فیلم «غریبه کنار دریاچه» درباره میل، سکس، عشق و مواجه با مرگ است. در واقع میتوان آن را یک فیلم اگزیستانسیالیستی تلقی کرد. فیلم با نور و روشنایی آفتاب آغاز میشود و با تیرگی شب پایان مییابد. گویی سرانجام میل، عشق و سکس از همان آغاز روشن نیست و بسته به اینکه کدام راه را برگزینیم، تغییر میکند.
محتوا و صورت؛ عشق و سکس
این فیلم را میتوان از دو لحاظ یعنی محتوا و صورت تحلیل کرد. منظورم از محتوا، پیام فیلم و منظورم از صورت، شکل بیان این پیام است. از این جهت میتوان شباهت معناداری میان نماهنگ «بهشت» با خوانندگی گوگوش و این فیلم یافت. اگر پیام و محتوای اصلی نماهنگ «بهشت» گوگوش «آزادی عشق برای همه» و «همجنسگرایی» یکی از جلوههای این عشق است، همین سخن را نیز میتوان درباره این فیلم بیان کرد: محتوا و پیام فیلم «آزادی عشق/سکس برای همه» است اما صورت و جلوهای که کارگردان، آلن گیرودی، انتخاب کرده است صحنههایی از رفتارهای همجنسگرایانه است.
با وجود شباهت فوق میان نماهنگ «بهشت» و این فیلم، تفاوتهای مهمی نیز میان این دو وجود دارد. عشق برای گیرودی فرانسوی، از سکس جدا نیست و به همین خاطر صحنههای جنسی که از دید بسیاری نوعی پورنوگرافی تلقی میشود، از دید کارگردان جلوههای عینی و واقعی عشق را نشان میدهد. او حتی در یکی از مصاحبههای خود، تلقی خودش را به عنوان یک فرانسوی و انسان اروپایی از تلقی آمریکاییها متمایز میکند:
«در آمریکا افراد معمولاً با زیرپیراهنی یا زیرشلوار میخوابند؛ این سبک خاص پيوریتنهای آمریکایی است. شاید من به خوبی مردم آمریکا را نمیشناسم. اما آزادی جنسی از این لحاظ که افراد به اراده خود، برهنه به ساحل میروند، برهنه با یکدیگر زندگی میکنند قبلاً در میان هیپیهای آمریکا وجود داشت. این آزادی جنسی در اروپا وجود نداشت یا شاید همزمان با آن نبود. من مطمئن نیستم که آزادی جنسی چیست اما تفاوت بنیادی میان مردم آمریکا و اروپا وجود دارد. ما از سنت رمانتیکی طولانیای برخورداریم که باعث میشود افراد تا آنجایی که میتوانند وارد رابطه عاشقانه/سکسی شوند؛ چیزی که به گمانم بسیار فرانسوی است» و اینکه «در سینمای مستقل آمریکا فیلم هایی نظیر Shortbus جان کامرون میچل وجود دارند که صحنههای جنسی واقعی را دربردارند. تفاوت میان «غریبه کنار دریاچه» و Shortbus با توجه به این صحنههای جنسی این است که در فیلم Shortbus خود بازیگرها این صحنهها را اجرا نمیکنند و این سبک فیلم آمریکایی است. حتی در کشور پيوریتنی مثل آمریکا، ساختن این نوع فیلمها ممکن است» (در این رابطه نگاه کنید به اینجا).
اما عشق فرانک به میشل برای بیننده نامتعارف به نظر میرسد زیرا میشل قاتل است. اگر چه فرانک در ابتدا و در آن لحظهای که احساس میکند عاشق فرانک شده است، نمیداند میشل قاتل است اما چرا باید پس از دانستن این موضوع، خطر کند و به این رابطه ادامه دهد؟ به همین دلیل، یکی از ایدهی اصلی فیلم این است که من تا کجا و تا چه حد میتوانم برحسب میل خودم زندگی کنم. جورج باتای میگوید: «اروتیسیسم، تأیید زندگی در مواجه با مرگ است». چیزهای بسیاری وجود دارد که با این اروتیسیسم سروکار دارند: مرگ و میل، یا لذت و مرگ.
همجنسگرایی یا کوییر؟
در نگاه اول به نظر میرسد که این فیلم همانند فیلم «آبی، گرمترین رنگ است» راجع به همجنسگرایی است زیرا در این فیلم ما با جزییات روابط جنسی همجنسگرایانه سروکار داریم. (این نوع برداشت را میتوانید در این مقاله بیابید). اما نگاه عمیقتر به این فیلم و همین طور بررسی اظهارنظرهای کارگردان نشان میدهد که این فیلم درباره همجنسگرایی نیست، هرچند که از روابط جنسی دو همجنس به عنوان ابزار بیان پیام خود استفاده میکند.
