چکیده: آیا میتوان شهادت را واقعهای پسندیده دانست وقتی جنگی که شهادت در آن رخ میدهد دارای هیچ توجیه اخلاقیای نیست؟ در نوشته پیشرو میکوشم با تحلیل دو فعل انسانی مرتبط با جنگ ایران و عراق نشان دهم چگونه اولی (جنگ) در دادگاه اخلاق چهره ملوّن و متغیّری دارد و چگونه دومی (شهادت) همیشه صاف و یکرنگ در مقابل اخلاق سربلند است. به بیان دیگر در این نوشته میکوشم گرهی تناقض والایی شهادت در جنگی پوچ را باز کنم.
برای نشان دادن چهره ملوّن جنگ به سیر اسمی این واقعه میپردازم. نشان میدهم چگونه نام آن واقعه اول «نبرد حق علیه باطل» بود، بعد شد «دفاع مقدس»، بعد شد «جنگ تحمیلی»، بعد شد «جنگ ایران و عراق»، بعد شد «جنگ دهه شصت» و اخیراً هم نام «جنگ پوچ» به خود گرفت. این تلوّن اسمی نشان از آن دارد که آن واقعه تاریخی در آغاز اخلاقاً پسندیده به نظر میرسید اما کمکم چهره ناپسندش آشکار شد. اما شهادت، اگرچه در بستر واقعهای مشکوک اتفاق میافتد، چون فینفسه عملی اگزیستانسیل (عملی مربوط به وجود انسانی) است و در تعریف «مرگ خودخواسته برای ارزشهای انسانی جمعی» میگنجد، عملی ستوده باقی خواهد ماند و در هرجای تاریخ ایران یک اسم بیشتر ندارد: شهادت.
مواجهه با یک واقعه تاریخی
جنگی آغاز میشود. سقفها فرو میریزند. بیگناهان کشته میشوند. شرافت و تمامیت ارضی کشوری در خطر میافتد. فضا پرشور میشود و خونها در رگها به جوش میآید. برای جلوگیری از آسیب بیشتر، عدهای به جنگ میروند. آنها جان و آسایش خانواده خود را بر سر دفاع از دست میدهند. باد خزانی جنگ رنگ سرخ شقایقهای پرپر را در سراسر سرزمین پراکنده میکند. جنگ بعد از سالها تمام میشود، بی وجبی کم یا افزوده شدنِ خاک کشور. عزیزان رفتهاند، جوانمردی از امتحان سرفرازانه بیرون آمده است، خاطره و خانواده شهدا تکریم میشوند و همه مردم یاد شهدا را همیشه در قلب خود محترم نگاه میدارند. اما ویرانهها حدیث دیگری است.
سالها میگذرد. طوفان حوادث تاریخ رفته رفته آرام میگیرد. اگر در بحبوحه واقعه، گردوخاک چشم را از درست دیدن بازمیداشت، حالا چشم بهتر میبیند. اسناد یکی یکی از حالت محرمانه درمیآیند. خاطرههای ناگفته بر زبان جاری میشوند. شور و جوشش خون در رگها فرومینشیند. بعضی از اسناد و خاطرهها با حساب کلی جور درنمیآیند. خبر میرسد که جنگ میتوانست خیلی زودتر پایان یابد. در بعضی عملیاتها جان هزاران عزیز بازیچه دست بیکفایتیها شده است. عدهای از واقعه برای خود سفرهای شاهانه فراهم کردهاند. عدهای اگرچه بر طبل جنگ کوبیدهاند اما فرزندان خود را به ساحلهای سبکباری فرستادهاند. زمان میگذرد و مرزها باز میشوند. مردم دو کشور رفت و آمد از سر میگیرند و کسی چه میداند شاید همین دوست امروز، قاتلِ دیروزِ برادر بوده است. پرده دیگر میشود. حال وقت اندیشیدن به واقعه است.
آن وجدان آزاد و پرغرور آغازین میشود وجدانی معذب. اگر در دوران جنگ مبارز فی سبیل الله بودیم و بر سفره پروردگار روزیخوران جاودان، حال به خاطر همان جنگ میشویم ایستاده در صف بنزین دولتی و ریزهخور سفره آقازادهها. جنگیدیم و خونهایمان ریخته شد تا شأن انسانی استوار بماند، حالا به خاطر همان جنگ و تحت قیومیت همان فرماندهان، شأن انسانی زیر دستوپا له میشود در هجوم صفهای سبد کالا. وجدان معذب ما مانده در میان زمین و آسمان، رهسپار دروازههای بهشت و گیرکرده در قیر نیاز روزانه با خود میاندیشد: ما چه کردیم؟ وقتی کلمات و اسامی بدقولی میکنند و معنای قبلی خود را حفظ نمیکنند ما دچار حس پوچی میشویم. فکر میکردیم معناها ابدی هستند. فکر میکردیم در ورای سپهر زمان و مکان، جبهه و شهادت و افتخار و سربلندی همیشه جاودانند. آنقدر در این اندیشه راسخ بودیم که میگفتیم حتی جسم شهید فاسد نمیشود چه برسد به روح و معنایش. اما چه فرق است بین شهید و قربانی و کشته و تباهشده. چه فرق است بین نبرد حق علیه باطل و دفاع مقدس و جنگ تحمیلی و جنگ ایران و عراق و جنگی پوچ.
