هیچ کس نمیتواند ادعا کند که بدون تائید و حمایت دیگران میتواند راحت زندگی کند. همه ما میخواهیم مهم باشیم و دیگران تائیدمان کنند. از طرف دیگر، هر رابطهای نیاز به پویایی و حرکت دارد؛ ما دوست داریم در یک ارتباط شناور باشیم.به این مثال فکر کنید: وقتی مدتها با دوستی حرف نمیزنید، ارتباط دوباره برایتان مشکل خواهد بود اما احساس میکنید باید کاری بکنید تا حضور خودتان را نشان بدهید. برای اینکه طرف مقابل این نکته را بفهمد، هر طور شده این احساس را نشان میدهید؛ «هی، دلم برات تنگ شده.»
چرا این کار را میکنیم؟ برای اینکه به جریان و بازگشت رابطه نیاز داریم.
این همان چیزی است که نشان میدهد چقدر خواهان توجه و تائید دیگران هستیم؛ هرچند هیچ وقت رک و راست به دیگران نمیگوییم که «ببین! مرا تائید کن.»
چرا نمیخواهیم؟
خیلی چیزها هست که میشود بدون نگرانی و فکر زیاد از دیگری خواست. در یک رابطه صمیمی، به راحتی یک بوسه یا یک آغوش را طلب میکنیم. اما چرا تائید خواستن اینقدر برایمان سخت است؟
شاید جواب شما یکی از اینها باشد: «من نمیخواهم کسی را مجبور به کاری کنم که دوست ندارد انجامش بدهد» یا «این چیزی نیست که بخواهم به زبان بیاورم، طرف مقابل باید این کار را بکند و گرنه این رابطه چه ارزشی دارد؟»
به این ترتیب شما چیزی نمیخواهید ولی به این هم فکر نمیکنید که با این حساب، طرف مقابل چطور باید بفهمد که به تائید او نیاز دارید؟
حق با شماست. خیلی خوب است که طرف دیگر رابطه، بدون اینکه حرف خاصی به او بزنید یا اشاره ویژهای بکنید، چیزی را بگوید یا کاری را بکند که دوست دارید. اما این بهتر نیست که هر وقت به چیزی احتیاج دارید آن را بیان کنید؟
همان وقتی که تائید میخواهید، تقاضا کنید.
درست است که همه دوست دارند که دیگران مراقبشان باشند و نیازها و احساساتشان را حدس بزنند، اما واقعیت این است که آنها نمیتوانند همیشه به این خوبی و درستی رفتار کنند. چون آدمیزاد خودخواه است که بیشتر مواقع به نیازها و خواستهها و احساسات خودش توجه میکند. اصلا از ما آدمها بعید نیست که یادمان برود دیگران چه میخواهند و چه انتظاری دارند.
اما در روابط همه چیز متفاوت است. وقتی در یک رابطه قرار میگیریم، باید به فکرها، احساس و حال خوب دیگری توجه کنیم. این چیزی نیست که واقعا در نهادمان باشد؛ به همین دلیل باید خودمان را برای توجه و مراقبت از دیگران تربیت کنیم.
هرچقدر هم که آدمها و رابطهها برایمان لذتبخش باشند، بازهم این ما هستیم که در مرکز جهان خودمان ایستادهایم.
یک قانون ارتباطی وجود دارد که میگوید بخواه تا به دست بیاوری. این الگو یعنی تا وقتی چیزی را از دیگری نخواهی، نمیتوانی انتظار برآورده شدن آن را داشته باشی.
واقعیت این است که نه شما و نه طرف مقابلتان نمیتوانید ذهن یکدیگر را بخوانید. آدمها فاقد استعداد ذهنخوانی هستند، پس اگر ارتباط موثر و درستی با دیگران برقرار نکنید، نمیتوانید منتظر برآورده شدن نیازهایتان باشید.
یک چیز دیگر هم هست: توقع و انتظار ما از دیگری معمولا زیاد و گاهی از فراتر از توان او است.
وقتی که باید بداند
اشتباه خیلی از ما این است که احساساتمان را پنهان میکنیم و منتظریم دیگران خودشان آن را درک کنند. مثلا در حالی که مثل گلوله آتش هستیم، خودمان را خیلی خونسرد و آرام نشان میدهیم.
