لری کوهلر-اسس (Larry Cohler-Esses)، روزنامهنگاری یهودی است که با سفر به ایران، گزارشهایی میدانی از اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی ایران تهیه و در روزنامه و سایت «فوروارد» (Forward) منتشر کرده است. روزنامه فوروارد در نیویورک چاپ میشود.
کوهلر-اسس در گزارش خود مدعیست که سفرش به دنبال دو سال پیگیری برای گرفتن ویزای خبرنگاری برای ورود به ایران و گزارش کردن از ایران، انجام شده است.
او نوشته است: «برای اولین بار از سال ۱۹۷۹/۱۳۵۷ و پیروزی انقلاب ایران، من به عنوان یک روزنامهنگار از موسسهای یهودی و طرفدار اسراییل (گرچه طرفدار همه دولتهای اسراییل نبوده است)، موفق شدم از دولت ایران ویزای خبرنگاری بگیرم. من نمیتوانم بگویم که این اتفاق متاثر از بازتر شدن فضا توسط دولت بوده است یا نه، اما ویزای من بعد از آن صادر شد که یک نماینده سابق جامعه یهودیان ایران در مجلس، نامهای برای من/ از طرف من نوشت.»
همراه این گزارش، ویدئویی هم هست که در آن از چند ایرانی درباره اسراییلیها و یهودیان سوال شده است و پاسخدهندگان جوابهای متفاوتی دادهاند.
در این ویدئو، یک نفر به زندگی مسالمتآمیز مردم در کنار اقلیتها، پیش از پیروزی انقلاب اشاره میکند و دیگری به فتوای رهبر ایران در مورد حرام بودن استفاده از سلاح هستهای و اینکه ایران در نسلکشی یهودیان هیچ نقشی نداشته است.
اسراییل و دو مرجع تقلید
علاوه بر گفتوگو با مردم، خبرنگار به سراغ عبدالکریم موسوی اردبیلی، از مراجع تقلید شیعه و نزدیکان روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی و یوسف صانعی، از مراجع تقلید شیعه و نزدیک به اصلاحطلبان رفته و تلاش کرده است تا با آنها هم درباره یهودیان و اسراییل صحبت کند.
موسوی اردبیلی در پاسخ به او گفته که نقطهنظر اسلام در مورد یهودیان بسیار بالاست.
پسر او، مسعود موسوی کریمی، صحبتهای او را ترجمه کرده است: «ما از قرآن میآموزیم که یهودیها به اندازه مسلمانان محترمند.»
اما او در پاسخ به سوال این خبرنگار درباره اسراییل گفته است: «ما معتقدیم که دولت اسراییل باید تغییر کند، درست شود و پیشرفت کند و اگر این امکانپذیر نیست، و اگر طبیعت این دولت اجازه تغییر و پیشرفت را نمیدهد، پس این دولت باید نابود شود.»
لری کوهلر-اسس در گزارش خود آورده که وقتی او درباره راهحل “دو دولت” از موسوی اردبیلی سوال کرده است، فرزند او فرصت و اجازه پاسخ دادن او به این سوال را نداده است. او گفته که فکر نمیکند پدرش به اندازه کافی با راهحل “دو دولت” آشنا باشد و این ایدهایست که بیشتر در غرب درباره آن بحث شده است و نه در ایران.»
یوسف صانعی که این خبرنگار از او به عنوان یکی از شاگردان ممتاز روحالله خمینی یاد کرده است و او را پدر معنوی جنبش سبز خوانده است اما مباحث دیگری را برای گفتوگو مورد نظر داشته است:
در بدو ورود به اتاق ملاقات صانعی، من زود فهمیدم که او علاقهمند است به جای صحبت درباره اسراییل، درباره موضوع دیگری صحبت کند: ناامیدی او از توافق هستهای!
او شکایتش را از طریق مترجمم به من منتقل کرد: «این مذاکرات تنها در مورد مسائل هستهای و تحریمها بوده است. آنها به هیچوجه درباره حقوق بشر صحبت نکردهاند. در واقع، این مذاکرات در مورد باورهای انسانی و انساندوستانه یا امور معنوی نبوده، بلکه تنها و فقط درباره پول بوده است.»
