جایگاه و اعتبار «سن» در جامعه را میتوان پدیدهای جهانی دانست که در قرن معاصر و در کشورهای توسعهیافته ارزش خود را به مرور و تا حد زیادی از دست داده است، اما کشورهای در حال توسعه یا توسعه نیافته همچنان با این مساله دست و پنجه نرم میکنند. چه بسا مانند ایران٬ برخی از حکومتها که آشکارا حامی سنت هستند، همچنان بر «سنسالاری» اصرار میورزند. در این میان اما زنان در شکستن این «ارزش» در جوامع پدرسالار یا مردسالار نقش ویژهای داشتهاند؛ همانطور که در تشدید آن.
جامعهشناسان مساله «سنسالاری» را در مبحث «شکاف میان نسلی» مورد بررسی قرار میدهند. یکی از مهمترین معیارها برای انتخاب روسای قبایل در زندگی قبیلهای انسانها سن یا به تعبیر سنتی «تجربه» بوده و جنسیت نیز در آن نقش داشته است. این «بزرگان»، رییس جامعه خود میشدند. به مرور اما رییس قبیله جای خود را به پدر خانواده داد تا کوچکترین جامعه را مدیریت کند. این قاعده پس از جنگ جهانی دوم با ظهور گروهی به نام «جوان» تغییر کرد.
تا پیش از آن افراد جامعه به ناگهان از کودکی بزرگسال میشدند تا مسوولیتهایی چون تامین معاش و اشتغال را برعهده بگیرند. در برخی از نقاط دنیا نیز مراسمی برای این اتفاق وجود داشت. اما در دوران معاصر گروه «جوان» ابراز وجود کرد و با فرهنگ مختص به خود، هنجارهای بزرگسالی و کودکی را به چالش کشید. این چالش در کشورهای پیشرفته دوران پرتنش خود را گذرانده، اما چه عواملی در عبور از این مرحله نقش داشتهاند و جامعه ایران در کجای این مسیر قرار دارد؟
به عقیده سعید پیوندی، استاد دانشگاه و جامعهشناس مقیم فرانسه، هنگامی که در یک جامعه صحبت از «نسل» میشود، مساله جایگاه و معنای اجتماعی و نمادین «سن» مطرح است و تغییرات رخ داده در دوران معاصر به «روابط بین نسلهای یک جامعه» برمیگردد: «در این تحول بسیار مهم که جوامع توسعه یافته پشت سر گذاشتهاند، با ایجاد گروه سنی جدیدی به نام جوانان، سن جایگاه و اعتبار خود را به عنوان یک ارزش از دست داده است، به طوریکه جوانها با تولید فرهنگی جدید که نماینده گروه سنیشان است و با نوآوری، هنجارها و ابعاد فرهنگی جامعه را به پرسش کشیده و حتی با آن مقابله میکنند. اعتراضهای سال ۱۹۶۸ فرانسه یا شورشهایی که در اشکال مختلف توسط جوانان صورت گرفت، نمونهای از تنشهای مهمی است که در جوامع مختلف در رابطه میان نسل جدید با پدران خود اتفاق افتاد. از طغیانهای خاموش تا طغیانهای علنی علیه وضع موجود مثل “برای برابری بیشتر”، “صلح” یا “محیط زیست”. این تنش یعنی مبارزه علیه نظم موجود که نسلهای قبلی به وجود آورنده آن بودند. درک بسیاری از مسائل اجتماعی معاصر بدون توجه به واقعیت رابطه بین نسلها و نگاه و درک نسل جدید بسیار مشکل خواهد بود. رابطه میان نسلها و راهها و رویکردهایی که نسلهای بزرگسال برای آموزش و “تربیت” نسل جدید انتخاب میکنند، یکی از گره گاههای مهم جامعه بشری به ویژه در دوران معاصر به شمار میرود که در آن تاریخ شتاب بیسابقهای گرفته است. درست به همین دلیل است که همه فضاییهایی مانند خانواده و نظام آموزشی که در آن نسلها در رابطه معنادار و هدفمند با یکدیگر قرار دارند، به مرکز زمین لرزه اجتماعی هم تبدیل شدهاند و تنشهای گوناگونی را زندگی میکنند.»
