superstition_3

با این که آن چه خرافه “به شمار می‌رود/محسوب می‌شود” کمابیش جهانی است، اما این مردم برخی مناطق جهان یا کشورهایند که خرافاتی قلمداد می‌شوند. این مدعا اگر صادق باشد، نه تنها پرسش‌برانگیز است، بلکه پیامدهای نظری و عملی خاصی به دنبال دارد.

نسبت دادن رذیلت‌های اخلاقی و نقصان‌های معرفتی به کل یا اکثریت یک ملت یا قوم و مردمی، نوعی نژادپرستی است. تا حدی که من اطلاع دارم، چنین رویکردی نسبت به ملت و یا مردم ایران وجود دارد. مردم ایران را معتقد به باورهای خرافاتی قلمداد می‌کنند. برای روشن شدن مدعا، باید دید که خرافه چه معنایی دارد؟

واژه معنایی جز “کاربرد” ندارد (ویتگنشتاین). افراد از پدیده زمانی و مکانی زبان همچون “جعبه ابزار” استفاده می‌کنند (لودویگ ویتگنشتاین، پژوهش‌های فلسفی، ترجمه فریدون فاطمی، نشر مرکز، بند ۱۱).”کل زبان، شامل زبان و اعمالی که در آن است”، “بازی زبانی”است (پژوهش‌های فلسفی، بند ۷). یعنی، “سخن گفتن به زبان بخشی از یک فعالیت، یا بخشی از یک صورت زندگی است” (پژوهشهای فلسفی، بند ۲۳).

کاربردهای خرافه

براین مبنا، وقتی پرسیده می‌شود “خرافه چیست؟”، باید به کاربردهای متفاوت، سیال و متغیر آن نگریست.

الف- عقل پیشینی فلسفی: برخی خرافه را به معنای باورهای عقل ستیز- محال عقلی- به کار می‌برند. در این صورت، گستره خرافات به شدت تقلیل خواهد یافت. برای این که هر مدعا/باوری که امتناع فلسفی نداشته باشد، ممکن الوجود خواهد شد. به تعبیر دیگر، فقط اعتقاد به وجود موجودات یا موثراتی که محال عقلی باشند، عقل ستیز خواهد بود. به عنوان مثال، وجود آدمی با ۱۰ دست و قد ۶ متری عقلاً محال نیست.

ب- عقل پسینی تجربی: برخی خرافه را به معنای باورها و رفتارهای متعارض با علوم تجربی طبیعی و انسانی به کار می‌برند. در این صورت، گستره خرافات افزایش چشمگیری خواهد یافت. به عنوان مثال، شکافتن دریا توسط حضرت موسی و عبور قوم بنی اسرائیل از آن، محال فلسفی نیست، اما تجربه بشری/علوم تجربی موید آن نیستند. این مدعا- یعنی عبور قوم بنی اسرائیل از دریا- یکی از موارد تعارض علم و دین است. پدر نداشتن عیسی مسیح مصداق دیگری از همین تعارض است.

رمالی Rammali
از وسایل رمالی

 اسطوره‌زدایی/افسون‌زدایی از عالم

گویی ماکس وبر به طور ویژه به کاربرد دوم معنای خرافه نظر دارد، یا می‌توان برای کاربرد دوم از نظریات او استفاده کرد.

ماکس وبر در توضیح و تبیین حرفه‌های علم و سیاست این مدعا را مطرح ساخت که علوم تجربی جدید عالم را اسطوره‌زدایی کرده‌اند. یعنی عالمان علوم تجربی در تبیین جهان و رفتارهای فردی و جمعی آدمیان به موجودات رازآلود و نقش آنها اشاره نمی‌کنند. آنان به دنبال قرائن مشاهده پذیر، کمیت پذیر و قابل محاسبه و پیش بینی هستند. ارواح، فرشتگان، اجنه، شیاطین و خداوند اگر هم وجود داشته باشند، به تور علوم تجربی طبیعی و انسانی نمی‌افتند. دعا و معجزه هم جایی علم تجربی ندارد.

