Opinion-Zamaneh-Small

قوه تشخیص ما ایرانیان به شدت کُند و تنبل است؛ مقصودم آن قوه‌ای است که به گونه‌ای غریزی پی به خاستگاه خرابی، بیماری و تباهی‌ می‌برد. از همین رو، عامل بنیادی بحران‌ها، نابه‌سامانی‌ها، مهاجرت‌ها و نیز آوارگی‌ها را تشخیص نمی‌دهد و نیروی خشمش را صرف ناسزا‌گویی به/ نقادی از کسانی می‌کند که هرگز وجود ندارند، یا آن‌که هرگز نقشی در رخداد‌ بحران‌ها و نابه‌سامانی‌ها نداشته‌اند یا آن‌که تنها یک سرِ این بحران و آشفتگی‌ بوده‌اند.

این طبیعی است که خوارداشت و سرکوب نیروها و غرایز و رانه‌های زندگی در طول قرون، آن‌ها را نه آن‌که نابود، که کم‌بنیه و کم‌توان و بیش از همه، کژ‌ کارکرد می‌کند.

1

بنا‌بر‌این، هر جامعه‌ای که عتیقه‌تر و دیرینه‌تر باشد، به همان شدت ذهن و روانش نامتحرک‌تر، تنبل‌تر، خسته‌تر و  فرسوده‌تر خواهد بود و از همین رو، ایرانیان به مثابه وارثان فرهنگ و جامعه‌ای عتیق و کهن، به بزک کردن جدی‌ترین امور خود حتی، علاقه و گرایش شگفتی دارند، چرا که آنان حال و حوصله فراتر رفتن از سطح و آستانه امور و مسائل را در خود نمی‌یابند:  آنان مدام درگیر این مساله‌اند که چگونه «حفظ ظاهر» کنند. درگیر این مسأله که تصویر مخدوش خویش را هر باره در نزد دیگران با طرح افکندن بزکی طُرفه ترمیم کنند و بدین طریق، تصویرِ راستینِ خود را بپوشانند و خود را آن چیز دگر و آن کس دگر بنمایانند و این داستانی است نه هرگز تازه!

– چه چیز در پس پشت این «تصویر‌سازی»‌های ایرانیان پوشانده و نهان می‌شود؟

– این دیگر چه پرسشی‌ست؟ مگر نمی‌دانید که شرف ایرانیان همانا سرخ‌ کردن صورت به سیلی است؟

برای ایرانیان تنها یک چیز از بالاترین آستانه اهمیت برخوردار است: برکشیدن پرده‌ای از گل و بلبل، تصاویر خوش‌‌ آب و رنگ و دیگرپسندانه بر سیمای چیزها و کارها و رفتارهای بد، زشت و زننده‌ای که هر روزه با آن‌ها زندگی می‌کنند: «حالا ما به همه گفتیم زدیم، شمام بگین زده!»

آن‌چه مهم است نه دگر ساختن، که همین دگر نمایاندن خود، دیگران و چیزهاست: این بسیار مهم است که آن‌ها برنده نمایشیِ هر مذاکره‌ای باشند. مفاد قرارداد این مذاکره و شکست در آن چندان اهمیتی نخواهد داشت اگر که به گونه‌ای متظاهرانه سود و پیروزی آن‌ها را تأمین کند. از این رو، نه طرح پرسش، نه نقادی و نه سنجش‌گری، بلکه نمایش و تنها این نمایش است که همچون خدایی جبار بر ذهن و زبان ایرانیان استیلای تام یافته و چه بسا بیش از همه، بر ذهن و زبان آن ایرانی‌ای که شیعی‌تر،  ایران‌گراتر، نیاگراتر و امام‌پرست‌تر است.

این عشق و اشتیاق به نمایش خود همچون چیز دگر، عالی‌تر، برتر و نیرومندتر، بدون آن‌که استحقاق و امکان جسمانی و روانی آن فراهم بوده باشد، خیل مهاجران ایرانی در غرب را نیز در بر گرفته است: آنکه از طریق ازدواج آمده، گمان می‌کند از مهاجری که از حق پناهندگی برخوردار شده، برتر و کم‌تر مهاجر است یا آن‌که فرایند کسب پناهندگی‌اش دشوار بوده، در توهم گونه‌ دیگری از برتری نسبت به دیگر پناهندگان و مهاجران است و دچار گونه‌ای احساس تملک بر محیط اجتماعی میزبان خویش است: آنان باید به هر حال نمایشی از برتری و پیروزی برگزار کنند. این است همه چالش‌، دعوا و سخن‌شان!

