌های مربوط به ابراهیم داستان‌های ایمانی قومی است که رابطه خداوند را با آن از طریق این داستان‌ها توضیح می‌دهد…داستان‌های ابراهیم در کتاب مقدس عبری…”اعلام‌های دینی” هستند، نه “تاریخ نگاری”.” (ابراهیم، صص ۵-۴).

جان هیک می‌گوید که عیسی خود را خدا نمی‌دانست و این آموزه بعدها توسط نویسندگان انجیل “به زبان او گذاشته شد”. او تمامی مدعیات زیر را انکار می‌کند، تولد عیسی در الف- سال اول میلادی، ب- در ۲۵ دسامبر، پ- در بیت لحم، ت- فقدان پدر، ث- خدای متجسد (God Incarnate)، ج- زنده شدن دوباره مسیح پس از به صلیب کشیدن او، چ- همزمان:”قبرها باز شدند و بسیاری از مقدسین خدا که مرده بودند، زنده شدند؛ و پس از زنده شدن عیسی، از قبرستان به اورشلیم رفتند و بسیاری ایشان را دیدند” (متی، ۲۷: ۵۳- ۵۲).

هانس کونگ- الاهی دان و فیلسوف کاتولیک سویسی- نیز با این که به وجود تاریخی مسیح باور دارد، اما انجیل را گزارشی تاریخی نمی‌داند. او می‌نویسد:

“اناجیل یک گزارش تاریخی از عیسی ارائه نمی‌دهند…تمام هم و غم آنها اعلام پیام بشارت عیسی است… اناجیل گواهی‌های متعهدانه بر ایمان هستند که هدف آنها این است که خوانندگان را متعهد سازند” (ص ۱۵۸).

به گمان او، ایمان نیازمند برهان و شواهد تاریخی نیست. هدف برانگیختن انسان به ایمان آوردن است. داستان‌های اناجیل هم از نظر تاریخی قابل تأیید نیستند:

“با یک تحلیل جامع تاریخی از اناجیل سه لایه به دست می‌آید: آنچه تأویل انجیل نویسان بعدی است (تأویل تاریخ)؛ آنچه تفسیر یا توضیح و حتی تأویل جامعه بعدی است؛ و سرانجام آنچه مربوط به اقوال و اعمال و خود عیسی است” (ص ۱۵۸).

مردخای کاپلان (۱۹۸۳- ۱۸۸۱)- فیلسوف و الاهی دان یهودی- در کتاب یهودیت به مثابه یک تمدن همه داستان‌های تاریخی تورات و حتی خود خدا را اسطوره‌ای به شمار می‌آورد. او رهبری شاخه یهودیت بازسازی گرا (Reconstructionist Judaism) را بر عهده داشت. به تعبیر دیگر، آرای او آن چنان گسترش یافته که خودشان به یک شاخه از یهودیت معاصر تبدیل شده‌اند. البته یهودیان سنتی آنها را قبول ندارند. کاپلان کوشیده است تا معنایی اخلاقی به باور “قوم برگزیده خداوند بودن” ببخشد.

جریان‌های سنت گرا هم به کار خود مشغولند. پال کوپان در کتاب Is God a Moral Monster? کوشیده است تا از طریق تأویل، خشونت‌های تورات را ناخشونت به شمار آورده و نشان دهد که خدای عهد عتیق هیولا نیست.

چهارم- باطن گرایی عرفانی در برابر ظاهر گرایی شریعتمدار: نگاه باطنی عرفانی به متون مقدس دینی در برابر نگاه ظاهرگرای شریعت گراست. گرشوم گرهارد شولم (۱۹۸۲- ۱۸۹۷)- دین شناس یهودی- گفته است که تورات سینایی ۶۰۰ هزار وجه دارد که به ازأ هر روحی معنایی دارد. قرن‌ها پیش از آن متفکران مسلمان گفته بودند:”الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق“. از یک منظر، یهودیان به دین خود به دو نحو نگریسته اند: تلمودی (تفسیر فقهی تورات) و قبالایی (سنت عرفانی که آن را روح تورات به شمار می‌آورند). میان این دو گرایش همیشه نزاع وجود داشته است. شولم که به نحله دوم تعلق داشت، گفته بود:”نقض شریعت تورات، نوعی کمال است”. در سنت اسلامی نیز گفته شده است:”اذا ظهر الحقایق بطلت الشرایع“. شولم درباره‌ی تفسیر عرفانی تورات می‌نویسد:

“تمام عارفان یهودی، از تراپویا گرفته که تعالیم ایشان را فیلون اسکندرانی تشریح کرده است، تا آخرین عارفان حسیدی، همه در این خصوص مشترکند که مایلند تا تفسیر عرفانی از تورات به دست دهند؛ تورات از نظر اینان منظومه‌ای حی است که در حیات رمزی خویش جان می‌گیرد که در طی معانی حیات بخش خویش در لابلای قشر ظاهری نامحدودی می‌جوشد و می‌تپد تا به معنای عمیق و معنوی تورات که تطابق دین مکنون با سر بدیع نیز هست، می‌رسد. به عبارت دیگر تورات تنها شامل فصول و عبارات و کلمات صرف نیست، بلکه افزون بر اینها به مثابه تجسد حی حکمت الهی لحاظ می‌شود که از ازل انعکاسات بدیع نور را همواره ساطع می‌سازد. تورات فقط قانون تاریخی قوم برگزیده خدا نیست، اگر چه این نیز هست، و شامل این نیز هم می‌شود ولی افزون بر این، قانون الهی کیهان است که حکمت الهی یا عقل فعال آن را آفریده است” (گرشوم شولم، جریانات بزرگ در عرفان یهودی، ترجمه‌ی فریدالدین رادمهر، انتشارات نیلوفر، صص ۶۱-۶۰).

دان کیوپیت در کتاب عرفان پس از مدرنیته، رویکرد عرفانی به متن مقدس را نوعی اعتراض زنانه علیه مردسالاری تمام عیار و بیگانه آموزه‌های رسمی و نیز علیه اقتدار اجتماعی و البته اقدامی اصلاحی در آن جهت به شمار می‌آورد. سنت عرفانی نمایانگر حرکتی اعتراضی علیه سنت شریعتمداری جزمی است.

پنجم- متون مقدس دینی کتاب حقوقی نیستند:حقوق اساس زندگی جمعی است و قوانین می‌کوشند تا حقوق همگانی را روشن سازند. احکامی که در متون مقدس دینی برای زندگی جمعی آدمیان آمده اند، زندگی انسان‌های عصر خویش را سامان می‌بخشیدند، اما آن احکام متعلق به جوامع ساده و قبیلگی گذشته اند، نه جوامع توسعه یافته بعدی که دارای نهاد غیر شخصی دولت گردیده و جوامع مدرن را آفریدند.

گذار مسلمانان از خشونت‌های قرآن

در مورد اسلام باید توجه کرد که قرآن فاقد بسیاری از خشونت‌های کتاب مقدس است. در واقع پیامبر اسلام تا حدود بسیاری داستان‌های تاریخی و احکام کیفری تورات را پس از اصلاح و کاهش خشونت‌های آنها وارد قرآن کرد. داستان‌ها و احکام کیفری تورات و انجیل برای این که وارد قرآن شوند، تا حد مقدور آن زمانه، خشونت زدایی و عقلایی شدند. این اولین گام اصلاحات بود.

در روزگار کنونی نیز، برخی از مفسران قرآن (از جمله محمد عبده و محمد عابد الجابری) “واقع گرایی” داستان‌های قرآنی را انکار کرده و گفته‌اند که قرآن فقط و فقط از آن داستان‌های اسطوره‌ای برای “تأیید نبوت محمد” و “هدایت انسان ها” استفاده کرده است. استفاده قرآن از آن داستان‌ها نیز در حد آگاهی مردم زمانه ازآن قصه‌های اسطوره‌ای بوده است. این داستان‌ها در قرآن حتی فاقد نظم و ترتیب کتاب مقدس هستند، برای این که قرآن کتاب تاریخ نیست، کتاب هدایت است.

