این نوشته درآمدی است بر دیدگاههای جرج لیکاف، استاد زبانشناسی و علوم شناختی در دانشگاه برکلی (کالیفرنیا). در کانون بحث مفهوم “استعاره” قرار دارد.
زندگی علمی
جرج لیکاف[1] استاد زبانشناسی و علوم شناختی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا از سال ۱۹۷۲ است. او پیش از این در دانشگاه هاروارد و میشیگان به تدریس میپرداخت. او لیسانس خود را در رشته ریاضیات و ادبیات در سال ۱۹۶۲ و دکترای خود را در سال ۱۹۶۶ در رشته زبانشناسی دانشگاه ایندیانا اخذ کرد.
وی به همراه رومن جاکوبسن و موریس هیل، اولین حلقه علمی چامسکی در دانشگاه ام.آی.تی را تشکیل دادند. او در ابتدا جذب نظریه دستور گشتاری[2] شد. پس از چندی با یافتن مثالهای نقض، این نگاه به مسئله زبان را ناتوان از تبیین یافت و راه خود را از چامسکی[3] جدا کرد. او معتقد بود معنا و تعامل زبانی نقش مهمی در دستور زبان دارند و نمیتوان با اتکای صرف بر صورت[4] زبان، از معنا صورتبندی درستی ارائه داد. بنابراین با کاربست منطق صوری در سال ۱۹۶۳ و نظریه مدل در سال ۱۹۶۸ در ساحت زبانشناسی، نظریه معناشناسی زایشی[5] را ارائه کرد. این نظام معناشناختی بهشدت از زبانشناسی زایشی[6] دور بود و بر اساسِ این نظام، لغات و دستورِ زبان به بافت و معنا شکل میداد. بنابراین دیدگاه معنی هر جمله با صورت آن رابطهای مستقیم دارد و نیز این معنی، همان بخش زایای زبان است و نقش تعبیری یا خوانشی ندارد؛ اما وی از این مرحله نیز گذر کرد.
لیکاف از سال ۱۹۷۵ به حوزه علوم شناختی[7] وارد شد و بر آن بود که باید زبانشناسی را بر پایه ماهیت شناخت استوار نمود. او در کنار همکارانش با انجامِ تحقیقاتی درباره موضوعاتی مانند معناشناسی چارچوب محور[8]، بررسی فضاهای ذهنی[9]، طرحوارههای تصویری[10] و مقولات پیش نمونهای و پایهای[11]، سرانجام در سال ۱۹۷۸ نظریه تفکر استعاری را مطرح کرد. او با همکاری مارک جانسون در سال ۱۹۸۰ در کتاب استعارههایی که با آن زندگی میکنیم[12]، بهتفصیل دیدگاه خود را درباره سازوکار تفکر آدمی بیان کرد.
لیکاف و جانسون نتیجه تحقیقات خود را در بدنمند بودن[13] شناخت آدمی و محدودیت شناخت به شکل زیستی حیات فیزیکی انسان ارائه کردند؛ بدین معنا که معناشناسی زبان، امری مرتبط با زیست بدنمند انسان است و همین بدن فیزیکی نقش مؤثر محدودکنندهای در نظام مفهومی شناختی دارد. در سال ۱۹۷۵ نیز با همکاری شاگرد خود، هنری تامپسون به دستور زبانشناختی[14] پرداخت و طی این تحقیقات نشان داد که دستور زبان هم امری نظری و هم در حال تحول و دگرگونی است. در ادامه این روند، در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ با چارلز فیلمور، به پرداختِ نظریه دستورِ ساختاری مشغول شد. در این نظریه با ترکیب دستور موردی فیلمور و معناشناسی چارچوب محور با معناشناسی زایشی، نظریه استعاری تفکر و دستور شناختی به رهیافت جدیدی دست پیدا کرد که نتیجه آن را در کتاب “زنان، آتش و چیزهای خطرناک”[15] انتشار داد. این کتاب گویای این ایده است که چگونه علوم شناختی و زبانشناسی شناختی به نظریه جدیدی در باب مقولهبندیهای آدمی دستیافتهاند.
از دهه ۱۹۸۰ به بعد، دیگر وی بر این باور استوار بود که دانستنِ کیفیتِ تولیدِ نظامِ مفهومی استعاری و تشکیلِ نظام زبانشناختی در مغز[16] از اهمیت حیاتی برخوردار است. در همین راستا با همکاری با دیوید رومل هارت و جری فلدمن نظریه عصبشناختی درباره زبان[17] را ارائه دادند. ایده مهم در این نظریه بر پایه عصبشناسی شناختی بنا شده بود: فکر و زبان، اموری فیزیکی هستند و بر اثر تجربههای بدنمند به دست میآیند. مغز در سطح گروههای عصبی یا گرههای عصبی[18]، مدارهایی را ایجاد میکند که معنا برآیند فعالیت آنهاست. این نظریه جانشین ایده رایج در دهه ۷۰ در علوم شناختی شد. بر اساس آن ایده، ذهن نرمافزاری بود که بر روی سختافزار مغز کار میکند. این نرمافزار با بهرهگیری از نمادهای الگوریتمی، زنجیرهای از آن نمادها را به زنجیرههای دیگری تغییر میدهد. اما بر اساس نظریه نوین، نه تنها نماد و تغییر نماد در کار نیست؛ بلکه این ساختارهای عصبی هستند که کارکردِ مغز به حساب میآیند. بسط و توسعه این ساختارهای عصبی از رهگذر تجربیات بدن آدمی و همکاری با فعالیتهای بدنمند انسان رخ میدهد.