واکنش ایرانیان به موضوع و اخبارِ حوادث مهاجران و پناه‌آوران نیز بسیار خنده‌آور است: آن‌ها وقتی هنوز در ایرانند، اغلب می‌گویند و می‌نویسند: این هم حقوق بشر اروپایی و آمریکایی! ببینید با این بدبخت‌‌-بیچاره‌های پناهنده چه می‌کنند این کله‌بورهای بی‌شرف! تمام مرزها را به روی آن‌ها بسته‌اند!

اما پس از اخذ اقامت به هر طریق ممکن، ناگهان دست نئو‌نازی‌ها و راست‌گراهای افراطی درباره مهاجران را هم از پشت می‌بندند: این خاورمیانه‌‌ای‌ها را نباید به اروپا و آمریکا راه داد. این‌ها، این مسلمان‌ها، هرجا بروند، آن‌جا را به گند می‌کشند. اروپایی‌ها نباید این آشغال‌ها را راه بدهند! اروپا از دست رفت! یک مشت سیاه بد دک و پوز از آفریقا بلند شدند، آمدند این‌جا که چه؟ــ و الخ!

چنین رفتار و واکنش‌های نژند و نسجیده‌ای را کسانی به تبختر و غرور ایرانیان منسوب می‌کنند اما به راستی اگر انسانی از غرور و خود‌خواهیِ‌ طبیعی بهره‌ای برده باشد، آیا هرگز به خود اجازه خواهد داد که چنین واکنش‌های بی پشتوانه‌ و بی‌ ارجی از خود بروز دهد؟ برای مهاجران دل بسوزاند (آن‌جا که خود برای دل‌سوزی مستحق‌ترین است)، یا گردن فراز کند در برابر آوارگان و بی‌پناهان ( آن‌جا که باید گردن فرود آورد)؟

Refugee Germany

انسان مغرور که سلامت روانی خود را از خود‌بنیادی و خویشتن‌دوستی‌اش تأمین می‌کند، به جای آن که به امور اجتماعی و سیاسی کشورها و دولت‌های دیگر بپردازد، بدون تردید و بیش از همه، به سهم حکومت، جامعه و فرهنگ خود در ایجاد ناامنی و گسترش ناگزیر آوارگی در جهان
خواهد پرداخت و به نقد و سنجش آن‌‌ها برخواهد خاست.

انسان مغرور، حدود اظهار نظرهای خود را می‌شناسد و بزنگاه و ضرورت آن‌ها را تشخیص می‌دهد و از این رو، نسبت به حقوق‌ سیاسی و اجتماعی اقلیت‌های جنسی، زبانی، دینی و نژادیِ ایرانی و نیز پناهندگان در ایران -که هرروز به شدت نقض می‌شود- حساس‌تر و جدی‌تر خواهد بود تا نسبت به حقوق مهاجران و پناهندگان در جهانی که او هرگز درک درستی از آن نمی‌تواند داشته باشد، چرا که به واسطه حکومتی ایدئولوژیک از دسترسی به اطلاعات و اخبار آزاد محروم است و اگر هم به برکت فن‌آوری‌‌، به اخبار و گزارش‌های آزاد دسترسی داشته باشد، به دلیل فشار و انزوای سیاسی و اجتماعی ناخواسته‌ای که بر او تحمیل می‌شود، نمی‌تواند داده‌ها را چنان ادراک، تحلیل و تفسیر کند که با واقعیات حقوقی و سیاسی جهان امروزین هرگز نسبت و قرابتی داشته باشد و بیش از آن که برآیند یک فهم کنش‌گرانه باشند، گونه‌ای واکنش‌گری محض‌اند.

اما چرا که نه؟ برای ایرانیان مشتاق به نمایش، نمایش‌گری و «حفظ ظاهر»، چه چیزی کم‌خطرتر از اظهار نظرهای خیالین و فراواقعی و برای این اهل «بُکاء»، چه چیز اشک‌‌آورتر از تصویر یک حضرت علی‌اصغرِ مغروق(= مظلوم) است؟!

Mahmoud Sabahi
محمود صباحی، جامعه‌شناس

من در این نوشتار در پی آن نیستم که ادعا کنم قوانین و مناسبات حاکم بر دنیای معاصر ما از نقایص بری‌ و از نقادی مبرا هستند. نه! هرگز! بلکه بیش از هر چیز، می‌خواهم ادعا کنم که نمی‌توان به مثابه یک ذهن ‌ـ جامعه بسته و ایدئولوژیک زندگی کرد و درها را به روی جهان بست اما در همان حال خواهان شرکت در مناسبات جهانی بود.