احکام فقهی کیفری قرآن نیز احکام کیفری تورات و برساخته‌های اعراب پیش از اسلام‌اند که با اصلاحاتی توسط پیامبر اسلام “امضا” شده‌اند. همه آن احکام برای سامان بخشیدن به زندگی مردم همان جامعه یا عصراند، نه زمان‌های بعد. اگر استثنائاً حکمی دائمی باشد، باید با دلایل قوی دائمی بودن آن حکم را اثبات کرد، اما چنان دلایلی موجود نیست.

پیامبر اسلام الگوی مسلمانان است. او برساخته‌های عقلای عصر خود را “امضا” کرد، مسلمانان کنونی نیز با تبعیت از حضرت محمد، باید برساخته‌های عقلای دوران مدرن (دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، رواداری، پلورالیسم، فمینیسم، و…) را امضا کنند.

پیامبر اسلام تأکید داشت که برای گسترش فضایل اخلاقی مبعوث شده است. آموزه‌های اخلاقی قرآن، بر ارزش‌هایی چون عدالت، کرامت انسان ها، رحمت، شفقت، و…تأکید کرده است. بدین ترتیب قرآن می‌تواند همچنان نقش‌های معنابخشی به زندگی مسلمانان و ساختن افراد اخلاقی را حفظ نماید.

تفسیرهای عرفانی قرآن در برابر تفسیرهای ظاهرگرایان قرار گرفته است. این گونه تفسیرها در جهان مدرن مشتاقان بسیار دارد. در تفسیرهای عرفانی، جهاد نیز به جهاد با نفس فروکاسته می‌شود:

“این اشارات چیزی جز معانی و یافته‌های ایشان هنگام تلاوت قرآن نیست، مثل این که در آیته “یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار: ای مؤمنان، با آن دسته از کافران که اطراف شمایند جنگ کنید” (توبه، ۱۲۳)، می‌گویند مراد نفس آدمی است؛ چه ما به جنگ با نزدیک‌ترین دشمنان مأمور شده ایم و نزدیک‌ترین فرد به آدمی، نفس خود اوست” (زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج ۲، ص ۱۷۰).

خلاصه و نتیجه گیری

در سالهای اخیر با ظهور بنیاد گرایی دینی تروریستی و گروههای جهادی، مسئله احکام خشونت آمیز در کتب مقدس ادیان ابراهیمی- خصوصا در تورات و قرآن- به یک چالش جدی علیه باورهای دینی درآمده است. کثیری از خداناباوران می‌گویند که باید از انتقادات فلسفی و علمی مودبانه علیه دین فراتر رفت و تعارفات با پیروان ادیان را کنار گذاشت. باید بی پرده و به طور صریح به آنها متذکر شد که کتاب مقدسشان حاوی چه باورها و اعمال خشونت بار، هولناک و ضد بشری است. آنها می‌افزایند که نادیده گرفتن و غفلت از چنین انتقاداتی به رفتارهای ضد اخلاقی و خشونت بار روز افزونی منجر می‌شود. افرادی مانند ریچارد داورکین، دانیل دنت، کریستوفر هیتچنز، تام هریس، بل ماهر و پیتر سینگر که حلقه اصلی جریان موسوم به خداناباوران جدید ) New Atheists (را تشکیل می‌دهند، شیوه استدلال مذکور را دنبال می‌کنند.

از سوی دیگر کثیری از روشنفکران و فیلسوفان دینی معاصر کوشیده‌اند تا به انتقادات قدرتمند و تند و تیز این گروه پاسخ‌های شفاف و موجه ارائه دهند. مسئله از این قرار است که چگونه بخش‌هایی از کتاب مقدس- عهد عتیق- که با انتقادات اخلاقی جدی مواجه شده‌اند را می‌توان تفسیر کرد؟ به این مدعا که خدای کتاب مقدس به چنان اعمال بی رحمانه و ضد بشری فرمان داده است، چه پاسخ‌های معقولی می‌توان ارائه داد؟

از آنجایی که این مسائل چند جانبه هستند، پاسخ بدانها هم با کوشش‌های بین رشته‌ای روبرو بوده است. از یک سو، فیلسوفان دین به بررسی این نکات پرداخته‌اند که تحت چه شرایطی می‌توان یک متن را وحی، الهام الهی یا تجربه دینی به شمار آورد؟ آیا این باور که “خدا خیر مطلق است”، با این باور که “احکام و فرامین اخلاقاً و عقلاً ناموجه و نامعقول از خداوند صادر شده است”، سازگار است؟ آیا باور به خیر مطلق بودن خداوند، جایی برای باور به وحیانی بودن متونی (تورات، انجیل، قرآن) باقی می‌نهد که متضمن فرامین خشونت آمیز هستند؟

