“محمدشناسی” دینداران متکی بر کتاب و سنت است. آنها بر این مبنا محمدی ساختهاند که با تصوری که آدمیان امروز از عقلانیت و اخلاق دارند، سازگار نیست. شواهد قرآنی فراوانی نیز علیه شخصیتی که عموم مسلمانان ساخته و اختراع کردهاند وجود دارد. مدل رقیبی وجود دارد که چهرهای کاملاً انسانی و جایزالخطا از پیامبر ارائه میکند. این مقاله که دو بخش عرضه میشود، میکوشد مدل دوم را توضیح دهد.
طرح مسئله: کشیدن کارتونهای حضرت محمد در اشکال گوناگون، از نظر مسلمانان اهانت به باورهای دینی مقدس آنان به شمار میرود. گروهی از فیلسوفان تمسخر و حتی اهانت- نه نفرت پراکنی- را یکی از مصادیق حق آزادی بیان به شمار میآورند. یعنی در بحث حدود آزادی بیان، فقط اهانت و تمسخر اقلیتهای آسیب پذیر را مستثنا میکنند. به عنوان نمونه، جرمی والدرون- فیلسوف برجسته حقوق و سیاست- تصریح میکند که اهانت، تحقیر و تهدیدی که متوجه اعضای “اقلیتهای آسیب پذیر” (members of vulnerable minorities) است مصداق سخنان نفرت آمیز بوده و لذا باید منع شود. یعنی وقتی گروه هدف اهانت و تمسخر دارای دو شرط باشد، اهانت و تحقیر آنها باید ممنوع و خلاف تلقی شود: (نخست) باید اقلیت باشند، و (دوم) باید آسیب پذیر باشند. دلیل آن هم روشن است، در این موارد تحقیر و اهانت به آنها، ایشان را بیش از پیش در معرض خشونت و تضییع حقوق قرار میدهد.
علم حقوق تنها مبتنی بر اصل عدالت است. عدالت نیز چیزی جز حفاظت از حقهایی نیست که آدمیان برخوردار از آنند. سلب حق بر مبنای علم حقوق مشکل است. اخلاق هم مبتنی بر عدالت (حق)، تکالیف یا اصول هنجاری است (خصوصا اخلاق کانتی که مبنای مهمترین نظریه عدالت لیبرالی است). اما اخلاق، علاوه بر اینها، مبتنی بر شهود، وجدان، شفقت، احسان، و…است. اخلاق مبتنی بر بخشش و عدم استفاده از حقوق است. یعنی به جای استفاده از حق، از حق خود به طور رایگان میگذرد.
در جهان شکننده کنونی که استفاده از حق اهانت کردن به مقدسات مسلمانان به عمیق تر شدن شکاف جهان اسلام و جهان غرب میانجامد، و ممکن است آتش جنگهایی را برافروخته سازد که خاموش کردن آنها آسان نباشد، صرف نظر کردن از حق اهانت کردن، فضیلت اخلاقی به شمار میرود.
با این که اهانت کردن به باورها و اشخاص یکی از اصول سی گانه اعلامیه حقوق بشر نیست و به راحتی نمیتوان آن را از آن اصول استنتاج کرد، اما بسیاری حق اهانت کردن را از حق آزادی بیان استنتاج میکنند.
اگر این مدعا صادق باشد، براساس حقوق بشر نمیتوان خواستار عدم اهانت شد (مگر آن که گفتار نفرت آمیز hate speech باشد)، اما براساس اخلاق جهانی و پیامدهای نامطلوب میتوان چنین مطالبهای را مطرح کرد. یکی از اصول اخلاق جهانی این است که به خاطر نوع دوستی از برخی حقوق خود عدول کنیم.
اخلاق و حقوق هر رأیی که درباره اهانت و تمسخر داشته باشند، مومنان را بی نیاز از فهم درست از متن مقدس شان نمیسازند. همه دینداران مدعی فهم درست و بهتر از متن مقدس هستند، اما همه تفسیرها در یک سطح قرار نداشته و میتوان درباره آنها از منظرهای گوناگون داوری کرد.
عموم مسلمانها با رجوع به قرآن، تصویر فوق انسانی و آسمانی از محمد- و دیگر پیامبران- را اختراع کردند. در این اختراع، پیامبر آن چنان غیر عادی شد که هر گونه سخن و عملی اهانت به پیامبر به شمار رفت و میرود.
محمد/ پیامبر دیگری با اتکای به قرآن میتوان برساخت که کاملاً انسان است. میتوان ادعا کرد که این برساخته، بسیار بیش از اختراع عموم مسلمین به متن وفادارتر است. این تصویر که با مواد خام متن ساخته میشود، با درک بشر امروز نیز سازگارتر است.
نوشتار کنونی میکوشد تا سیمای انسانی قرآن از محمد را به تصویر کشیده و نشان دهد که انتقاد از پیامبر اسلام مورد تأیید قرآن است. به تعبیر دیگر، این فهم و تفسیر از قرآن، راهگشای مواجه ناقدانه با محمد است. پس ما با دو مدل رقیب تفسیر متن روبرو هستیم که هر دو توسط مسلمانها اختراع شدهاند. هر دو به متن استناد میکنند، اما شخصیتی که میسازند، دو شخصیت متفاوت و بعضاً متعارضاند.
مدعیات نوشتار کنونی به شرح زیرند:
الف- قرآن دو خدای مختلف دارد: خدای متشخص انسانوار و خدای نامتشخص. مفسران راهی جز تأویل دستهای از آیات به سود دستهای دیگر ندارند تا تکلیف این دو خدا روشن شود. اگر لیس کمثله شیء احکم محکمات قرآن باشد، خدای قرآن همان خدای نامتشخص خواهد بود و کل آیات در پناه این باور اساسی باید از نو تفسیر شوند.
ب- محمد کاملاً انسان و ناگزیر جایزالخطا بود.
پ- خدای متشخص انسانوار قرآن انتقادهای زیادی از پیامبران و حضرت محمد کرده است.
ت- انتقاد از پیامبر اسلام سنت قرآنی است و انتقاد کردن از حضرت محمد با قرآن سازگار است.
روش فهم و تفسیر قرآن
قرآن دستور به “تدبر در [معانی] قرآن” داده است (محمد، ۲۴). منتها تدبر باید روشمند باشد. قرآن میگوید:
“آیا در[معانی] قرآن نمیاندیشید؟ و اگر از نزد کسی غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیار مییافتند” (نسأ، ۸۲).
معنای این آیه چیست؟ معنای ظاهری آیه این است که در قرآن تناقض و اختلاف وجود ندارد. اما در قرآن اختلاف وجود دارد و مفسران برای حل اختلاف، گروهی از آیات را به سود گروهی دیگر، تأویل کردهاند تا اختلاف مرتفع شود. این روش درست و یکی از اصول هرمنوتیک است.
اصل حمل به احسن (Principle of Charity) دانلد دیویدسون شرط ضروری امکان فهم و تفسیر است. براین مبنا باید فرض کرد که گفتار و رفتار دیگران عقلانی بوده و عمدتاً شبیه باورهای ماست. به گفته دیویدسون اصل حمل به احسن “به ما بهنحو تقریباً عامی توصیه میکند که نظریههای تفسیری را ترجیح دهیم که عدم توافق را به حداقل میرسانند” (Davidson, 2001/1, xix). اگر متن را به گونهای تفسیر نکنیم که عمدتاً منسجم و صادق باشد، نویسنده/گوینده را عاقل به شمار نیاورده ایم.
اصل حمل به احسن محصول دو اصل انسجام منطقی و اصل تطابق است. مطابق اصل اول مفسر میبایست میزانی از انسجام منطقی را در سخنان گوینده کشف کند، و مطابق اصل دوم، مفسر باید فرض کند که گوینده در حال پاسخ گفتن به همان خصیصههایی از جهان است که او (مفسر) تحت شرایط مشابه به آنها پاسخ میگفت (Davidson, 1991: 211).
براین اساس، تناقض درونی متن پذیرفتنی نیست: “هیچ کس نمیتواند به قضیهای دارای صورتِ (الف و نهـالف) باور داشته باشد در حالی که درک میکند که قضیه مذکور آن صورت را دارا است” (Davidson, 1985: 198).
هماهنگی آیات قرآن در آیه زیر هم تأیید شده است:”خداوند بهترین سخن را در هیأت کتابی همگون و مکرر فرو فرستاد” (زمر، ۲۳). به تعبیر دیگر، به عنوان یک اصل روش شناختی، باید قرآن را منسجم و هماهنگ فهمید و تفسیر کرد.
براساس اصل انسانیت (Principle of Humanity) گفتار و رفتار انسانها در کل و عموماً عقلانی است، نه همیشه.
بر مبنای اصل اصالت ظهور مقبول شیعیان و اهل تسنن، عقلا معانی الفاظ را به ظاهر آنها باز میگردانند، مگر آن که دلیلی برای معنای خلاف ظاهر اقامه شود. شارع نیز شیوه جدید اختراع نکرده و سیره عقلا را تأیید و امضا کرده است.
بر اساس اصل حمل بر احسن باید تفسیری سازگار از تمامی آیات قرآن ارائه کرد. بر اساس اصل حجیت معنای ظواهر الفاظ نیز باید معنای ظاهر الفاظ قرآن را در نظر گرفت مگر آن که دلیلی ایجاب کند که از معنای ظاهری عدول کنیم.
بشریت مبنای اختلاف اسلام و مسیحیت
مسیحیت حول شخصیت مسیح میگردد، او خدای متجسم زمینی است. تجسد (The Incarnation) یعنی خداوند در شخص عیسی مسیح تبدیل به بشر شد (متی، باب ۱۱، آیه ۲۷. یوحنا، باب ۱۴، آیات ۷-۵. یوحنا، باب ۱، آیه ۱۸. به مسیح اعتراض میکنند که خود را با خدا برابر میسازد. در پاسخ مفصل، این مدعا را انکار نمیکند: یوحنا، باب ۵، آیات ۴۷- ۱۷). اما اسلام حول محور قرآن میچرخد و مسلمانان در عین ارادت فراوانی که به حضرت محمد دارند، قرآن را اساس مسلمانی و هویت خود قرار دادهاند (مسیح محوری در برابر قرآن محوری). برای این که عموم مسلمانها بر این باورند :
الف- تمامی قرآن با همه الفاظش سخنان خداوند است. ب- تنها نقش محمد- مانند نامه رسان ها- انتقال سخنان خداوند بوده است. پ- محمد در انتقال دقیق سخنان خداوند مصون از هرگونه خطایی بوده است. ت- محمد مهبط وحی قرار گرفته و به همین دلیل جایگاهی استثنایی و ویژه نزد خداوند داشته است. ث- قرآن به عنوان سخنان خداوند، متنی مقدس- یعنی پاک، کامل، بی چون و چرا- است.
قرآن تأکید فراوانی بر انسان بودن محمد و تمامی پیامبران دارد. عارفان مسلمان این تأکید را نادیده گرفته و پیامبر را به شخصیتی سراپا الهی تبدیل کردند. قرآن به محمد میگوید:
“بگو من بشری همانند شما هستم، با این تفاوت که به من وحی میشود” (کهف، ۱۱۰).
“بگو پاک و منزه است پروردگارم؛ آیا من جز بشری هستم که پیامبرم” (اسرأ، ۹۳).