در ۱۹۸۹ به همراه شاگرد پیشین خود، مارک ترنر، کتاب “بیشتر از دلیل خوب؛ راهنمایی برای استعاره شعری”[19] را منتشر کرد. این اثر کاربست نظریه استعاره شناختی در استعاره شعری بود که بعدها مبنایی برای تحقیقات بیشتر در نظریه ادبی شناختی گردید.
در همین راستا در سال ۲۰۰۲ نیز با مارک جانسون به تألیف کتاب فلسفه در گوشت پرداخت که بسا دقیقترین و ژرفترین مطالعه استعاره مفهومی به شمار میآید. مدعای اصلی این کتاب آن است که مبناییترین مفاهیم موردمطالعه بهوسیله فیلسوفان، بهشدت ماهیتی استعاری دارند؛ حالآنکه فیلسوفان تنها تعداد کمی از آنها را استعاره و آنهم از نوع ادبی و نه مفهومی به شمار میآورند.
از ۱۹۹۰ به بعد دوره شکوفایی گروهی بود که بر روی عصبشناختی زبانی کار میکردند. فلدمن کتاب “از مولکول تا استعاره”[20] را انتشار داد. مدلهای محاسباتی در باب شیرازههای عصبی و طرحوارههای تصویری و مسئله زبان از دیگر موضوعات مورد علاقه این پروژه بود. اما مهمترین فعالیت از آنِ سرینی نارایانان[21] بود. وی مسئله محاسبات عصبی را بررسی نمود و از این رهگذر موفق شد تا با ارائه مدل محاسباتی عصبی در باب حرکات و کنشهای بدن، مسئله ادراک را به نحو بهتری تبیین نماید. وی در این مطالعات به بررسی ساختار و منطق مفاهیم انتزاعی و صورتبندی عصبشناختی از مسئله استعاره مفهومی پرداخت و نشان داد چگونه استدلال ورزی انتزاعی از طریق طرحهای استعاریِ مفاهیم بدنمند به وقوع میپیوندد.[22]
لیکاف همراه با این گروه در سال ۲۰۰۰ حاصل تحقیقات خود و رافائل نوئز را درباره انتزاعی بودن ریاضیات در کتاب “ریاضیات از کجا میآید؛ چگونه ذهن بدنمند ریاضیات را به وجود میآورد؟”[23] به انتشار رسانید. آنها به این نتیجه رسیده بودند که حتی ریاضیات نیز ساختاری استعاری دارد و برآیند سیستم عصبی انسان است. جذابترین ایده ایشان در این کتاب، بررسی استعاره مبنایی بینهایت بود. بینهایت، مفهومی است که در شاخههای مختلف ریاضیات مانند مجموعههای بینهایت، اعشار بینهایت، تقطیع بینهایت، کوچکترین جزء و … کاربرد دارد.
او از سال ۲۰۰۹ تاکنون، متمرکز بر پروژه زبانشناسی عصبی است. وی در پاییز ۲۰۱۰ طی سمیناری درباره عصبشناسی زبانشناختی، نتایج مطالعات عصبشناسی تجربی معاصر و زبانشناسی عصبی را توأم با هم ارائه نمود و همچنان با همکاری رابرت نایت، رییس موسسه عصبشناسی هلن ویلز در دانشگاه برکلی مشغول راهاندازی مرکزی برای مطالعات عصبشناسی در باب زبان و اجتماع است تا مسائل مشترک حوزههای مجزا را به بحث و در معرض تحقیق بگذارد. در این مرکز، مطالعات تجربی عصب شناسانه، روانشناسی تجربی و دیگر علوم اجتماعی با سبک و روش زبانشناسی عصبی پژوهیده میشوند.[24]
لیکاف و استعاره
از جالبترین اظهارنظرهای وی این است که با فهم قرن هفدهمی از ذهن انسان نمیتوان روابط و مناسبات قدرت در قرن ۲۱ را فهمید. وی مراد خود از ذهن قرن هفدهمی را همان برداشت زبانشناسان صورتگرا از عقلانیت دکارتی میداند. اسلوب تفکری که اوجِ آن در قرن بیستم و در کارهای فرگه و راسل همراه با کاربست منطق نمادین بود. وی فعالیتهای چامسکی نیز در دهه ۱۹۵۰ میلادی را نیز احیای همان روش عقلانی میداند که تفکر را امری جهانشمول قلمداد میکند. از همین جهت نیز وقتی به مقوله زبان میرسد، کاملاً صورتگرایانه، فرم و صورت[25] را دارای اهمیت اصلی و نقش تعامل زبان و ذهن در ساختِ معنا[26] را در درجه بعدی اهمیت قرار میدهد؛ زیرا ساختار زبان، خودکار[27] و مستقل از معنا است و فرم نقش اصلی را در زبان ایفا میکند و کارکرد ارتباطی و معنا نقش تبعی دارند. در این تلقی از ذهن آدمی، استدلال ورزی یعنی سروکار داشتن با نمادهای منطقی؛ همچنان که هنوز در منطق نمادین رواج دارد و معنا یعنی آنچه از سامانهی نحوی زبان برمیآید.[28]
چرخش علمی لیکاف، برآیند این ایده بود که برخلاف نظر چامسکی و دیگر زبانشناسان صورتگرا، زبان ابزار قوه ناطقه و قوهای مستقل از دیگر قوای انسان نیست؛ بلکه برای شناخت ماهیت زبان باید ابتدا ماهیت سامانهی شناخت در آدمی و نقش غیرمستقل زبان در آن را مشخص نمود. برای مثال در زبانشناسی زایشی و در منطق صوری، زبان و منطق مستقل از ادراک حسی، کنش و تعامل اجتماعی قلمداد میشوند؛ اما در علوم شناختی زبان صرفاً یکی از جنبههای شناختی انسان است. بر اساس ایدههای شناختی که همراه با مطالعات عصب شناسانه است، فرایند استدلال ورزی مبتنی بر بهرهگیری از چارچوبها، پیش نمونهها، طرحوارههای ذهنی و استعارههاست. جنبه عاطفی و احساسی قوای شناختی نیز تأثیر اساسی بر این فرایند دارد. تمام این سازوکارها وابسته به بدن انسان است یعنی تحت تأثیر ساختار طبیعی مغز و محاسبات عصبی از یکسو و از سوی دیگر تجربههای بدنمند انسان رخ میدهد. این روایت از نحوه تفکر بهشدت سازوکار تفکر منطق صوری را رد میکند؛ یعنی همان عقلانیت قرن هفدهم به بعد!