از سوی دیگر پاسخ به چنین پرسش‌هایی با مطالعات تاریخ دین و کتاب مقدس مرتبط است. باید نسبت به واقعیت‌های اجتماعی، دین و فرهنگ جوامع کهن خاور نزدیک که این متون در بطن آنها پدید آمده‌اند دانش وسیعی فراهم آورد. و همچنین آگاهی از سنت‌های تفسیری و هرمنوتیک نیز امری ضروری است.

به طور کلی، در مواجهه با احکام و فرامین خشونت بار کتاب مقدس سه استراتژی ارائه شده است :

اول- انکار وحیانی بودن آن متون.

دوم- قبول مشروط وحیانی بودن آنها بدین ترتیب که الف) ظاهر احکام و فرامین خشونت بار در کتاب مقدس مقصود خداوند نبوده‌اند. ب) تصدیق این امر که بخش‌هایی از متن مقدس که عاری از خشونت اند، به طور کلی وحی و پیام الهی هستند.

سوم- تصدیق وحیانی بودن آنها و این که احکام و دستورات اخلاقا مسئله دار در کتاب مقدس به طور کلی با قصد خداوند سازگار هستند. استدلال‌های متعددی برای موجه سازی این رویکرد ارایه شده است. بدین قرار که گفته می‌شود که احکام مذکور در جهت تحقق خیر بیشتری بوده اند؛ یا این که مجازات‌های عادلانه‌ای بوده‌اند برای گناهان آن اقوام؛ یا به طور کلی با مسئولیت‌های خدای خیر مطلق نسبت به بشریت سازگاری دارند.

هر کدام از استراتژی‌های سه گانه فوق متشکل از رویکردهای درونی متفاوت بسیار است که بر محور مسائل خاصی پدید آمده‌اند. استراتژی اول در تاریخ مسیحیت قدمت دیرینی دارد. در قرن دوم میلادی، مارسیون سیناپی رهبر برجسته مسیحی، کتاب مقدس یهودیان را رد می‌کرد. زیرا بر این باور بود که در این کتاب، خداوند به صورت موجودی خشن، بی رحم، حقیر، بوالهوس، و واجد بسیار رذایل دیگر توصیف شده است. همچنین پاره‌ای از افراد در دوران معاصر مانند ادولف فن هارناک، هکتور اوالس این استراتژی را دنبال می‌کنند.

این استراتژی برای مؤمنان عصر جدید می‌تواند جذابیت داشته باشد زیرا که آنها را به آسانی از شر آن احکام و اعمال مسئله دار در متون مقدس به سلامت عبور می‌دهد. اما رویکرد مزبور که گزینشی و دلبخواهی است با سنت پذیرفته شده دینی حتی نزد مسیحیان مغایرت دارد. با دور زدن سنت دینی نمی‌توان به نتایج دلخواه در باره معیار وحیانی بودن متن دست یافت و ادعا کرد که متون مسئله دار کتاب مقدس وحیانی نیستند اما متنی دیگر (یعنی عهد جدید) وحی و الهام الهی است (صص ۲۱۳- ۱۸۷).

استراتژی دوم در برگیرنده رویکردهای کثیری است. پاره‌ای از صاحب نظران می‌گویند که آن متون را نباید به منزله گزارش‌های تاریخی واقعی و دقیق تلقی کرد. بلکه باید به آنها به منزله روایت‌های تمثیلی و نمادین نگریست. آنها می‌گویند که مقصود از آن احکام خشونت آمیز (مثلا در تثنیه ۱۰ تا ۱۸) این نیست که خداوند واقعا در مقاطعی تاریخی به نابودی آموری‌ها و دیگر اقوام فرمان داده است. بلکه خداوند خواسته است به خوانندگان متن مقدس (یعنی بنی اسرائیل) بگوید که گناه را در زندگی خویش از بین ببرند. و مصداق این زندگی گناه آلود، آموری‌ها بوده‌اند.

