اشاره: کنشگران و مدافعان حقوق الجیبیتی/کوییر به عنوان افرادی که معطوف به عمل هستند و پژوهشگران حوزه الجیبیتی/کوییر به عنوان افرادی که معطوف به نظر هستند، هر دو غالبا با دو نظریه مواجه میشوند: نظریههای «ذاتگرا» و نظریههای مبتنی بر «ساختگرایی اجتماعی».
به طور خلاصه میتوان گفت ساختگرایان اجتماعی بیان میکنند که گرایش جنسی، یک ذات نیست (مثلا همجنسگرایی ذاتا همجنسگرایی نیست) بلکه تنها به مثابه توصیف زندگی و تجربه انسان وجود دارد. از سوی دیگر، ذاتگرایان سکسوالیته را به عنوان یک ذات یا طبقهبندی وجودشناختی توصیف میکنند، و گرایش جنسی را به عنوان مولفه درونی و بنیادی امر جنسی به تصویر میکشند.
این مقاله در دو بخش منتشر میشود. در بخش اول، به نقد و بررسی نظریههای ذاتگرا میپردازیم و در بخش دوم، نظریههای مبتنی بر ساختگرایی اجتماعی و تفاوت آن را با ذاتگرایی بیان میکنیم.
نظریههای ذاتگرا
روانشناسی همجنسگرا تا اواسط دهه ۱۹۸۰ تا حد زیادی ریشه در نظریههای ذاتگرا داشت. سکسوالیته «نوعی حالت درونی یا «ذات» تصور میشد که فرد آن را «سرکوب» یا «کشف»، «انکار» و یا «تصدیق» میکند» [۱].
نظریههای ذاتگرا غالبا سکسوالیته را برحسب «گرایش جنسی» مفهومپردازی میکنند که بر وجود ساختار زیستشناختی یا روانشناختی درونی دلالت دارد و این ساختار، امیال و احساسات جنسی افراد را سازمان میدهد و اعمال و رفتار جنسی آنها را (به عنوان همجنسگرا یا دگرجنسگرا) جهت میبخشد. گرچه افراد گاهی اوقات به شیوههایی رفتار میکنند که در تضاد با گرایش جنسی ذاتیشان است.
مثلا در محیطهای اجتماعی همجنسگراهراس ممکن است افراد امیال واقعی خود را «سرکوب کنند» و بر طبق قرارداد اجتماعی عمل کنند، اما از دیدگاه ذاتگرایان «حقیقت» سکسوالیته آنها در گرایش جنسی آنها قرار دارد.
نظریههای ذاتگرا درباره سکسوالیته فرض میکنند که گرایشهای جنسی به نحو زیستشناختی معین یا در اوایل زندگی کسب شدهاند (به عنوان نتیجه اجتماعی شدن در ابتدای دوره کودکی یا تعامل طبیعت و پرورش)، و ثابت و نامتغیر هستند. نظریههای مشابهی در مورد هویت تراجنسیها و هویت جنسیتی ارائه شدهاند.[۲]
بسیاری از افراد غیردگرجنسگرا احساس میکنند که سکسوالیته آنها منشا زیستشناختی دارد. بسیاری از کمپینها و جنبشهای سیاسی لزبینها و گیها از نظریه ذاتگرایی استفاده کردهاند بدین منظور که استدلال کنند همجنسگرایی انتخابی نیست و از این رو نباید مبنایی برای تبعیض باشد.
نخستین افرادی که مقدمات استدلالهای ذاتگرا را فراهم کردند متخصصان سکس و کنشگرانی نظیر ماگنوس هیرشفلد و هاولوک الیس بودند. آنها دیدگاه رایج را به چالش کشیدند که همجنسگرایی را به عنوان رفتار ارادی و غیراخلاقی تلقی میکرد. آنها در عوض، همجنسگرایی را به عنوان دگرگونی مادرزادی معرفی کردند.