علوم تجربی نه وظیفه دارند تا در مورد این موجودات و نقش آنها اظهار نظر کنند، نه قادرند که وجود و نقششان را انکار کنند. آنان فقط و فقط پای علل مادی کمی محاسبه پذیر را به میان کشیده و در نتیجه عالم و آدمی که به ما می‌شناسانند، اسطوره زدایی/افسون زدایی/جادو زدایی (de- magnification) شده است. موجودات رازآلود جایی در تبیین‌ها و قوانین آنان ندارند. بدین ترتیب، نقش طلسم‌های جاودانه، مناسک، چاه‌ها و چشمه‌های شفابخش، یادگارهای قدیسان برای سفرهای امن در زندگی آدمیان کاهش می‌یابد.

گسترش نگرش علمی از طریق آموزش اجباری همگانی، موجب خرافه زدایی از اذهان و رفتارهای آدمیان خواهد شد. فرایند مدرنیزاسیون و بورکراتیزه کردن زندگی جمعی، سیطره علوم تجربی را به دنبال خواهد آورد.

گفتمان/قدرت/ساختن واقعیت

میشل فوکو در تاریخ دیوانگی این مدعا را مطرح می‌سازد که فرهنگ غربی چگونه در دوران رنسانس به امری به عنوان “دیوانگی”- در تمایز با عقلانیت- معنا داده و به شکل تاریخی آن را ساختند. به قول فیلسوف کانادایی- مایکل ایگناتیف-، “دیوانگی نخست یک حقیقت نیست؛ بلکه داوری است؛ حتی اگر این داوری، خود تبدیل به حقیقت بشود”.

تبعید و طرد جزامیان، ساختار طردکردن را به یادگار نهاد. دیوانگان متفاوت از خردمندان بودند. دیوانگی تجسم شرارت، بی نظمی و زیاده روی شد. در گام بعد همه دیوانگان را جمع کرده و به زندان‌ها و تیمارستان‌ها بردند. فوکو در واقع به رابطه قدرت، گفتمان و سوژه سازی پرداخته و آن را تبیین می‌کند.

شیوه خاص بازنمایی “عقلانیت”، “غیر عقلانیت” و روابط میان آن ها. گفتمان در اینجا به منزله مجموعه گزاره‌هایی است که نحوه‌ای از بازنمایی نوع ویژه‌ای از علم درباره موضوعی خاص را مجهز می‌کنند. یعنی موضوع- به عنوان مثال دیوانگی- به صورت خاصی ساخته می‌شود.

“کنش گفتمانی”- یعنی عمل تولید کردن معنا- از طریق زبان صورت می‌گیرد. همه مفاهیم برساخته‌های زبانی و تاریخی هستند. واقعیت توسط زبان ساخته می‌شود. فلسطینی ها، اعراب، مسلمانان و…، افرادی را که برای آزادی سرزمین‌های اشغال شده توسط اسرائیل مبارزه می‌کنند، “آزادیخواه” می‌نامند. اما اسرائیل همانها را “تروریست” می‌خواند.

گفتمان‌های رقیب که در حال نزاع بر سر قدرت هستند، دانش مربوط به آن حوزه/واقعیت را می‌سازند. به رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بنگرید. خامنه‌ای و پیروانش آن را “فتنه” می‌نامند و مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی آن را “جنبش سبز” به شمار آورده‌اند. اولی برای ساختن واقعیت، فتنه گران را بازیچه قدرت‌های استکباری به شمار می‌آورد که قصدشان براندازی بود، دومی از معترضان حقوق مدنی و سیاسی سخن می‌گوید که به خاطر آزادی هزینه‌های زیادی پرداخت کردند. اولی مدعی است که “سران فتنه” را به حصر برده چون قصد براندازی و انقلاب داشتند، دومی حصر را غیر قانونی به شمار آورده و علت آن را پایگاه اجتماعی رهبران جنبش و توانایی آنان برای بسیج اجتماعی قلمداد می‌کند. اولی دائماً از بازتولید فتنه سخن می‌گوید تا منتقدان و رقبا را سرکوب کند، دومی نیز همین مدعا را دال بر زنده بودن جنبش سبز قلمداد می‌کند.

فوکو نقش قدرت در ساختن گفتمان و حقیقت را نشان داد. هر نظام گفتمانی یا قدرت، رژیم حقیقت خاص خویش را می‌سازد.