به روایت قرآن، همه پیامبران بر بشر بودن خود تأکید میورزیدند:
“پیامبرانشان به ایشان گفتند[آری] ما جز انسانهایی مانند شما نیستیم” (ابراهیم، ۱۱).
اما برای مخاطبان پیامبران قابل قبول نبود که فرستاده خداوند بشری همانند آنان باشد. لذا اعتراض میکردند:
“آیا خداوند بشری را به پیامبری فرستاده است” (اسرأ، ۹۴).
“گفتند این [مرد] جز بشری همانند شما نیست” (مومنون، ۳۳).
در جنگ احد مشرکان شایعه کردند که پیامبر را کشتهاند. به همین دلیل عدهای از مسلمانان گریختند. سپس این آیه نازل شد:
“و محمد جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود[از پیروی او و عقیده او] باز میگردید” (آل عمران، ۱۴۴).
در این آیه بر ساحت دیگری- یعنی مرگ- از بشری بودن محمد تأکید میشود، با این تفاوت که “محمد پیامبر الهی است” (فتح، ۲۹).
شاهد تاریخی دیگری هم موید این مدعاست. محمد از همان آغاز رسالتش در مکه با مسیحیان دارای روابط خوبی بود. پس از اولین باری که فرشته وحی بر او ظاهر شد، دچار تردید شد که چه تجربهای را از سر گذارانده است. همسرش وی را به نزد ورقة بن نوفل- پسر عمویش- برد که کاهنی مسیحی بود و وی تأیید کرد که بر او وحی شده است.
قرآن مسیح را “کلمه خدا” نامیده است (آل عمران، ۳۹ و ۴۵. نسأ، ۱۷۱). روایت قرآن از مسیح با روایت انجیل مشابهتهای فراوانی دارد. اما یک نکته موجب شد تا میان محمد و مسیحیان در دوران مدینه اختلاف بروز کند. مسیحیان مدینه مسیح را “پسر خدا” (توبه، ۳۰) به شمار میآوردند، اما قرآن مسیح را هم “بشر” و “بنده خدا” (مریم، ۳۰) خوانده و ادعای فرزند خدا بودن یا خدای متجسم را شرک آمیز میداند:
“سزاوار نیست که خداوند فرزندی برگیرد، او منزه است، آن گاه که کاری مقرر فرماید فقط به آن میگوید، موجود شو، و بیدرنگ موجود میشود” (مریم، ۳۵).
بدین ترتیب، توحید (monotheism)و تنزیه (separation) الهی و بشر بودن غیر خدا- از جمله پیامبران- اساس کار است.
فوق بشری ساختن محمد
متکلمان و فقیهان و مفسران مسلمان با نظریه عصمت Impeccability) ) از پیامبر انسانیت زدایی کردند، برای این که انسان موجودی جایزالخطاست و اگر موجودی به طور مطلق مصون از هرگونه خطایی باشد، آن موجود انسان نیست. شیعیان به عصمت مطلق پیامبر باور دارند، اما گروهی از اهل تسنن عصمت را به دریافت و ابلاغ وحی منحصر کرده و سهو و نسیان و گناهان صغیره را بر پیامبر- خصوصا در دوران قبل از پیامبری- جایز به شمار میآورند.
از فقها و متکلمان شیعه، شیخ صدوق سهو نبی را جایز دانسته و آن را به فاعلیت خداوند نسبت داده که بنابر مصلحت پیامبر را دچار سهو میکند. یکی از ادله شیخ صدوق این است که پیامبر خدا نیست. نکته جالب توجه این است که شیخ صدوق میگوید فقط غلات شیعه منکر سهو نبی بوده و نفی سهو نبی اولین مرتبه غلو است. به تعبیر دیگر، اگر کسی منکر سهو نبی شود، یکی از غلات خواهد بود (شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۱، صص ۲۵۰- ۲۴۹. بند ۱۰۳۱).
با کدام شواهد و قرائن عقلی و برون دینی میتوان نشان داد که خداوند با یک فرد خاص (موسی، عیسی، محمد، و…) سخن گفته است؟ در غیاب چنان شواهد و قرائنی، مسلمانان بر مبنای پیش فرضهای نامدلل، ادعا کردهاند که پیامبران معصوم هستند. مدعای عصمت با دلایل عقلی و شواهد درون متنی (قرآن) تأیید نمیشود. قرآن نه تنها هیچ ادعای صریحی درباره عصمت پیامبر اسلام یا همه پیامبران ندارد، بلکه آیات فراوانی دارد که درست معکوس این ادعا هستند.
به همین جهت معتقدان به عصمت انبیأ از معنای ظاهری آیات گذر کرده و به تأویلهای ناموجهی توسل جستهاند. به عنوان نمونه، آنان میگویند که قرآن ابراهیم و اسحاق و یعقوب و موسی و یعقوب را “اخلاص یافته” به شمار آورده (ص، ۴۶- ۴۵. مریم، ۵۱. یوسف، ۲۴) و گفته است که شیطان همه را- جز اخلاص یافتگان- گمراه خواهد ساخت (ص، ۸۳- ۸۲). اما تحویل (ردی یوس) اخلاص به عصمت ناموجه است.
برخی برای اثبات عصمت انبیأ به صدیق خواندن برخی از آنان استناد کردهاند. قرآن ابراهیم (مریم، ۴۱)، ادریس (مریم، ۵۶)، یوسف (یوسف، ۴۶) و مریم (مائده، ۷۵) را “صدیق” و “صدیقه” – صیغه مبالغه صدق- خوانده است. صدیق به معنای عصمت نیست، برای این که همین صفت برای مومنان به خدا و پیامبرانش نیز در قرآن به کار رفته است (حدید، ۱۹). صدیقان برترین یاران پیامبران هستند (نسأ، ۶۹). محمد این لقب را به ابوبکر داد و مسلمانان وی را معصوم به شمار نمیآورند.
از سوی دیگر گفتهاند که قرآن گفته است که خداوند ابراهیم را به امامت/پیشوایی مردم گمارد. وقتی ابراهیم همین منصب را برای فرزندان خود درخواست کرد، خدا گفت:”عهد من به ستمکاران نمیرسد” (بقره، ۱۲۴). ستمکار نبودن امام و پیشوا یک مدعاست، و عصمت از هرگونه خطا و گناه، مدعایی دیگر.
شاهد دیگر معتقدان به عصمت آیه دیگری از قرآن درباره محمد است:
“و از سر هوای نفس سخن نمیگوید. آن جز وحیی نیست که به او فرستاده میشود” (نجم، ۴-۳).
اولاً: سوره نجم بیست و سومین سورهای است که نازل شده است. به مشرکان مکه پاسخ میدهد که محمد قرآن را خودش از سر هوای نفس نساخته، بلکه وحی خداوند است. معنای هوی باید در سیاقی (کانتکس) فهیمده شود که مشرکان علیه محمد به راه انداخته بودند. جملهای ناظر به گفت و گوی قرآن و مشرکان است.
ثانیاً: خطاهای آدمیان به دو نوع اخلاقی و معرفتی تقسیم میشوند. از سر هوی سخن گفتن، یکی از انواع خطاهای اخلاقی است. مگر همه آدمیان- مثلا فیلسوفان و ریاضیدانها و دانشمندان- وقتی حرف میزنند، از سر هوی و هوس سخن میگویند؟
اما خطاهای غیر اخلاقی نیز وجود دارند: جهل بسیط، جهل مرکب، نسیان، سهو، خطای محاسباتی، و…؛ بدین ترتیب، از این آیه نمیتوان عصمت مطلق انبیا را استنتاج کرد. به عنوان نمونه به خطای زیر از پیامبر بنگرید:
“خداوند از تو درگذرد، چرا پیش از آن که حال راستگویان بر تو معلوم گردد و دروغگویان را بشناسی، به آنان اجازه دادی؟ ” (توبه، ۴۳).
سوره توبه یک سال قبل از وفات حضرت محمد نازل شد و بسیاری آن را آخرین سورهای میدانند که نازل شده است (سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، صص ۸۷- ۱۰. البخاری، صحیح البخاری، ج ۶، ص ۱۲۳. زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص ۷۲۳. ). این عتاب شدید در آخرین سوره نازل شده و پایان عمر پیامبر نافی مدعای عصمت است.
زمخشری در شرح معنای آیه نوشته است: “خطا کردی و کار درستی انجام ندادی. وقتی از تو اجازه خواستند که در جهاد شرکت نکنند، قبل از آن که راست و دروغ عذر آنان بر تو روشن شود، به آنان اجازه دادی. خداوند محمد را به دلیل اجازه دادن به منافقان و اسیر گرفتن مورد عتاب قرار داده است”. این خطای تشخیص است.
ثالثاً: قرآنی که گفته محمد از سر هوی سخن نمیگوید، در دهها آیه عتاب آمیز با او سخن گفته است. اگر قرار است تناقضهای ظاهری قرآن مرتفع شود، باید معنای از سر هوی سخن نگفتن پیامبر را با دهها آیه عتاب آمیز- از جمله آیاتی که او را مکلف میسازند که از هوی و هوس گمراهان پیروی نکند- سازگار کرد.
دلایل قرآنی نفی قرنی قرنفی عصمت
چند آیه قرآن در نفی عصمت انبیأ به شرح زیر است:
الف- داستان حضرت نوح: به روایت قرآن نوح خواستار عذاب الهی قومش میشود، برای این که ایمان نمیآورند. خدا درخواست او را میپذیرد و به او فرمان میدهد تا کشتی بسازند و گروه اندک مومنان به همراه او بروند تا بقیه هلاک شوند. نوح از خداوند درباره فرزندش درخواست میکند:
“نوح پروردگارش را ندا داد و گفت پروردگارا پسرم از خانواده من است و البته وعده تو نیز راست و درست است و تو داورترین داورانی. فرمود ای نوح او[در حقیقت] از خانواده تو نیست؛ او[را] عملی ناشایسته است؛ پس از من چیزی مخواه که به[حقیقت] آن آگاهی نداری؛ من پندت میدهم که مبادا از نادانان باشی. گفت پروردگارا من به تو پناه میبرم که مبادا چیزی را که به آن آگاهی ندارم، از تو بخواهم، و اگر مرا نیامرزی و بر من رحمت نیاوری، از زیانکاران خواهم بود” (هود، ۴۷-۴۵).
ب- برادران حضرت یوسف به نزد او میروند و یوسف برای این که بنیامین را نزد خود نگاه دارد، جام پادشاه را با ترفندی در بار بنیامین گذاشته، سپس دروغ گفته و به برادرانش تهمت دزدی میزند:
“و چون ساز و برگ آنان را آماده ساختند[به فرمان یوسف] جام[پادشاه] را در خرجین برادرش[بنیامین] گذاشت. سپس منادی ندا در داد کهای کاروانیان شما دزدید. گفتند- و رو به ایشان آوردند- که مگر چه گم کرده اید. گفتند جام پادشاه را گم کرده ایم؛ و هر کس آن را بیاورد، بار شتری[آذوقه جایزه] دارد و من این[وعده] را ضامنم. گفتند به خدا خودتان میدانید که ما نیامده ایم که در این سرزمین فتنه و فساد کنیم و ما دزد نیستیم. گفتند جزای آن[سرقت] اگر شما دروغگو باشید، چه باشد. [اینان در پاسخ] گفتند هر کس که [جام] در خرجین او پیدا شود، خودش[برده شود و اسارتش] جزای آن باشد، که ما، به این شیوه ستمکاران[سارق] را کیفر دهیم.[پذیرفتند] و آغاز به جست و جوی باردانهای ایشان پیش از باردان برادر[ابوینی] اش کرد، [سرانجام] آن را از باردان برادرش بیرون آورد؛ بدینسان به یوسف تدبیر و ترفند آموختیم [زیرا] نمیتوانست برادرش را طبق رسم و آیین پادشاه، بازداشت کند” (یوسف، ۷۶- ۷۰).