تطوّر نام یک واقعه
کلمات در طول زمان رنگشان و معنایشان عوض میشود. در حوزه تحقیقات زبانی بخشی وجود دارد به نام زبانشناسی تاریخی. در این حوزه تطور معنایی لغات در طول تاریخ نشان داده میشود. مثلاً نشان میدهند که کلمه عقل (reason) چه تطوّر تلفظی و معناییای در طول تاریخ پیدا کرده است. در این بخش میکوشم مشابهتاً نشان دهم چگونه یک واقعه در تاریخ معاصر ایران نامها و طبعاً معناهای مختلفی به خود گرفته است. جنگی که بین سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ بین ایران و عراق رخ داد در طول بیش از سه دهه از شروعش، نامهای مختلفی به خود گرفت و این نشان از تطوّر (دگرگونی) معنایی این واقعه دارد. در پاسخ به این سئوال که چه کسی این نامها را برگزیده و آیا استفاده از این نامها مرز زمانی مشخصی دارد، باید گفت نامی که یک واقعه تاریخی به خود میگیرد ساخته هیچ ارگان یا تفکر خاصی نیست بلکه روح و اندیشه مردمی که با آن سروکار داشتهاند و دارند این نامها را برمیگزیند. گاه بسته به نوع نگاه ما به آن واقعه، چند نام به طور همزمان به کار میروند.
در آغاز این واقعه ما سربازان (سردهندگان) خداوند (حق) بودیم در جنگ حق علیه باطل. ما اسماعیلهایی بودیم که مومنانه به مذبحگاه شهادت میشتافتیم. ما فرزندان تنهامانده حق بودیم در نبرد علیه خیل اباطیل که با سلاحهای آهنین خود چون سپاه ابرهه بر سر ما ریخته بودند. در این رویارویی حماسی روح ما فریاد میزد «بکشید ما را، ملت ما زندهتر خواهد شد.» همو در وصف خوزستان میگفت: «خوزستان دِين خودش را به اسلام ادا كرد. خوزستان براي اسلام و براي ارزش هاي انساني و براي شرافت خود و كشور خود كوشش كرد و كوشش مي كند و مردانه ايستاده است و شهداي بزرگوار خود را نزد خداي تبارك و تعالي فرستاد. خوزستان در اين عرصهي تهاجم باطل به حق و دفاع حق و در برابر باطل پيشقدم است.» مفهوم نبرد خود نشانه خوبی برای بیان نگاه حماسی به این واقعه است. نبرد باخت ندارد. بازی برد برد است. زیرا یک طرف حق است و دیگر باطل. اگر سالم از دشت نبرد بیرون آمدیم زهی فتح المبین و اگر کشته شدیم زندگان تاریخیم. یکی از اصطلاحات کلیدی شاهنامه کلمه نبرد است که متفاوت است از جنگ و درگیری. فردوسی در وصف سیاوش میگوید «چو پیروز برگشت شیر از نبرد / دل و دیده دشمنان تیره کرد». همانطور که اینطرف جبهه حق است و رشادت، آنطرف زنجیره باطل است و شیاطین. اینطرف شهید چهارده ساله است و آنطرف شیطان بزرگ که خون عزیزان ما از چنگش میچکد. این نخستین پرده بود. اولین نام: نبرد حق و باطل.
کم کم نبرد ماورا تاریخی حق و شیاطین، نبرد حق و باطل، تبدیل شد به دفاع مقدس. نبرد عملی دوجانبه است، هم دفاع است و هم حمله. در نبرد هم باید اهواز را نگه داشت، هم باید خرمشهر را آزاد کرد و هم امید فتح کربلا را در دل زنده نگه داشت. اما دفاع فعلی یکسویه است. آیت الله خامنهای در توصیف این واقعه در سال ۱۳۸۵ میگوید: «این جنگ، یک جنگ دفاعی بود. جنگ دفاعی با جنگ تهاجمی فرق دارد؛ جنگ تدافعی و دفاعی، محل بروز غیرت و تعصب و وفاداری عمیق انسانها به آرمانهایی است که به آنها پایبند است.» در دفاع آنها سیلی میزنند و ما فقط دستمان را جلو صورتمان میگیریم. اگر چه دفاع فعلی منفعلانه است اما مقدس است. حق و درستی و پاکی با دفاع همراه تواند بود اما با تجاوز نه. دفاع مقدس پس هنوز نامی سربلند است.