گفتمان خرافه

کمیل

اگر اگوست کنت مراحل تحول تاریخ را به سه دوره ربانی، متافیزیکی و علمی تقسیم بندی کرد، جیمز جرج فریزر در شاخه زرین مراحل تحول تاریخ را به سه دوره جادو، دین و علم تقسیم می‌کند. جادو و دین، علم تحول نایافته و کاذب هستند. گویی انسان‌های بدوی با جادو و دین عالم را تبیین کرده و از آنها به عنوان ابزاری برای رسیدن به مقصود استفاده می‌کردند.

ویتگنشتاین ناقد جدی این رویکرد بود. او جادو و دین را شبه علم یا علم تحول نایافته به شمار نمی‌آورد. به گفته او، عصری که در آن علم تجربی سیطره یافته، از سر “بدفهمی” و “تنگ نظری” اعصار گذشته را نادرست تفسیر می‌کند:

“یک عصر، در مورد عصر دیگر دچار بدفهمی می‌شود؛ یک عصر کوچک[ و حقیر] در مورد همه دیگر اعصار، به شیوه زشت خاص خودش دچار بدفهمی می‌شود” (لودویگ ویتگنشتاین، فرهنگ و ارزش، ترجمه امید مهرگان، گام نو، ص ۱۶۶).

به نظر ویگنشتاین، “این خرافه احمقانه دوران ماست”، که علم تجربی را معیار و ارزیابی تمامی تاریخ بشریت قرار داده است.

به گفته او، وقتی علم تجربی معیار سنجش باورها و رفتارهای گذشتگان قرار گیرد، همه کنش‌های آنان “اعمال احمقانه” تلقی خواهند شد. در حالی که انسان‌های بدوی از سر “حماقت محض” دست به عمل نمی‌زدند. جادو و دین برای تبیین جهان نبوده و نیستند. باید این وسوسه را کنار نهاد که عبارات جادویی و دینی را عبارات علمی به شمار آوریم:”باور به خدا هر چه باشد نمی‌تواند باور به چیزی باشد که می‌توانیم آن را مورد آزمون قرار دهیم یا ابزاری برای آزمایش آن بیابیم” (درسگفتارهایی درباره زیبایی شناسی، روان شناسی و باور دینی، ص ۶۰).

گزارش‌های تاریخی کتاب مقدس، از نظر او، گزارش‌های علم تاریخ نیستند که از صدق و کذب آنها بپرسیم. ویتگنشتاین در سال ۱۹۳۷ در این مورد می‌نویسد:

“گزارشهای تاریخی اناجیل ممکن است، به معنای تاریخی، اثباتاً غلط باشند، با وجود این، ایمان از این رهگذر هیچ نبازد…بدین خاطر که برهان تاریخی…به هیچ رو ربطی به ایمان ندارد. این پیام (اناجیل) به شیوه‌ای ایمان آورانه (یعنی عاشقانه) از سوی انسان‌ها دریافت می‌شود” ( فرهنگ و ارزش، ص ۷۱).

با دین نباید همچون حقایق تاریخی مواجه شد. دین دعوت به ایمان است، روایت‌های آن زندگی آدمی را تغییر می‌دهند. باور دینی، خرافه- یعنی “نوعی علم غلط”- نیست. ویتگنشتاین به صراحت تمام درسال ۱۹۴۸ می‌نویسد:

“باور دینی و خرافات یکسر متفاوت‌اند. یکی از وحشت بر می‌خیزد و گونه‌ای علم غلط است، دیگری در حکم اعتماد کردن است” ( فرهنگ و ارزش، ص ۱۴۱).

ویتگنشتاین عقلانی/علمی کردن بازی زبانی دین را رویکردی نادرست به شمار می‌آورد. او به یک پدر روحانی ریاضیدان که چنان رویکردی را دنبال می‌کرد، به “استهزأ” گرفته و کار او را “دغلبازی” نامیده و می‌گفت:”اگر باور دینی این است پس چیزی جز خرافات نیست” (درسگفتارهایی درباره زیبایی شناسی، روان شناسی و باور دینی، ص ۵۹).