زمخشری با مشکل تهمت زدن و دروغگویی یوسف از یک سو، و تدبیر الهی خواندن آن، از دیگر سو، مواجه بود. میگوید خداوند نمیتواند به رذیلت اخلاقی فرمان دهد. سپس در توجیه آن می نویسد:
“درباره حکم این تدبیر باید گفت که مانند حیل شرعی است که برای رعایت مصالح و منافع دینی از آن استفاده میشود، چنان که خدای متعال به ایوب میفرماید “وخذ بیدک ضغثاً” (ص، ۴۴) تا از تازیانه زدن رهایی یابد و سوگند خود را نشکند و مانند این سخن ابراهیم که برای رهایی از دست شخص کافری درباره همسرش گفت که او خواهر من است[کتاب مقدس، پیدایش، باب ۱۲، آیات ۲۰- ۱۱] و شرایع، سراسر مصالح هستند و همواره برای نیفتادن در تباهی و فساد راهی هست و خدای متعال در این حیله که به یوسف تلقین کرد مصالح بزرگی را در نظر داشت و آن را نردبان و راهی برای رسیدن به آن قرار داد و در نتیجه نیکو و زیباست و چنان که پیش از این گفتیم با این حال ویژگیهای زشت از آن زدوده شده است”.
اگر یوسف دروغ گفته و تهمت زده باشد، مدعای عصمت انبیأ ابطال میشود. یا نظریه عصمت را باید به گونهای معنا کرد که با دروغگویی و تهمت زنی سازگار افتد. البته ممکن است گفته شود که صرف دروغگویی و تهمت زنی- اگر ناروا نباشد- فرد را از عصمت نمیاندازد. زمخشری هم کوشیده است تا با تابع مصلحت کردن این کنش، توجیهی اخلاقی برای آن بر سازد.
پ- حضرت ایوب قسم خورده بود که همسرش را یکصد تازیانه بزند. خداوند برای نشکستن سوگندش، آن را به یک بار زدن تقلیل داد:
“و [به ایوب به رعایت عهدی که کرده بود، گفتیم] دستهای چوب ترکه به دستت بگیر، و با آن [همسرت را] بزن، و سوگند مشکن؛ ما او را شکیبا یافتیم، چه نیکو بندهای که تواب بود” (ص، ۴۴).
برای چه باید همسری که در تمامی سختیهای عجیب در کنار شوهرش بوده، نواخته شود؟
ت- به روایت قرآن، حضرت موسی مرتکب عمل قتل شده و سپس آن را کار شیطان به شمار آورده و از خداوند طلب بخشش میکند و خدا هم وی را میبخشد:
“و او در هنگامی که مردم شهر[سرگرم و]بی خبر بودند وارد شهر شد، آن گاه در آنجا دو مرد را یافت که با هم سخت ستیزه میکردند. این یک از پیروانش، و آن یک از دشمنانش[بود]، آن گاه کسی که از پیروانش بود، در برابر کسی که از دشمنانش بود، از او یاری خواست، پس موسی مشتی به او زد که کارش ساخته شد.[موسی تکان خورد و]گفت این کار شیطان بود، که او دشمن و گمراه کنندهای آشکار است. گفت پروردگارا من برخود ستم کردم، مرا بیامرز، آن گاه [خداوند] او را آمرزید، چرا که او مهربان است. گفت پروردگارا به خاطر لطفی که در حق من کردی هرگز پشتیبان گناهکاران نخواهم شد. سپس ترسان و نگران در شهر میگشت، ناگهان همان کسی که دیروز از او یاری خواسته بود، باز از او فریادرسی خواست. موسی [برآشفت و] به او گفت تو واقعاً ندانمکاری. و چون خواست به کسی که دشمن هر دوشان بود حملمرا بکشی همان طور که دیروز کسی را کشتی؛ نه برد، گفت ای موسی میخواهی مرا بکشی همان طور که دیروز کسی را کشتی؛ نمیخواهی مگر این که زورگوی ستمگری در این سرزمین باشی، و نمیخواهی از نیکوکاران باشی” (قصص، ۱۹- ۱۵).
فخررازی استغفار موسی را درخواست پرده پوشی راز قتل و نرساندن خبر آن را به گوش فرعون به شمار آورده است.
در آیات دیگر قرآن نیز موسی به ارتکاب این قتل اعتراف کرده است:
“[موسی] گفت پروردگارا من یکی از ایشان را کشته ام و میترسم که مرا بکشند” (قصص، ۳۳).
“و آنان را بر من[ادعای] گناهی هست، لذا میترسم که مرا بکشند” (شعرأ، ۱۴).
فرعون عمل قتل موسی را به رخش میکشد. موسی به او پاسخ میدهد:
“آن کار را در هنگامی کردم که از ضلالت پیشگان بودم” (شعرأ، ۲۰).
اگر بتوان دروغگویی و تهمت زنی را مصلحتی کرد، آیا کشتن یک فرد را هم میتوان تابع مصلحتی کرد تا بر عصمت انبیأ خدشهای وارد نیاید؟
ث- به روایت قرآن، لوط یکی از پیامبران است (شعرأ، ۱۶۰ و ۱۶۲. صافات، ۱۳۳). قرآن او را برخوردار از فضایل حکمت و علم (انبیأ، ۷۴) معرفی کرده است. وقتی قوم او که کارشان کام گرفتن از “جوانان خوبرو” بود، به خانه او هجوم بردند تا به فرشتگانی که به شکل جوانان خوبرو در آمده بودند تجاوز کنند، او خطاب به آنان گفت:
“و قومش شتابان به سوی او هجوم آوردند و هم آنان بودند که مرتکب کارهای ناشایست میشدند.[لوط] گفت ای قوم من اینان دختران من هستند، آنان برای شما پاکیزه تر و رواترند؛ پس از خدا پروا کنید و مرا در کار و بار مهمانانم خوار و رسوا مسازید؛ آیا در میان شما مردی فهیم نیست. گفتند خوب میدانی که ما با دخترانت کاری نداریم و تو خوب میدانی که ما چه میخواهیم” (هود، ۷۹- ۷۸).
مفسران برای این که با مسئله پیشنهاد زنا مواجه نشوند، نوشتهاند که لوط به قومش پیشنهاد کرد که به جای عمل لواط به دخترانش ازدواج کنند. منتها مشکل این است که اولاً: دو دختر را نمیتوان به ازدواج همه افراد قوم مهاجم در آورد. به همین خاطر زمخشری برای حل مسئله گفته است که مهاجمان دو رهبر داشتند و لوط قصد داشت تا دخترانش را به ازدواج آن دو در آورد. اما معلوم نیست بدین ترتیب چگونه بقیه متجاوزان راضی میشدند؟ ثانیاً: به روایت کتاب مقدس دو دختر لوط، باکره و دارای نامزد بودند. به همین دلیل فرشتگان به لوط میگویند که “پسران و دختران و دامادان و هر کسی را که داری از این شهر بیرون ببر” (پیدایش، باب ۱۹، آیات: ۲۹- ۱). ثالثاً: مشکل ازدواج مومن با کافر پیش میآید. زمخشری گفته هنوز ازدواج مومن با کافر حرام نشده بود، چنان که حضرت محمد “نیز پیش از نزول وحی دو دخترش را به ازدواج عتبة بن ابی لهب و ابی العاص بن وائل در آورد، در حالی که هر دوی آنان کافر بودند”.
ج- داستان حضرت داوود: مفسرانی چون زمخشری، میبدی، طبرسی و ابوالفتوح ناباورانه این داستان را نقل کردهاند که داوود به طور اتفاقی چشمش به زنی زیبارو- که همسر سردار بزرگش اوریا بود- افتاد و شیفته او شد. برای تصاحب همسرش، اوریا را به جنگی فرستاد که سرنوشتش پیروزی و یا شکست بود. هر بار که پیروز میشد، این عمل دوباره تکرار میشد تا این که به شهادت رسید. با این که خود ۹۹ همسر داشت، با همسر او نیز ازدواج کرد. قرآن این موضوع را با فرستادن دو فرشته برای داوری در نزاع به رخ داوود میکشد. پس از تنبه یافتن داوود، او توبه کرده و خدا از او میپذیرد:
“آیا خبر اصحاب دعوی به تو رسیده است که از دیوار محراب او بالا رفتند. آن گاه که[ناگهان] بر داود وارد شدند و او از ایشان هراسید؛ گفتند مترس، اصحاب دعوایی هستیم که بعضی از ما بر دیگری ستم کرده است، پس در میان ما به حق داوری کن، و بیداد مکن و ما را به راه راست راهنمایی کن. [یکی از آنان گفت:] این دوست من است که نود و نه میش دارد، و من یک میش تنها دارم، و میگوید آن را هم به من واگذار و با من درشتگویی میکند.[داود] گفت به راستی با خواستن میش تو و افزودنش به میشهای خود، در حق تو ستم کرده است، و بسیاری از شریکان هستند که در حق همدیگر ستم میکنند، مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته پیش گرفته باشند، و ایشان[به واقع]اندک شمارند؛ و داود دانست که ما او را آزموده ایم، آن گاه به درگاه پروردگارش استغفار کرد، و به سجده در افتاد و توبه کرد. آن گاه این امر را بر او آمرزیدیم، و او را در روی زمین خلیفه[خود] بر گماشتیم، پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوی و هوس پیروی مکن، که تو را از راه خدا گمراه کند” (ص، ۲۶- ۲۱).
زمخشری برای دور کردن این عمل اخلاقاً ناموجه از داود، توجیهی آفریده است. می گوید، در زمان داود مرسوم بود که اگر فردی از همسر دیگری خوشش میآمد، از او میخواست که همسرش را طلاق دهد. سپس وی با همسر او ازدواج میکرد. انصار هم هین همکاری را با مهاجران در زمان پیامبر انجام دادند. داود هم از اوریا خواسته تا از همسرش کناره بگیرد تا بتواند با او ازدواج کند.
زمخشری به این پرسش پاسخ نمیگوید که اگر این امر عرف بوده و شرع و اخلاق آن را به رسمیت میشناختند، چرا خداوند داشتن ۹۹ همسر و تصاحب تنها همسر دیگری را ستمگری به شمار آورده است؟ چرا داود توبه میکند؟ توبه برای چه گناهی صورت گرفته است؟ گزارش تورات از این رویداد صریحا از زنای محصنه خبر میدهد که متعاقباً خداوند فرزند حرام زاده را کشته و داوود را مجازات میکند.
دلایل بشریت و انسانیت محمد
یکم- فراموشی
فراموشی یکی از ویژگیهای انسانی است و ممکن است آدمی از سر فراموشی مرتکب خطا شود. “انساء” در قرآن را باید به گونهای معنا کرد که با دیگر آیات نیز سازگار باشد. قرآن درباره خداوند میگوید:
“و پروردگارت فراموشکار نیست” (مریم، ۶۴).