لیکاف بهصراحت بر این نکته تأکید میکند که ما موجوداتی عصبی[29] هستیم. مغز ما ورودیهای خود را از باقی اعضای بدن دریافت میکند. اینکه بدن ما چه شکلی دارد و کارکرد آن در جهان چیست، به مفاهیمی شکل میدهد که ما بهوسیله آنها میاندیشیم. ما نمیتوانیم به هر چیزی فکر کنیم. ما تنها به اموری میتوانیم فکر کنیم که مغز ما اجازه میدهد. ذهن از اساس بر مبنای بدنمند بودن ما شکل گرفته است. تفکر غالباً ناخودآگاه و مفاهیم انتزاعی نیز استعاری هستند.[30]
انتقاد لیکاف و ادعای وی نوعی تعارض با هرگونه فلسفهای است که اندیشه را امری کاملاً انتزاعی و حقیقت را امری مستقل از تجربههای زیستی، ساختارهای طبیعی بدن انسان و امری ورای طور طبیعی زیست ما میداند. اما ادعای وی، همزمان بر متأثر بودن اندیشه از مغز و نیز شیوه زیستی است که ما در همین حیات معمول داریم و روشهای آن را در زندگی روزمره و ناشی از تجربههای مختلف به دست آوردهایم. اما بااینحال لیکاف عقلانیت را در معنای کلی آن نفی نمیکند و از اصطلاح “عقلانیت برتر” استفاده میکند. گونهای از تفکر که تبیین سازوکار خود را از علوم شناختی و عصبی دریافت میکند و بهجای منطق سمبلیک از چارچوبهای شناختی ذهن و استعارهها کمک میگیرد. این دیدگاه نه مطابق با عینیگرایی و نه ذهنیگرایی است. لیکاف مدعی واقعگرایی تجربی است.[31]
مثالی برای توضیح دیدگاه لیکاف: تجربه حالت ذهنی مهربانی در دوران کودکی با تجربه حسی گرما فهمیده میشود. این همزمانی فهم، ناشی از تجربه آغوش گرم مادر و روابط بدنمندی است که هنگام تشکیل مفهوم محبت در ذهن کودک شکل میگیرد. در این سن، در مغز کودک که هنوز قادر به تفکیک میان دو نوع از تجربه نیست، بهصورت خودکار پیوندهای عصبشناختی بین دو حوزه مهربانی و گرما ایجاد میشوند. در سنین بالاتر مغز قادر به تفکیک میشود؛ اما همچنان پیوندهای میان حوزهای پابرجا هستند و به همین دلیل حوزههای مبدأ و مقصد در ادراک استعاری پدید میآیند. نکته مهم در این میان آن است که مغز ما بهصورت غیرارادی و کاملاً خودکار این پیوندها را ایجاد کرده است و هرچند بعدتر میتوانیم آنها را تفکیک کنیم اما این استعارهها در فیزیک مغز ما برقرار هستند و ما چارهای جز فهم جهان پیرامون بهوسیله آنها نداریم. همین تجربیات ما از جهان خارج، ساختهای مفهومی بنیادینی را در مغز پدید میآورند که خود آنها برای درک امور پیچیدهتر به کار میآیند. بهبیاندیگر حرکت کردن، غذا خوردن، خوابیدن و بهطورکلی نوه خاص زیست تعاملی «انسان» با محیط خارج خود در ساخت این مفاهیم نقشی اساسی دارد.