پاره‌ای دیگر از محققان همین استراتژی می‌گویند که بخش‌های مسئله دار کتاب مقدس ممکن است به طور کلی از لحاظ تاریخی درست باشد، اما نه تمامی جزئیات آنها. والتر برگمن می‌گوید که معقول تر این است که بپذیریم که روایت‌های تاریخی درباره فتوحات قوم بنی اسرائیل که به پی زدن اسبان و نابود کردن ارابه‌های جنگی اشاره دارند، در واقع خداوند خواستار نابودی قدرت‌های ستمگرانه پادشاهی (که اسب و ارابه نماد آن بوده‌اند ) شده است. او می‌گوید چنان توصیفاتی از خداوند در کتاب مقدس، برآمده از تفسیر بنی اسرائیل از وحی الهی است که در پرتو پیش زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی، پیش داوری‌های آنان، و محفوظات خطاپذیر از کلمات موسی و نیز درک نادرست آنها از مفاهیم خوب یا بد، پدید آمده است. از نقطه نظر برگمن، پیامی که ما از متن مقدس می‌گیریم این است که خداوند در کنار ضعیفان و مظلومان ایستاده است و علیه قدرتمندان و ستمگران.

پاره‌ای از معتقدان به این استراتژی می‌گویند که تحقیقات تاریخی نشان می‌دهند که در واقع اقوامی مانند کنعانیان از بین نرفته‌اند. و این که شاید حکم به تحریم و نابودی آنان مانند قوانین دیگر به قصد اجرا صادر نشده اند، بلکه از این جهت صادر شده‌اند که بر برتری و اولویت اخلاقی خداوند و مرجعیت احکام او دلالت کنند. مطابق این دیدگاه، حکم تحریم کنعانیان در واقع حکمی است دال بر تحریم دین آنان، و نه اتخاذ یک شیوه جنگی علیه آنها.

از این رو، اصولا چنان احکام خشونت باری از سوی خداوند صادر نشده است، بلکه با ارایه تفسیر درستی از متن مقدس ضمن توجه به واقعیت‌های مرتبط تاریخی می‌توان نشان داد که برخلاف بدفهمی‌های پاره‌ای از دانشمندان معاصر، احکام کتاب مقدس، به مراتب ملایم تر و لطیف تر بوده‌اند.

به نظر می‌رسد که این استراتژی از همان مشکل استراتژی اول رنج می‌برد. زیرا مطابق با این دیدگاه ها، معنای ظاهری متن (از این جهت که آنچه که رخ داده است و آن پیامی را که خداوند قصد داشته با مخاطبانش برقرار کند) کاملاً گمراه کننده است. به هر حال، این دیدگاهها متضمن آن است که بخش‌های مسئله دار متون مقدس چیزی نیست که از وحی الهی یا سروش غیبی می‌توان انتظار داشت. اما مشکل این استراتژی این است که اصولا چرا خداوند اجازه داده است که چنان احکام خشونت باری به کتاب مقدس راه یابند.

استراتژی سوم برخلاف دو استراتژی پیشین بر این باور است که در حقیقت خداوند احکام مسئله دار را صادر کرده است، اما می‌کوشد به نحوی آنها را موجه سازد. یک قرائت رایج در این استراتژی می‌گوید که دستور خداوند برای نابودی اقوامی مانند کنعانیان به خاطر مجازات گناهانی بوده است که آنها مرتکب شده بودند و همچنین برای ممانعت از تأثیرپذیری بنی اسرائیل از آنها بوده است. گناهان کنعانیان شامل نهادینه شدن قربانی کردن فرزندان، رفتارهای جنسی بدون ضابطه، و بسیاری رذایل دیگر.

منتقدان این قرائت می‌گویند که از نظر تاریخی معلوم نیست که کنعانیان بدتر از همسایگانشان- از جمله بنی اسرائیل- بوده باشند. به علاوه حتی اگر کنعانیان چنان اعمالی را مرتکب می‌شدند مجازات‌های بی رحمانه- شامل کشتن زنان و کودکان و پی کردن اسبان- بسیار فراتر از گناهان آنان است یعنی هیچ تناسبی بین جرم و مجازات وجود ندارد.