تلاشهای متعددی برای کشف «علت» همجنسگرایی صورت گرفته است و نظریههای متفاوت و متعددی در مورد خاستگاههای همجنسگرایی مطرح شدهاند. این باور وجود دارد که مغز ما [۳]، ژنهای ما [۴]، طول انگشتان ما [۵]، تواناییهای ما برای خواندن نقشه [۶] همگی نشاندهنده خاستگاههای همجنسگرایی هستند. یافتههای این مطالعات به طور گسترده در رسانهها مطرح شدهاند و بحثهایی را در این باره دامن زدهاند که آیا همجنسگرایان «به این شیوه متولد شدهاند» یا «به آن شیوه ساخته شدهاند».
نقدهای متعدد مطالعات ذاتگرا
۱) برخی از منتقدان این پرسش را مطرح کردهاند که چرا خاستگاههای همجنسگرایی مهم است. آنها کمبود پژوهش در زمینه خاستگاه دگرجنسگرایی را برجسته میسازند. این نشان میدهد که دگرجنسگرایی غالبا هنجار و طبیعی تلقی شده و نیازی به تبیین ندارد در حالی که همجنسگرایی نوعی ناهنجاری در رشد است که نیازمند تبیین است.
۲) برخی از منتقدان استدلال کردهاند که پژوهش ذاتگرا مبتنی بر شکلگیری اجتماعی سکسوالیته است. پیتر هگارتی، پژوهشگر ارشد و روانشناس الجیبیتی/کوییر در بریتانیا، در خوانشی عجیب از مطالعه لووی استدلال میکند که ادعای لووی مبتنی بر ساخت اجتماعی سکسوالیته به مثابه «گرایش جنسی» است. به عبارت دیگر، لووی و دیگر پژوهشگران ذاتگرا، مدلی از سکسوالیته را به عنوان امر واقع (کلی، غیرتاریخی و غیرفرهنگی) معرفی میکنند که یکی از مدلهای بسیار ممکن از سکسوالیته است، و این مختص فرهنگ غربی معاصر است [۷].
۳) دوجنسگرایی نادیده گرفته شده یا به عنوان شکلی از همجنسگرایی تلقی شده است. لووی شرکتکنندگان خود را در دو مقوله همجنسگرا یا دگرجنسگرا طبقهبندی میکند (چیزی که در مطالعات دیگر مشترک است)، و مردانی که خود را دوجنسگرا معرفی کرده بودند در گروه همجنسگرا قرار میدهد.
با این کار، لووی «این هنجار را میپذیرد و تقویت میکند که دو نوع از اشخاص، یعنی همجنسگرایان و دگرجنسگرایان وجود دارند و میتوان آنها را به نحو زیستشناختی متمایز در نظر گرفت» (همان). لووی با گنجاندن مردان دوجنسگرا در گروه همجنسگرا، این باور را بازتولید میکند که «یک قطره» از همجنسگرایی، فرد را کاملا همجنسگرا میسازد. اما دوجنسگرایی مدل دوگانهٔ دگرجنسگرا/همجنسگرا از سکسوالیته را با مشکل مواجه میکند و از این رو تنها جایگزین برای گنجاندن دوجنسگراها در گروه همجنسگرا، دست کشیدن از مدل دوگانهٔ همجنسگرایی و احتمالا مفهوم «گرایش جنسی» و اعتراف به این است که سکسوالیته بسیار سیالتر و آشفتهتر از چیزی است که مدل دوگانه مطرح میکند.
۴) این تصور وجود دارد که همجنسگرایان «وارونههای جنسیتی» هستند. بسیاری از نظریههای زیستشناختی به این مفهوم نزدیک میشوند یا آن را تقویت میکنند که گیها یا لزبینها «وارونههای جنسیتی» هستند یعنی گیها فزونی زنانگی دارند (مغز یا بدن آنها زنانه است) و لزبینها فزونی مردانگی دارند (مغز و بدن آنها مردانه است).