ویتگنشتاین به “ماهیت” پدیده‌ها علاقمند بود. اما ماهیت جهان یا واقعیت چیزی نیست که از طریق کشف دنیای خارج به دست آید. ماهیت محصول اشکال متمایز کاربرد زبانی است. برای این که هیچ چیز بیرون از زبان روزمره در کار نیست (پژوهشهای فلسفی، بند ۹۴). “ماهیت به وسیله گرامر بیان می‌شود” (پژوهشهای فلسفی، بند ۳۷۱).

ویتگنشتاین الهیات را هم گرامر به شمار می‌آورد: “گرامر می‌گوید هر چیزی چه گونه ابژه‌ای است (تئولوژی به عنوان گرامر)” (پژوهشهای فلسفی، بند ۳۷۳). ویلیام هادسون در تفسیر این جمله کلیدی ویتگنشتاین نوشته است:

“نسبت الهیات به باور دینی، به این معنا، مثل نسبت دستور زبان یک زبان به خود آن زبان است. دستور هر زبانی ساختار منطقی آن زبان را آشکار می‌کند. یک زبان و دستور آن زبان نمی‌توانند مستقل از یکدیگر وجود داشته باشند، اما ساختن و پرداختن دستور زبان، یا یاد گرفتن آن، متمایز است از به کار گرفتن زبان…تقریباً به همین نحو اگر باور دینی وجود نمی‌داشت الهیات هدف و فایده‌ای نمی‌داشت، اما این دو عین هم نیستند. دستور زبان باید نشان دهد که گفتن چه چیزی در یک زبان معنای محصلی دارد یا ندارد، و الهیات…باید نشان دهد که گفتن چه چیزی در یک دین معنای محصلی دارد یا ندارد” (ویلیام دانالد هادسون، لودویگ ویتگنشتاین: ربط فلسفه او به باور دینی، ترجمه مصطفی ملکیان، انتشارات گروس، چاپ اول، صص ۱۲۴- ۱۲۳).

مدعیات دینی متعارض با علم

مسیحیان بر این باورند که عیسی سه روز پس از به صلیب کشیدن زنده شد و مدتی میان حواریون زندگی کرد و رفت (کتاب مقدس، اول قرنتیان، باب ۱۵، آیه‌ی ۹-۳).

این اعتقاد، حقیقت- یعنی باور مطابق با واقع- دارد یا خرافه‌ای بیش نیست؟ آیا این اعتقادی عقل ستیزانه است؟ نمی‌توان استدلال کرد که زنده شدن فردی پس از مرگ عقلاً محال است. پس این باور عقل ستیزانه نیست، اما با علم تجربی تعارض دارد. یعنی تاکنون زنده شدن پس از مرگ انسان‌ها را مشاهده نکرده ایم.

اما بیش از یک میلیارد انسان به تناسخ اعتقاد دارند. یعنی پس از مرگ، روح جسم سابق را ترک کرده و با جسمی جدید به حیات خود ادامه می‌دهد. آیا هندوئیسم خرافه است؟ شیعیان هم به رجعت باور دارند (رجوع شود به مقاله “رژیم خرافات و خرافه رجعت“).

یهودیان اعتقاد دارند که حضرت موسی دریا را شکافت و قوم بنی اسرائیل را با عبور از اقیانوس از دست فرعون نجات داد. این باور مقبول مسیحیان و مسلمانان هم هست. یعنی چند میلیارد نفر چنین باوری دارند. این مدعا عقلاً محال نیست، اما گویی با علم تجربی تعارض دارد. آیا تعارض با علم تجربی این اعتقاد را به خرافه مبدل می‌سازد (علم تجربی و محصول آن تکنولوژی، همین مدعا را به تصویر کشیده‌اند. آنان ارواح و اجنه را هم تصویر پذیر کرده‌اند. هر خرافه‌ای را به کمک همین علم می‌توان به تصویر کشید).

یهودیان و مسیحیان و مسلمانان به نجات دهنده باور دارند. نجات دهنده یهودیان و مسیحیان همان “مسیح” است، اما نجات دهنده مسلمانان فردی از خاندان پیامبر اسلام است. شیعیان وی را فرزند غایب امام یازدهم خود به شمار می‌آورند.