سالمندی، ارتباطات، اطلاعات
سعید پیوندی معتقد است که در چند دهه اخیر، «فنآوری جدید ارتباطات و اطلاعات» یکی از عوامل مهمی است که باعث شکسته شدن ارزش سن شده است: «این فنآوری به نسل جوان تواناییهایی داد که پدران و پدربزرگها با دههها تجربه سررشتهای از آن ندارند. این مساله که بچهها و جوانها میتوانند چیزهایی به بزرگسالان بیاموزند برای اولین بار در تاریخ بشر به گونه فراگیر اتفاق میافتد و سلطه را در روابط میان دو نسل تعدیل میکند و سلسله مراتب سنتی را به هم میریزد.»
به وجود آمدن مفاهیمی چون «برابری جنسیتی و حقوقی انسانها و شهروندان»، «حقوق کودکان» یا «حقوق فردی» که در جهت خلاف نظم سنتی تاریخی است، دیگر مسائلی است که این جامعهشناس به آنها اشاره میکند.
او معتقد است وارد شدن این مفاهیم به جامعه، هنجارهای سنتی را به چالش کشیده که در آنها سن عامل مهم قدرت اجتماعی و نماد یا اعتبار بوده است: «در دوران مدرن، مهم بودن سن با به وجود آمدن بعد حقوقی هم زیر سوال میرود. برابری شهروندان یا انسانها در بعد حقوقی در عمل نظم سنتی را سست و کماعتبار میکند. مساله دیگر اما فردیت جدید است که باعث مهم شناخته شدن حوزه خصوصی شده. روابط سنتی که در آن پدر و پدربزرگ نقش اساسی را در خانواده داشتند و دیگر اعضای خانواده زیر سایه آنها بودند، کاملا زیر سوال رفته و فرد فراتر از وابستگی خانوادگی دارای هویت اجتماعی مستقل شده است. امروز بچههای ما حتی مقابل پدربزرگهایشان به نوعی استقلال دارند و از حقوقی برخوردارند و برای مثال میتوانند به تنبیه شدن خود توسط بزرگترها اعتراض قانونی کنند. درست به همین دلیل است که بند از زبانها گشوده شده و آنها جسارت اظهارنظر پیدا کردهاند. اهمیت یافتن حوزه خصوصی و سبک زندگی و اشیای فردی که ما استفاده میکنیم، نوعی ابزار در جهت تقویت فردیت جدید است که در جوامع مدرن کاملا اتفاق افتاده و جوامع سنتی و در حال گذار نیز در این حوزه در حال پیشرفت و تحول اساسی هستند. در واقع تضعیف حوزه عمومی هم در سطح کلان و هم در سطح خرد یعنی خانواده بر نظم مبتنی بر سن و جنسیت تاثیر گذاشته است.»
“بزرگان” نظام
سنسالاری٬ مسالهایست که همچنان نیز در طبقات مختلف جامعه ایران به چشم میخورد. نمودهای این مساله را میتوان در ارزش مطلق شناخته شدن نظرات پدر و مادر مشاهده کرد یا ضربالمثلهایی چون “احترام به موی سپید”. هنوز هم در بسیاری از خانوادهها این مساله که فرزندی مقابل پدر یا مادرش با پاهای جمع شده بنشیند، ارزش شناخته میشود. در عین حال این سنسالاری از سوی جمهوری اسلامی به عنوان حکومت حاکم بر این جامعه، حمایت میشود.
