توقف داعش پشت سنگرهای کوبانی، و مقاومت تحسین برانگیز زنان و مردان این شهر کوچک که در نهایت به آزادسازی این شهر منجر شد، کنجکاوی و توجه جهانی را در رابطه با انقلاب روژاوا برانگیخته است. چه کسی تا پیش از آن از وجود کانتونهای خودگردان شمال سوریه خبر داشت؟ در میان اخبار مقاومت دربرابر دولت اسلامی، به ناگهان و به شکلی خارق العاده، اخباری منتشر شد از انقلابی که حالا دو سال از آن میگذرد. «بهار کردی» بی مقدمه و بی سروصدا فرا رسید و به سرعت شعلهی امید را در دل بسیاری در سرتاسر جهان زنده کرد. در طول دو ماه گذشته، گزارشهای متعددی از کوبانی، و جزیره و عفرین منتشر شد، و حالا اطلاعات ما از این رخداد نابهنگام، انقلاب روژاوا، بیشتر شده است، انقلابی که اکنون پی از آزادسازی کوبانی، در آستانهی دوران تازهی تعیینکنندهای قرار دارد که میتوان آن را مرحلهی آزمون عملی ایدهها و آزادسازی انرژی و تحقق بالقوگیها و البته تحمیل خویش به معادلات و سناریوهای منطقهها دانست.
یادداشت پیش رو، تلاشی است مقدمانی و همدلانه برای تبیین دلالتهای اصلی این بهار کردی، یا آنچه این رخداد نابهنگام «میتواند» باشد، نه فقط در پرتو مقاومتش در برابر داعش که به شکلی ایجابی و در چارچوب انقلاب روژاوا…، رخدادی که قبل از هرچیز آن را به نام کوبانی میشناسیم، و «بالقوگیها»ی آن امکان تفسیر پیشرو را فراهم میآورد.
الف) تمدن:
وقتی در ابتدای دههی نود، ساموئل هانتینگون نظریهی بهظاهر واقعگرایانهی «برخورد تمدنها» را فرموله کرد، هنوز این پیشفرض فرهنگی-انسانشناختی، در محک واقعیت، از پرده بیرون نیفتاده بود که برخورد تمدنها ازچشم غربی دست آخر چیزی جز جنگ خونبار تمدن و توحش نیست؛ جنگی میان غرب متمدن که ضامن نظم وامنیت است و تروریستهای بربر که پرچمداران ویرانی و مرگاند.
از دریچهی نگاه گفتارهای اروپامحورِ غالب، برخورد میان تمدنها در نهایت بیان دیگری است ازنبرد مقدس شرافت مسیحی و نیروی اجراییاش یعنی ناتو با توحش خاورمیانهای و ترور بنیادگرایی اسلامی.
مجموعه وقایع پس از یازده سپتامبر، از جمله عدم وجود سلاحهای کشتارجمعی در عراق (که بهانهی اصلی جنگ بود)، رفتار نیروهای ناتو در منطقه، و ماجرای زندان ابوغریب گزاف بودن چنین پنداری را به خوبی نشان داد. آنچه جهان در دهه گذشته از سر گذارنده، نه برخورد میان تمدن و توحش، که در حقیقت چیزی جز صف آرایی دو شکل بروز از توحش و بربریت نبوده است.
بنابر آنچه گذشت، دولت بوش، درست به اندازهی القاعده، میتواند نمایندهای شایسته برای توحش تلقی شود… دیگر تجسم غرب همچون جوهر بیچون و چرای تمدن مستلزم چشم بستن بر حجم گستردهای از وقایع خونبار است؛ این نفی اما به منزلهی تصدیق یک حوزهی تمدنی جایگزین در جغرافیایی دیگر نیست. واقعیت آن که اکنون هر فرهنگ و هر تمدنی اشکال خاص بربریت خودش را میآفریند.
تا آنجا که ماجرا به دوگانهی بوش-بن لادن برمیگردد، مسئله چیزی بیشتر از برخورد سویهی متوحش دو تمدن که ارتزاق و فربه شدن هریک از دیگری است.
بدین اعتبار، مشابه با بازنویسی ارجون اپادوری، انسانشناس هندی، از فرمول «برخورد تمدنها»ی هانتتیگتون به صورت «تمدن برخوردها»[1]، میتوان گقت آن چه با آن روبرو هستیم نه صرفاً «برخورد توحشها»، که «توحش برخوردها» یا به عبارت دیگر کلیتی درهم تنیده از تضادها و قرینه یابی هاست که هستهی اصلی آنها خشونت و کشتار است. این کلیت درهم تنیده برآمده از تضاد و تصدیق متقابل سرمایهداری لیبرال و بنیادگرایی تروریست در طول نزدیک به دو دهه خاورمیانه را غرق در خون، و گسترهای از نیویورک تا کابل را متأثر و عزادار کرده است.