درباره حضرت آدم میگوید:
“و از پیش به آدم سفارش کردیم، ولی فراموش کرد، و در او عزمی استوار نیافتیم…آن گاه گفتیم ای آدم این[ابلیس] دشمن تو و [دشمن]همسرت است، مبادا شما را از بهشت آواره کند که در رنج افتی…سپس شیطان او را وسوسه کرد، گفت ای آدم آیا میخواهی درخت جاودانگی و سلطنت بی انقراض را نشانت دهم. آن گاه از آن[درخت ممنوعه] خوردند و عورتهایشان بر آنان آشکار شد و برگ[درختان] بهشتی میچسباندند [تا پوشیده شود] و بدینسان آدم از امر پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد” (طه، ۱۲۱- ۱۱۵).
درباره حضرت یوسف میگوید:
“و به یکی از آن دو که گمان میکرد رهایی یافتنی است، گفت مرا نزد سرورت یاد کن؛ آن گاه شیطان یاد سرورش را از خاطر او برد، لذا[یوسف] چند[هفت] سال در زندان ماند” (یوسف، ۴۲).
درباره حضرت موسی به صراحت در دو آیه فراموشی را به او نسبت میدهد:
“و چنین بود که موسی به شاگردش گفت دست از سیر و طلب ندارم تا به مجمع البحرین برسم، یا آن که روزگارانی دراز بپیمایم. و چون به مجمع بین آن دو[دریا] رسیدند ماهی شان را فراموش کردند که راهش را به میان دریا در پیش گرفته بود و روانه شده بود” (کهف، ۶۱- ۶۰).
“[خضر] گفت مگر نگفتمت که تو همپای من صبر نتوانی کرد. [موسی] گفت مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مواخذه مکن و کار را بر من سخت مگیر” (کهف، ۷۳-۷۲).
درباره پیامبر اسلام میگوید:
“اگر شیطان تو را به فراموشی انداخت، بعد از آن که به یاد آوردی با قوم ستمکار منشین” (انعام، ۶۸).
زمخشری در تفسیر آیه دو نظر میآورد. اول- هر گاه شیطان نهی الهی درباره همنشینی با ریشخند کنندگان آیات خداوند را از یاد پیامبر برد، به محض به یاد آوردن نهی الهی، باید از همنشینی با آنان خودداری کند. دوم- به حکم عقل نیز همنشینی با ریشخندکنندگان آیات خداوند ناپسند است. اگر شیطان این حکم عقلانی را از یاد پیامبر برد، حال که زشتی این عمل را به تو یادآور شده ایم، با آنان منشین.
در هر دو حالت، به فراموشی افکندن پیامبر توسط شیطان، ممکن به شمار آمده است.
به روایت زمخشری، قریش از پیامبر درباره روح، اصحاب کهف و ذوالقرنین پرسش کردند. محمد به آنان گفت:”فردا به نزد من بیایید، به شما پاسخ میدهم” و “ان شاء الله” نگفت. وحی نیامد و این قضیه بر آن حضرت گران آمد و قریشان او در دروغگو قلمداد کردند. بعداً این آیات نازل شد:
“و هرگز در هیچ کاری مگو که من فردا کننده آن هستم.[و بگو] مگر آن که خدا بخواهد؛ و چون[انشاء الله گفتن را]فراموش کردی[هنگامی که به یاد آوردی] پروردگارت را یاد کن و بگو باشد که پروردگارم مرا به راهی نزدیکتر از این به صوب هدایت کند” (کهف، ۲۴- ۲۳).
به نوشته زمخشری معنای آیه این است که چون انشاء الله گفتن را فراموش کردی، سپس به یادت آمد، پس از یادآوری، فراموشی ات را جبران کن و آن را بگو. در ادامه مینویسد:”برخی دیگر از مفسران گفتهاند مراد از این عبارت میتواند آن باشد که اگر بخشی از فرامین الهی را فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن و نیز گفتهاند منظور عبارت این است که اگر دچار فراموشی شدی، خدا را یاد کن تا موضوع فراموش شده را به یاد آوری…در نهایت باید گفت از ظاهر عبارت چنین میتوان فهمید که خطاب به پیامبر اکرم میفرماید: “هر کار[یا چیزی] را که فراموش کردی، خدایت را یاد کن.” و یاد کردن خدا در لحظه فراموشی آن است که شخص بگوید:”امیدوارم خداوند به جای این امر فراموش شده مرا به چیزی دیگر رهنمون شود که بارها از آن بهتر باشد”…چه بسا فراموشی چیزی برای انسان بهتر باشد، چنان که میفرماید:” أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا” (بقره، ۱۰۶).
آیه یی که زمخشری در انتها بدان استناد کرده به شرح زیر است:
“اگر آیه یی را نسخ کنیم یا فراموش بگردانیم بهتر از آن یا مانند آن را بیاوریم. مگر نمیدانی که خدا بر همه چیزی توانا است” (بقره، ۱۰۶).
شیخ ابوالفتوح رازی- مفسر شیعی- در تفسیر خود روض الجنان و روح الجنان درباره این آیه نوشته است:
“سهل بن حنیف گفت یک روز مردی در مجلس رسول بر پای خاست و گفت: یا رسول الله چند آیه از قرآن میدانستم که شب در نماز خواندم، دوش برخاستم فراموش کرده بودم چندان که خواستم تا یاد آرم یک حرف یادم نیامد؛ و دیگری برخاست و گفت: مرا هم این افتاد، و دیگری همچنین. رسول گفت: ندانید که چرا چنین بود، خدای تعالی این آیتها منسوخ کرد؛ و چون آیتی را منسوخ کند از یاد و دلها ببرد. و این یک قول در معنی أَوْ نُنْسِهَا….” (ابوالفتوح، تفسیر، ج۱، ص ۲۸۸).
منابع اصلی شیعیان ۱۲ روایت و منابع اهل تسنن بیش از اینها درباره سهو پیامبر در نماز نقل کردهاند (صحیح مسلم، ۲/۸۵…، سنن ابن ماجه:۱/۳۸۳، ط بیروت). به دو نمونه شیعی روایات بنگرید:
الف- سعید اعرج میگوید: از امام صادق شنیدم که فرمود: “رسول خدا نماز خواند و در دو رکعتی سلام داد، کسی از پشت سرش پرسید در نماز تغییری رخ داده است؟ فرمود: چه طور؟ گفتند: شما دو رکعت خواندید. فرمود: ای ذا الیدین[دو دست] آیا همینطور است که میگویند؟ عرض کرد بلی، سپس دو رکعت دیگر خواند و نماز را در چهار رکعتی تمام کرد.امام فرمود: خداوند از جهت رحمت به امت، پیامبر را مبتلا به فراموشی کرد” (فروع الکافی:۳/۳۵۷؛ وسائل لاشیعة:۵/۳۱۱، ط اسلامیة).
ب- از ابن عمر روایت شده است که رسول خدا سهو نمود و در دو رکعتی سلام داد و مردی به نام ذو الیدین پرسید که آیا نماز کم شده و یا فراموش کردی؟ پیامبر فرمود: نه نماز کم شده و نه فراموش کردم. مرد گفت: پس تو دو رکعت خواندی. پیامبر از مردم پرسید آیا همانطور است که ذو الیدین میگوید؟ گفتند: بله. پیامبر در جلو ایستاد و دو رکعت دیگر خواند و سلام داد و سپس دو سجده سهو به جا آورد” ( سنن ابن ماجه:۱/۳۸۳، دار الفکر بیروت).
شیخ صدوق معتقد بود که نمیتوان این گونه روایات را رد کرد. وی مدعای خود را با استدلال استادش- ابن ولید- تأیید میکند که گفته : “اگر جایز باشد که اخبار وارده در این باره را رد کنیم، جایز خواهد بود که همه اخبار را رد کنیم، و رد همه اخبار مستلزم ابطال دین و شریعت است” (شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۱، صص ۲۵۰- ۲۴۹. بند ۱۰۳۱).
به تعبیر دیگر، وثاقت تاریخی قرآن موجود نیز با همین روایات تأیید میگردد. از این رو، انکار بدون مبنای روایات، به انکار قرآن خواهد انجامید.
علاّمه محمد تقی شوشتری در تأیید مدعای شیخ صدوق گفته است که ۱۲ روایت سهو نبی منابع شیعی توسط افراد مهمی نقل شده و این روایات موافق قرآن نیز هستند که معیار صحت و عدم صحت روایاتند. سپس میافزاید:
“سهو نبی در امور عادی از چیزهایی است که دلیل نقلی به آن دلالت میکند و دلیل عقلی از آن منع نمیکند پس لازم است که بپذیریم و در سهو نبی در نماز، احدی از امامیّه پیش از مفید اختلاف نکرده است، او اوّلین کسی است که به خاطر شبههای که به ذهنش رسیده است، سهو نبی را انکار کرده است و شیخ طوسی از او پیروی نموده و دیگران بر حسب روش متأخران در تبعیت از شیخ، به متابعت از او برخاستهاند ولی سید مرتضی با این که شاگرد شیخ مفید است از او تبعیت ننموده است…درست است که مقتضای دلیل، جواز سهو است ولی در عصر ما عدم جواز سهو نبی از ضروریات مذهب میباشد چنان که جزئیت شهادت به ولایت علی در اذان چنین شده است ولکن سزاوار این است که از حقّ پیروی شود” (محمد تقی شوشتری، رسالة فی سهو النبی. به صورت خطی در انتهای جلد ۱۱ قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعة و محدثیهم منتشر شده است).
فخررازی هم به تفصیل درباره این آیه سخن گفته و وجوه مختلف آن را بررسی کرده است. مطابق یک خوانش، “ننسأها” به معنای فراموش کردن است.
شیخ محمد طاهربن عاشورا در تفسیر التحریر والتنویر فراموشی دادن (فراموشاندن) پیامبر را مشروط بر آن که فراموشی به تذکر بپیوندد، جایز به شمار آورده است (التحریر و التنویر، ج۱، ص ۶۴۴).
در سوره مکی اعلی خطاب به پیامبر میگوید:
“[قرآن را ] را به تو آموزش خواهیم داد پس فراموش نخواهی کرد. مگر آنچه خدا بخواهد” (اعلی، ۷-۶).
زمخشری نوشته که جبرئیل قرآن را به گونهای به تو آموزش میدهد که آن را فراموش نخواهی کرد. سپس در معنای “مگر آنچه خدا بخواهد”، چند امر را مطرح کرده است. اول- مطابق آیه ۱۰۶ بقره خداوند با نسخ حکم و تلاوت آن را از یادت ببرد. دوم- پیامبر در خواندن آیات عجله میکرد. به او گفته شد شتاب نکن تا جبرئیل به گونهای به تو بیاموزاند که فراموش نکنی. اگر فراموش کردی، دوباره به یاد خواهی آورد. سوم- گاهی به ندرت اتفاق میافتاد که پیامبر آیات را فراموش میکرد:”چنان که روایت کردهاند یک بار آیهای را در قرائت نماز خویش نخواند و ابی پنداشت که آن آیه منسوخ شده است و از آن حضرت در این باره پرسش کرد و فرمود: آن را فراموش کرده بودم”. چهارم- نفی فراموشی.
دوم- نفی علم غیب
برخلاف مدعای عموم مسلمین، قرآن به صراحت طی چندین آیه آگاهی از علم غیب را از پیامبر نفی کرده است. علم مطلق و مطلق علم- مطابق مدعا- فقط از آن خداوند است و هیچ بشری نمیتواند عالم به همه ظواهر و بواطن جهان باشد.