پیوندی در توضیح نقش جمهوری اسلامی به عنوان قدرت حاکمه در مورد سنسالاری میگوید: «با انقلاب ۵۷ حکومتی روی کار آمد که آشکارا در مسائلی مانند خانواده، نقش پدر، مرد یا بزرگتر، طرفدار فرهنگ سنتی است. برای مثال در خطابهها و گفتمانهای سیاسی از “بزرگان نظام” یاد میشود که ناظر بر همین مساله سن است. اعتبار سن به عنوان یکی از ستونهای اصلی نظم سنتی، یکی از اصلیترین شاخصههای سلطه فرهنگ مذهبی و سنتیست که در آن بچهها باید چشم بسته، فرهنگ و ارزشهای پدران خود را بازتولید کنند. در ایران اما ساختارهای رسمی که نماینده عرصه عمومی، قوانین و چهارچوبهای رسمی هستند، به اندازه کافی تغییر نکرده و متناسب با روح زمانه متحول نشدهاند. پدر و مادرها نیز از طریق نظام آموزشی، رسانههای جمعی و انواع روابط اجتماعی یاد نگرفتهاند که باید فکر روابط رویایی گذشته را از ذهن خود بیرون کنند؛ روابطی که در آن بچهها مطیع بزرگترها بودند و از آنها “حرف شنوی” داشتند. پذیرش این چرخش مهم اجتماعی برای جامعهای که چنین چیزی را یاد نگرفته و حتی خلاف آن از تریبونهای رسمی تبلیغ میشود، بسیار دشوار است. از سوی دیگر در جامعه گفتوگوی سازندهای میان نسلها و نیز میان نخبگان و کارشناسان با مردم نیز شکل نمیگیرد تا آنها به جای شیون در کنار خرابههای روابط سنتی پدرسالارانه و سنسالارانه، با بازاندیشی پیرامون فرهنگ سنتی و بازنماییهایی که به گذشته تعلق دارند، ریشههای تنش را دریابند.»
ایران؛ زندگی در “پدران و پسران” تورگنیف
در نمونههای کوچکتر تنشهایی را که میان دو نسل ایجاد میشود، میتوان در مشاجرههای لفظی و گاه خشونتآمیز میان جوانان و خانوادههایشان مشاهده کرد. فریادهای «تو مرا نمیفهمی» جوانان بر سر پدر و مادرهایشان نسل به نسل تکرار میشود. در کنار این تنشها اما رسانههای ملی که توسط ایدئولوژی سنتگرا اداره میشود، بر ارزشهای پیشین پافشاری میکند.
به گفته پیوندی، «نگاه پر از حسرت و افسوس به ارزشهای فرهنگی گذشته مانند همبستگی خانوادگی، احترام به افراد مسن، خانوادههای پرفرزندی که پیرامون پدر و پدربزرگ به زندگی اجتماعی خود سامان و معنا میدهند، در این فضا قابل درک است. فرهنگی که در آن اقتدار ناشی از سن و جنسیت امری بدیهی و بخشی از نظم طبیعی به شمار میرود. در بسیاری از کشورهای در حال گذار و تحول، شنیدن حرفهای شکایت آمیزی مانند “بچهها هم بچههای قدیم”، “دانشآموز هم دانشآموزان قدیم” و …، امری بسیار متداول است. با اینکه تاریخ در دهههای اخیر شتاب ویژهای گرفته است، اما بسیاری فراموش میکنند که پدران و مادران خود آنها هم حرفهای مشابهی را میزدند و تقدیس “قدیم” در برابر “جدید” نوعی روانشناسی نوستالژیک نزد کسانی است که سر آشتی با تحولات اجتماعی ندارند.»