بدون اغراق، ظهور «دولت اسلامی» مرحلهای قابل توجه از رشد و پیشرفت بربریت را نشان میدهد. داعش، به عنوان محصول مشترک دخالتهای امپریالیستی (از قرارداد سری «سایکس-پیکو» تا جنگ علیه سلاحهای ناموجود کشتارهای جمعی در عراق) و ماجراجوییهای منطقهای که توأمان مزین به مهر وهابیگری و سرمایهداری نئولیبرال است، به واقع تمام فاکتورها و معیارهای لازم برای دریافت نشان اول توحش دارد. ساختن یک امپراطوری اسلامی، مطابق با نص صریح و سنت خلفای راشیدن، و تولید خشونت در مقیاس گسترده، مطابق با استاندارهای بازیهای اکشن کامپیوتری و برانگیختن ترس در مخافان و ایجاد شور و هیجان برای هوادران و سربازان احتمالی، از داعش چنان هیولایی ساخته که هر شر دیگری (از جمله شر زمینی دیکتاتوری اسد و شر آسمانی خلبانهای آمریکایی) در مقایسه با آن ناچیز و بیمقدار به نظر میآید. وانگهی، این همان دامی است که رئال-پولتیک و کارگزاران آن تدارک دیده اند: پناه بردن از شری بزرگ به شری کوچکتر. آنچه در کوبانی سربرآورده، امکانی ورای چنین سناریویی است یا «میتواند» لتشد.
کوبانی، در مقام نامی متضمن افقی فراسوی دوگانگی دخالت امپریالیستی و بنیادگرایی اسلامی، قبل از هرچیز میتواند معرف کلیت آن چیزی باشد که امروز از تمدن باقی مانده است. تمدن نه به مثابه یک محتوای خاص فرهنگی و اجتماعی، نه به منزلهی مجموعهای از ارزشها، بلکه درمقان جهت گیریای که میتواند بر چرخهی بازتولید خشونت پایان بخشد؛ به عبارت دیگر، تمدن به مثابه استثئائی بر انواع توحش موجود. از این منظر، نام کوبانی مبین حفرهای در آشوب و خشونتی است که در خاورمیانه صورتی تقدیری به خود گرفته است. این حفره، این نفی، فارغ از محتوای خاص آن، که در پرتو پ.ک.ک.، بازنگری ایدئولوژیک اوجالان، وضعیت خاص کردهای سوریه و… قابل ردیابی است، شعلهی امید را پس از افول بهار عربی و جنبش تسخیر در دلهای بسیاری زنده کرده است.
آنچه اهمیت دارد این است که نام کوبانی میتواند مفهوم پردازی ما را از دوگانهی تمدن-توحش دستخوش تغییر کند. تمدن نه با زرق وبرق ساختمانهای و عمارتهای شیک و تمیز (آنچنان که در دوبی میبینم)، نه با شکوهی باستانی (آنچنان که در رویای اردوغان با ارجاع به امپراطوری عثمانی معنا پیدا میکند)، نه با مجموعهای از ماشینآلات پیش رفته و دستگاههای تکنلوژیک پیچیده (آنچنان که در کارخانههای مونتاژ کره جنوبی میشود دید)، که ازقضا امروز بیشتر از هرچیزی با تفریق و با فقر گره خورده است. چنین فقری به معنای بازگشت به طبیعیت و میل رومانتیک به سادگی و بدویت نیست؛ تأکید بر تفریق در اینجا نسبتی با فضلیتسازی و ستایش فقر ندارد. این تفریق، نه تفریقی رو به گذشته که معطوف به آینده است، و قبل از هرچیز دال بر جداشدن از زنجیر دوگانههای غرب-شرق، یا اسلام-مسحیت، و شکستن محتواهای صلب معنابخش آنها، و به معنای جوهرزدایی از خویش، و قسمی خالی و سبک شدن است. بدین معنا، فقر استعارهای برای رها شدن و احساس نیاز به گشوده شدن است.
ب) سوسیالیسم:
اگر میتوان کوبانی رابه منزلهی نامی معرف «تمدن» به مثابه نوعی فقر و گشودگی در نظر گرفت، این گشودگی رو به چه محتوایی است و چگونه میتواند تعین یابد؟
اکنون یک قرن از طرح شعار «سوسیالیسم یا بربریت» گذاشته است، در بحبهی آغاز «عصر نهایتها» بود که رزا لوکزامبورگ ادعا کرد بشریت دو گزینه بیشتر پیش رو ندارد: اضمحلال و سقوط در هرج و مرج سرمایه داری و بازگشت به بربریت یا زایش دوباره از طریق انقلابهای اجتماعی و پیشروی در سوسیالیسم؛ او معتقد بود در صورت شکست سوسیالیسم، سرمایه داری روزبهروز هارتر و وحشیتر خواهد شد به گونهای که تمام دستاوردهای تمدن بشری را بلعیده و تف خواهد کرد.