به راستی چگونه می‌‌توان شیعی و ایرانی فکر کرد اما خواهان مشارکت و عمل‌گریِ جهانی شد؟

یک چنین رفتار و اندیشه‌ای هر کسی را به یک دون‌کیشوت بدل خواهد کرد و از همین رو، ایرانیان امروزه هر یک به دون‌کیشوتی قهار بدل شده‌اند. دون‌کیشوتی که می‌داند کجا باید حمله کند تا هیچ خطری تهدیدش نکند!

برای دون‌کیشوت و برای ـبه زبان خودشان- پهلوان‌پنبه، همان بهتر و راحت‌تر که مدام نعره بزند: هان! بنگرید امپریالیسم جهان‌خوار، این سرمایه‌داری دجال را! اما نبیند امپریالیسم کوتوله ایرانی را که چگونه آتش جنگ در خاورمیانه را با هیزمِ زیرساخت‌های اقتصادی و سرمایه‌های بنیادین جامعه ایرانی شعله‌ور می‌سازد و زنان و کودکان را در  آن می‌سوزاند تا به زعم خود، اجاق شیعه‌گری را گرم کرده باشد.

شاید از همین روست که جامعه ایرانی را امروزه یک دون‌کیشوت اعظم رهبری می‌کند: او بر منبر خود بَر می‌شود و بر قدرت‌های جهانی می‌خروشد و می‌تازد که: بنگرید! منم یک فرد انقلابی! اما معلوم نیست که چرا یک فرد انقلابی باید رهبری یک نظام سیاسی را بر عهده بگیرد؟ مگر نه این که یک فرد انقلابی باید علیه نظام و نظام‌ها باشد؟ آخر چگونه ممکن است کسی خود رهبری یک نظام سلطه را بر عهده بگیرد اما علیه نظام سلطه در جهان باشد؟

یک انقلابی راستین، بی‌تردید، از زندگی و از اندوخته خود مایه می‌گذارد نه از زندگی و از اندوخته یک جامعه ۸۰ میلیونی که سرنوشت و زندگی‌شان بندِ ایده‌های گزاف و گزافه‌های انقلابی دون‌کیشوت‌وار اوست. مگر می‌شود که دون‌کیشوت نبود و  بر اورنگ دیپلماسی جلوس کرد اما غریو و غوغای انقلابی سر داد؟

سرراست بگویم: آن‌چه در نزد این دون‌کیشوت‌های ایرانی یافت نمی‌شود جرعه‌ای شراب سُکرآورِ غرور است. آنان، این سانچوها، این دون‌کیشوتک‌ها، بیش از آن که آدم‌های مغروری باشند، موجوداتی خود‌پسندند. خودپسندانی که خودپسندی‌شان چندان در طول هزاره‌ها زخم خورده که هرگز جز خود و خودی را تاب نتوانند آورد. آنان، در دنیای خیالین و در پندار خود با امپریالیسم جهان‌خوار می‌جنگند در همان حالی که در کشورهای امپریالیستی ثروت‌ و آینده خود را انبان می‌کنند.

شرارت و قدرتِ تنگ‌نظرانه فرومایگانِ خود‌پسند (که خود‌‌پسندی خود را در پس پشتِ دیگر‌خواهی نهان می‌کنند) کجا و شرارت و نیروی گشایش‌گرانه خودکامانِ مغرورِ خودخواه (که بر فراز پای صراحت و راستی خود ایستاده‌اند) کجا؟

در پس غرور، خودخواهی و خود‌کامی راستین، نیروی حیاتی‌ای‌‌‌‌ وجود دارد که نه در کار خوارداشت و نمایش، که در کار بزرگداشت زندگی و امور معطوف به آن است و از این رو، بیش از آن که نگران مردمان مستضعف عالم باشد، نگران مستضعفین جامعه و خانواده خویش است و همین مایه غرور و خودکامی اوست زیرا هر گاه که «پناه‌آوران» و «نیازآوران» رو به خانه‌اش می‌آورند، چندان دارد که از پذیرفتن و از بخشیدن به آن‌ها نه تنها در فقر و فلاکت و فرتوتی نمی‌افتد، که برعکس، سرزنده‌تر، سرشارتر، جوان‌تر، کوشاتر و داراتر ‌می‌شود.

خلاصه! این جامعه عتیقه ایرانی به واسطه قرن‌ها نفوذ احکام و مناهی اخلاقی و دینی، نیروی غرورِ راستین و خود‌خواهیِ طبیعی خود را از دست داده و درست به همین دلیل هم، علیه هر آن چیز و هر آن کسی است که تا اندازه‌ای خود‌بسند، خود‌بنیاد و خود‌مدار باشد؛ یعنی خود‌پسند، برده‌خوی، مزوّر، محلّل و مُحیل نباشد.