در مرحله بعد نام تغییر میکند: جنگ تحمیلی. اولا دیگر از نبرد و دفاع خبری نیست. کلمه جنگ کاملاً بار مقدس خود را زمین گذاشته است. اگر نبرد در قله معنابخشی به زندگی بود و دفاع در یال کوه معنا، جنگ ارتفاع صفر معناست. از تعبیر نبرد میتوان فهمید بارگزاری ارزشی، کفه را به کدامین سو سنگین کرده است اما جنگ فعلی دوطرفه و خنثی است. هر دو طرف ادعای حقانیت میکنند. قاضیای باید تا مشخص شود حق با کدام طرف دعوا است. از طرف دیگر، کلمه دوم تعبیرِ «جنگ تحمیلی» باز هم بار ارزشی کمتری دارد نسبت به کلمه دوم تعبیر «دفاع مقدس». اگر در گذشته معتقد بودیم که فعلِ دفاع ما عملی مقدس است، حال به این بسنده میکنیم که بگوییم تحمیلی است، یعنی ما نمیخواستیم، به ما تحمیل شد. ببینید چگونه برداشت هاشمی رفسنجانی از این واقعه کاملا خالیست از بار ارزشی: «جمهوری اسلامی ایران از ابتدا با هیچ کشوری سر جنگ نداشته است و در پایان جنگ تحمیلی نیز تمام دنیا اذعان کرد که صدام آغازگر جنگ بود». دیگر اینطرف جنگ سرباختگان راه حق نیستند که با خیل شیاطین میجنگند بلکه کشوری است با نام شناسنامهایِ جمهوری اسلامی ایران که اصلاً نمیخواسته در این نزاع شرکت کند، اما شخص خاصی به نام صدام آتش این نزاع را به دامان ایران تحمیل کرده است. این جنگ به ما تحمیل شد و ما مجبور شدیم آن را «تحمل» کنیم تا تمام شود.
بعد از مدتی باز اسم این واقعه تاریخی عوض میشود. نام جدید «جنگ ایران و عراق» است. در این نام جدید بخش اول حفظ شده. کلمه جنگ تغییری نکرده. همچنان برداشت ما از آن واقعه عملی است نزاعآمیز که فی نفسه خنثی است. اما آن کلمه دوم (تحمیلی) که نشان میداد مظلوم واقعه کیست دیگر رخت بربسته است. کلمه کلی تحمیلی که میتواند به هر چیزی نسبت داده شود و رنگ اخلاقی به آن بدهد جای خود را به دو نام خاص میدهد: ایران و عراق. از نام خاص هیچ معنای ارزشی ای درنمیآید. مثلا وقتی میگوییم «حَسن» معلوم نیست این حسن خوب است یا بد، جوان است یا پیر. همینطور وقتی به جای «جنگ تحمیلی» میگوییم «جنگ ایران و عراق» دیگر هیچ ردپایی از ارزشگذاری دیده نمیشود. کلمه اول قبلاً بار معنایی خود را زمین گذاشته است و ترکیب ما از نظر دستور زبانی از یک ترکیب وصفی تبدیل شده است به یک ترکیب اضافی. ترکیب وصفی قضاوتمند است اما ترکیب اضافی هیچ قضاوتی نمیکند. «حَسنِ خوب» قضاوتمند است اما «حَسن ِکوچه ما» معلوم نمیکند عیار حَسن آقا چیست. ترکیب «جنگ ایران و عراق» صرفاً به نزاعی اشاره میکند که بین دو کشور جغرافیایی رخ داده است. این تعبیر از هر معنای ارزشیای تهی است. اسامی خاص بازیچه دست باد زمانند و منطقاً محال نیست اگر روزی فرا رسد که ایران یا عراق از نقشه جغرافیا پاک شوند و بعد ترکیب «جنگ ایران و عراق» برای شنونده معنایی مبهم داشته باشد. به عنوان مثال امروزه معنای تعبیر «جنگ اسرائیل و فلسطین» برای ما ملموستر است تا معنای «جنگ چالدران بین صفویه و عثمانی».