پیشبینی لوکزامبورگ این بود که با سقوط تمدن، دوران تاریک تازهای فراخواهد رسید شبیه به اروپای پس از سقوط امپراطوری روم. ادعای لوکزامبورگ، خیلی زودتر از آنکه تصور میشد به کابوسی واقعی بدل شد. شکست انقلابهای آلمان از 1919 تا 1923، و همزمان فساد و تباهی انقلاب روسیه، فضا را برای جنگ و تاریکی گشود. انقلاب شکست خورده فضا را برای فاشیسم خالی کرد و فاشیسم جسارت تخیل را از وارثان جنگ گرفت. از تجربهی فاشیسم سالهای جنگ نیمه اول قرن تا سرمایه داری هار تاچر و ریگان در سالهای تاریک انتهای قرن به راستی فاصلهی زیادی نیست. در حالی که «سوسیالیسم واقعاً موجود»، در مقام سازماندهی بیروح و مکانیکی اجتماع زیر چکمههای طبقهی بورکرات و حزب دولتی، (چیزی که به دولتگرایی سرمایه دارانه ختم شد) نویدبخش دنیایی روشنتر نبود، جهان سرمایه ازطریق سلب مالکیت، فقر، بیکاری، خودبیگانگی، استثمار و جنگ، امیدها، جانهای بسیاری را تسخیر و تنهای بسیاری را به ویرانی کشاند. لیکن کدامیک از پیشگامان روشنگری فکر میکرد مسیری را که آنها گشودند بدین جا ختم شود که نزدیک به نصف جمعیت جهان با روزی کمتر از دو دلار سر کنند؟ (همان نیمهی بخت از کف دادهای از جمعیت که مجموع تمام داراییشان به سختی به دارایی یک درصد ثروتمند جمعیت جهان میرسد). آن چه این واقعیت تلخ را هولناکتر میکند، گرایش هژمونیک نظم نوینِ پس از فروپاشی دیوار در انکار هر امکان دیگری جز واقعیت موجود است.
تقارن پایان قرن با «پایان تاریخ» (به زعم کسانی همچون فوکویاما)، تکوین بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک «دیگری شرور» در بستر هژمونی نئولیبرالیسم، و متعاقب آن جنگ بی پایان علیه ترور و دست آخر ظهور داعش، پردههای تاریخیاند که قبل از هرچیز خود مهر انجماد تاریخ را در«فقدان هرگونه آلترناتیوی» بر پیشانی دارند. اگرچه تلاشهای متجسم در بهار عربی و جنبش تسخیردر ابتدای قرن امید به «بیداری دوبارهی تاریخ» را تا حدی زنده کرد، اما دومی به سرعت فروکش کرد و اولی تاحد زیادی در نظم موجود جهانی حل شد. در چنین زمینه ای، و به ویژه نظر به سیلاب خونی که در سوریه راه افتاد، آنچه در کوبانی اتفاق افتاده، به راستی نشاگر رخدادی نابه هنگام است.
به راستی در کوبانی چه اتفاقی افتاده است؟
در اینجا باید دو بازنمایی ممکن و موجود از کوبانی را ازهم تفکیک کرد: نخست، کوبانی به عنوان نامی منفعل برای فاجعه و نسل کشی که نیازمند کمکهای انسان دوستانه است، و در مقابل همچون نامی فعال برای آفرینش اجتماعی و مبارزه که خواستار تسلیحات نظامی از جامعهی جهانی برای ادامهی مقاومت است. در معنای اخیر، کوبانی بیش از هرچیز متضمن سازماندهی خودگردان جامعه، فارغ از وسوسهی دولتسازی و ناسیونالیسم، توجه به حق زنان و جوانان در تعیین سرنوشت، به رسمت شناختن حقوق کودکان و آزادی بیان، و پروژهای سوسیالیستی، ورای مرزهای قومی و دینی، و بدون ارجاع به حقایق متعالی و آسمانی برای ساخت جامعهای آزاد و برابر است.
کوبانی یکی از سه کانتونی است که سال گذشته خودمختاری خود را در مرزهای دولت سوریه ذیل «انقلاب روژاوا» اعلام کرد. کافی است یک نگاه اجمالی به منشور حقوقی یا قانون اساسی روژاوا انداخت. نظام قانونی روژاوا در مقیاس منطقهای بینظیر و استثئانی است. به صراحت در آن حقوق زنان، کودکان و اقلیتها مورد توجه قرار گرفته؛ علاوه برآن، به لحاظ اقتصادی مالکیت جمعی، در تعادلی واقع گرایانه با مالکیتهای خصوصی به رسمیت شناخته شده است. مسئله اما صرفاً نظام حقوقی-قانونی نیست، کانتونهای سه گانه در روژاوا، نه فقط در کتاب قانون، که در عمل de facto)) بر مبنای اصل عام «کنش اشتراکی خلاق» کار میکنند. از دیگر نکات درخشان این بهار کردی آن که، علیرغم جنگی و استثئانی بودن وضعیت، کمترین حد بیگانههراسی و بیگانه ستیزی را در در این کانتونهای میتوان مشاهده کرد.
مقایسهی جامعهی انترناسیونالی که در جبههی داعش شکل گرفته، با انترناسیونالیسم موجود در کوبانی تحت محاصره، و سنجش دوستان و هواداران جهانی و غیربومی هریک از این دو جبهه به خوبی در این خصوص گویاست: اجتماع برادارن نفرت و ترور در برابر جمعیتی که، به خاطر حضور و ایفای نقش برجستهی زنان، خصلت و خویی زنانه دارد.