زندگی در ایران پیش از انقلاب
این روزنامهنگار اما در ادامه گزارش خود از ایران نوشته است:
برای من این سفر و دیدار به دلیل دیگری هم خاص و ویژه بود. من در اواخر دهه ۷۰ میلادی و پیش از پیروزی انقلاب، حدود دو سال در ایران زندگی کرده بودم و کمی بعد از تمام کردن “کالج”، در شیراز و اصفهان، انگلیسی درس میدادم. دو شهری که از زیباترین شهرهای ایران هستند.
از بسیاری جهات اما، آن دوران که خیلی زود بعد از دوران دانشگاه من آغاز شد، آموزش و پرورش واقعی من بود: فوران نارضایتی و اعتراض آشکار.
اعتصابهای دانشجویی در دانشگاههای بزرگ برای هفتهها ادامه یافت و فساد گسترده زمان شاه، در مقابل چهره ایرانیان و گردشگران قرار گرفت. ترس از سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در هوا موج میزد.
یک بار وقتی که ما در یک رستوران مشغول تماشای سخنرانی شاه از تلویزیون بودیم، این اظهارنظر من که شاه انگار کمی لاغر شده، با لگد یکی از دوستانم از زیر میز همراه شد که ترسیده بود.
در همان زمان اما ما لحظههای زیبای غیرقابل وصفی هم داشتیم که امروز حتی تصور وجودشان هم دشوار است.
هر شب چهارشنبه، یکی از همخانههای ما که یک زن جوان آمریکایی بود و در فرقه نعمتالهیهای شیراز، مشغول تحقیق و پژوهش درباره تصوف بود، شاعری را به خانه بزرگ ما در محله یهودینشین شهر دعوت میکرد.
خانه ما، مثل بیشتر خانههای ایرانی آن زمان، دور یک حیاط بزرگ ساخته شده بود و آسمان بر فراز آن بود، با درختان و حوضی کوچک برای خنک شدن در میانهاش. شاعر که به عنوان گوینده آزاد در رادیو و تلویزیون ملی ایران کار میکرد، فرشی ایرانی در حیاط پهن میکرد و ما همه زیر یک درخت لیمو، چهار زانو مینشستم و در حالی که ستارههای آسمان چشمک میزدند، او ساعتی برای ما از مثنوی مولانا، شاعر و عارف قرن سیزدهم، میخواند و من با خودم فکر میکردم چه خوب که دیگر در شیکاگو نیستم!
از شیراز تا شیراز
لری کوهلر-اسس گزارش خود از ایران را از پاسارگاد آغاز کرده است:
در قلب استان فارس و در دل کویر ایران، مقبرهای بزرگ در چشمانداز شما ظاهر میشود: جایی در میان ناکجا. اینجا محل دفن کوروش کبیر است که هنوز هم ایرانیان زیادی از آن بازدید میکنند.
پروی معتقد است که کوروش حقوق بشر را به کشورهای دیگر صادر کرده است، بردهداری را محکوم کرده است و مردم را واداشته است تا به یکدیگر احترام بگذارند.
گرچه مورخان این ادعاها را رد کردهاند، اما بسیاری از ایرانیان به لطف بخشی از تبلیغات گسترده توسط آخرین شاه ایران، محمدرضا پهلوی، هنوز چنین باورهایی دارند.
محمدرضا پهلوی، در اوایل دهه ۷۰ میلادی، تلاش کرد تا به حکومت خود به عنوان “وارث کوروش” مشروعیت ببخشد.
کمی پس از آنکه پروی و خانوادهاش به پادشاه باستانیشان ادای احترام کردند، یک زن ایرانی ۳۸ ساله که در حال حاضر مقیم آمریکاست، با خانوادهاش به آرامگاه کوروش نزدیک میشود. او که تحت تاثیر قرار گرفته و احساساتی شده است، به من میگوید: «این کوروش بود که در آن زمانه پر از توحش، امپراتوریای بر پایه صلح و عشق ساخت.»