پاره‌ای از صاحب نظران متعلق به این استراتژی می گویند که احکام خشونت آمیز تورات به واسطه خیر بیشتری که هدف آنها بوده است، قابل توجیه و دفاع‌اند. آنها می‌گویند شاید قتل عام مردم کنعان، به یک معنی، به منظور ایجاد یک نظم اجتماعی برای غلبه بر هرج و مرج صورت گرفته است.

شاید مانع از این می‌شد که کنعانیان به واسطه اعمال گناه آلودشان روح شان را بیشتر غرق در فساد و نابودی نکنند (یا آنها را از رنج روحی عمیق تری نجات دهند). اما نظریه مذکور با این اشکال جدی مواجه است که چگونه نابودی کودکان کنعانیان و پی کردن اسبان می‌تواند به هدف نجات روح آنان منتهی شود. در واقع، بسیار دشوار است که قبول کنیم که چنان احکام و فرامینی اصولا هیچ گونه خیری در بر داشته باشند. پاسخی که به این اشکال داده شده است از این قرار است که دانش ما همین اندازه است که آن احکام برای خیرهای نامعلوم (برای ذهن بشر) هستند که نهایتاً به سود خود آن افراد بوده است. اما فقط کسی که شناخت عمیقی از زندگی کنعانیان داشته باشد می‌تواند این موضوع را درک کند (در خصوص این نظریه به منابع یک و دو بنگرید).

با عطف نظر به آنچه که گذشت می‌توان گفت که به طور کلی، در برخورد با بخش‌های اخلاقاً مسئله دار کتاب مقدس با دو پرسش اساسی مواجه هستیم :

نخست)- آیا می‌توان تبیینی ارائه کرد که آن مسائل را تعدیل و موجه سازد و در عین حال سازگار با این باور باشد که آن متون وحیانی هستند و ظواهر متن حجیت دارد؟

دوم)- آیا می‌توان برخلاف ظاهر متن، تفسیرهای معقولی از آنها به دست داد و کماکان آنها را وحی الهی به شمار آورد؟

استراتژی سوم به سئوال اول پاسخ مثبت ولی به سئوال دوم پاسخ منفی می‌دهد. و به عکس، پاسخ منفی و به سئوال اول و مثبت به سئوال دوم، راهی است که استراتژی دوم در پیش گرفته است.

درباره برخی عبارات غامض و مسئله دار متون مقدس پاسخ به هر دوسوال می‌تواند مثبت باشد. این امر از تفسیرهای متعدد و گوناگون و همچنین از معانی چند لایه آن متون ناشی می‌گردد. باور به معانی چند لایه متن مقدس از سوی کثیری از مفسران سنتی هم پذیرفته شده است. این نکته استراتژی دوم را تایید و تقویت می‌کند. زیرا مطابق با آن، در غیاب تبیین معقول، آنچه که همواره به طور طبیعی از معنای آشکار متن می‌فهمیم را نمی‌توان قصد خداوند تلقی کرد. اما، این امر مانعت الجمع نیست که می‌توان از آنها تبیین‌های معقول و موجه به دست داد و در عین حال به نظریه معانی چند لایه متن باور داشت. بدین ترتیب، با جمع استراتژی دوم و سوم می‌توان به ابزارها و روش‌هایی برای تبیین معقول بخش‌های اخلاقا مسئله دارمتون مقدس دست یافت.

در این بررسی اجمالی که از رویکردهای متعدد به بخش‌های اخلاقاً مسئله دار تورات ارائه شد می‌توان به چند جانبه و کثیرالاضلاع بودن این مسئله پی برد. از مسائل پیچیده و دشواری که برخی از صاحبنظران درباره تفسیر این متون مطرح ساخته‌اند تا مسائلی درباره معرفت شناسی وحی و مرجعیت کتاب مقدس. ضمن این که در این بررسی کوتاه، کثیری از دیدگاه‌های بدیل و مسائل مرتبط با فلسفه زبان، هرمنوتیک و معرفت شناسی دینی سخنی به میان نیامده است.

پایان

بخش پیشین

خشونت در کتاب مقدس