اگرچه در وهلهی اول به نظر میرسد که هم نیروی جبههی کوبانی و هم نیروهای جبههی داعش، هردو از جمعیتهای تحت ستم تشکیل شده اند، با این حال درپس این شباهت، تفاوتی تعیین کننده وجود دارد. درست است که داعش نیروی سنیهای ستمدیدهی منطقه و مسلمان تحت تبعیض اروپا را گرد آورده، و کوبانی قبل از هرچیز خانهی محذوفان و ستمدیدگان کرد سوریه است، با این حال اولی زیر پرچمهای سیاه خود نفرت و کین توزی را بسیج میکند، و دومی شرافت انسانی را.
به همین ترتیب، درحالی که نیروی انترناسیونال داعش در فروبستگی و انسداد در امر جزئی (بازگشت به سلف صالح) معنا پیدا میکند، اجتماع انترناسیونال کوبانی مبتنی بر گشودگی به امر کلی (انسان عام و ژنریک) است. یک طرف رو به گذشته دارد و خود را برای جنگ آخرالزمان آماده میکند، و طرف دیگر از مقاومت میخواهد پاساژی به آیندهای باز کند که پس از انقلاب روژاوا ممکن شده است. همیاری خلاق مردمان درکوبانی، بهراستی جز در پرتو انقلاب روژاوا قابل درک نیست. این صرفاً مردم کوبانی نیستند که از انقلاب روژاوا دفاع میکنند، به همان اندازه انقلاب روژاوا و محتوای سوسیالیستی آن است که مقاومت کوبانی را ممکن ساخته است. گزاف نیست اگر بگوییم کوبانی را امروز میتوان شاهدی بر ادعای یک قرن پیش رزا لوکزامبورگ دربارهی همآیندی تمدن و سوسیالیسم گرفت. از این منظر، کوبانی میتواند تجربهای باشد نابه هنگام از «ایدهی سوسیالیسم» در محک واقعیت. درست به همین خاطر است که در رویاپردازی بهار کردی و در قمار کوبانی میتوان با وجدانی آسوده شریک شد.
ج) حقیقت:
اگر کوبانی را میتوان نوعی تجربهی ایدهی سوسیالیسم در محک واقعیت در نظر گرفت، این «ایده» در چه پاردایمی معنا میشود، نسبت آن با واقعیت چیست؟ آیا سوسیالیسم همزاد «ایدهآلیسم» نیست؟
برخلاف مفاهیم قوهی فاهمه که برشهود تجربی استوار اند، ایدهها نزد کانت به دو گونه میتواند به کار گرفته شوند: به عنوان هستیهای واقعاً موجود یا برسازنندهی واقعیتها، یا به عنوان پیامدهای ناگزیر شناخت و ادراک بشری که در نهایت جز فرضیههایی همواره نامحقق نیستند، و نمیتوانند یکسر وبه تمامی به واقعیت بپیوندند. کانت در نقد اول بر آن بود تا عقل را در حدود ممکن تجربه نگاه دارد و در دام هستی شناختی کردن ایده ها، ورای قلمرو شهود و فهم، نیفتد.
تمایز میان ایدههای تنظیمی (regulative) که در حدود واقعیت قرار نمیگیرند، و ایدههای تقویمی (constituve)، که مستقیماً برسازندهی واقعیت اند، به ویژه از آن حیث اهمیت دارد که مستقیماً بر درک کانت از کنش اخلاقی انسان سایه میاندازد. ترجمه این مفهوم پردازی معرفتشناختی در حوزهی کنش اخلاقی این خواهد بود که اطاعت وانجام قانون اخلاقی برای انسانی فانی و میرا غیرممکن است؛ و او هرگز قادر به تحق مطلق قانون اخلاقی نخواهد بود. بالتبع، قانون اخلاق همچون ایدهای تنظیمی عمل میکند که همواره راه و جهت گیری را نشان میدهد، بدون آن که هرگز در قلمرو واقعیت تحقق یابد. بدین اعتبار، کنش اخلاقی همواره کنشی ناتمام و نابسنده است، و میان آنچه انجام شده و ایدهآل آن شکافی پرناشدنی وجود دارد.
امروز ما، به خاطر متأثر شدن حوزهی سیاست از اخلاق، و غالب شدن درک اخلاقی از کنش سیاسی، با اشکال مختلف این نوع ایدهآلیسم اخلاقی به خوبی آشنا هستیم، و هرروز آن را در صور گوناگونی ذیل نامهای متفاوتی از آرمان گرایی واقعگرایانه تا اصلاحطلبی تجربه میکنیم: «میان جهان ایدهها و جهان واقعیت باید تفاوت قائل شد؛ هیچ وقت نمیتوان به وضعیت ایدهآل رسید؛ تحقق ایده فرایندی بیپایان است؛ جامعه آرمانی هیچ وقت نمیرسد و ما صرفاً با تلاش مستمر و پیگیر میتوانیم به آن نزدیک شویم؛ یک شبه همه چیز درست نمیشود، و بی نهایت کارو تلاش برای رسیدن به وضعیت ایدهآل باید صورت پذیرد.» به بیان فلسفی، تجربهی سیزیفی برای دستیابی به امر ایدهآل در مقام چیزی نامتناهی.