دگرجنسگرامحوری و دوگانه زن و مرد
در تفکر غرب، میل به مرد غالبا به عنوان میل زنانه و میل به زن به عنوان میل مردانه فهمیده میشود. به زبان جودیت باتلر (۱۹۹۰) میل جنسی (حتی میل جنسی به همجنس) در درون «ماتریکس دگرجنسگرا» فهم شده است. جالب است که برخی یافتهها نشان میدهند که گیها مردانهتر از مردان دگرجنسگرا هستند؛ با وجود این، این امر به عنوان نوعی فزونی، یک ناهنجاری در رشد معرفی شده است و تصور این است که بدن دگرجنسگرایان «هنجار» است.
نقد به زیستمحوری
برخی از منتقدان نیز تعریف بیولوژیکی از همجنسگرایی مورد نقد قرار میدهند. برخی از مردان کاملا دگرجنسگرا تلقی میشوند حال آنکه دارای رابطه جنسی منظم با مردان دیگر هستند (برای مثال، در زندان یا در نیروهای مسلح). برخی از افراد با هویت جنسی خاصی مثلا به سبب دلایل سیاسی یا ایدئولوژیکی تعیین هویت میشوند (برای نمونه، لزبینهای سیاسی). برخی از افراد به عنوان دوجنسگرا معرفی میشوند اما در رابطه تک همسری و بلندمدت با جنس مخالف هستند. برخی از افراد احساس میکنند که درگیری آنها در فعالیتها یا اجتماعات جنسی خاص، شاخص مهمتری برای سکسوالیته آنها است تا سکس/جنسیت افرادی که با آنها رابطه جنسی دارند (برای مثال، افرادی که خود را درگیر BDSM میکنند که مخفف «خود را در بند دیگری قرار دادن، چیرگی، سادیسم و مازوخیسم» است).
اینها تنها چند نمونه از دشواریهایی است که افراد در هنگام تعیین هویت سکسوالیته و تجربه خود و بیان امیال جنسی خود با آن روبرو هستند. اگر از این افراد خواسته شود که در یک مطالعه بیولوژیکی مشارکت کنند، چگونه طبقهبندی خواهند شد؟ کدام جنبه از سکسوالیته به عنوان «حقیقتِ» سکسوالیته ما تلقی میشود؟ چگونه ما سکسوالیته خودمان را برچسب میزنیم و معرفی میکنیم (اکنون یا در گذشته)؟ معمولا پژوهشگران ذاتگرا از معانی غفلت میکنند که افراد به سکسوالیته خود میدهند و تلاش میکنند آنها را برحسب مدل دوگانه دگرجنسگرا/همجنسگرا طبقهبندی کنند.
تصویر اول: «جغرافیای سیاسی کودکی که تولد مردی را نگاه میکند» اثر سالوادور دالی
منابع:
[1] Kitzinger, C., Wilkinson, S., Coyle, A. and Milton, M. (1998) Towards lesbian and gay psychology. Psychologist, 11(11), 529–33.
[2] Ritter, Y. Kathleen et al. (2002). Handbook of Affirmative Psychotherapy with Lesbian and Gay Men. The Guilford Press; New York, 45.
[3] LeVay, S. (1991) A difference in hypothalamic structure between heterosexual and homosexual men. Science, 253, 1034–7.
[4] Hamer, D.H., Hu, S., Magnuson, V.L., Hu, N. and Pattatucci, A.M.L. (1993) A linkage between DNA markers on the X chromosome and male sexual orientation. Science, 261, 321–7.
[5] Martin, J.T., Puts, D.A. and Breedlove, S.M. (2008) Fluctuating asymmetry in the hands of homosexuals and heterosexuals: relationships to digit ratios and other sexually dimorphic anatomical traits. Archives of Sexual Behavior, 37(1), 119–32.
[6] Rahman, Q., Andersson, D. and Govier, E. (2005) A specific sexual orientation-related difference in navigation strategy. Behavioral Neuroscience, 119(1), 311–16.
[7] Clarke, Victoria et al. (2010). Lesbian, Gay, Bisexual, Trans and Queer Psychology, An Introduction. Cambridge University Press, p. 30.
با سپاس فراوان به خاطر این مقاله بسیار جالب و آموزنده. بخش دوم این مقاله، کی منتشر می شود؟
میترا / 19 April 2015