در این میان اما جوانهای ایرانی در چه وضعیتی قرار دارند؟ مفاهیمی چون برابری حقوقی و جنسیتی چقدر در جامعه ایران جا افتاده؟
سعید پیوندی در پاسخ به این سوال میگوید: «جوانها در دنیای امروز زندگی میکنند. دنیای ارتباطات باعث میشود آنها در جریان تغییرات دنیا قرار بگیرند، اما این میل زیستن به شیوه امروزی خصوصا توسط ساختارهای رسمی به طور دائم سرکوب میشود؛ به همین دلیل زندگی برای جوانان در ایران رنجهای فراوانی به همراه دارد و گاهی اشکال کاملا نامتعارف پیدا میکند. زمانی این طغیان جوانی خاموش است و گاه در نوع پوشش، روابط جنسی یا موسیقی یا به شکل اعتراضهای موردی خودش را نشان میدهد. در ایران تلویزیون رسمی مسائل فرهنگی خاصی را مورد توجه قرار میدهد که به هیچ وجه مورد توجه جوانان نیست. ما شاید یکی از نادرترین کشورها در دنیا باشیم که چنین شکافی در آن وجود دارد. میل به مهاجرت یکی از عواقب این شکاف است. یعنی یکی از دلایل این عطش مهاجرت در جوانها، مساله بیگانگی آنها در جامعه، کشور و فرهنگ خود است. بزرگسالان ما بهویژه کسانی که قدرت سیاسی را در دست دارند هیچوقت نخواستند و نتوانستند شیوه زندگی جوانان را حق آنها دانسته و آن را به رسمیت بشناسند. آنها در پی بازتولید جامعهای هستند که دیگر وجود ندارد. این یک نبرد واقعی میان هنجارها و ارزشهای سنتی و فرهنگ نهادگزارانه است که جوانانها در ایران و همه جای دنیا بهوجود آورنده آن هستند. در واقع در این دنیای مغشوش و بنبست فرهنگی نه جوانها حاضر به تن دادن به هنجارهای موجود و تسلیم شدن در برابر فرهنگ پدران خود هستند و نه پدران تغییرات دنیا را میپذیرند. میتوانم در اینجا به رمان «پدران و پسران» از تورگنیف اشاره کنم. ما در ایران در همین رمان زندگی میکنیم؛ کسانی که دیگر نمیتوانند جامعه خود را بپذیرند و با آن بیگانه شدهاند.»
موضوع دیگر اما هشدارها در مورد بالا رفتن آمار مبتلایان به افسردگی است. مسالهای که در سالهای اخیر توجه مسئولان را نیز به خود جلب کرده است. آیا سنسالاری میتواند عاملی برای بیشتر شدن افسردگی میان جوانان باشد؟
به گفته پیوندی، سنسالاری و فشارهایی که به رابطه میان نسلی مربوط است، از جمله مواردیست که میتواند این بیماری را شدت ببخشد: «مجموعه فشارهایی که روی جوانها وجود دارد، میتواند بر میزان افسردگی تاثیر بگذارد. این فشارها تنها به پلیس و گشت ارشاد و نهادهای حکومتی فرو کاسته نمیشود، بلکه بقیه بزرگسالان نظیر پدر و مادر، خویشاوندان، معلمان و … کمابیش در همین محدوده با جوانها برخورد میکنند. این شکاف نسلی در کشوری که لذت دوران جوانی، شادی و زیبایی باید پنهان شود، باعث ایجاد نوعی بیگانگی میان جوانها و جامعه میشود که نتیجه آن سرخوردگی، اضطراب و تنش دائمیست که میتوانند به تشدید افسردگی منجر شوند».
بنا بر آخرین آمارها و رتبهبندیهای جهانی، ایران از جمله کشورهاییست که بیشترین آمار ابتلا به افسردگی را دارد، «همانطور که یکی از غمگینترین کشورهای دنیاست.»
اظهارات اباذری؛ مصداقی برای شکاف نسلها
یکی از معیارهای فرهنگ خودساخته جوانان، موسیقی مورد علاقه آنهاست که همواره از سوی نسلهای پیشین مورد نقد قرار میگیرد. اما زمانیکه پاپ در آمریکا یا اروپا در عرصه موسیقی اعلام وجود کرد، از سوی جامعه آن زمان نیز طرد شد که مهمترین نمونه آن جبههگیریهای نسلهای پیشین مقابل الویس پریسلی بود. در مقابل بسیاری نیز همچنان بر این عقیدهاند که چه الویس باشد و چه پاشایی، موسیقی پاپ «مبتذل» است.