این نوع تجربهی امر نامتناهی و بیکرانگی، همان چیزی است که هگل از آن به عنوان «امرنامتناهی جعلی یا بد» یاد میکند. در این نوع جعلی از تجربهی امر نامتناهی، حرکت بیپایان به سمت امرایدهآل حرکتی است که اجرای آن در یک در زمان مشخص و متعین ناممکن است. آنچه دراین نوع فهم اخلاقی از ایده با آن سروکار داریم نوعی نفی تناهی است از طریق اضافه کردن دائم یک عنصر به مجوعهای متناهی از عناصر؛ به زبان سادهی سیاسی، نفی وضعیت موجود از طریق مجموعه کنشهایی که هریک کمی وضعیت موجود را به وضعیت ایدهآل نزدیکتر میکنند؛ و همان طور که شمردن از یک تا بی نهایت، بینهایت زمان میبرد و ناممکن است، وضعیت ایدهآل نیزهرگز فرانخواهد رسید. طبیعتاً، این نوع تجربهی نامتناهی همواره نوعی تجربهی شکست است؛ به همین خاطر است شاید که جریانات اصلاح طلبی هیچ وقت شکست نمیخورند، چرا که از پیش با شکست یکی شدهاند.
در تقابل با این نوع مفهومپردازی کانتی، هگل بر تحقق تام و مطلق امر نامتناهی در واقعیت تأکید دارد. هگل مدعی است امر ایده آل از پیش در خود واقعیت وجود دارد، و هیچ شکاف پیشنیای جهان متناهی و نامتناهی را از هم سوا نمیکند.
این اشاره وارجاع فلسفی[2]، اگرچه در میانهی یادداشتی دربارهی دلالتهای کوبانی به نظر ناجور و نامناسب میآید، اما به ما در تعین و تشریح معنای نسبت ایده با واقعیت درسوسیالیسمی که کوبانی معرف آن است کمک میکند.
انگیزهی طرح چنین مقدمهای، تلاش برای تفکیک دو تجربهی امرنامتناهی، دو مفهومپردازی از حقیقت در جهان متناهی، و دو رویکرد ممکن به ایدهی سوسیالیسم است: ایدهی اخلاقی/کانتی سوسیالیسم در برابرایدهی سیاسی/هگلی سوسیالیسم. یک سو تجربهی ایدهی سوسیالیسم در چارچوبی اصلاح طلبانه، مثلآ سوسیال دموکراسی، معنا پیدا میکند، و در سوی دیگر، ایدهی سوسیالیسم، آن طور که در کوبانی شاهد آن هستیم، حال و هوایی انقلابی به خود میگیرد.
در برابر ایده آلیسم اخلاقی کانت، نزد هگل، ایدهها در یک سطح هستی شناختی دیگر واقع نشده اند، که باید تلاش کرد و بدانها نزدیک شد، بلکه در بطن اینجا و اکنون، و در واقعیت حال حاضر واقع شدهاند. به عبارت دیگر، هیچ بعد هستی شناختی دیگری ورای واقعیت موجود در کار نیست، و خود تمایز میان ایده و واقعیت، امرمتعالی و درونماندگار، جهان بالا و جهان زمینی، و بالطبع سیاست آرمانگرایانه و سیاست واقعیت، تمایزی ایدهآلیستی است.
سؤال این است که چگونه میتواند به ایدهی سوسیالیسم باور داشت، اما ایده آلیست نبود؟ مقاومت کوبانی به معنای دقیق کلمه تجربهی تحقق چنین موقعیتی است، وهلهای که فاصلهی رئال پولتیک و سیاست آرمانگرایانه، واقعیت و ایده، و امر متناهیو نامتناهی، به نفع ایده و آرمان و امرنامتناهی رنگ میبازد و ناپدید میشود. کوبانی بهواقع آزمون درونماندگاری حقیقت است.
به زبان سیاسی، کوبانی معرف امکان یک کنش اولیه و ابداعی است که تمام کنشهای اصلاحی و… را از پیش در خود دارد، و یکباره به واقعیت در میآورد؛ یک کنش/ابداع اولیه که به واسطهی آن همه چیز به یکباره عوض میشود. بنا به گزارش شاهدان غربی، هیچ مفهومی در کوبانی از طبیعت گرفته تا روابط اقتصادی دیگر معنای سابق ومعمولش را ندارد. آیا عجیب نیست که تمام مشکلات و مسائلی که سالها در منطقه با آن درگیر بوده، مسئلهی تبعیض علیه زنان، مسئلهی ستم قومی، مسائل مربوط به اسلام سیاسی و… همه به یکباره به نظر حل و فصل شده میآیند؟ چه اتفاقی افتاده است که همه چیز دیگر معنای سابقش را ندارد؟
درکوبانی، تمام اقداماتی که برای اصلاح وضعیت لازم است، در یک اقدام بنیادی متمرکز شده است، و بی نهایت زمانی که باید صرف اصلاح امور شود، در یک لحظه و زمان انقلابی فشرده شده است. به بیان دیگر، کوبانی تجربهی لحظهی فشرده امرنامتناهی در واقعیت موجود است. درست به همین خاطر است که سوسیالیسم رخدادگون کوبانی هیچ ارتباطی با سوسیالیسم در سوئد یا فرانسه ندارد. سوسیالیسم کوبانی، بدین معنا، معادشناختی (eschatological) است.