به جای پنهان کردن احساس یا فکرمان، بهتر است راجع به آنها حرف بزنیم. این اصلا سخت نیست که هرازچندگاهی با شریک یا دوستتان گفتوگوهای طولانی داشته باشید. این باعث میشود که بفهمید کجای رابطه قرار دارید؛ آیا هنوز هم سرجای خودتان هستید و از سوی دوست و همراهتان تائید میشوید یا نه.
طبیعت ما این طوری است که هر چند وقت یک بار، احساس ناامنی و ترس ما را در موقعیت بدی قرار میدهد. از خودمان میپرسیم:« آیا من به اندازه کافی خوب هستم؟»، « اگر یکی از من بهتر وجود داشته باشد چه اتفاقی برای من میافتد؟» «من چه میتوانم بکنم؟»
البته این پرسشها و احساس ناامنیها فقط در یک رابطه صمیمی و نزدیک به وجود نمیآید. در هر رابطه یا موقعیت دیگری هم پیش میآید که اینقدر نگران جایگاه خودتان باشید.
وقتی نمیدانید کجا قرار گرفتهاید و نمیتوانید موقعیت خودتان را ارزیابی کنید، ابتدا گیج میشوید، بعد میترسید و به تواناییهایتان شک میکنید و احساس میکنید همه مشکل از سمت شماست. این درگیری فکری و احساسی باعث خودتخریبی، یاس ، ترس و افسردگی میشود.
همه ما به طور ناخودآگاه میدانیم که چه احساسی باعث چه عمل و رفتاری میشود و به خودمان اجازه میدهیم دائما در این چرخه ناامیدی و یاس قرار بگیریم. از طرف دیگر، خیلی خوب میدانیم این مشکل، مساله درونی خودمان است و به دیگران ربطی ندارد. بنابراین مثل یک بچه نق نقو، گریه میکنیم و نیازهایمان را به شکل بدی بازگو میکنیم و در عین حال تاکید میکنیم که «این مساله من است و تو مجبور نیست برای من کاری بکنی.»
اما با حرف نزدن، ور رفتن مساله در ذهن و حدس و گمان و پر و بال دادن به فکرهای منفی، فقط به خودتان فشار میآورید. کسی نمیفهمد در درون شما چه میگذرد، مگر اینکه دربارهاش حرف بزنید.
در چنین شرایطی خیلی خوب میشود اگر طرف مقابل بفهمد که به جای واکنشهای تند و عصبی یا مقابله به مثل، میتواند آرامتان کند و نیاز واقعیتان را تشخیص بدهد؛ بداند که شما فقط اعتماد به نفستان را از دست دادهاید.
پس قبل از اینکه به مرحله انفجار برسید و اسیر ناامیدی و ترس شوید، از طرف مقابل بخواهید که همراهیتان کند تا از این وضعیت خارج شوید. نگران این نباشید که فکر یا احساستان حتما به دوستتان آسیب میزند یا آزارش میدهد.باید یاد بگیریم که احساسهای ما خوب یا بد مهم هستند و حرف زدن درباره آنها بهترین راه برای بهبود ارتباطمان با دیگران است
حس خوب تائيد شدن
تائید شدن خوب است، چون به یادمان میآورد که چقدر برای هم اهمیت داریم و چرا در یک رابطه قرار گرفتهایم؟ وقتی بفهمیم خیلی مهم هستیم و جدی گرفته میشویم، احساس خوبی خواهیم داشت.
از اینکه به دنبال تائید دیگری باشید خجالت نکشید. همه در رابطه نیاز دارند درباره بعضی چیزها مطمئن باشند. بپرسید که آیا هنوز هم دوستم داری؟ آیا من آدم زیبایی هستم؟ آیا دستپختم خوب است؟ آیا با وجود پیری هنوز هم جذابم؟ آیا کارم را خوب انجام میدهم؟ آیا تکراری نیستم؟
اگر دوست و همراهتان یادش رفته که برایتان تکرار کند که شما چقدر خوب هستید، به این معنی نیست که دوستتان ندارد. شاید فکرش خیلی درگیر است و مشکلات خودش را دارد. شما هم همه چیز را پیچیده نکنید. اگر بداند، به احتمال زیاد کمکتان خواهد کرد.هر بار به خودتان یادآوری کنید که این وظیفه شماست که درباره خودتان حرف بزنید، نه مسئولیت طرف مقابل.
The comments are closed.