پیوندی به عنوان نمونه به اظهارات یوسف اباذری، جامعهشناس و استاد دانشگاه در ایران، در نقد موسیقی پاپ اشاره میکند. اباذری پس از مرگ مرتضی پاشایی٬ ترانههای او و به طور کلی این سبک از موسیقی را «ابتذال» توصیف کرده بود که با واکنش گستردهای مواجه شد: «صحبتهای آقای اباذری یکی از مصداقهای شکاف بین نسلهاست که حتی روشنفکران و جامعهشناسان هم از آن مصمون نیستند. ایشان به مانند پاسدار فرهنگی اصیل، از نوعی فرهنگ اشرافی روشنفکری دفاع میکند که نه تنها در ایران بلکه در هیچ کجای دنیا جایگاه مهمی بین جوانان ندارد. بزرگسالان نمیتوانند به جوانان بگویند چه فرهنگی را دوست داشته باشید یا چه شکلی از موسیقی را ترجیح بدهید. این خود جوانها هستند که مدهای فرهنگی خود را به وجود میآورند و متحول میشوند. این همه دیالکتیک میان “بازتولید” فرهنگ و هنجارها و “تولید” به معنای تغییر و نوآوری است. در اینجا بحث بر سر اصالت یا خوب و بد بودن نیست. بحث اصلی بر سر درک پدیده پیچیده رابطه بین نسلهاست. نکتهای که در اظهارات آقای اباذری مهم بود، تحقیر این فرهنگ خاص جوانها بود. میتوان آنها را نقد کرد و نظر داد اما نمیتوان تحقیرشان کرد.»
به گفته این جامعهشناس هر زمانی که جوانان موسیقی و فرهنگ خاص خود را به وجود آوردند، بزرگسالان مقابل آنها ایستادگی کردهاند، اما همان فرهنگ بعدها به فرهنگ مردمی و عمومی تبدیل شده است: «مشکل جوامع ما نداشتن دیالوگ است. گفتوگوهای لازم میان نسلها در این زمینه وجود ندارد و به همین دلیل ما با عدم گفتوگوی عمومی مواجه میشویم. این مساله شکلگیری آنچه را من “هوشیاری جدید تاریخی در رابطه بین نسلها” مینامم، دشوار میکند یا با اشکال نامتعارفی در زندگی اجتماعی همراه میشود. این مساله باعث میشود همه نسلها در رابطه با یکدیگر به نوعی احساس شوربختی داشته باشند.»
پیوندی در ادامه به تعبیر «وجدان شوربخت» هگل اشاره میکند: «این شوربختی عمومی به اشکال نامتعارف زندگی فرهنگی و روابط بین نسلها و اقدامات نسنجیده و یکسویه نهادهای رسمی یا بزرگسالان جامعه برمیگردد. در واقع ما با نوعی بنبست روابط بین نسلی در ایران مواجه هستیم که در ادبیات جامعهشناسی به آن توجه شده اما درعرصه عمومی مورد توجه قرار نگرفته است و در نتیجه تغییری در رفتار ساختارها و نهادهای رسمی نیز به وجود نیاورده. ما همچنان در این بنبست دست و پا میزنیم و این بحران نیز در اشکال مختلف بازتولید میشود.»