در مقابل پارادیم اصلاحطلبی، نام کوبانی میتواند اسم رمز پارادیمی آلترناتیو برای تغییر در منطقه باشد، بدون آنکه خواست تغییر به دوگانهی «سیسی یا مرسی» فروغلتند. امروز بسیاری از تحولخواهان از ضرورت واقعگرایی، و تن دادن به واقعیتهای ناخوشایند موجود به عنوان پیششرط تغییر، و تحقق ایدهها حرف میزنیم. آیا آنچه در کوبانی اتفاق افتاده، یعنی سوسیالیسم معادشناختی آن، واقعگرایانه نیست؟
برخلاف پارادیم اصلاح طلبانه که در آن کنش سیاسی در سایهی بلند ترس و احتیاط و تردید، یا بازی انتخاب میان بد و بدتر، شکلی محو و گنگ به خود میگیرد، در تجربهی معادشناختی سیاست، آفتاب نیمروز حقیقت مرزی روشن، قاطع و شفاف میان نور و ظلمات یا امور حقیقی و کاذب میکشد.
بدون توجه به این خصیصهی معادشناختی، ارجاع صرف به تاریح تحولات ایدئولوژیک پ.ک.ک و اوجالان، و سنت مقاومت و مبارزه در کردستان ترکیه، سوریه و… برای فهم انقلاب روژاوا کافی نیست.
نام کوبانی در تاریخ حک نمیشد اگر آرمان یک زندگی دیگر و بهتر، یعنی ایدهی سوسیالیسم، بر«بخت» برآمده از دل آشوب جنگ چنگ نمیانداخت و آن را نمیربود. همان بختی (Fortuna) که شهریار و حاکم آرمانی ماکیاول باید با آن مواجهه میشد و بر آن غلبه میکرد در کوبانی به مادهی خامی برای ساختن یوتوپیا بدل شده است. تنها پس از تحقق ایده است که ظهور حادث آن را میتوان با ارجاع به تاریخ همچون چیزی ضروری درک کرد. تنها پس از تحقق «حادث» کانتونهای روژاواست که میتوان آنها را پیامد منطقی تحولات ایدئولوژیک اوجالان از مارکسیسم-لنینیسم تا نوعی آنارشیسم (با تأکید بر اکولوژی) قرائت کرد. چریکهای کوبانی پاد-شهریارانی هستند که هنر غلبه بر بخت را سالها در کوهستانها تمرین کرده و آموختهاند. این چنگ زدن بخت و تجربهی امرنامتناهی، چیزی جز تجربهی ماتریالیستی حقیقت نیست. مسئله توجه به تمایز میان سوژههای اخلاق و سوژههای حقیقت، و تفاوت سیاستِ اخلاقی و اخته شده با سیاست مبتنی بر حقیقت در معنای غیرآسمانی آن است.
در همین زمینه |
کوبانی درمقام نفی فرارونده از ستیز توحشهای موجود خود را به مثابه آنچه از تمدن در منطقه باقی مانده تحمیل کرده اسست. واقعیت آن که محتوای این تمدن چیزی نیست جز سوسیالیسم. اما از هر دوی اینها مهمتر شاید این است که، در جهان تحت سیطرهی انواع و اقسام کلبی مسلکی که تخیل از آن رخت بسته است، کوبانی «میتواند» به معنای بازیابی منطقهای امکان باور به ایدهی سوسیالیسم باشد؛ امکانی برای ایده پردازی بدون افتادن در دام نوعی ایدهآلیسم. کوبانی بدین معنا فرصتی خواهد بود (یا باید باشد) برای تجربهی حقیقی سوسیالیسم به شکلی ماتریالیستی آن، چیزی که مستلزم مهار کردن و سوار شدن بر توسن بختی بوده که البته از دل آشوب و در میان ویرانههای جنگ پدیدار شده است.
پانویسها
[1] . نگاه کنید به :
Arjun Appadurai (2006) Fear of Small Numbers: An Essay on the Geography of Anger, Duke University Press
[2] . دربارهی نسبت عقل نظری و عقل عملی و تأثیر مفهوم پردازی کانتی از ایدهها بر کنش اخلاقی، و همچنین تقد هگلی از آن نگاه کنید به :
Adrian Johnston (2007). “There is Truth, and then there are truths—or, Slavoj Žižek as a Reader of Alain Badiou,” International Journal of Žižek Studies, vol. 1, no. 0, pp. 141-185
درود بر شیر زنان و شیر مردان کرد مدافع کوبانی .
کردها همواره ثابت کرده اند که استوار و مقاوم ایستاده و سر خم نکرده اند .
نقش زنهای کرد در دفاع از کوبانی را نباید فراموش کرد و حماسه آنان را باید پاس داشت و قدر دانست .