در تورات آمده است که حضرت یعقوب با خداوند کشتی می‌گیرد. خدا وقتی می‌بیند نمی‌تواند بر یعقوب غالب شود، بر بالای ران او ضربه‌ای می‌زند و پای یعقوب صدمه می‌بیند (کتاب مقدس، پیدایش، باب ۳۲، آیه‌ی ۳۰- ۲۴). از نظر بسیاری از مومنان، جسمیت یافتن خداوند مدعایی کفرآمیز و عقلاً محال است. در این صورت این باور برای آن عده، اعتقادی خرافی به شمار خواهد رفت. اما مگر- بنابر اعتقاد مسیحیان- عیسی مسیح خدای متجسم نیست؟ مگر وحدت وجودیان- آفاقی نه انفسی- همه موجودات عالم را خود خداوند به شمار نمی‌آورند؟

ایرانیان و مسلمانان خرافاتی

superstition_2

بدین ترتیب، خرافی به شمار آوردن باورها و رفتارهای گروهی، تابع این است که گفتمان آن را چگونه و در ارتباط با چه امری بازنمایی می‌کند؟ اگر رویکرد ویتگنشتاینی داشته باشیم، همه اینها بازی‌های زبانی متفاوت هستند. اگر علم تجربی ملاک سنجش قرار گیرد، بسیاری از باورها و رفتارها خرافاتی به شمار خواهند رفت.

در فضای مجازی، گروهی، ایرانیان و مسلمانان را موجوداتی خرافاتی قلمداد می‌کنند. در این که گروهی از مسلمانان و ایرانیان باورهایی دارند که خرافات به شمار می‌روند، شکی وجود ندارد. منتها باید روشن کرد که معیارهای خرافاتی به شمار آوردن اعتقادات و رفتارها چیست؟

به عنوان نمونه، به “۱۳ به در” بنگرید. مرتضی مطهری قبل از انقلاب سخنرانی در این زمینه کرد و نحس بودن عدد ۱۳ و به تبع آن روز “۱۳ به در” را خرافات به شمار آورد. جمهوری اسلامی هم این روز را “روز طبیعت” نامیده است تا به اصطلاح از آن خرافه زدایی کند. بسیاری توضیح داده‌اند که سیزده به در ربطی به نحسی و عدد ۱۳ ندارد. اما اگر عدد ۱۳ و روز سیزده به در را نحس به شمار آوریم، این مدعا با دلایل عقلی و تجربی (علمی) تأیید نمی‌شود.

چشم زخم نیز نمونه دیگری از باورهایی است که خرافی به شمار می‌رود. فرد شور چشم، با چشم زدن، به دیگران صدمه می‌زند یا موجب بدشانسی آنان می‌شود. این باور در همه جهان- کمابیش- وجود دارد. افراد بسیاری شهادت داده‌اند که در زندگی خود افراد چشم شور را دیده‌اند.

شواهد و قرائن بسیاری در این زمینه می‌توان ارائه کرد. جن گیری نمونه دیگری از کنشی جهانی است که خرافه به شمار می‌رود.

اینک فرض‌های زیر و یک پرسش مهم را در نظر بگیرید:

الف- فرض کنیم هیچ اختلافی در معنای خرافه وجود نداشته باشد.

ب- فرض کنیم که هر چه با علوم تجربی تعارض داشت، خرافه به شمار رود.

پ- فرض کنیم خرافه‌های بسیاری میان ایرانیان و مسلمانان رایج باشد.

پرسش: آیا از همه اینها می‌توان مدعایی ایران ستیزانه و اسلام ستیزانه بر ساخت؟

خرافه‌های آمریکایی، آمریکایی‌های خرافاتی

آمریکا بزرگترین تولید کننده علم در سطح جهان است. بهترین دانشگاه‌های جهان در آمریکا قرار دارد. همچنان دارای بزرگترین اقتصاد جهان است. این سطح از علم گرایی، مطابق نظریه وبر، باید با بیشترین سطح افسون زدایی/اسطوره زدایی مقارن باشد.

در عین حال مردم این کشور باورهایی دارند که با علم تعارض دارد. مردم آمریکا دیندارترین مردم جهان غرب هستند. کتاب مقدس دارای باورهایی بسیاری است که با علم تجربی تعارض دارد، اما دینداران آمریکایی آنها را سخنان خداوند به شمار می‌آورند.