لیکاف با تقسیم استعارهها به مرکب و پایه بر آن است که استعارههای پایه در سالهای کودکی و در فرایند رشد به دست آمدهاند؛ اما استعارههای مرکب و پیچیده محصول ترکیب باورهای فرهنگی، حقایق ساده روزمره و پیش افتاده با استعارههای پایه است. برای مثال به این نمونه توجه کنید:
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
در اینجا استعاره پایه «هدف مقصد است» و «کنش حرکت است» و استعاره ترکیبی «عشق سفر است». حقیقت ساده نیز این است: «هر آغازی را پایانی است»
شاعر با بهکارگیری مفاهیمی چون خیرمقدم، بدرقه، راه، قافله، … عشق را به مسیری تشبیه کرده است و از مقصد و مبدأ آن سخن به میان آورده است. سپس با بهکارگیری باور عرفیِ «هر آغازی را پایانی است»، سفر عشق خود را بیپایان تصویر کرده است؛ زیرا از ازل یعنی زمان بیزمانی یا همان بیآغازی، با معشوق ماجراها داشته است. به نظر لیکاف، ذهن انسان از طریق تجربه حرکت کردن خود و دیگر پدیدههای متحرک قادر شده است تا برای فهم خود از امور، فضایی را در نظر بگیرد که در آن بتوان حرکت کرد. بهاینترتیب در زبان شاهد تعبیراتی هستیم که گویی مسیر حرکت را نمایان میکنند.
لیکاف در فصل ۱۲ از کتاب “استعارههایی که با آنها زندگی میکنیم” بهتفصیل درباره بستر غیراستعاری نظام مفهومی سخن میراند. همچنین فصل ۲ از کتاب بیشتر از دلیلِ خوب نیز با این عنوان آغاز میشود: چه چیز غیراستعاری است؟ همچنین فصل سوم از کتاب فلسفه در گوشت، به بیان روند سامانمندِ تفکر میپردازد و بهعنوان نمونه از طرحوارههای تصویری و ساختارِ پیش نمونهها بهمثابه امور غیراستعاری در سازوکار فکر انسان نام میبرد. اگر بپذیریم که ذهن با چارچوب و استعاره کار میکند، مسئله اصلی این خواهد بود که چگونه این ذهن را بهکارگیریم تا کارکرد جهان را بشناسد. اگر چارچوب متناسب با واقعیت نباشد، این واقعیت است که نافهمیده باقی میماند.
فارغ از مباحث پیچیدهی علوم شناختی و ربط و نسبت آن با زبانشناسی میتوان مدعای اصلی لیکاف را در همین مفهومی بودن استعارههای زبانی و چارچوبهای فهم دانست. البته باید دانست استعاری بودن تفکر به معنای طرد استعاره زبانی نیست. ادراک، تجرید و تعمیم، استنتاج و استنباط و حل مسئله و … که همگی در ساحت تفکر رخ میدهند، فرایندهایی هستند که وقتی در ساحت زبان بیان میشوند، سازوکار تفکر انسان را روشن میکنند. این درهم تنیدگی زبان و تفکر نیست که موجب رخ دادن بیانهای استعاری است بلکه ذات تفکر است که استعاری است. استعاره در اینجا به معنای نگاشتهای کلی در حوزه مفهومی است. در این نگاشتها ما با حوزه مبدأ و مقصد سروکار داریم. این نگاشت گزارهای نیست بلکه در قالب مجموعهای از تناظرها رخ میدهد؛ یعنی امر یا اموری را بر حسب امر یا امور دیگر شناختن. بدنمند بودن استعارهها در نظر لیکاف به معنای آن است که آنها همیشه مبنایی تجربی دارند. این تجربه دقیقاً تجربه انسان در حوزه طبیعی است و متناسب با نحوه زیست جهان تجربی ما شکل میگیرد. برای مثال میتوان به تحلیل استعاری مکاتب معرفتشناسی اشاره کرد که همگی علم را بر اساس تجربههای بدنمند توصیف کردهاند. از غار افلاطون گرفته تا شبکه باور کواین این مدلها همگی ریشه در تجربههایی دارند که با همین بدن فرا چنگ آمدهاند. در مبناگرایی مبنا/پایهای برای معرفت بهعنوان بستر مستحکم در نظر گرفته میشود. بهوضوح میبینیم که طرحواره تصویری معرفت ریشه در تجربه بدنمند از ساختن ساختمان است. این نگاشت استعاری برای ذهن معرفت شناس درواقع ابزاری برای ادراک معرفت شده است. دکارت در تأملات، بهصراحت نحوه قیاس بین دو حوزه را چنین یادآور میشود:
«در خلال نوشته خود آشکار خواهم ساخت که روش من تقلیدی از معمار است. هنگامیکه معمار میخواهد خانهای بر خاکی با سطح شنی بنا کند، اگر زیر آن سطح شنی صخره، خاک رس یا پی مستحکم دیگری باشد، ابتدا شروع به کندن زمین میکند تا به آن سطح مستحکم برسد و پی را بر آن بنا کند. من نیز چنین خواهم کرد یعنی هر باوری را که بتوان بدان شک کرد مثل همان خاک شنی، به کناری خواهم گذارد تا جاییکه امکان نداشته باشد آن را مورد تشکیک قرار دهم. آنگاه به زمین صخرهای رسیدهام که میتوانم بنای فلسفه خود را بر آن بنا کنم.»[32]
دکارت نهتنها مؤید این معناست که به نحو استعاری علم را درک کرده است بلکه بر این ادعای لیکاف صحه مینهد که نهتنها بهصورت گزارهای چنین درکی نداشته است؛ بلکه کاملاً مجموعه این تناظرها را یکایک برشمرده است.