تطور معنایی تعبیر مورد نظر ما در این مرحله نام «جنگ ایران و عراق» به خود گرفته و این مرحله جدید که از نظر ارزشی خنثیِ خنثی است جای خوبی است برای تحقیق علمی. تا قبل از این، روحیه جانبدارانهی ما که در کلمات جبهه، نبرد، مقدس، دفاع و تحمیلی نهفته بود نمیگذاشت عرصه برای تحقیقق علمی باز شود. هر تحقیقی باید با ایدئولوژی الفاظ کنار میآمد وگرنه مجال بروز نداشت. اما وقتی نام «جنگ ایران و عراق» بر واقعه نهاده شود دیگر چراغ سبز روشن است برای محقق، مورخ، جامعهشناس و فیلسوف. تحقیق آغاز میشود. اسناد به سختی و کندی از نهانخانهها بیرون میآیند و محققین ذره ذره قطعات پازل هزارپاره را کنار هم میچینند. اما نتیجه چیست؟
مرحله شناخت تازه شروع شده بنابرین مراحل تطور اسمی همچنان ادامه دارد. واقعه نام جدیدی به خود میگیرد: جنگ دهه شصت. این نام جدید نسبت به تمامی نامهای قبلی یک تغییر دارد. در سیر نامهای قبلی بخش اول و دوم اسم اخلاقاً خنثی شد. اما عنصر دوگانگی در همه آنها همچنان دیده میشد. آخرین نام که ترکیبی اضافی بود میگفت این جنگ «بین» دو کشور اتفاق افتاده است. بسته به اینکه اهل کدام کشور باشی دید تو به واقعه فرق میکند. اما وقتی ما میگوییم «جنگ دهه شصت» در این تعبیر ما دیگر کاری با دیگران (باطل، شیاطین، عراق) نداریم. ما ماندهایم و تجربهی گذشته خودمان. در این مرحله دیگر عراق (دیگری) نقشی ندارد. ما گذشتهایم از چون و چرا کردن با دیگری. ما در آغاز آنها را به باطلیّت متهم میکردیم. سپس دست از کلی سازی برداشتیم و گفتیم شیطانها علیه ما نبودند بلکه شیطانی به نام عراق (آنهم عراق صدامی) علیه ما بود. اما باز هم تطور ادامه دارد. در این مرحله ما کاری نداریم که طرف دیگر جنگ شیاطین بودند یا عراق یا صدام، ما فارغ شدهایم از آنطرف دعوا. ما ماندهایم و این زخمهای نشمرده. فرض کنید خانمی قربانی یکی از همین خشونتهای رایج شده است. به هر دلیلی او آسیب دیده است. امنیت جسمی و روحی او با یک تجاوز یا اسیدپاشی فروریخته است. او در سپری کردن این تجربه دلخراش تا یکجا درگیر مفهوم دیگری (ظالم، متجاوز، اسیدپاش) است. از یک نقطه به بعد میگوید مرا رها کنید در این رنج بیحساب. او تنهاست با زخم خودش، با درد خودش. در این مرحله او دیگر با ظالم کاری ندارد، تا قبل از این، یا بخشیده یا محکوم کرده و حال نوبت این است که بیاندیشد. با خودش، در تنهایی خودش، باید فکر کند که چه باید کرد با این زخم. چه شد که چنین شد و چه میتوانست بکند که چنین نشود. تعبیر «جنگ دهه شصت» هم چنین معنایی دارد. جنگی آمد و رفت. «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند»، حال در این آرامش بعد از طوفان، در این بهار بعد از خزان، «بر یاد جوانانی که هر بهار بر چهره انوار و ازهار در بساتین و متتزّهات مِیکش و غمگسار بودندی، سحاب از دیدهها اشک» میبارد و میگوید باران است، غنچه در حسرتِ غنجان از دلتنگی خون در شیشه میکند و فرا مینماید که خنده است و گل بر تاسف گلرخان بنفشهعذار جامه چاک میکند و میگوید شکفتهام.[1]
ترکیب «دهه شصت» ترکیب غمگینی است. در زبان فارسی تعبیری خلق شده است که وقتی میگوییم «دهه شصتی» یعنی «بدبخت»، یعنی آن دسته از بچهها که بختشان سیاه بود و از بد روزگار، کودکی خود را در زندانِ زمانِ شصتم گذراندند. دهه شصت یعنی روزی که «هم رفت بر باد هم داد بر باد»، یعنی روزها با صد کاروان شهید، یعنی «روزی که درید پدرت را کشور همسایه، روزی که مرد از در بسته ز پنجره تو آمد، روزی که دو کانال بود، یک به جنگ میرفت، از دو واتو واتو آمد.»[2] حال وقتی میگوییم «جنگ دهه شصت» یعنی غوز بالای غوز. یعنی سنگ حجرالاسود! اما همانطور که گفتیم این تعبیر یک گام به جلو است، در شناخت تاریخ گذشته. در این تعبیر ما فارغ از دیگران، سر در جیب سرنوشت فرو میکنیم و به خود میاندیشیم. چگونه میشد سرنوشت را دوباره نوشت؟ چگونه میتوانستیم کمتر کشته بدهیم؟ چگونه میتوانیم بار دیگر به پاخیزیم؟ چه میشد اگر نوشیدنِ جام زهر جای خود را به نوشِ دارو میداد؟