“بگو من به شما نمیگویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نمیدانم، و به شما نمیگویم که من فرشتهای هستم، من از هیچ چیز پیروی نمیکنم جز از آنچه به من وحی میشود” (انعام، ۵۰).
“بگو که برای خود اختیار سود و زیانی ندارم مگر آنچه خدا بخواهد؛ و اگر غیب میدانستم خیر فراوان برای خود کسب میکردم و هیچ ناگواری به من نمیرسید، من کسی جز هشدار دهنده و مژده آور اهل ایمان نیستم” (اعراف، ۱۸۸).
“و به شما نمیگویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمیدانم؛ و نمیگویم که فرشته ام” (هود، ۳۱).
قرآن به صراحت فقط خداوند را آگاه به علم غیب و شهادت (جن، ۲۶. انعام، ۷۳. توبه، ۷۸ و ۹۴ و ۱۰۵. رعد، ۹. مومنون، ۹۲. مائده، ۱۰۹ و ۱۱۶. سبأ، ۴۸۹) معرفی کرده و تصریح میکند که علم غیب فقط منحصر به خداوند است و انسانها را بدان راهی نیست (انعام، ۵۹. هود، ۱۲۳. نحل، ۷۷. نمل، ۶۵. سبأ، ۱۴. حجرات، ۱۸. جن، ۲۶). تنها آیهای که ممکن است اندکی سوء تفاهم در این زمینه فراهم کند؛ آیه ۱۷۹ سوره آل عمران است که زمخشری، فخررازی، سدی، سید محمد فضل الله، و…نیز علم غیب در همین آیه را هم منحصر به خداوند دانسته و در مورد استثنای آن گفتهاند که یعنی خداوند پیامبرانی بر میگزیند و از طریق وحی برخی امور غیبی را به اطلاع آنان میرساند.
بنابراین، اطلاع محمد از علم غیب منحصر به همان اموری است که به او وحی شده- یعنی قرآن- است.
سوم- نفی معجزه
مخاطبان محمد از او طلب معجزه میکردند. محمد هم به آنان میگفت که هیچ معجزهای ندارد و بخش دیگری از انسانیت خود را بر ملا میکرد:
“و گفتند چرا فرشتهای بر او نازل نمیشود؟ و اگر فرشتهای نازل میکردیم، کار به پایان رسیده بود، و دیگر مجال و مهلتی نمییافتند. و اگر او[پیامبر] را فرشتهای میگرداندیم، آن[فرشته] را به صورت مردی در میآوردیم، و امر را همچنان بر آنان مشتبه میساختیم” (انعام، ۹-۸).
“و گویند چرا بر او معجزهای از سوی پروردگارش نازل نمیشود؟ بگو بیگمان خداوند توانای آن هست که معجزهای نازل کند ولی بیشتر آنان نمیدانند” (انعام، ۳۷).
“پس باید مانند آنچه به پیشینیان داده شد معجزهای برای ما بیاورد” (انبیأ، ۵).
“گفتند چرا او[محمد] را نظیر آنچه به موسی داده بودند، نداده اند؟ آیا آنچه پیشتر به موسی داده شده بود، انکار نکردند” (قصص، ۴۸).
“و میگویند چرا از سوی پروردگارش معجزهای بر او نازل نمیگردد؟ بگو[آگاهی از] غیب خاص خداوند است، پس انتظار بکشید من نیز از منتظران خواهم بود” (یونس، ۲۰).
“و گفتند به تو ایمان نمیآوریم مگر آن که برای ما از زمین چشمهای بجوشانی. یا برای تو باغی از خرما و انگور باشد و در لابه لای[درختان] آن جویباران را جاری گردانی. یا پارههایی از آسمان را چنان که گمان داری بر[سر] ما بیندازی یا خدا و فرشتگان را رویاروی ما بیاوری. یا تو را خانهای از زر و زیور باشد، یا به آسمان بر شوی و بالا رفتنت را باور نکنیم مگر آن که کتابی برای ما فرود آوری که بخوانیمش؛ بگو پاک و منزه است پروردگارم؛ آیا من جز بشری هستم که پیامبرم” (اسرأ، ۹۳- ۹۰).
“و به راستی پیش از تو رسولانی فرستادیم و برای آنان همسران و فرزندانی قرار دادیم و هیچ رسولی را نرسد که جز به اراده[و اجازه] خدا معجزهای در میان آورد” (رعد، ۳۹).
“و گفتند این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود، چرا فرشتهای با او فرستاده نشده است که همراه او هشدار دهنده باشد؟ یا چرا گنجی بر او نازل نمیشود، یا چرا باغی ندارد که از [بار و بر] آن بخورد” (فرقان، ۸- ۷).
“پیش از تو کسی از پیامبران را نفرستادیم مگر آن که غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند” (فرقان، ۲۰).
“کافران گویند چرا بر او معجزهای از سوی پروردگارش نازل نمیگردد؟ تو فقط هشدار دهندهای و هر قومی رهنمایی دارد” (رعد، ۷).
“و چیزی ما را از فرستادن معجزات باز نداشت مگر[همین امر] که پیشینیان آن را تکذیب کردند” (اسرأ، ۵۹).
چهارم- شک و تردید
قرآن نه تنها بشریت همه پیامبران را آفتابی کرده، بلکه نشان داده است که آنان نیز گرفتار همان مسائل وجودی (existential) بودند که همه انسانها با آنها دست و پنجه نرم میکردند. شک و تردید یکی از ابعاد وجودی انسان هاست. قرآن درباره پیامبران میگوید:
“تا آنجا که چون پیامبران نومید شدند و پنداشتند که به دروغ وعده داده شده اند، آنگاه بود که نصرت ما به آنان در رسید و هر کس که خواسته بودیم نجات یافت، و عذاب ما از قوم گناهکار بر نمیگردد” (یوسف، ۱۱۰).
زمخشری از ابن عباس روایت کرده که پیامبران:”وقتی ناتوان شدند و شکست خوردند، این پندار به آنان دست داد که وعده الهی درباره پیروزی آنان به حقیقت نپیوسته است. گفت آنان هم انسان بودند و این آیه را خواند:”و تکانها خوردند تا آنجا که پیامبر و کسانی که همراه او ایمان آورده بودند گفتند پس نصرت الهی کی فرا میرسد” (بقره، ۲۱۴). اگر روایت این عبارت از ابن عباس درست باشد، مرادش از ظن اموری است که بر ذهن و یا دل انسان میگذرد، مانند وسوسهها یا سخن گفتن با خود (حدیث نفس) که به حکم طبیعت بشری برای هر انسانی اتفاق میافتد”.
امام فخر رازی هم در تفسیر آیه ۲۱۴ بقره منافاتی میان پیامبری و نومیدی از وعده نصرت الهی و حتی پرسش انکاری نمیبیند. برای این که پیامبر هم از فشارهای دشمنان ناراحت میشد:”به خوبی میدانیم که از آنچه میگویند دلتنگ میشود” (حجر، ۹۷). فخر رازی به آیه ۱۱۰ سوره یوسف نیز استناد کرده و میگوید پیامبر هرگاه دلتنگ میشد، همین پرسش را مطرح میساخت که “نصرت الهی کی فرا میرسد” و وقتی در مییافت که وقت آن نزدیک است، شادمان میشد.
کیرکِگور، ابراهیم را “شهسوار ایمان” به شمار میآورد. به روایت قرآن، ابراهیم هم از خداوند درخواست کرد تا به او نشان دهد که چگونه مردهها را زنده میسازد تا به “اطمینان قلبی” دست یابد. ایمان داشتن و اطمینان نداشتن، یعنی گزارش شک کردن ابراهیم به عنوان شهسوار ایمان :
“و آن گاه که ابراهیم گفت پروردگارا به من بنمای که چگونه مردگان را زنده میکنی؛ فرمود مگر ایمان نداری؟ گفت چرا، ولی برای آن که دلم آرام گیرد؛ فرمود چهار پرنده بگیر[و بکش] و پاره پاره کن[و همه را در هم بیامیز]؛ سپس بر سر هر کوهی پارهای از آنها را بگذار، آن گاه آنان را [به خود] بخوان[خواهی دید] که شتابان به سوی تو میآیند و بدان که خداوند پیروزمند فرزانه است” (بقره، ۲۶۰).
پیامبر اسلام دراین باره گفته اند”نحن احق بالشک من ابراهیم“. برخی این روایت را این گونه معنا کردهاند تا عصمت بر جای خود باقی بماند: اگر قرار بر شک کردن باشد، من (محمد) احق هستم، اما چون من شک نکردم، پس معلوم میشود که ابراهیم هم شک نکرده است.
ابراهیم به روایت قرآن، اهل چون و چرا کردن با همه، از جمله خداوند بود. وقتی سه فرشته (جبرئیل، میکائیل و اسرافیل) نزد او آمدند تا قوم لوط را مجازات کنند، ابتدأ ترسید. آنان به او گفتند که نترس که برای نابودی همه قوم لوط آمده ایم. وقتی بر ترس خود غلبه کرد، وارد مجادله با خداوند و فرستادگانش درباره مجازات قوم لوط شد و خواهان عدم مجازات آنان شد. گفت که لوط در میان آنان است (هود، ۷۶- ۶۹. عنکبوت، ۳۲- ۳۱).
قرآن در مورد شک و تردید پیامبر اسلام چندین بار به صراحت سخن گفته که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
ادامه دارد
اینان عقاب دوسر احیای مذهب بدوی هستند. دست به دست هم داده و معجونی در اختیار ما گذاشته اند. هر کدام به نوعی از ارکان بازگشت نظام کهن است که در این عصر رو به زوال می باشد. و تنها مانده صاحب نظرانی ملال آور ،عاری از تخیل، فضل فروش، به شکلی خستگی نا پذیر جزمی و در تمام زمینه ها واپس گرا که چون یک حصار دفاعی علیه هرگونه اندیشه ای عمل می کنند. اما همواره سمی در نابودی همان اندیشه دارند. شکلی که آن ها دوست دارند پیدا کنند و هم عقاید منفی آن ها که هدفش نابود کردن دیگر مکاتب است بسیار بدیع تر از دفاع صرفا خشک و خالی از خشونت بدوی می باشد. آن ها در حالی که به گذشته کلاسیک چشم دوخته اند اما می دانند که در این عصر این موضوع از نظر خودشان هم پیش و پا افتاده است و منظره های هولناک از آینده را در مقابل خود می بینند. که باید با پیشگویی آن را جایگزین و ابطال کنند. باید از نظم جدید و مدرن و شیطانی روی برگردانند که باعث انقلاب شده است. ادبیات خطرناک است مخصوصا اگر با مردم سر و کار داشته باشد و بخواهد ذهنیات عصر و مردم را بفهمد. پس مردم گرسنگی کشیده هر کاری برای رضای خدا می کنند به شرط آنکه آمیزه ای در ذهن آن ها جای گیرد که قدرت دنیوی پوچ است و به مذهب تکیه دارد. عقلانی یعنی هر آنچه که ساخته بشر است از هم می پاشد و به ذاتی اسرار آمیز یعنی آنچه که خدا می خواهد تحویل می شود. راه خشونت و تعصب از دل عقلانیت باز شده و روشنفکران بداند و دانشمندان که در هر قدرتی سبب و ابزاری می بینند بدترند. آیا جادویی خوب است که با تحقق صدای طبل همه را مشتاق و به شکلی معصومانه به وظیفه کشتار می گمارد. چه توهم وصف ناپذیری که به وجه آن معلق می شوی و به وحی ای می رسی که می تواند قانون جهان را توضیح دهد و بر علیه آن عمل کند. شاید اینها نوعی انتقادات فاشیستی به نظر برسد. اما اکنون زمینه سیاه پرچم داعش بجای قرمز آلمان نازی و دایره وسط آن و حروف شکسته اسلامی بجای صلیب شکسته در وسط آن و نیز الله اکبر و لا اله الااله شکسته در پرچمی دیگر فاشیستی معکوس و بدوی را هویدا می کند. فاشیستی علیه نژاد و دولت بی مرز و بی دولت و ملت پند نمی پذیرد.نصیحت حکیمانه از سالخورده آنجا آغاز می شود که دنیا و زندگی پوچ و بی ارزش شده باشد. چیزی که نیچه آن را آشکار کرده است. نیهلیسمی که ادب کهن ولی به واقع امروزین سعدی و حافظ و خیام ومولوی و فردوسی آن را می گویند. پند در کنار بیان بی ارزشی دنیا. پوچی و خوش باشی عمیق در مقابل آرمانی سترگ. دقیقا اکنون میان دو هیچ نیچه، دنیا و آخرت! دنیایش هیچ در مقابل هیچستان آخرت. فقط می ماند مدیریت توحش و باغبانی دنیا
عبداله / 12 June 2015
عبد الله:
“اما اکنون زمینه سیاه پرچم داعش بجای قرمز آلمان نازی و دایره وسط آن و حروف شکسته اسلامی بجای صلیب شکسته در وسط آن و نیز الله اکبر و لا اله الااله شکسته در پرچمی دیگر فاشیستی معکوس و بدوی را هویدا می کند.”