مستقل از باورهای دینی، باورهای دیگری هم وجود دارد که براین مبنا باید خرافاتی به شمار روند. در اینجا به عنوان نمونه، به برخی از انها اشاره خواهیم کرد.

الف- رهبران سیاسی آمریکا:

ده تن از روسای جمهوری آمریکا- جرج دبلیو بوش، ویلیام هریسون، جرالد فورد، باراک اوباما، ویلیام مکینلی، جیمی کارتر، هری ترومن، فرانکلین روزولت، آبراهام لینکولن، و رانالد ریگان- به خرافات اعتقاد داشتند و دارند.

جیمی کارتر- رئیس جمهور اسبق آمریکا- که متخصص هسته‌ای است، مدعی است که یک بشقاب پرنده را مشاهده کرده است. زمانی که به ریاست جمهوری رسید، از بوش پدر- که در آن زمان رئیس سازمان CIA بود- می‌خواهد که گزارشی در مورد افرادی که بشقاب پرنده را مشاهده کرده اند، تهیه کند.

به گزارش نیویورک تایمز، کاخ سفید تأیید کرد که رونالد ریگان (رئیس جمهور آمریکا) و همسرش (نانسی)، از طالع بین استفاده می‌کنند.

جیمز کارویل- استراتژیست بیل کلینتون- در زمان انتخابات ۱۹۹۲ برای یک دوران طولانی شرت زیر خود را عوض نکرد، چون معتقد بود برای کلینتون شانس می‌آ‌ورد.

وقتی جرج بوش پسر به عراق حمله نظامی کرد، در اعتراض از او پرسیدند: چرا با پدرت- که مخالف این کار بود- مشورت نکردی؟ جرج بوش پاسخ داد: چون با پدر آسمانی مشورت کردم. من با فرمان خداوند به عراق حمله کردم.

وزير خارجه اسبق فلسطينی، نبيل شعث می‌گويد که آقای بوش به او و محمود عباس – نخست وزير سابق و رئيس جمهور کنونی فلسطين – گفته است: “من از جانب خدا مأموريت يافته ام. خدا به من فرمود “جورج، برو در افغانستان با اين تروريستها بجنگ.” من هم چنين کردم. و بعد خدا گفت: “جورج، اين ظلم را از عراق برانداز”، و من هم چنين کردم”.

نه‌ تنها باراک اوباما برای خوش شانسی‌ در روز انتخابات بسکتبال بازی می‌کند، تیم انتخاباتی او هم خیلی‌ خرافاتی بود. اران پیکرل، مدیر انتخابات او در سال ۲۰۰۸ یک ماه ریش خودرا نتراشید و کلاه بیسبال خود را بر نداشت. استراتژیست اوباما- دیوید اکزلراد- یک سنگ به شکل قلب را همیشه با خود حمل می‌کرد، چون معتقد بود که برای آنها شانس می‌آ‌ورد.

ب- دانشمندان : حتی دانشمندان علوم تجربی نیز در زندگی شخصی شان به اموری باور دارند که خرافات به شمار می‌رود.

نیلز بوهر- برنده جائزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۲۲ و یکی‌ از مهم‌ترین دانشمندان قرن بیستم- مدعی بود که به خرافات اعتقادی ندارد. ولی‌ زمانی‌ که دوستی‌ از منزل او دیدن کرد متوجه شد که یک نعل اسب بر در منزل او آویزان است. به او گفت که دانشمند بزرگی‌ مانند شما نمی‌تواند به امری خرافی معتقد باشد. آقای بوهر پاسخ داد :”البته که نه‌، ولی‌ این برای شما شانس می‌آورد، چه به آن باور داشته باشید و چه نباشید.”

پ- باورها و رفتارهای عموم مردم:

جشن هالوین: شب ارواح درگذشتگان است. به روایتی در این شب را جهان زندگان و مردگان به روی هم گشوده می‌شود. ارواح درگذشتگان (مقدسین، پاک ها، شیاطین و ارواح خبیثه) به میان جمع می‌آیند. هر کس بیشتر در این شب بخشش کند، تا پایان سال از گزند بدی‌ها و بلاها در امان می‌ماند. بسیاری از افراد لباس‌های ترسناک بر تن می‌کنند تا در برابر ارواح خبیثه ایستادگی کرده و به شکلی نمادین آنها را ترسانده و از میان خود برانند.

