از نظر دانششناسی، شکاف بزرگی بین «نیروهای منتقد» و بدنه کارشناسی هستهای وجود دارد. اگر به حجم تولیدات بحثی و قلمی نگاه کنیم، در طول بحران هستهای صدها مقاله و تحلیل خوب و دانشگاهی به قلم کارشناسان امر در تبیین مساله و در بزنگاههای مختلف منتشر شده که از حقوق هستهای تا مسائل اختلافی در مذاکرات و مسائل شورای امنیت و دیپلماسی هستهای و گفتمانهای مسلط را در بر میگرفته است. این مقالهها در دسترس عمومی بوده و در مجلات معتبر حوزه سیاست، حقوق، اقتصاد و رسانه در ایران منتشر شدهاند، گرچه کمتر کسی از این کارشناسان در میان نیروهای منتقد اصولا شناخته شده است. از سوی مقابل، منصفانه است که بگوییم کمتر مقالهای از نیروهای منتقد نوشته شده که قابل مقایسه با مقالات کارشناسان باشد.
فرق اساسی این است که کارشناسی هستهای متکی به چندین موسسه تحقیقی و اندیشکده داخلی بوده است یا در خارج از ایران متکی به نهادهای اروپایی و آمریکایی موافق و مخالف برنامه هستهای ایران. خارج از این “حلقه کارشناسی” حرفی قابل شنیدن مطرح نشده است و نمیتوانست مطرح شود چرا که این بحث نیازمند دسترسی به اطلاعات کافی است و این برای نیروهای منتقد جز از ورای حجاب قابل دسترس نبوده و به حدس و گمان گذشته و در بدترین صورت آن با گرفتار شدن در موجهای عملیات روانی طرفهای درگیر در مساله که آگاهانه طراحی و اجرا میشد، همراه بوده است. یعنی منتقدان دنبالهرو این عملیات روانی شدهاند.
منهای تک و توک کسانی که در این زمینه به استقلال نوشتهاند – مثل محمدرضا نیکفر- یا در مصاحبههای رسانهای شرکت کردهاند، موج مباحثی که در خدمت پیشبرد و مدیریت سیاسی-حقوقی بحث بوده یا در رسانهها هم مطرح شده، متکی به اندیشکدهها و نیز طراحان عملیات رسانهای بوده است. به عبارت دیگر، نیروهای منتقد فاقد نهادهای فکری و بحثی و پژوهشی لازم برای ارائه دیدگاههای خود به صورت مستند و کارآمد و جریانساز بودهاند. آنها دسترسیهایی به رسانهها داشتهاند اما اینجا هم فاقد همبستگی و توانایی طراحی برای پاتکهای روانی یا تحقیق همه جانبهنگر بوده و بیشتر به صورت تک نفره عمل کردهاند.
نتیجه این که توان نیروهای منتقد در زمینه مسائل دیپلماسی و حقوقی و بینالمللی بسیار ضعیف است. توان آنها عمدتا در سیاست داخلی صرف میشود و آن هم در چارچوبهای معینی از این سیاست. به طور کلی میتوان گفت که نیروهای منتقد هم در زمینه اقتصاد ضعیفاند و هم در زمینه امور بینالملل و حقوق. آنها عمدتا در زمینه حقوق بشر در داخل کشور و آن هم در موارد معینی از این حقوق – مثلا زندانیان یا حقوق زنان- فعالاند.
اما شاید توجه به عملکرد ضعیف نیروهای منتقد در قبال مسائل هستهای بتواند آگاهی تازهای از هویت و توان این نیروها به آنها بدهد و موجب شود در کار خود بازاندیشی کنند. اگر این نیروها در طول یکی از مهمترین چالشهای سیاسی و حقوقی و رسانهای دهه گذشته عمدتا حاشیهنشین بودهاند، درک این حاشیهنشینی میتواند آگاهیبخش و چه بسا زیر و رو کننده باشد. آنها نتوانستهاند نقش مناسبی در مباحث هستهای داشته باشند. اما میتوانند و چه بسا از آنها انتظار میرود در بررسی پیامدهای آن نقش ایفا کنند. زیرا این پیامدها نشانگر دوره تازهای از فرهنگ سیاسی است که به نظر من جای وسیعی برای نقش مردمی هم دارد خاصه در ایران. از این صحنه نمیتوان و نمیباید غایب بود. اما سوال اصلی این است که آیا کسانی که گذشته را از دست دادهاند میتوانند آینده را به دست آورند؟