- معمار/معرفت شناس
- ساختن/توجیه
- پی/باور یقینی
- شن و ماسه/ باورهای غیریقینی
طی این مثال بهخوبی میتوان ادعای لیکاف را در باب استعاری بودن تفکر و بهرهگیری از حوزه امور محسوس برای فهم امور انتزاعیتر دریافت.
ربط استعاره و سیاست
لیکاف علاقه چشمگیری به حوزه سیاسی دارد. او در مواقع متعدد و با اظهارنظرهای فراوانی که در راستای نظریه استعاره مفهومی خود و بهمنظور تحلیل گفتمان سیاسی در جامعه سیاسی امریکا ارائه کرده، نشان داده است که نظریهپردازی در حوزه علوم شناختی و بهطور خاص زبانشناسی، این توانایی را دارد که به درک دیگرگونهای از مناسبات قدرت دست یابد.
تفکر استعاری در ساحت سیاست بهخودیخود نه خوب است و نه بد، بلکه امری است عادی و اجتنابناپذیر، زیرا از اساس مجالی برای گریز از تفکر استعاری نیست؛ اما اینکه ما اوضاع امور را به نحو استعاری بررسی کنیم دستکم دو کارکرد مهم دارد: اول اینکه به شبکه پیچیده و مرتبط با یکدیگر از استعارههایی دست پیدا میکنیم که سیاستمداران بدان وسیله میاندیشند. برای مثال توجیه جنگافروزی بر مبنای استعاره اقتصادی هزینه و فایده، با توجیه آن بر مبنای اصول انسانی و اخلاقی میتواند پرده از ذهن سیاست ورزی نهفته بردارد و راه را برای مقابله با آن به ما نشان دهد. دوم اینکه پی میبریم استعارههای نهفتهتر در ذهن سیاستمدار کدام استعارهها هستند که به وی اجازه میدهند برای توجیه سیاست جاری از آنها بهره ببرد؛ در نتیجه هم راه انتقاد برای گفتههای ابرازشده[33] باز میشود و هم واکاوی ژرفای تفکر سیاسی میسر میگردد.
برای مثال در نمونه پیشگفته، اگر از استعاره هزینه و فایده که در حوزه مبدأ اقتصاد به کار میرود، برای توجیه جنگافروزی استفاده شود؛ باید سیاستمدار را مورد پرسش قرار داد که در حوزه سیاسی این هزینه و فایده را بازتعریف نماید. بهرهگیری از استعاره اقتصادی در سیاست اگر همراه با این بازتعریف نباشد، امکان دارد منجر به سوءاستفاده از جنبههای پنهان آن استعاره شود. مرگ، قحطی، درد، آوارگی و … در ردیف واقعیات زندگی هستند و در جریان هر جنگی، هر دو طرف متحمل بسیاری از این واقعیات نامطلوب انسانی میشوند. پس استعارهها هستند که میتوانند انسانها را بکشند! درواقع در فرایند تفکر استعاری، ممکن است انسان به ابزار، ماشین و حتی گونهای حیوانی فروکاست شود. این فروکاست ناشی از عدم مطابقت دقیق دو حوزه مبدأ و مقصد رخ میدهد و البته برای فهم راهی جز این نیست؛ یعنی برجستهسازی ویژگیهای مشخصی از یک تجربه در برابر ویژگیهای دیگر است که امکان پدید آمدن مفهوم جدید را میسر میسازد. ازاینجهت ناظر اخلاقی حوزه سیاست باید جنبههای پنهان هر استعارهای را رصد کند تا پیامد خطرناک این فروکاست را یادآور شود و سیاستمدار اخلاقی نیز باید خود از این امر اجتناب ورزد.
ساحت سیاست خارجی و نیز داخلی مملو از این استعارههاست که باید دائم در بازتعریف آنها متناسب با چارچوب سیاست اخلاقی کوشید. استعارههایی مانند سیاست بهمثابه تجارت، ملت بهمثابه فرد، خشونت بهمثابه درمان، … . در هریک از این موارد با پذیرش استعاره مبنایی، مثلاً خشونت بهمثابه درمان، با شبکهای از امور متناظر روبرو خواهیم شد. مسلماً وقتی در ساحت اخلاقی و در اندیشه ارزیابی امور به خوب و بد قرار داریم؛ نمیپذیریم که خشونت امری خوب قلمداد شود. اما سیاستمداران، ابتدا مهاجم را به پزشک، کشور مورد یورش را به بیمار و این جنگ را به عملیات جراحی تشبیه میکنند. حال میبینیم برای فرد بیمار چارهای از درمان همراه با خونریزی نیست؛ حتی اگر خود نخواهد، صلاح او یعنی بهبودی که امری خوب قلمداد میشود، مقتضی این خونریزی است. برای مثال وقتی از دههها پیشتر «سیاست مهار»[34] در ادبیات حوزه علوم سیاسی وارد شد، در ادبیات سیاسی غربی بهطور دائم یادآوری میشد که شوروی بهعنوان قطب بلوک شرق باید مهار شود. اولین بار رییسجمهور ترومن از این استعاره در زمان جنگ سرد بهره برد. بهکارگیری این استعاره و جاگیر شدن آن در اذهان عمومی بهتدریج سیاستمداران را بر آن داشت تا اقدامی عملی در این راستا انجام دهند. انعقاد پیمان سنتو توسط کشورهای همجوار مانند ایران، عراق، پاکستان و ترکیه از پیامدهای همین استعاره بود. بهبیاندیگر پیامد عملی این استعاره در سیاست نیز با همان طرحواره مهار جغرافیایی موجودیت یافت. با فرض پذیرفتن خطرناک بودن کمونیسم، اتخاذ سیاست مهار امری معقول در اذهان جلوه مینمود. اما جای این پرسش باقی است که آیا اجرایی شدن این مهار، در شکلی فیزیکی و پیامدهای واقعی آن مانند صرف بودجه مالی، هزینههای سیاسی تحمیلشده بر همپیمانان و … معقول خواهد بود، اموری است که بر مبنای پذیرش استعاره اولیه مهار، در اذهان عموم معقول به نظر میرسید. بهعلاوه، استعاره اساسی ملت بهمثابه فرد خود نقشی اساسی در پذیرفتن سیاست مهار داشت؛ یعنی اینکه دولت شوروی فردی خطرناک است. آیا سیاستمداران مخالف کمونیسم حاضر به بیان این نکته هستند که افراد ملت شوروی نیز باید مهار شوند؟ مسلماً پاسخ منفی است؛ اما تبعات مهار دولت شوروی بهطور واقعی و نه استعاری افراد ملت را نیز تحت تأثیر قرار داد.