بهنام / 27 January 2015
درود خسته نباشی / ظسوسیالیم یا بربریت را//رزالوگزانپورکشصت سال پیش مطرح کرد با تماام احترام به رزم ندهگان کوبانی صحبت ازسوسیالیزم بجه گانه است ..بدرود
mohsen / 27 January 2015
iهر چند بدون دانش فلسفی فهم مقاله دشوار است. اما به نظر من تحلیل درستی آمد.
ebrahim / 27 January 2015
“سؤال این است که چگونه میتواند به ایدهی سوسیالیسم باور داشت، اما ایده آلیست نبود؟ ”
” چنین فقری به معنای بازگشت به طبیعیت و میل رومانتیک به سادگی و بدویت نیست؛ تأکید بر تفریق در اینجا نسبتی با فضلیتسازی و ستایش فقر ندارد. این تفریق، نه تفریقی رو به گذشته که معطوف به آینده است، و قبل از هرچیز دال بر جداشدن از زنجیر دوگانههای غرب-شرق، یا اسلام-مسحیت، و شکستن محتواهای صلب معنابخش آنها، و به معنای جوهرزدایی از خویش، و قسمی خالی و سبک شدن است. بدین معنا، فقر استعارهای برای رها شدن و احساس نیاز به گشوده شدن است.”
“در اینجا باید دو بازنمایی ممکن و موجود از کوبانی را ازهم تفکیک کرد: نخست، کوبانی به عنوان نامی منفعل برای فاجعه و نسل کشی که نیازمند کمکهای انسان دوستانه است، و در مقابل همچون نامی فعال برای آفرینش اجتماعی و مبارزه که خواستار تسلیحات نظامی از جامعهی جهانی برای ادامهی مقاومت است. در معنای اخیر، کوبانی بیش از هرچیز متضمن سازماندهی خودگردان جامعه، فارغ از وسوسهی دولتسازی و ناسیونالیسم، توجه به حق زنان و جوانان در تعیین سرنوشت، به رسمت شناختن حقوق کودکان و آزادی بیان، و پروژهای سوسیالیستی، ورای مرزهای قومی و دینی، و بدون ارجاع به حقایق متعالی و آسمانی برای ساخت جامعهای آزاد و برابر است.”
ebrahim / 27 January 2015
از سایت رادیو فردا نوشته سامان رسول پور
“نبرد داعش و کردهای سوریه از همان آغاز خود را فراتر از نبرد بر سر قلمرو نشان داد. و این به سرعت به یکی از تفاوتهای کوبانی و مناطق جنگی دیگر تبدیل شد. نبرد کردهای سوریه و داعش، به نوعی نبرد دو پارادایم و دو ایدئولوژی هم محسوب میشد.
در یکی از این پارادایمها، زنان نقش محوری و اساسی در تصمیم گیریهای سیاسی داشتند، زنان نیروهای نظامی مستقل موسوم به «یگانهای مدافع زنان» را تاسیس کرده بودند. اما پارادایم مقابل، کاملا عکس آن بود. داعش به زنان تجاوز میکرد، آنها را به عنوان برده میفروخت و تصویر سازمانی به شدت زن ستیز را از خود نشان داده بود. این پررنگترین تضاد در نبرد کوبانی بود”
ebrahim / 27 January 2015
از سایت ر ادیو فردا نوشته سامان رسول پور
“پیروزی کوبانی، هم یک پیروزی نظامی قلمداد میشود و هم یک پیروزی ایدئولوژیک. به عبارتی، داعش به عنوان نیرویی که قصد داشت در چند روز کوبانی را هم همچون موصل و شنگال تسخیر کند، چهار ماه در کوبانی هزینه داد و دست کم هزار نفر از نیروهایش را از دست داد. بدون اینکه دستاوردی داشته باشد.
در این میان، با توجه به حضور پر رنگ زنان کرد در صفوف «یگانهای مدافع زنان» غیرواقع بینانه نخواهد بود اگر بگوییم داعش در وهله اول، از زنان کرد شکست خورد. هم از نیروی نظامی آنها و هم از مدلی که بر «برابری جنسیتی» و «همزیستی مسالمت آمیز اقلیتها» تاکید دارد.”
ebrahim / 27 January 2015
از سایت بی بی سی فارسی بود نه از سایت رادیو فردا با پوزش
ebrahim / 27 January 2015
روزا لوگزامبورک 1919به قتل رسید ! مقاله “سوسیالیسم یا بربریت” مربوط به دوران قبل از “سوسیالیسم واقعا موجود” و حکومت شریر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است که به شکنجه و کشتار صد ها هزار انسان شریف از جمله بخش عظیمی از باورمندان مارکسیسم انجامید . حکومتی که در بربریت و سبعت نسبت به شهروندان کشور شوراها اگر نگوییم فراتر برابر با حکومت فاشیستی المان بود که “بربریت سرمایه داری” خوانده شده است .
توتالیتاریسم اندیشه سیاسی بود که اروپای قرن بیستم را در دو شکل چپ و راست شکل داد .
توتالیتاریسم کمو نیستی و فاشیستی جنایاتی افریدند که پاسخ به چگونگی شکل گیری انان از حد درک و نظر”سوسیالیسم یا بربریت” روزا لوگزامبورک فراتر می رود .
