صحبت کردن از بد و خوب روشنفکران معمولاً راه به جایی نمی برد؛ چرا که روشنفکران گروه یک پارچهای به به لحاظ بینشی و به لحاظ منافع اجتماعی نیستند. آنها منافع اجتماعی مختلف (و گاه کاملاً متضادی) را بیان یا توجیه میکنند. حتی نیروهای منتقد و مخالف رژیم نیز رنگارنگتر و پراکندهتر از آن هستند که در غالب مسائل حساس موضع مشابهی داشته باشند.
مسأله هستهای، دستکم در شرایط کنونی، گره خوردگیهای انکار ناپذیری با ناسیونالیزم ایرانی دارد که رهبران جمهوری اسلامی با نوعی زیرکی شیطانی (که می توان آن را به تقلید از “عقل سرخ” سهروردی،”عقل سیاه” نامید)، از آن بهرهبرداری کردهاند. حقیقت این است که اگر خمینی از آغاز اهمیت ناسیونالیزم را درنیافته بود، به احتمال زیاد نمیتوانست ولایت فقیه را به خوردِ مردم ایران بدهد. مسأله این است که مردم ایران به دلائلی که به مسیر تاریخ دویست سال اخیر کشور ما مربوط میشود، ناسیونالیزم پر رنگ و فعالی دارند و به احتمال زیاد همچنان خواهند داشت. اما فراموش نباید کرد که این ناسیونالیزم بیشتر خصلت دفاعی دارد و بنابراین، مبارزه با آن بدون توجه به نگرانیهای موجه ایرانیها از هر آنچه تهدیدی علیه موجودیت کشورشان محسوب میشود، ناکارآمد خوهد بود.
هرچند ایرانیان، در نتیجه بیزاری از مصیبتهای جمهوری اسلامی، اکنون کمتر از مردمان غالب کشورهای دیگر مسلمان، ضد امریکایی هستند ، اما هنوز هم مسأله هستهای را تا حدی همچنان از پشت عینک ناسیونالیستی مینگرند و سیاستِ “یک بام و دو هوای” امریکا را در مورد این مسأله تحقیرآمیز میبینند.
برخورد بخشی از مخالفان رژیم با مسأله هستهای آشکارا آشفته یا مخرب بوده است، زیرا یا با همان ذهنیت ناسیونالیستی با مسأله برخورد میکردهاند، یا بی اعتناء به اصل حاکمیت مردم ایران.