لیکاف معتقد است این مسئله بهویژه در سیاستهای داخلی امروزین ایالاتمتحده نیز اهمیت دارد و بههیچوجه نمیتوان آن را فقط مسئلهای برج عاج نشینانه قلمداد کرد. بسیاری از طرفداران رشد و ترقی/لیبرالها در دنیای سیاست امروز هنوز با همان اندیشه قرن هفدهمی بر این باورند که اگر حقیقت را به مردم بگویید، آنها خود نتیجه صحیح را با استدلال ورزی فرا چنگ میآورند. یکی از مهمترین ایرادات این رویکرد غفلت از نحوه نگرش مختلف مردم و تجربههای ایشان از جهان است.[35]
لیکاف در اولین کتاب سیاسی خود با عنوان اصلی “سیاست اخلاقی” و عنوان فرعی “لیبرالها و محافظهکاران چگونه فکر میکنند”، بر این نکته پافشاری میکند که تفکر سیاسی مردم نیز از رهگذر همین استعارههای مفهومی و ناخودآگاه شکل گرفته است. او مینویسد که هر دو جناح سیاسی در امریکا از استعاره ملت بهمثابه خانواده برای استدلال ورزیهای خود بهره میبرند؛ درحالیکه جهاننگری هر یک از مدلهای مفهومی بسیار متفاوتی از خانواده صورتبندی شده است. در محور جهانبینی محافظهکاران شاهد پدر سختگیر[36] و در لیبرالها والدین پرورشدهنده[37] را مشاهده میکنیم. پدر سختگیر بر اهمیت نقش مرکزی پدر و مسئولیت او در قبال خانواده و نیز حق اصلیاش بر تنظیم قوانین سخت برای رفتارهای افراد خانواده تأکید میکند. در این جهانبینی فرزندان باید بیاموزند در عین اعتمادبهنفس و برخورداری از توانمندیهای شخصی به اتوریته مشروع پدر نیز احترام بگذارند. در این مدل فکری، سیستم مجازات و پاداش بر اساس این پیشفرض بنانهاده شده است که افراد بهخودیخود و فارغ از بافت خانواده، تنها به امور فردی و منافع شخصی خواهند پرداخت. پس هر کس در راستای منافع خانواده گام بردارد مستحق پاداش و در صورت عکس مجازات خواهد شد.
در دیدگاه مقابل ما شاهد خانوادهای پرورشدهنده هستیم که بر همدلی، تربیت، توزیع عادلانه و تلاش برای جبران تأکید میکند. پیشفرض ابتدایی در این مدل آن است که افراد نسبت به هم دغدغه دارند و مراقب اوضاع احوال هم هستند. اطاعت فرزندان از والدین ناشی از عشق و محبت و نه ترس از مجازات است. قرار بر این است که اعضای خانواده حتیالامکان شاد بزیند و معنای زندگی را از حسن روابط متقابل دریابند. برقراری روابط خوب، مرکزیت اساسی در این مدل تفکر دارد؛ بنابراین توضیح و توجیه دلایل افعال والدین باید به نحوی فرزندان را قانع کند که ایشان همدلانه، مشروعیت والدین را بپذیرند.
لیکاف با اشاره به اینکه هر یک از این دو جهانبینی میتواند منشأ پیچیدگیهای تئوریک در مسائل اخلاقی، سیاسی و اجتماعی باشد، بر این باور است پیامدهای منطقی پذیرش هر یک از این دو استعاره در باب خانواده موجب اختلافنظرهای فراوان هر یک از طرفین شده است. از همین رو، درخواستهای نظری و عملی مردم از سیاستمداران نیز دقیقاً بر مبنای همین استعاره یعنی ارزشهای خانوادگی صورت میگیرد. اخلاقی بودن یا نبودن سیاستهای دولتی و نیز ملت نیز بر اساس این ارزشهای خانوادگی، ارزشگذاری میشود. دامنه این بحث را از مسئله سقطجنین و آموزش عمومی تا امنیت ملی و سیاست خارجی میتوان پی گرفت.