زنانه شدن جامعه و تسریع نابودی روابط سنی یا جنسیتی
در جوامع مردسالار و پدرسالار جدای از معیار جنسیت، سن نیز از مشخصههای اصلی روابط شناخته میشود. در نتیجه زنان در چنین جوامعی زیر فشارهای مضاعفی قرار دارند که گروهی به مقابله با آن برمیخیزند و گروهی بر آن دامن میزنند. عواملی چون طبقات اجتماعی و سطح آگاهی نیز میتواند در شدت یا کاهش این تاثیر نقش داشته باشد. در چنین جوامعی زنان از نظر حقوقی و عرفی حقوق چندانی نداشته و همواره زیر سایه مردان به سر میبرند. این جنسیت چگونه در شکستن ارزش و اعتبار سن نقش ایفا میکند؟
پیوندی در پاسخ به این سوال به زنانی اشاره میکند که با به میدان آمدن در حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی، تحصیلی و فرهنگی به تضعیف روابط سنتی کمک کردهاند: «ورود زنان به حوزههای مختلف به عنوان انسانهایی خواهان برابری حقوقی و فرصتهای اجتماعی، یکی از مهمترین شاخصههای زیر سوال رفتن اعتبار سن و فاصله سنی است. به نوعی فرهنگ پدرسالارانه یا مردسالارانه از این طریق تضعیف میشود و در جامعه بازتاب زیادی پیدا میکند. این زنانه شدن جامعه در عرصههای مختلف در تضعیف روابط سنتی گذشته از جمله روابط بین نسلها تاثیر اساسی داشته و دارد. در حقیقت کسانی به میدان آمدند که در گذشته وجود نداشتند و دیده نمیشدند. مطالبهای که امروز زنان ایرانی دارند و به دنبال برابری جنسیتی هستند در عمل جایگاه جنسیتی و سنی مرد را همزمان به پرسش میکشد. تضعیف جایگاه سن و ظهور پدیده جدیدی مانند زنانه شدن جامعه، از بین رفتن روابط سنی یا جنسیتی را تسریع میکند.»
در مقابل اما زنانی هم هستند که با عملکرد خود بر شدت روابط سنی میافزایند. پیوندی این تقابل را با اشاره به طبقات اجتماعی توضیح میدهد: «پدیدههایی مانند روابط آمرانه بین نسلی یا جنسیتی را نمیتوان بدون طبقات اجتماعی بررسی کرد. برخی طبقهها سریعتر تاثیر گرفته و خود به موتور تحول تبدیل میشوند و برخی طبقات با کندی بیشتری به این پویایی اجتماعی میپیوندند. میتوان گفت که در دوران معاصر تحولات اساسی بیشتر از سوی طبقه متوسط دامن زده شده است و این شرایط کماکان در جوامع مختلف وجود دارد. زنان و مردان تمامی طبقات و گروههای اجتماعی به یک نسبت دچار تغییر و تحول نمیشوند و به یک شکل مطالبات خود را مطرح نمیکنند. به طور مثال در بحث زنانه شدن حوزه فرهنگی در ایران، دخترهای جوان در حوزههای مختلف میدرخشند و آثاری فرهنگی، ادبی و علمی تولید میکنند که حتی مردان بزرگسال هم از عهده آن برنمیآیند. اما اگر به طبقات نگاه کنیم، طبقات فرودست یا طبقاتی که ارتباط کمتری با فرهنگ و علم دارند، کمتر وارد این عرصه شدهاند. همزمان پدیده در حال شتاب گرفتن دوران ما میل زیستن به شیوه انسانی و مدرن است که در لایههای گوناگون جامعه فراگیر میشود و آنچه تا دیروز بیشتر به طبقات ممتاز یا تحصیل کرده اختصاص داشت، به مطالبه و خواست عمومی تبدیل میشود. احترام به کودک و جوان، به رسمیت شناختن حقوق برابر زنان و فروپاشی نظام پدرسالارانه مبتنی بر سن و جنیست از جمله این گرایش ها هستند.»
تو این جامعه مردسالار که زن ها هر چی سنشون بالا بره کم ارزش ترند.حتی زنهای میانسال هم منقضی محسوب میشن!!
شاب / 02 July 2015