شاهد / 27 January 2015
در کوبانی برتری اید ئولوژی لنین، استالین،گولاگ، مائو، ، ……. نبود که دشمن ــ که نماینده اسلام است ــ را باز داشت بلکه نیروی هوائی آمریکا و سلاحهای آمریکائی بودند۰ مردم کوبانی چشمشان به به آسمان بود که اف ۱۸آمریکا آنها را ازنابودی نجات دهد. سوسیالیسم جان ۱۰۰میلیون انسان را گرفته و هرگونه دفاع از این اید ئولوژی تبهکارنشانه مشکلات روانی و اخلاقی است.
Behrouz / 28 January 2015
” داعش، به عنوان محصول مشترک دخالتهای امپریالیستی (از قرارداد سری «سایکس-..) و ماجراجوییهای منطقهای که توأمان مزین به مهر وهابیگری و سرمایهداری نئولیبرال است، ”
داعش” مهر وهابی گری ” را دارد، اما نئولیبرالیسم را نه. جنگ منطقه خاورمیانه حنگ بین سنی و شیعه است، حنگ مذهبی است. آزادی کوبانی نیز بدون ” شر آسمانی خلبانهای آمریکایی” امکان پذیر نبود و با نقل قول های از هگل و لوکزامبورگ کوبانی سوسیالیستی نمی شود، بلکه (اگر) با کمک نئولیبرا ل های نیروی هوای آمریکا. نئولیبرالیسم سیستم ضد انسانی نیست: آزادیهای فردی و اقتصاد آزاد از مشخصات اصلی نئولیبرالیسم به شمار میآیند و به همین علت نیز تمام سوسیالیست های فراری از جهان سوم و مذهبیون اسلامی، اسلامگرا ها از خاورمیانه و آفریقا به غرب نئولیبرالیسم پناه می بردند. اینجا مختصری به نئولیبرالیسم اشاره شده است:
http://www.chubin.net/?p=9241
امیرخلیلی / 28 January 2015
یکی از ویژگی های انسان سالم آرمان خواهی است. سرمایه داری برای انسان آرمانی باقی نگذاشته است آرمان سرمایه داری سود و سود بیشتر است.اگر مردم کوبانی آرمانی نمی داشتند آیا می توانستند مبارزه کنند. این مقاومت مردم و آرمانگرایی مردم کوبانی بود که باعث شکست داعش شد نه خلبانهای امریکایی.
ebrahim / 28 January 2015
ا:آرمانخواهی خصلتی فردی است و روانی اجتماعی است و هر فردی در هر جامعه ای در شرایط معینی می تواند نسبت به چیزی یا عملی ارمان خواه باشد
2:آرمان خواهی به خودی خود مثبت نیست کمونیست های توتالیتار در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا فاشیست های المانی تحت زعامت هیتلر آرمان خواه و جنایتکار بودند .
شاهد / 29 January 2015
آرمان خواهی زمانی می تواند خصلتی فردی باشد که فردی به مرحله خود شکوفایی مازلو رسیده باشد. طبق نظریه مازلو 10 درصد افراد جامعه در مسیر خود شکوفایی هستند.یعنی نیازهای کمبود و سطح پائین محرک و انگیزه زندگی آنهاست نه نیازهای متعالی .
هر ویژگی فردی در یک بافت اجتماعی شکل می گیرد نه در خلا. جامعه سرمایه داری مثل هر سیستم دیگری آرمانهایی را در ذهن افراد جامعه القا می کند که باعث حفظ این سیستم غیر انسانی شود.
ebrhim / 29 January 2015
اساساً هر دولتی ماهیتاً ساحتی جنایتکارانه دارد. زیرا، هر دولتی آمیخته ای از خشونت و سکون محافظه کارانه است و دولت سرمایه داری هم در این جنایت جنایتکارانه شریک است اما هم زمان به دلیل “باز بودن جامعه “و “آزادی فردی “و “نقد” مردمان قادر هستند شرایط را بهبود و از شدت سرکوب ها بکاهند .
اما در قرن بیستم دولت “سوسیالیسم” واقعا موجود که خود را التر ناتیو سرمایه داری معرفی می کرد و کوس ارمانخواهی می زد بدل به شر مطلق شد . اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی با ایجاد عمدی قحطی به قصد شکل دادن به دولتی آرمانخواه توتالیتر بطوری که عدالت مطلق با یکسان کردن همه افراد جامعه شکل گیرد موجب مرگ بیش از بیست میلیون انسان شد . هشتاد در صد کمیته مرکزی انقلاب به فرمان رفیق استالین کمونیست اعدام شدند . هزاران مبارز مارکسیست یعنی بیش از شصت در صد حزب انقلابی بلشویک دستگیر شکنجه و کشته شدند و نزدیکانشان به گولاک سپرده شدند !
اتحاد جماهیر شوروری سوسیالیستی گرچه توانست در پشت سپر وحدت علیه شر المان فاشیستی شرایر خود را که ناشی از ارمان توتالیتر “کمونیستی” بود پنهان سازد اما نشان از بر کشیدن دولت به اعجاب اورترین ساحت جنایتکارانه داشت. این ارمانخواهی می تواند دوباره با جادوی بهشت عدالت مطلق بر روی زمین بنا بر کلام نیچه جهنمی بر پا سازد همچانکه در گذشته برپا کرده بود !
شاهد / 30 January 2015
Trackbacks