این زن در ادامه صحبتهایش میگوید: «وقتی که من به ایران امروز نگاه میکنم، احساس سنگینی بدی پیدا میکنم، چون فکر میکنم ما میراث او { کوروش } را از بین بردهایم.»
او بعد دستهای از گلهای زرد رنگ را برای ادای احترام روی پایههای سنگی مقبره میگذارد، اما نگهبانها به او میگویند که اجازه این کار را ندارد و بعد هم خواهر و شوهر خواهر او را کناری میکشند و از آنها سوال و جواب میکنند.
اینکه مردم اجازه نداشته باشند گلها را روی مقبره بگذارند از این نظر پذیرفتنی و قابل درک است که این گلها و هدایا میتوانند حشرات را جذب کنند و باعث آسیبدیدگی سنگها شوند، اما این زن که از من خواسته است نامی از او و خانوادهاش نبرم (چون خانوادهاش در ایران زندگی میکنند)، فکر میکند آنچه باعث جلب توجه “پاسدار”ها شده است، نحوه ابراز احساسات او بوده است: «آنها فکر میکنند که ممکن است من با یک گروه سیاسی در ارتباط باشم.»
یهودیان و ایران
در این گزارش همچنین به جامعه یهودیان ایران اشاره شده است که اعضای آن در حال حاضر آزادند در ایران بمانند یا اینکه مهاجرت کنند. آمار جمعیتی این گروه بر اساس اینکه چه کسی این آمار را ارائه میدهد، از ۹ هزار نفر تا ۲۰ هزار نفر متغیر است. جمعیتی که پیش از انقلاب ۸۰ تا ۱۰۰ هزار نفر بوده است.
این روزنامهنگار یهودی در بخش دیگری از گزارش خود آورده است:
ایرانیان عادیای که من با آنها همکلام شدم، به هیچوجه علاقهمند حمله به اسراییل نبودند. دغدغه آنها انزوایشان بود و مسائل و مشکلات اقتصادیشان. آمارهای رسمی دولت خبر از بیکاری حدود ۱۰ درصدی میدهد اما آمارهای غیررسمی، این رقم را تا دو برابر این میزان تخمین میزنند. این در حالیست که تنها ۳۶ درصد جمعیت ایران به عنوان نیروی کار شناخته میشود. همچنین تخمین زده میشود که هر سال ۱۵۰ هزار ایرانی تحصیل کرده، کشورشان را ترک میکنند.
اما در حال حاضر این نظر در میان مردمان معمولی فراگیر شده است که فضای کشور در حال باز شدن است. جریانی که با انتخاب حسن روحانی به عنوان نامزد اصلاحطلب در انتخابات سال ۲۰۱۲ آغاز شد و به تازگی با رسیدن به توافق در جریان مذاکرات هستهای شدت گرفته است. اثر این فضا در علاقه بیشتر مردم به صحبت کردن و گفتوگو مشهود است.
در ایران امروز، آزادی مطبوعات همچنان یک رویاست اما آزادی حرف زدن بیشتر شده است. من در این مدت با ایرانیانی روبهرو شدهام که حرفها و نظرهای تندی درباره دولت داشتهاند و خواستهاند تا من آنها را ضبط کنم و چه بسا خوشحال هم میشدهاند اگر من از آنها فیلم میگرفتم تا این حرفها را بزنند.
نادر قادری، قصابی که من فیلم او را با موبایلم بیرون از مغازهاش در شمال تهران (بازار تجریش) گرفتهام، به من گفت: «مردم ایران دنبال راهی میگردند تا به مردم دنیا بگویند اتفاقهایی که در چند سال گذشته افتاد، نه خواست مردم ایران، که خواست دولت ایران بود.»
او تاکید کرد که «ما دشمنیای با اسراییل نداریم.»
وقتی که ما با هم حرف میزدیم، عدهای از مردم هم دور ما جمع شده بودند.