بعد از مرحلهی بودن در واقعه و بعد از مرحله اندیشیدن به واقعه، حال نوبت سخن گفتن درباره واقعه است. نخست در درون واقعه بودیم، خونمان گرم بود و حرفمان از سر احساس. سپس از واقعه بیرون آمدیم و زمان بالا و پایین کردن و گیج شدن و به خود آمدن. حال باز زمان قضاوت است. اما نه قضاوت یک طرفه و فیالبداهه بلکه قضاوتی آرام و انسانی. قضاوتی در یک سطح بالاتر، قضاوتی بعد از یک دوره بیطرفی. در این قضاوت «جنگ» همه متعلقات ارزشی، زمانی و مکانی خود را زمین میگذارد. دیگر مهم نیست چه جنگی و در کدام زمان. دیگر مهم نیست جنگ بر سر چه بود. دیگر مهم نیست چرا شروع شد و چگونه تمام شد. در این مرحله ما به مفهوم کلی جنگ میاندیشیم به صرف جنگ بودنش. متعلق اندیشه ما دیگر «نبرد حق و باطل» یا «جنگ ایران و عراق» نیست. ما داریم به «جنگ به ما هو جنگ» میاندیشیم. به ذات جنگ میاندیشیم و به عوارض وجودیش. در چنین مرحلهای است که انتزاعیترین نامهای آن واقعه آشکار میشوند. یکی از آخرین نامها «جنگ بی مفهوم» است.[3]
در این مرحله است که تئوری عدم خشونت معنا مییابد. وقتی گاندی در مقابل انواع و اقسام خشونتهای تحمیلی که در زمان و مکانهای متفاوت اتفاق میافتاد همچنان پای اصرار بر زمین صلح و عدم خشونت میکوبید، درواقع او وقایع را در چنین سطحی میدید. باید گذشت از مصلحتهای زمانی و مکانی. نمیتوان توجیه کرد که حالا در این شرایط بهتر است بجنگیم و اسلحه برداریم. جنگ همیشه بد است، جنگِ موجه یا جنگِ خوب تعبیری متناقض است. وقتی یکی از پیروان دالای لاما که شکنجه و سختی بسیار از دولت چین دیده، تصمیم میگیرد که سلاح بردارد و مقابله کند، زیرا دیگر به نظر او در چنین شرایطی دم از صلح زدن ابلهیای بیش نیست، دالای لاما باز تاکید میکند که جنگ شاید پیروزی موقت حاصلمان کند اما نتیجه نهایی شکست است درحالیکه لبخند برلب داشتن شاید اکنون بیمعنی به نظر رسد اما پیروزی نهایی از آن لبخند است.[4]
وقتی هم جنگ ایران و عراق در چنین ترازویی قرار گیرد دیگر موجه نیست هرچند تحمیلی باشد، هرچند مظلوم ما باشیم و ظالم دیگری. البته ناگفته پیداست که تطبیق تئوری و عمل در این مرحله بسیار سخت است. اگر ما در مقابل تهاجم سلاح برنداشته بودیم حالا مانند تبتیانِ چین تبعیدی و آواره بودیم اما نکته اینجاست که اگر کسی جنگ را بیهوده و بیمفهوم میداند درواقع او از یک سطح عمیقتر به مسئله نگاه میکند. سطحی انسانیتر و زلالتر. بسیارند رزمندگانی که در جنگ تحمیلی جنگیدند و باافتخار هم جنگیدند اما اکنون وقتی صحنه کشتن یک عراقی را به یاد میآورند روح انسانیشان بیخواب و خور میشود. نمیتوان به آنها خورده گرفت که یا نباید میجنگیدی و یا حال که جنگیدی نباید کابوس کشتن ببینی. این دو تجربه انسانی در دو سپهر متفاوت اتفاق میافتد. دومی (نفرت از کشتن) در سطحی عمیقتر معنا دارد و دفاع و جنگ (که مستلزم کشتن هم هست) در سطحی درگیر با اقتضاء زمان و مکان.
خلاصه اینکه در این مرحله جنگیدن امری غیراخلاقی است زیرا هر نوع جنگی با هر شرایط زمان و مکانیای ذیل جنس کلی جنگ قرار میگیرد که ذاتاً غیر اخلاقی است.
شهید جاوید
حال باید به عاملان این جنگ یا دفاع یا نبرد اندیشید. هر فعلی فاعلی دارد. جنگیدن بدون جنگجو، دفاع بدون مدافع و نبرد بدون ستیهنده امکان وقوع ندارد. در واقعهای که رخ داد عدهای زمین و تراکتور خود را رها کردند و به جنگ رفتند. عدهای شهید شدند و عدهای نیمهجان و زخمخورده برگشتند سر زمین، بیتراکتور.[5] در بخش قبل دیدیم که چگونه دریافتها و نگاهها در طول سه دهه بعد از جنگ عوض شد. چگونه عملی اخلاقاً پسندیده، رنگ زشتی به خود گرفت وقتی ما آن را از صافیهای مختلف گذر دادیم. اول دادههای تازه تاریخی و افشای اسناد محرمانه رنگ واقعه را عوض کرد و بعد با گذر از ساحت زمان و مکان به یک ساحت تئوریک و کلی، عمل جنگیدن قبیح دانسته شد.