سیزدهمین روز نحس جمعه اول هر ماه: به باور اکثر آمریکایی‌ها اگر سیزدهمین روز ماه به جمعه بیفتد، روز بدشانسی و حوادث ناگوار خواهد بود. هالیوود نیز فیلمی در این زمینه ساخته است.

ربوده شدن توسط موجودات فضایی :مطابق یک نظرسنجی صورت گرفته در سال ۱۹۹۱، حدود ۳ میلیون و ۷۰۰ هزار آمریکایی اعتقاد داشتند که زمانی موجودات بیگانه با بشقاب پرنده شان آنان را دزدیده‌اند (ص ۲ ).

یخبندان و آمدن آخرالزمان: به نوشته آتلانتیتک، تغییرات آب و هوایی طی سال‌های گذشته ویرانی بسیار به بار آورده است. بسیاری از آمریکایی ها، برف و یخبندان شدید ماه اخیر را، برف آخرالزمان نامیده‌اند. “موسسۀ پژوهشی دین در عرصۀ عمومی” پژوهش تازه‌ای در این زمینه انجام داده است. در بخشی از این پژوهش آمده است: “تعداد آمریکایی‌هایی که باور دارند بلایای طبیعی شاهدی بر وقوع آخرالزمان است در چند سال اخیر افزایش یافته است”. تخمین زده می‌شود که در سال ۲۰۱۴، نزدیک به نیمی از آمریکایی‌ها (۴۹ درصد) می‌گویند که بلایای طبیعی نشانۀ “آخرالزمان” (آن گونه که در انجیل آمده) است. این درصد در سال ۲۰۱۱، چهل و چهار درصد بود.

ارواح خبیثه: بسیاری از مردم آمریکا به ارواح خبیثه اعتقاد دارند (رجوع شود به لینک‌های ۱ و ۲ و ۳ ).

برخی دیگر از خرافه‌های رایج در میان اکثر مردم آمریکا به قرار زیرند:

زمانی که از گورستان عبور می‌کنی: چشم‌های خود را ببند و نفس را حبس کن.‌

You must hold your breath and close your eyes while going past a cemetery or you will breathe in the spirit of someone who has recently died.

مبل جدید برای فرزند خودرا فقط وقتی‌ بخر که فرزند جدیدت متولد شده، نه‌ در زمان حاملگی.

Do not buy new stuff and gear for your baby before the birth

همیشه سکه یک پنی را از روی زمین بردار، شانس برای ثروتمند شدن است.

If you see a penny on the ground, pick it up; it is a sign of good fortune

چتر را در داخل منزل باز نکن.

Do not open umbrella indoors

دوازده دانه انگور بخور تا غذا همیشه بر روی میز داشته باشی‌.

Eat 12 grapes to guarantee food on the table all year long

چهار پنی را در نیمه شب بیرون بنداز و آرزوی “چهار شانس” خوب را کن، پول، عشق، سلامتی، سرنوشت.

Throw four pennies at midnight and make a wish for each of “the four lucks” money, romance, health, fate

سخن پایانی

ایران و دیگر کشورهای مسلمان، از نظر سطح توسعه اجتماعی و علمی فاصله بسیاری با جوامع توسعه یافته غربی و آمریکا دارند. این گونه باورها و رفتارها در همه جوامع کمابیش وجود دارد. تبیین جامعه شناختی شیوع آنها یک امر است و مدعیات نژادپرستانه علیه یک ملت و قوم امری دیگر.

نقد باورها و رفتارها امری میمون است، اما تحقیر و اهانت و نژادپرستی، نقد نیست. مدعای “عرب‌های سوسمارخوار” نیز مدعایی تحقیرآمیز و نژادپرستانه است. باید زبان را از هرگونه واژگان نژادپرستانه و تحقیر کننده ملت‌ها و اقوام پیراست.

معنا توسط آدمیان به واقعیت و مفاهیم بخشیده می‌شود. آنها واژگان را به معانی خاصی به کار می‌برند. ما با “به شمار می‌رود” و “محسوب می‌شود“‌ها مواجه بوده و هستیم.