لطف کرده و قبل از بررسی خود در «اکنون»، حمله های
نظامی مدرنتیه به عراق و افغانستان و اشغال آن دو کشور
را با توجه به عبارت «نظام جدید و مدرن و شیطانی» در
نوشته خود توضیح دهید. و اینکه آیا مثلأ شکنجه های
مدرنتیه در زندان قریب در بغداد توسط نظام جدید و کاملأ
غیر فاشیستی !؟! بر مبنای وحی بوده و یا بر اساس پیروی
از فضلیات نیچه؟
Majid / 12 June 2015
قسمتی که مربوط به فراموشی است، در داستان حضرت یوسف فراموشی مربوط به ایشان نیست بلکه یکی از دو زندانی آزاد شده دچار فراموشی می شود.
امیر / 12 June 2015
“بگو جز آنچه خدا بخواهد براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم و اگر غيب میدانستم قطعا خير بيشترى مى اندوختم و هرگز به من آسيبى نمیرسيد. من جز بيم دهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان میآورند نيستم.” (آیه ۱۸۸ از سوره ۷ در قرآن حکیم)
لغات عصمت و معصوم مطلقأ در قرآن وجود ندارند اما لغت عاصم
۳ بار ذکر شده که به معنای باز نگارنده است (۲۷-۱۰ ، ۴۳-۱۱ ، ۳۳-۴۰).
پیامبر بر طبق قرآن و بر طبق تاریخ بیسواد بود و درس نخوانده. نه اهل
کتاب بود و نه اهل قلم. نه در حوضچه علمیه قم تحصیل کرده بود و نه
در دانشگاه هاروارد در آمریکا و نه در هیچ کارخانه نخبه سازی. قرآن هم
ساده نوشته شده و قابل فهم عربهای چادر نشین آنزمان. و قرآن نه
آریامهری بود و نه ناب محمدی. و بدون شک و تردیدی عیسی مسیح و
محمد و دیگر پیام آوران حق و حقیقت در روز حسابرسی و جزا خود را
مبرا و معصوم خواهند دانست از آنچه که در طول غیبتشان در روی زمین
گذشته و از آنچه را که دیگران بنامشان نوشته و یا بدان عمل کرده اند.
بدون ذره ای شک و تردید.
“از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع ميكند و به آنها ميگويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخي دادند؟ ميگويند ما چيزي نميدانيم تو خود از تمام پنهانيها آگاهي.” (آیه ۱۰۹ از سوره ۵ در قرآن مجید)
Majid / 12 June 2015
امید است که اینگونه مقالات فقط برای تحریک یک سری خشکه مقدس یا شهرت طلبی در بازار سکولارها یا روشنفکرنماهای ایرانی نوشته نشده باشد. پدیده اسلام بسیار پیچیده تر از این بحث های حاشیه ایی است. هرگاه اسلامیون سابق یا اصلاح طلب یا محافظه کار از طریق1- سنگ نبشته ایی ,2-ضرب سکه ایی,3- مجسمه یا نقاشی, یا 4-نقدی به طرفداری یا بی طرفانه در ابتدای سالهای تولد اسلام , برخورد کرده اند یا اینکه5- وجود شهر های مکه یا مدینه را در آن زمان ,که در قرآن به سوره های مکی و مدنی معروفند را از طریق تاریخی یا جغرافیایی توانستند ثابت کنند یا 6-راهبی بنام بحیرا را شناسایی و نقش او را موشکافی کنند یا7- شخصیتی چون عبدلله بن سبا ,چهره ناشناخته مذهب شیعه را تحقیقی علمی و تاریخی کنند یا…..آنزمان میتوان از منابع و ماخذ های نویسنده محترم این مقاله , به نحو احسن استفاده کرد !
جمهوریخواه / 12 June 2015
ما کنت تعلمها انت و لا قومک تو و قوم تو هیچگاه از آن آگاه نبودید. چیزی از غیب وحی می شود. پیامبر و قوم او تا قبل از وحی ناآگاه بودند. و بالتبع آنان که پیامبر و خدا را تکذیب می کنند اتبعوا امر کل جبار پیرو هر شخص جبار هستند. و در نهایت نیز آگاهی برای خدا است. علم در بافت دینی همان وحی است. گنجی نوشته های زیادی در مورد دین داشته اند اما هیچ وقت تعریف جامعی از دین نداده اند. اگر دین یک اختراع است این اختراع باید محصول مقدس بدهد.اما اختراع اسلام دموکراتیک گنجی می خواهد محصول عرفی بدهد.
عبداله / 12 June 2015
مجید:
مردم افغانستان و عراق از حمله آمریکا راضی بودند. طالبان که دولتی مشروع نبود و خود اشغال گر حساب می گردید. صدام نیز که …. علیه مردم خود عمل می کرد.همچنین بوش می گوید که خدا به او گفته است که ظلم صدام را برچیند. زندان ابوغریب توسط خود سربازان آمریکایی و رسانه های آزاد افشا شد و گرنه شما اطلاعی از آن نداشتید. در نهایت کار های بوش خطا بود و مجلس سنا آمریکا در گزارشی که بصورت رسمی در جلسه سنای آمریکا خوانده شد به موارد نقض حقوق بشر در چنین مواردی اشاره کرد. شما نیز مانند شریعتی از تئوری اسلام منهای روحانیت و حوزه صحبت می کنید و جنایات امپریالیسم را بر می شمارید. در حالی که در ایران روحانیت حکومت ناب محمدی می نماید و از رژیم کودک کش اسد دفاع می کند. و با دیکتاتور سابق یمن دست دوستی داده است و بر سقوط صدام و طالبان مویه می کند. هیاتی نیز از طالبان چندین بار برای مذاکره به ایران آمده اند و معلوم نبود که اگر طالبان و صدام دوام می آوردند با ایران متحد نمی شدند.
عبداله / 12 June 2015
با سلام
در باب اصل روش شناختی مورد نظر جناب گنجی باید گفت که در آیه 23 سوره زمر که در متن به مثابه یکی از دلایل بر اثبات انسجام درونی معرفت شناسانه قرآن و کلام خداوند آمده است، به صورت دقیق و کامل ذکر نشده است. در آیه 23 سوره زمر آمده است:
خدا قرآن را فرستاد که بهترین حدیث است کتابی است که آیاتش همه با هم متشابه است و مکرر می شود که از تلاوت آن خدا ترسان را لرزه بر اندام افتد.
پس میبینیم که مکرر به خداترسان بر میگردد و متشبها هم به یکپارچگی مفهومی برمیگردد. من خودم از دیدگاه ابوزید در زمینه گفتاری بودن کلام خداوند در قرآن دفاع میکنم
همایون / 12 June 2015
صدیقه صیغه مبالغه صدیق نیست بلکه صیغه مؤنث آنست. صیغه مبالغه صدیق اصدق هست و این خطا از نویسنده محترم دور از انتظاراست.
ا. كريمي / 12 June 2015
صیغه مبالغه صدیق صادق هست و صدیقه صورت مونث آنست، این کم توجهی از نویسنده محترم بعید است.
ا. كريمي / 12 June 2015
۱۲جون۲۰۱۵
کنون مردم هنگام برای افسانه خوانی ندارند. اکبر آغا باید به کار های سودمندی که به مردم درمانده و بی پشتیبان کشور های پارسی زبان سودی به رساند ٫نیرو اش را به کار برد. یاد کردن گزشته ها و هم افسانه های کیشی گاهی خوب است٬ اما باید کوتاه نوشت که اکبر آغا توان آنرا ومن هنگام آنرا ندارم.
موسی چند کس دیگر را هم کشت.یکی از آنها چوپانی بود که موسی هر روز از او یک پیاله/تشت شیر باج می گرفت٬ آن چوپان روزی به موسی شیر نداد٫ موسی با مشت زد به پشت گوش چوپان و چوپان هماندم مرد.این را در کهن نسکی چند دهه پیش خواندم. نام نسک بیادم نمانده است.
Sam / 12 June 2015
عبدالله:
اشتباه میفرمائید. هیچ انسان وطن دوستی به اشغال کشور خود
توسط نیروی خارجی رضایت نمیدهد. حکومت ملایان در ایران هم
از اشغال عراق و افغانستان استقبال کرد و هر دولت دست نشانده
آمریکا در آن دو کشور را فورأ به رسمیت شناخت. مویه فعلی آنهم
قلابی است. قرآن هم از دین خالص خدا ذکر میکند و نه از اسلام
ناب محمدی که اختراع خامنه ای است. بنده شریعتی را نمیشناسم.
اما مویه آور آنکه میگویند شاه سابق در ایران هم مذهب شیعه داشت
و قرآن آریامهری هم منتشر کرده بود. حال سئوال این است آیا مردم
راضی میبودند اگر مثلأ نیروهای خارجی ایران را تصرف میکرد تا
شاه را برکنار کند؟
Majid / 13 June 2015
الذین اتخذوا دینهم لهو و لعبا و غرتهم الحیوۀ الدنیا کسانی که دین خودشان را لهو و لعب گرفتند و به حیات دنیا مغرور شدند. دین اصولا برای مردم است. و دین خالص خدا مگر فقط برای خدا خالص باشد. خدا خود از حق و باطل مثال می زند یضرب الله الحق و الباطل
عبداله / 13 June 2015
همانگونه که در این نوشته گنجی آمده است نظریه عصمت را سنی ها قبول نداشتند و حتی در بین شیعیان نیز کسانی مثل شیخ صدوق آن را قبول نداشتند. اما به تدریج این نظریه غلات شیعه پس از شیخ مفید و شیخ طوسی به باور شیعیان تبدیل شد. دلیل آن نیز فرمول بندی نظریه غیبت و امامان نورانی بوده است.