حال سئوالی پیش میآید: با این تفاصیل، تکلیف آنهایی که رفتند و شهید شدند یا جانباز شدند چیست؟ آیا آنها فریفته تبلیغات و فضای غیرواقعی شدند؟ آیا ندانسته نعمتِ عمرِ عزیزِ خداداد و آینده زن و فرزند را هدر دادند در پای عصیان صدام و ندانمکاری فلان فرمانده سپاه؟ آیا حق انسانی زن و فرزند بیشتر نبود از حق زمین و غیرت؟[6] آیا آنها صرفاً جان باختند یا خویش کاری عظیمی چون شهادت انجام دادند و سیاووشوار سربلند تاریخ خواهند ماند؟[7]
برای پاسخ دادن به این سئوال باید کمی درباره مفاهیم مشابهی چون مرگ، شهادت، جان باختن، تلف شدن، مُردن، درگذشتن و حتی سَقَط شدن تامل کرد. بیشک مفهوم مرگ یکی از معدود مفاهیمی است که ذهن همه انسانها در سراسر تاریخ را به خود جلب کرده است. همه انسانها دیر یا زود در زندگی خود با مرگ یک حیوان خانگی، با مرگی در تلوزیون، یا با مرگ عزیزی نزدیک مواجه میشوند و آنگاه است که بار حس سرد مرگ بر دوش آنها سنگینی خواهد کرد. مرگ، آن ناشناختهی مرموز، آن حتمیالوقوع، جایی و زمانی بهگاه یا ناگاه در انتظار ما نشسته است. اگر بهوش باشی، تجربه مرگ یک عزیز چنان ناقوسی در مغزت به صدا در میآورد که انعکاس سوتش همیشه در گوشت خواهند ماند، یا آنطور که آلبر کامو میگوید صدای خنده مرگ که همواره از پشت سر شنیده میشود. با مرگ که مواجه شدی این سئوال وجودی در پس هر مشغله و هر فعالیتی ذهن تو را به خود جلب میکند که: از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود – به کجا میروم آخر ننمایی وطنم. مرگ امر مرموزی است که هر قاعدهای را به هم خواهد زد. ما نمیدانیم مرگ چیست زیرا تا زمانی که ما هستیم مرگ نیست و وقتی مرگ فرارسد ما نیست شدهایم. این دلیل مهیب بودن مرگ است. میبینیم که دیگران میمیرند، «در مردگان خویش نظر میبندیم با طرح خندهای و نوبت خود را انتظار میکشیم بیهیچ خندهای.» ما انسانها موجوداتی هستیم مرگاندیش، زندگی ما با مرگ عجین است، مرگ و میرندگی بخشی از هستی ماست. این چیزی است که فیلسوفان اگزیستانسیالیست بسیار در مورد آن اندیشیده و سخن گفتهاند. از سورن کیرکگارد گرفته تا نیچه و کارل یاسپرس و مارتین هایدگر و همچنین سارتر و کامو. برخلاف سنت متافیزیکیِ کهن، که به مفاهیم دوردستی چون خدا و روح (چه از نوع هگلی و چه از نوع قرآنی) و هستی و واجب الوجود و سلسله عقول میاندیشید، فیلسوفان اگزیستانسیالیست به همین مفاهیم در درسترسِ انسانی چون مرگ و روزمرگی و عشق و نفرت میاندیشند و مرگ یکی از مهمترین آنهاست. اگرچه نام کلی اگزیستانسیالیست مورد قبول همه این فیلسوفان نیست اما فیالجمله باید گفت آنها بدین نام خوانده میشوند زیرا همگی دلمشغول جنبههای وجود انسانی human existence هستند که از وجود سنگ و درخت و حیوان و مَلَک و خدا متمایز است.
حال با این مقدمه بازمیگردم به نسبت شهادت و مرگ. اگر قبول کنیم که همه انواع مختلف فعل مُردن از شهادت گرفته تا سقط شدن، همگی ذیل جنس کلی مرگ میگنجند آنگاه میتوان شهادت را نیز مفهومی اگزیستانسیل دانست. بگذارید شهادت را «مرگ خودخواسته برای ارزشهای انسانی جمعی» تعریف کنیم. قید «جمعی» را بدان افزودم تا تفاوتش از خودکشی آشکار گردد. خودکشی و شهادت دارای وجهی مشترک و وجهی متفاوت هستند. وجه مشترک هر دو آن است که نوعی فاعلیت، نوعی اراده در هر دو هست. همه ما در آشکار یا خفا آنهایی را که دست به خودکشی زدهاند حداقل برای یک بار ستودهایم. زیرا آنها قدرت و اراده و فاعلیت انسانی خود را در مهیبترینِ اعمال ثابت کردهاند. یکی از جذابیتهای شخصیت صادق هدایت همین است. اگر من به عنوان فاعل زندگی نمیتوانم دنیای رجالهها را تحمل کنم لااقل باید بمیرم تا بر بی ثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و بر بیهودگیش، سوگوار نباشم.[8] اگر خودکشی مرگی خودخواسته برای ارزشهای انسانی فردی باشد، شهادت مرگی خودخواسته برای ارزشهای انسانی جمعی است. آن کس که آگاهانه و از سر قدرت خودکشی میکند ناگزیر فردی است متامّل و متفکر. او به درست یا غلط، فکری و عقیدهای درباره زندگی انسانی و ارزشها دارد، بنابرین او فردی صاحب موضع است. شهید اما ضرورتاً چنین نیست، میتواند فرداً صاحب موضع باشد یا نباشد. اگر فرداً کسی است که دارای افکار و منش خاص است و کتابخوان و اندیشمند است و حال به دلیل همراهی ارزشهای فردیش با ارزشهای جمعی دست از جان شسته، چنین کسی میشود مصطفی چمران، اما اگر او فرداً صاحب اندیشه نیست، اصلاً ادعایی در ساحت اندیشه ندارد اما به گفته متفکران و رهبران و بزرگان قوم اعتماد کرده و حَسَب گفته آنها دست از جان شسته، چنین کسی میشود حسین فهمیده. هر دو دانسته یا نادانسته (به شرط اعتماد به گفته بزرگان) به «مرگی خودخواسته برای ارزشهای انسانی جمعی» راضی شدهاند. آن کس که خودخواسته با آگاهی کامل پا به عرصه جنگ نهاده و در راه ارزشهای انسانی جمعیِ مطابق با ارزشهای فردیش شهید شده، چنین کسی در پیشگاه اخلاق سربلند است. آن کس دیگر که به گفته بزرگان (پدر، مادر، معلم، استاد، فرمانده، رهبر، روشنفکر، روحانی مسجد محل) اعتماد کرده، او نیز حسابش پاک است زیرا در عمل انسانیِ دست از جان شستن و شهید شدن، فرض را بر این گرفته که دارد برای «ارزشهای انسانی جمعی» کشته میشود.