در این میان توصیه وی به سیاستمداران این است که مدعای خود را متناسب با چارچوب مفهومی خود بیان کنند. در جایی که نظام ارزشی برخی به کشور بهمثابه خانواده نگاه میکند باید مشخص شود آیا در این بین قرار بر مشورت بین اعضا و تصمیمگیری است و یا اینکه پدرسالارانه برای تمام اعضای خانواده تصمیم گرفته میشود؟ درواقع این دو شق هر دو از استعاره ملت بهمثابه خانواده قابل استحصال است؛ و یا باید پرسید مواضع مختلف دولتها در زمانهای مختلف آیا همساز با استعاره بنیادین اتخاذی ایشان هست یا نه. پیامدهای هر خوانش از مفاهیم بهویژه مفاهیم انتزاعی در حوزه سیاست، میتواند بسیار از هم متفاوت باشد.
او از اصطلاح چرخش مفهومی درجایی بهره میگیرد که این چارچوبها مورد دستکاری قرار میگیرند؛ بهگونهای که امر مذمومی با چارچوبی ارائه میشود که قبح آن از بین رفته و حتی ممدوح قلمداد میشود. این فرایند طی بازمفهوم سازی[38] و مقوله سازی[39] رخ میدهد. برای مثال میتوان از دولتی نام برد که سیاستهای بازار دولتی را موجه میداند و همواره از مزایای اقتصاد دولتی سخن میراند و اذهان مردم را برای پذیرش این معنا آماده میسازد اما در برخی ساحتها و به دلایل متعددی مانند درماندگی از مدیریت دولتی بازار، بدون اعلام تغییر در سیاستهای کلی اقتصادی، با بهرهگیری از پروگاندا مردم را تشویق میکند تا قسمتی از فعالیتهای بازار را وفق نظام بازار آزاد بر عهده گیرند. این بازمفهوم سازی میتواند اینچنین رخ دهد که دولت معتقد به بازار دولتی از تفویض بازار به مردم، بهعنوان فرصتی برای پویایی و بالندگی قدرت اقتصادی نام ببرد. در الگوی پدرسالارانهی تنظیم دولتی بازار، مسلماً جایی برای ظهور و بروز تصمیمات افراد نیست که بهمثابه کودک قلمداد شدهاند. درجایی که قرار است پدرسالارانه تصمیمگیری شود، دولت از سیاست والدین پرورشدهنده نمیتواند بهره گیرد. دولتها باید متناسب با چارچوبهای مفهومی خود رفتار کنند. رفتار در غیر چارچوب مفهومی، اگر همراه با چرخش مفهومی در ساحت عمومی بیان شود، آنگاه میتوان پروپاگاندا را چنین تعریف کرد: قبولاندن چارچوبی که متناسب با آن مفهوم نیست.
نتیجه آنکه در صورت حصول نتیجه مناسب دولت میتواند آن را مصادره به مطلوب نماید و در صورت شکست، از پذیرش مسئولیت، به دلیل تفویض آن به بازار آزاد شانه خالی نماید. در اینجا چرخش مفهومی رخداده است که امری غیراخلاقی در ساحت سیاست به شمار میآید. منتقدان سیاسی بیش از هر چیز باید مراقب باشند تا چنین چرخشهایی را به ساحت آگاهی مردم برسانند. از همین روست که رسانهها و منتقدان باید در هر جامعهای از قدرت کافی برخوردار باشند تا بتوانند پروپاگاندهای ناشی از چرخش مفهومی را به آگاهی برسانند.
بااینحال وی بر این باور است که بسیاری از استعارههای موجود در گفتمان سیاست داخلی و خارجی ناآزموده و نافهمیده باقیماندهاند و به همان شکل مورداستفاده حافظه جمعی قرار میگیرند. سیاستمداران هم در ساحت تبیین افعال خود و هم برای آمادهسازی اذهان برای تصمیمات جدید خود از همین استعارههای بیچونوچرا بهره میبرند. برجستهسازی، کمرنگ سازی و نیز پنهانسازی جنبههای هر استعارهای میتواند پیامدهای مختلفی داشته باشد. این چشم اندازهای تازه از واقعیت و بیان استعاری آنها هم به بقاء مشروعیت میتواند کمک کند و هم روابط قدرت را در اشکالی دیگرگونه نمایان میسازد. ازآنرو که هر استعارهای خالی از بار ارزشی و نیز احساسی نیست، به کار بردن آنها نیز پیامدهای ارزش ساز و برانگیزاننده عاطفی نیز به همراه دارد. مسلماً بازاندیشی پیرامون گفتمان سیاسی شکلگرفته با این استعارهها و بررسی جوانب مختلف آن ما را در شناخت و تعامل با پدیدههای سیاسی تواناتر و از فرو غلتیدن در نتیجه پذیرفتن این استعارهها بر حذر خواهد داشت.