عبداله / 13 June 2015
أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ………
آگاه باشيد دین خالص از آن خداست….
(آیه ۳ از سوره ۳۹ در قرآن)
حمید / 13 June 2015
عبدالله:
دین خالص خدا نه سنی را پذیراست و نه شیعه را.
و همچنانکه که ابرهیم نه یهودی بود و نه مسیحی
محمد هم نه سنی بود و نه شیعه. غیبت هم بر طبق
گفته خودتان نظریه ای بیش نیست و ذکری از آن
مطلقأ در قرآن نیست. و پیام آوران حق و حقیقیت
هیچکدام نورانی نبوده اند و فقط و فقط به خواست
و اراده خداوند برگزیده شدند که خود و قوم خود را
پاکسازی کنند از جهل و نادانی حکمفرما بر آنان:
“او (خدا) كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.” (۲-۶۱)
Majid / 13 June 2015
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است / هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
الا لیقربونا الی الله زلفی زلف بتان
ان ابراهیم کان امه قانتا لله حنیفا ابراهیم امت مطیع و فرمانبردار خدا بود. خنجر و قربانی و سنگ بر شیطان. کاملا ذوب در ولایت فقیه بیهوده نیست که خدا در نهایت می گوید قتلو الذین…. لایدینون دین الحق. بکشید کسانی را که به دین حق نمی گروند
پیورتیانیسم یا پاک دینی مرحله ای از رنسانس و علیه کلیسا بود که در اروپا کشتار وسیعی را رقم زد و در عالم اسلام خوارج نماد آن بودند. اگر پیورتیانیسم در اروپا به جمهوری ختم شد در ایران به ولایت فقیه رسید. در عالم اسلام پاک دینی نتوانسته در مقابل نهاد خلافت و سلطنت و متشابهه آن ها موفق شود. فاقتلوا المشرکین و سپس آنچه خدا باقی گذارد بهتر است. بقیت الله خیر لکم ان کنتم مومنین
عبداله / 14 June 2015
جناب آقای گنجی
با سلام
شما که خود را یک قرآن پژوه می دانید لطفا برای رفع این تناقض نیز راه حلی ارائه دهید:
طبق نص صریح قرآن، خداوند از میان مردمی بی سواد یک بی سواد را برگزیده است تا آیاتش را بر آنان بخواند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد و تا آخر آیه …
اگر قرآن توسط یک پیامبر امی برای هدایت یک مردم بی سواد نازل شده است، چرا این همه نیاز مند به تفسیر و تاویل و روش شناسی و بکارگیری نظریه های هرمنوتیک برای فهم آن می باشد؟ ایاخداوند سطح فهم مردم بی سواد را لحاظ ننموده است یا نه، موضوعات مطرح شده در قرآن روشن است و این همه تاویل و تفسیر صرفا تلاشی برای سرپوش نهادن بر تناقض هایی است که در متن قرآن وجود دارد؟
من فکر می کنم گزینه دومی قابل قبول به نظر می رسد و همه این تفاسیر و برداشت های متنوع و متفاوت به نوعی توجیه و ماستمالی کردن است ؛کاری که حضرت شما و برخی دیگر از دوستانتان از جمله دکتر سروش، دکتر شبستری، دکتر کدیور و برخی از دیگر از همفکرانتان می کنید. به نظرم می رسد تلاشهایت بیهوده است و لذا وقت تان را بی جهت تلف نکنید.
کورش نراقی / 14 June 2015
در دنیای مجازی (اینترنت) مفهوم اقلیت و اکثریت وجود ندارد. پس بدون مانع میتوان باورها را در اینترنت مسخره کرد، بدون اینکه نفرتآمیز تلقی شود. مثلا یک فرانسوی میتواند در اینترنت به محمد اهانت کند، مخاطب وی نیز همه فرانسوی زبانان و یا اگر کاریکاتور باشد، تمام دنیا است.
همچنین، مسلمانان در کشورها یا اقلیتند و یا اکثریت. در جاهایی که اقلیتند که میگویید مسخره کردن باورهای آنان درست نیست. در جاهایی که اکثریتند نیز، مسلمانان اصولا اجازه نقد اسلام را نمیدهند تا چه برسد به مسخره کردن. حتا مرگ یا شکنجه ناقد احتمال زیادی دارد که بویژه در سالهای اخیر افزایش یافته است (مثل دو نمونه اخیر بنگالادش و مورد اخیر در عربستان). در عین حال مسلمانان به خود اجازه مسخره کردن باورهای دیگر را در همه جا چه اقلیت باشند و چه اکثریت میدهد. در ذات و اصل، قرآن کتاب آسمانی آنان، پر است از فحش و اهانت به دیگران. آیا این موضوع در سطح جهانی، عدالت و مساوات است؟!
بهروز / 14 June 2015
درادامه مطلب قبلیم باید بگویم، مسلمانان در جهان (توجه کنید: در سطح جهانی) تافته جدا بافته نیستند.
در ضمن آقای گنجی، اگر مشکل پیامبر با محمد برساختهای که میگویید حل شود، الله را چه کنیم؟ الله یک خدای ویژه است که بر خلاف تصور مسلمانان حتا با خدای موسی و عیسی هم فرق دارد تا چه برسد به خدایان دیگر دینها. برخی هم که از اساس به خدایی باور ندارند. حتا خدای شیعه یا خدای اهل سنت متفاوت است و خدای خامنهای با خدای منتظری. چون هر یک از این خداها اخلاق و احکام مربوط و متمایز خود را دارد.
بهروز / 14 June 2015
کوروش نراقی:
“و این همه تاویل و تفسیر صرفا تلاشی برای سرپوش نهادن بر تناقض هایی است که در متن قرآن وجود دارد؟”
تناقضی در قرآن وجود ندارد و کلام خدا هم احتیاجی
به تفسیر ندارد و به احسن در خود قرآن تفسیر شده
است:
وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا
(آیه ۳۳ در سوره ۲۵)
تفسیرهای بلند و طویل از برای غل و زنجیر زدن
به پای این و آن است و از برای دکان سازی در
تجارت با دین!
Majid / 14 June 2015
البته باب تفسیر را خود قرآن شروع می کند و می گوید جزء مطهرین و راسخون در علم بدان دسترسی ندارند. بطور مثال ابوریحان بیرونی می گوید این عقیده را که صفات خدا سلبی است و نه ایجابی مسلمانان از صائبیان گرفته اند. عقیده ای نو اقلاطونی که اعتقاد داشت که جهان براساس فیض بخشی و فیض ستانی شکل گرفته است همانگونه که آتش واسطه حرارت است. جواهر روحانی نیز بدور از ظلمت بوده و به علت عصمت واسطه فیض می باشند. این عقیده در مورد امامان اکنون عقیده شیعه است. بیرونی اعتقاد دارد که عقاید صائبی ها ترکیبی از زرتشت و یهودیت است. این عقاید سپس وارد اسلام شده است. بسیاری اعتقاد دارند که خود قرآن باب این بحث ها را باز کرده است در مقابل عده ای دیگر در تاریخ اسلام این بحثیات را کفریات نامیده اند و البته خودشان نیز تکفیر شده اند. تاریخ نگاران سستی نهاد خلافت را یکی از عوامل پیدایش این تشتت می دانند. و شیعه عدم بیت با علی را عامل این تشتتمی دانند. و سنی علی را متهم به ایجاد تشتت می کند. عقیده تاریخ نگاران این است که پس از عصر زرین بحث و فحص باب اجنهاد 600سالی است که بسته است. و اسلام در نوعی جزمیت فرو رفت تا قرن اخیر که احیاء علوم دین شروع می شود. اسد آبادی و اخوان و..که باز همین احیا توسط سید قطب و شریعتی به مخالفت با فلسفه و جهاد و انقلاب کشید.
عبداله / 14 June 2015
مسومه عند ربک در نزد خدای تو نشاندار بودند. باران سنگ های تناقض و دشواری ها ی قرآن. خدا هر کس را بخواهد هدایت می کند و هرکس را نخواهد خیر و این از نشانه های خداست من ایت الله من یهد الله چه کسی اضغث احلام را تاویل می کند قالو اضغث احلام. چه کسی مانند رفیق یوسف می گوید انا انبئکم بتاویله من شما را به تاویلش آگاه می سازم. مگر برای آن آگاهی استقراری باشد. لکل نبا مستقر برای هر خبر قرارگاهی است. تناقضات وجود دارد در جایگاهش. آنان نمی دانستند که انبیا را می کشند و گفتند که قلب های ما در پرده است. قتلهم الانبیا بغیر حق و قولهم قلوبنا غلف. اما اگر اتبعو النور الذی انزل معه نوری را که با اونازل شده پیروی کنند رستگار شوند.
عبداله / 15 June 2015
ادیان ابراهیمی یکی از یکی چرندتر
به نظر من این یک نوع از دیکتاتوری اکثریت هست که بگیم اکثریت مردمان دنیا مسیحی و مسلمان هستن پس بنابر این باید به این دو تا دین به دیده ی احترام نگاه کنیم
اون انجیل به خصوص عهد عتیق که بیشتر داستان دیو و هیولا هست ، دقیقا بازتاب دهنده ی ذهن یک انسان بدوی دو یا سه هزار سال قبل.
قرآن هم که مدام پارادکس و تناقض داره
خدای محمد یک روز عصبانی هست و روز دیگه فاز محبت و وفا گرفته
کاملا معلومه که بازتاب شخصیت محمد هست ، آدمی که مثل بقیه مردم یک روز عصبانی و روز دیگر مهربان هست.
به نظر من قرآن در بستر عوام هم باید بررسی بشه با زبان مردم ساده باید صحبت بشه تا همگان با این تناقضات قرآن آشنا بشوند نه اینکه در بستر هرمنوتیک روی تضادهای قرآن ماله بکشیم
کاربر / 15 June 2015
سنگهای تناقض و دشواریهای قرآن را فقط و فقط
غازهای پرورش یافته در حوضچه های علمیه!؟! قم و
مشهد و نجف و کربلا و غیره ایجاد کرده و میکنند
و خواهند کرد. با خود را بشکل غاز در آوردن و با
تالیفات چندرقازی و تناقضگویی و تقلید جویی و
غیره از برای ثمنأ قلیلا (بهره ای ناچیز):
“و فرمان نيافته بودند جز اينكه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گراييده اند دين [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زكات بدهند.و دين [ثابت و] پايدار همين است” (آیه ۵ از سوره ۹۸)
Majid / 15 June 2015
به مجید:
گویی که از روایت و همچنین تجزیه و تحلیل دل خوشی ندارید و اما چاره ای هم از رویارویی با آن ندارید آنجا که مرغ خیالتان به مکه بال می زند و در 1400 سال پیش در آن سرزمین دنبال دین خالص می گردید اما ملبسین به لباس آن دین را در عصر خود تاب نمی آورید و خود را سلطان العلما و عرفا می پندارید.
قرآن در یکجا می گوید این کافران وقتی در دریا دچار طوفان می شوند خدا را صدا می کنند اما در جایی دیگر می گوید ما آن ها را به عذاب دچار کردیم ولی در مقابل خدا تضرع نکردند. و وقتی که عذاب شدید تر شد نومید شدند.