ممکن است کسی ایراد بگیرد که ارزشها ثابت نیستند، بنابرین شهید شدن برای ارزشی جمعی که دیگر ارزش حساب نمیشود شهید را تبدیل میکند به گول خورده، تلف شده و بیهوده مُرده. با توجه به آنچه گفته شد این قضاوت به نظر درست نمیآید. بگذارید آنچه درباره شهادت گفتیم را در یک فرمول بگنجانیم:
شهادت = مرگ خودخواسته برای الف، وقتی الف یعنی ارزش انسانی جمعی
با این فرمول دیگر اولاً محتوای الف تاثیر مستقیمی به اصالت عمل شهادت ندارد. محتوای الف هرچه باشد، به فرض اینکه ارزشی انسانی و جمعی است برای تحقق مفهوم شهادت کافیست. دوم اینکه قید انسانی را ما برای همین افزودهایم که به ارزشهای ثابت و فرافرهنگی اشاره کنیم. ادعای دستیابی به ارزشهای فرافرهنگی ادعای کوچکی نیست اما خیلی دور از دست هم نیست. به عنوان مثال میتوان به اعلامیه حقوق بشر به عنوان یک متن حاوی ارزشهای فرافرهنگی نگاه کرد. یا مثلاً اگر به مانند مارتا نوسباوم (فیلسوف سیاسی معاصر که در ایران بیشتر با تخصصش درباره ارسطو شناخته شده است) بپذیریم که فهرستی دهگانه از تواناییهای انسانی (human capabilities) وجود دارد که هر انسانی (از آن جهت که انسان و ذاتاً هدف نهایی و نه وسیله در دست دیگری است) دارد، آنگاه هر عملِ مقوم این تواناییها میتواند ارزشی انسانی و فرافرهنگی تلقی شود. مثلاً همه انسانها ذاتاً توانایی کنترل محیط پیروامون خود را دارند، پس (به عنوان نمونه، زنان) حق دارند در شرایطی قرار گیرند که این توانایی رشد پیدا کند. دیگر توانایی مشترک بین همه انسانها خردورزی و به کار بردن عقل است، بنابرین باید برای هر فرد شرایطی فراهم آید تا آزادانه قوه عقلانی خود را رشد دهد.[9]
حال با بازگشت به فرمول بالا باید گفت اصالتِ عمل شهادت حسین فهمیده (که عدهای معتقدند نفهمیده است که چه میکند) فارغ است از چون و چرا درباره محتوای الف، زیرا او نگفته من شهید میشوم برای فلان ارزشِ خاص، بلکه او شهادت در راه الف انتخاب کرده و الف یعنی ارزشهای انسانی جمعی. او مابقی بحث بر سر محتوای الف و اینکه این ارزشها دقیقاً چه هستند را به رهبر و معلم و استاد و روحانی سپرده است. اگر رهبر و روشنفکر و روحانی در تشخیص ارزش اشتباه کردند، شهید از شهید بودنش ساقط نمیشود. در چنین شرایطی آن رهبر و روشنفکر و روحانی مسئول اشتباه فکری هستند و خود شهید همچنان شهید است. نکته دیگر این است که حسین فهمیدهها تا کجا میبایست به گفته بزرگان اعتماد کنند و تا کجا خود مسئولند که بیاندیشند و عقل فردی خود را به کار برند. برای پاسخ به این ایراد باید اشاره کرد که در بحبوحه یک واقعه تاریخی، خاصه زمانی که هنوز دنیای ارتباطات و گردش اطلاعات رشد نکرده، اطلاعات دردسترس برای قضاوت و تصمیم بسیار کم است. دشمنی تا پشت دیوارهای شهر آمده، فیس بوک و توییتر هم وجود ندارد، در چنین شرایطی برای عمل، وقت و اطلاعات به مانند امروز دردسترس نیست. بنابرین قضاوت درباره هر عمل تاریخی، منجمله شهادت حسین فهمیده، باید در ظرف زمان و مکان خاص خودش سنجیده شود.