پانویسها
[1] George P. Lakoff
[2] transformational grammar
[3] Chomsky
[4] form
[5] generative semantics
[6] generative linguistics
[7] Cognitive Science
[8] Framework semantics
[9] Mental spaces
[10] Imagines schemas
[11] Prototype and basic categories
[12] Metaphors We Live By. University of Chicago Press, 1980, ISBN 978-0-226-46801-3
[13] embodied
[14] cognitive grammar
[15] Women, Fire, and Dangerous Things: What Categories Reveal About the Mind. University of Chicago Press, 1987 ISBN
[16] Brain
[17] NTL project
[18] neuronal nodes
[19] More Than Cool Reason: A Field Guide to Poetic Metaphor. University of Chicago Press, 1989, ISBN 978-0-226-46812-9
[20] From Molecule to Metaphor, A Neural Theory of Language, Jerome Feldman, MIT press, ISBN: 9780262062534
[21] Srini Narayanan
[22] Knowledge-based Action Representations for Metaphor
and Aspect, submitted for PhD degree at University of California at Berkeley, 1997
[23] 2000 with Rafael Núñez. Where Mathematics Comes From: How the Embodied Mind Brings Mathematics into Being. Basic Books. ISBN .
1999 with Mark Johnson. Philosophy In The Flesh: the Embodied Mind and its Challenge to Western Thought. Basic Books
[24] این بخش برگرفته از سایت شخصی جرج لیکاف است.
[25] form
[26] meaning
[27] autonomous
[28] کوروش صفوی
[29] neural beings
[30] “Philosophy In The Flesh”, A Talk With George Lakoff. In: Edge.org
[31] Metaphors We Live By, p195.
[32] The Philosophical Writings of Descartes, ed. John Cottingham (Cambridge University Press, 1984)
[33] Uttered sentences
[34] Containment policy
[35] George Lakoff: When Cognitive Science Enters Politics, In: Rockridge Institute
[36] “Strict father”
[37] “nurturant parent”
[38] reconceptualization
[39] Categorization
با سلام
دستتان درد نکند.
به گمانم اسم نویسنده اشتباه چاپ شده است. تا آنجا که من میدانم اسمشان لکاف می باشد و نه لیکاف.
سیامک ظریف کار / 04 June 2015
مقاله یک طرفه بود مقاله باید جامعیت داشته باشه به دو دلیل خوب نبود
1.دانشگاه برنامه های زبان شناسی در بسیاری از دانشگاههایی عمده از جمله دانشگاه کالیفرنیا ( برکلی )،کلمبیا ،فلوریدا، جورج تاون، هاروارد ، هاوایی حوزه ایلی نوی (شیکاگو) میشیگان دانشگاه ایالتی میشیگان ،نیو مکزیکو ،ارگان، پنسیلوانیا ،رایس ، دانشگاه ایالتی نیویورک (بافالو) ،وییل، تحت سلطه غیر زایشیان است طبق بررسی که با حمایت شورای پژوهش ملی به عمل آمده بخشهای زبانشناسی دانشگاههای زبان شناسی دانشگاههای کالیفرنیا (برکلی) پنسیلوانیا در زمره ده بخش زبان شناسی کشور می باشند . حتی در بخشهای زبانشناسی براون ،دانشگاه نیویورک ،کرنل ،مینه سوتا ، کالیفرنیای جنوبی ،یوسی ال ای ، ویسکانسین که اکثریت اعضای هیت علمی آنها را دستوریان زایشی تشکیل می دهند ، دانشجو می تواند تحت نظر کسانی که نسبت به شیوه زایشی موضعی خصمانه دارند درس بخواند
2. دستوریان زایشی تنها بخش ناچیزی از کمک هزینه های تحصیلی تخصص یافته به این رشته را دریافت می کنند چناچه اسناد دولتی نشان می دهد در سال 1982 زایشیان 7 فقره از 28 فقره کمک هزینه تحصیلی از طرف موسسه ملی بهداشت در زمینه زبان شناسی اعطا شد و تنها 11 فقره از 47 فقره کمک هزینه های تحصیلی اعطا شد از سوی بنیاد ملی علم را در چارچوب برنامه زبانشناسی خود دریافت کرده اند .
پی نوشت : بیشتر میتوانید دعوای زبان شناسان و دوره های آن زیر عنوان 《 آیا در زبانشناسی انقلاب چامسکی صورت گرفته است ؟》مقاله خوب فردریک ج نیومیر ترجمه نسرین طباطبایی بخوانید .
و دوم بها دادن بیش از اندازه جرج لیکاف به استعاره آنجا که استعاره ها و بدنمند بودن شیوه استدلال ذهن را می سازد و اما در عین حال استدلال ورزی انتزاعی از طریق طرحهای استعاری مفاهیم بدنمند به وقوع می پیوندد را بی پاسخ میگذارد و یا نویسند مقاله نتوانسته درست آن را بیان کند .
سوم فضای استعاره ایی بیشتر به نظر می آید تحت تاثیر نیچه می باشد درون مدل محاسبات عصبی برای تبیین بهتر افکار نیچه
چهارم :حدس و گمان بنده این است نویسنده ایرانی مقاله به دنبال دست پا کردن نظریه جدید شعر است . چون در این چندساله اخیر حجم بزرگی از نقد ها سرازیر ادبیات استعاره ایی ایران شده از جمله داریوش شایگان با مفهوم شاعرانگی در پدیدارشناسی فرهنگ ایرانی
و خیلی از روشنفکران ایران
بوشهری / 13 June 2015
با سلام
لطفاً مطالب بخش اندیشه را به صورت فایل pdf قرار دهید.
saeed / 16 March 2017