همینطور تعیین تکلیف نسل های قبل از پیامبران که رسالت نشنیده اند. قرآن یکجا در داستان مربوط به موسی که در زمانی دور از مردم مکه رخ داده است. به زبان فرعون و پاسخ موسی که می گوید پس تکلیف نسل های قبل که رسالت را نشنیده اند چه می شود به خدا ارجاع می دهد.(دعوت موسی برای فرعونیان تازگی دارد) اما در زمان حال، کفار همزمان محمد می گویند که لقد وعدنا نحن و اباونا هذا قبل ان هذا اسطیر الاولین. از این وعده ها بسیار به ما و پیش از این به پدرانمان داده شده است و این ها اساطیر گذشته است.(دعوت تکراری است)
خدا می گوید این کتاب را به محمد فرستادیم تا مردم را از ظلمات به نور برساند. در مورد موسی نیز می گوید او را با نشانه های خود فرستادیم تا قومش را از ظلمات به نور برساند. در مورد موسی رهایی از فرعون و خروج از مصر می تواند معنی این خروج از ظلمات باشد. در مورد محمد آیا پیروزی بر روم و ایران و خروج از عربستان معنی آن نیست مخصوصا اینکه از مردم بجای قوم استفاده شده است. وما ارسلنا رسول الا بلسان قومه در اینجا رسالت پیامبر محدود به یک قوم است اما خروج مردم از ظلمات به نور به وسیله کتاب و اذن خدا رسالتی جهانی است. اگر موسی قصد رهایی از فرعون را دارد محمد برعکس قصد ورود به سرزمین امپراطوری ایران و روم را دارد. حداقل تاریخ آن اینگونه است خروج مردم عربستان از عربستان !پس نباید وعده او همان وعده پیشینیان باشد. و باید کاری جدید بطلبد مگر آنکه مردم همان قوم باشند. جنبش انصار اله یمن آیه اذن الذین یقاتلون را انتخاب می کند و حزب الله لبنان خود را حزب خدا می داند و لابدا بقیه حزب شیطان هستند. القاعده و داعش نیز مشغول یقاتلون هستند. آیا اینان به دنبال اخلاص و ناب گرایی در دین نیستند. و یا اخلاص معنی دیگری دارد؟ شما مراسم تدفین این دین را در قم و کربلا و مشهد و نجف گرفته اید و هیولا و عتیقه ای کهنه را از زیر خاک در آورده اید و برای آن دوره می گردانید اما نه مانند مردم عادی فراموش کرده اید لااقل برای آن مراسم تدفین گلی سفارش دهید. و می خواهید آن را ساده برگزار کنید به هچ تأویل و تفسیر پس معنای کان عرشه علی الماء عرش خدا بر آب قرار گرفته است چیست؟ در آن حوضچه موجوداتی جهش یافته نیز پیدا می شود که باید مانند جانداران سال ها منتظر بمانند تا قانون تکامل داروین با جهشی ژنتیکی اوضاع آن ها دگرگون کند. گویی که دین شما ناشی از یکی از این جهش ها می باشد. که از حوض و حوزه و … بیرون پریده است و متاع قلیل می خرد.البته انتقاد شما به حوضچه ها یا حوزه های علمیه ربطی به موضوع می یابد اما با اخلاص گرایی خیر! گویند ابوالحسن خرقانی باغی داشت یک بار بیل زد نقره بیرون آمد بار دوم بیل زد طلا بیرون آمد و… اما فریفته نشد. اما شما خیلی زود مخلصین له الدین شده ای ترجمه قرآن به زبان فارسی مربوط به قرن اخیر می باشد و تا قبل از آن مورد تأیید نبوده است و انجام نگرفته است.
کَفَي بِالله شَهيداً بَيْني وَ بَيْنکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْم الْکِتَابِ. شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِي إسْرَائيل در اینجا شاهدی از بنی اسرائیل و شاهدی که علم به کتاب دارد بر رسالت محمد شهادت می دهند. و خود پیامبر شهیدا علی هولاء شاهد بر این امت است. نبعث فی کله امۀ شهیدا هر امتی شاهد خود را دارد. اگر قرآن یک کتابی به زبان ساده برای مردمی ناآگاه و بی سواد بوده است چرا باید توسط کسی که علم به کتاب دارد و یا از قومی دیگر مثل بنی اسراییل است تآیید شود.
ولاتکونو کالتی نقصت غزلها من بعد قوه مانند زنی نباشید که غزل (شعر بافته شده)خود را پس از استحکام باز می کند. تا برای آنکه امۀ هی اربی من امۀ قومی بر قومی دیگر برتری یابد
ابراهیم که ملکوت آسمان و زمین را دید وکذالک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض به خورشید و ماه می گفت قال هذا ربی این خدای من است. او دنبال امری بزرگ و خدای بزرگ بود هذا اکبر. از امور کوچکتر شروع کرد.
عبداله / 17 June 2015
درود،
مطلب بنده ارتباطی با مقاله فعلی آقای گنجی ندارد.اینرا در جواب دوستانی مینویسم که به بنده انگ دلواپس و سپاهی و… زدند.من ذیل مقاله قبلی ایشان از شان پرسیدم :”چرا بدون تبصره و بدین حد بی پروا از معامله هسته ای حمایت میکنید؟”دوستان روشنفکر و باسواد و اهل مطالعه بهشان برخورد؛تو گویی من “دلواپس”م و احیانن “متصل”!!!پیشفرض هم گرفتند که من از شرایط خاورمیانه و شرایط امروز ایران خبر ندارم!!یا در نهایت اگر خبر دارم، مغرضم و و…
محض اطلاع دوستان،من در بطن همین جامعه زندگی میکنم،و فشار تحریم و فساد اقتصادی و رانتخواری گسترده در این کشور را با گوشت و پوست استخوانم حس کرده ام.بر خلاف بعضی که در خارجه مشغولند و در سایه امنیت و رفاه نسبی موجود در خارج از طی زندگانی میفرمایند،بنده در اینجا با مدرک کارشناسی ارشد و دو مقاله پژوهشی آی اس آی. با معدل 18.88 تا بحال 4 شغل عوض کرده ام و الان هم مشغول کاری هستم که هیچ تناسبی با حیثیت اجتماعی و حیثیت علمی ام ندارد!! اینرا عرض کردم تا معلوم باشد -البته تا حدودی- من که هستم.خواستید آدرس ایمیل تان را بفرمایید تا مشخصات دقیقتری از خودم ارائه دهم!!!
من کسانی را میشناسم به دلیل همین تحریمها و بیکفایتی های رژیم، از درمان سرطان خود بازماندند و درد بیماری آنها را کشت تا خود بیماری…
دخترانی را میشناسم که بدلیل همین وضعیت نابسامان اقتصادی،یا بزور ازدواج کردند یا مجبور به خود فروشی،آنهم با 25000تومان شده اند!!!
خانواده هایی را میشناسم که چندین هفته است آواره خیابان جمهوری تهران اند و کارتن خواب،که درآمد خانواده بخاطر وضعیت خراب اقتصاد،تقریبا به صفر رسیده است..
شما فکر میکنید،من این مطالب را نمیدانم یا نمیفهمم؟؟
مساله اینجاست،مطمئنم،آنهم 95 درصد!!!،که این توافق،نه بهبود کسب و کار را نتیجه میدهد،نه آتش خرمن سوز فساد و رانتخواری را اطفا مینماید،نه کمکی به بهبود حقوق بشر میکند،نه کمکی به “دموگراتیزه” شدن ایران میکند،و صدها نه دیگر!!1
چرا مطمئنم؟چون نشانه هایش را میبینم!!!سخنگوی همین دولت “تدبیر و امید” میفرمایند ماف سال 92 42 میلیارد دلار درآمد نفتی داشتیم،سال 93 24 میلیارد.خب شما این را بگذارید کنار این گزارش که میگوید ایران از ابتدای بحران سوریه،سالانه بین 6تا 15 میلییارد دلار به این آدم خونخوار کمک کرده تا به جنگ خونخوارانی برود که همگیشان بوجود آمدند بخاطر پررو بودن آقا و اینکه میخواست مبارک نباشد ولی اسد باشد بدون اینکه توجه کند دیگران هم در این منطقه سهمی دارند،آنهم در زمانی که درآمد نفتی اش اینگونه رو به زوال بوده!خدا میداند چند میلیارد دیگر هزینه آقایان حوثی کرده اند!!!
شما انتظار دارید من این نشانه ها را نبینم؟؟؟
چطور میشود به رژیمی اعتماد کرد که در اوج مفلسی اش،اینگونه بذل و بخشش میکند برای پیشبرد اهداف خودش؟آقای گنجی و دوستان،شما چه راه حلی دارید برای اینکه این پول به راه درستتری هزینه شود؟؟
دائم از توفق هسته ای دفاع میکنید که بدون آنکه تبصره و شرطی برایش بگذارید.ایران “بشرطی” به دامن دموکراسی میپیوندد که دلارهای نفتی اش خرج دست و دلبازیهای آقایان نشود،”بشرطی” را درست پیشرفت را میپیماید که این دلارها دست “ازما بهتران” ها نیفتد،خواه این از ما بهتران ها “پسته باز” باشند، خواه گدا!!!!
حامد / 17 June 2015
خامنه ای هر وقت از انرژی هسته ای صحبت می کند عراق و لیبی را مثال می زند. گو اینکه سقوط آن ها بخاطر کنار گذاشتن برنامه هسته ای بوده است. اما آفریقای جنوبی و برزیل و سایر کشور ها را که پس از چندین سال مناقشه به تفاهم رسیدند را فراموش می کند. در هر صورت ایران فرصت زیادی ندارد و بهتر است شرایط تفاهم هسته ای را تماما بپذیرد و تبصره و شرط نیاورد.این موضوع خطرناک تر از آن است که ایران می پندارد البته گنجی از باب دیگری صحبت می کند. تا به همینجا نیز توافق ژنو از لحاظ اقتصادی بسود ایران بوده است سیاست خارجی واقع بینانه و مبتنی بر منافع ملی و اقتصادی بهتر از سیاست خارجی ماجراجویانه است که اشتباه آن در یمن و سوریه مشخص شده است. برای ایران افزایش هزینه ها بوده است و برای یمن و سوریه ویرانی در هر صورت آتش فیتیله دارد به باروت نزدیک می شود.
عبداله / 18 June 2015
با درود
انسان نیاز به یک برنامه کامل زندگی دارد
ادیان گذشته با زندگی امروز آمیزش ندارند
دانشمندان بجای حرف بیهوده یک نظام اخلاقی مفید معرفی کنند
با تشکر
سلیم ذوالقدر / 13 November 2020
با سلام
اگر انسان قرار است که امروزه و معاصر باشد و همزمان با جهان خویش زندگی کند, پس باید مانند یک انسان مدرن با خرد خویش زیست کند و برای خود برای خود روشنگری کند.
دقت کنیم به مفهوم روشنگری از کانت:
“روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به کاربردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خود- تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است : Sapere Aude “در به کار گیری فهم خود شهامت داشته باش!”
(در پاسخ به پرسش: روشنگری چیست؟ نوشتۀ ایمانوئل کانت ترجمۀ یدالله موقن)
اگر هم در قرن بیست و یکم زندگی میکند اما هنوز ذهنیت صدر اسلام را دارد, که دیگر هیچ!
خلایق هر چه لایق!!
با احترام
فیروز / 14 November 2020