بنابر آنچه گفته شد عمل شهادت عملی اگزیستانسیل و انسانی است. شهادت مانند دیگر کنشهای وجودی انسان با ذات انسان بودن پیوند دارد. به همین خاطر ما با هر رویکردی درباره کسانی سخن گوییم که برای ارزشهای انسانی کشته شدهاند، همیشه از یک کلمه استفاده میکنیم: شهید. تجربه نشان داده که در طول این سی سال، اکثر افراد با هر عقیده و رویکردی، وقتی میخواهد از کشتگان جنگ ایران و عراق نام برد از کلمه شهید استفاده میکنند. بنابرین میتوان حدس زد که شهیدان این جنگ، همیشه شهید باقی خواهند ماند. نه تنها این کشتگان با نام شهید یاد میشوند بلکه در سراسر تاریخ ایران شهید همواره شهید است چه در گلزار شهدا، چه در خاوران، [10] چه در شعر اجتماعی شاملو وقتی با فانوس خون جار میکشد، چه در شعر غنایی حافظ که گلگون کفنیاش به رنگ لاله میماند. زمین خون حق شهید را پنهان نمیکند چه در شهادت سیاوش چه در شهادت حسین بن علی، چه خون شهید گمنامی در عملیات قلع و قمعشونده کربلای پنج، چه خون شهید گمنامی در زیر دست شکنجهی بازجو.
جمع بندی
هر ملتی مانند یک ذهن انسانی فردی همواره به پشت سر خود مینگرد و به ردپایی که از خود در تاریخ بجا گذاشته میاندیشد. ایرانیان نیز جنگی را تجربه کردهاند و حال خرد انسانی همه ایرانیان درحال بالا و پایین کردن این واقعه است. از آنچه گذشت میتوان دریافت که خود جنگ و نتایجش چیز پوچ و بیهودهای بود. میتوان آرزو کرد کهای کاش چنین جنگی رخ نمیداد و آنهمه درد و رنج به انسانها تحمیل نمیشد. بر این اساس از جنگ تصویری آرمانی ساختن و آن را تابلوی هویتی خود کردن کاری بیهوده است. اما از طرف دیگر حساب همه آنها که رفتد و کشتهشدند همیشه پاک خواهد ماند. نپذیرفتن حقانیّت جنگ مساوی با انکار حقانیّت شهدا نیست و حساب ایندو را باید از هم جدا کرد. اگر چنین شود گره تناقض شهید جاوید در جنگی پوچ باز خواهد شد.
پانویسها
[1] – نقل مستقیم و غیر مستقیم از روایت عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا در وصف حمله مغول به بخارا و بهارِ بعد از حمله به بلخ.
[2] – اشاره به شعر و آهنگی به نام «دهه شصت» ساخته محسن نامجو.
[3] – اشاره به گفته عباس کیارستمی.
[4] – فیلمی درباره دالای لاما به نام ten questions for Dalai Lama.
[5] – اشاره به دیالوگی در فیلم آژانس شیشهای ساخته ابراهیم حاتمیکیا. عباس که جانباز جنگ تحمیلی است میگوید قبل از جنگ سر زمین کار میکرده با تراکتور و بعد از جنگ سر زمین کار میکرده بیتراکتور. کنایه از اینکه بسیاری از آنها که در جنگ شرکت کردند هیچ ماهیای برای خود نگرفتند ازین آب گِلآلود.
[6] – شهرام رحمیان کتاب داستانی دارد به نام دکتر نون زنش را از مصدق بیشتر دوست دارد. تضاد بین حس انسانی عشق با حس انسانی وفاداری به آرمانها در این داستان به خوبی به تصویر کشیده شده است. انتشارات نیلوفر این کتاب را بارها تجدید چاپ کرده است.
[7] – برای دریافت معنای خویش+++کاریِ سیاوش بنگرید به کتاب سوگ سیاوش نوشته شاهرخ مسکوب، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم ۱۳۵۱، ص ۲۷.
[8] – اشاره به جمله ای در کتاب نیایش علی شریعتی.
[9] – Nussbaum, Martha. Creating Capabilities: the Human Development Approach. Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 2011
[10] – محل دفن دسته جمعی زندانیان عقیدتی که درسال ۱۳۶۷کشته شدند.
معلومه.اگه جنگ نمی شد و اینهمه آدم کشته نمی شدن خیلی بهتر بود. اما اون ***که گفته شده که خمینی جنگ رو راه انداخت و صدام هیچ کاره بود ***. شاید از نظر رادیو زمانه جنگ پوچ بوده و اصطلاحاتش تغییر کرده اما از نظرما ایرانیها، جنگ یک دفاع مقدس بود، و به ماتحمیل شد از طرف صدام. و کشورهایی مثل امریکا و فرانسه و انگلیس و ….. هم به صدام کمک کردن و آخر هم پوزه شون به خاک مالیده شد. ***
ناصر / 22 February 2015