تریلر فیلم «غریبه کنار دریاچه» را ببینید:
دلیل اصلی این است که تعیین هویت جنسی افراد صرفاً براساس رفتارهای جنسی نیست. به عبارت دیگر نمیتوان استدلال کرد که چون این افراد روابط جنسی با همجنس دارند، پس همجنسگرا هستند. علاوه بر این، در این فیلم به ندرت میتوان دیالوگی را یافت که افراد به نحو صریح و روشن بیان کنند که همجنسگرا هستند، حالآنکه آنری خود را به نحوی دوجنسگرا معرفی میکند.
اگرچه این فیلم نشان دهنده اجتماع الجیبیتی (لزبین، گی، دوجنسگرا و تراجنسی) نیز به صورت کلی نیست، اما بر سیال بودن هویت جنسی و نقش آن به مثابه کوییر تاکید میکند. عدم آگاهی دقیق کارگردان از مباحث و موضوعات خاص اجتماع الجیبیتی نیز باعث شده است که او بر یک گروه خاص از افراد الجیبیتی یا کل این اجتماع تاکید نداشته باشد. به همین خاطر اگر به بیننده تلاش کند تا برحسب مقولات همجنسگرا/دگرجنسگرا یا برحسب مقولات لزبین، گی، دوجنسگرا، تراجنسی، افراد این فیلم رو تقسیمبندی کند یا تلاش کند تا این فیلم را به یکی از این گروهها نسبت دهد، با شکست مواجه میشود. آلن گیرودی در رابطه با اجتماع الجیبیتی و رابطه این فیلم با این اجتماع چنین میگوید:
«من مطمئن نیستم که همه این گروهها یعنی لزبینها، گیها، دوجنسگراها و تراجنسیها، یک اجتماع را تشکیل دهند. من واقعاً به این گروهها به عنوان یک اجتماع باور ندارم. من بر این باورم که در این روستاها ـ نظیر گرینویچ در نیویورک یا کاسترو در سانفرانسیسکو ـ یک فرهنگ گی وجود دارد. اما گمان نمیکنم که برخورداری از اولویت جنسی مشابه یا یکسان برای ایجاد یک اجتماع کافی باشد. من فکر میکنم که در فیلم خودم پرسشهای زیادی را درباره این اجتماع مطرح میکنم و به همین دلیل نقش بازرس در این فیلم بسیار مهم است. او درباره برخی چیزها سؤال میگوید و مطالبی را بیان میکند که من با آنها موافقم. او درباره همبستگی این گروه کوچک در اینجا که محل پارتنریابی گیها است سؤال میکند، اما یک اجتماع گی را نشان نمیدهد. من در این فیلم دربارگیها صحبت میکنم اما میخواهم درباره انسانها به طور کلی صحبت کنم. برای من موضوع فیلم همجنسگرایی نیست بلکه میل، عشق و شهوت است» (نگاه کنید به اینجا).
باز هم در ادامه و در مقایسه فیلم خود با فیلم «آبی گرمترین رنگ است»، گیرودی چنین میگوید:
«نکته اصلی فیلم “آبی گرمترین رنگ است”، همجنسگرایی است در حالی که موضوع فیلم من همجنسگرایی نیست. در واقع فیلم «آبی گرمترین رنگ است» نشان دهنده عشق میان افراد همجنس است که درگیر یک رابطه عاشقانه و جنسی میشوند، و همجنسگرایی در آن آشکار است. مشکلی در رابطه با این قضیه وجود ندارد. اما فیلم آبی گرمترین رنگ است، به واسطهی یک کارگردان همجنسگرا کارگردانی نشده است و این باعث تفاوت بزرگی میشود. من نمیدانم کارگردانی صحنههای جنسی میان دو زن توسط یک مرد دگرجنسگرا به چه معناست. صحنههای جنسی زیادی در این فیلم وجود دارد؛ او دوست دارد این دو دختر را باهمدیگر ببیند و شما میتوانید این را در برخی از فیلمهای پورن دگرجنسگرا مشاهده کنید که غالباً دو زن در حال سکس با هم هستند. مردان عاشق این هستند که زنان را با یکدیگر ببینند.»
بر اساس این سخنان شاید بتوان نتیجهگیری کرد که آلن گیرودی، خود را یک کارگردان دگرجنسگرا نمیداند، زیرا بنا به استدلال خود او چندان معنادار نیست که یک کارگردان دگرجنسگرا بتواند درباره ایدهی «آزادی عشق/سکس برای همه»، آن هم با استفاده از روابط جنسی دو مرد فیلم بسازد. به عبارت دیگر، آلن گیرودی در پی طرح پرسشها و تفکر درباره هویت خودش است (برای مطالعه بیشتر در این زمینه نگاه کنید به اینجا، اینجا، اینجا و اینجا.