طبقهبندی > نمادسازی > تبعیض > انسانیتزدایی > سازماندهی > قطبیسازی > آمادهسازی > آزاردهی > نابودسازی > انکار
نسلکشی، روندی است که در ده مرحله شکل میگیرد. نسلکشیْ پیشبینیشدنی است و در هر مرحلهای از آن میتوان با استفاده از اقداماتِ پیشگیرانه، متوقفاش کرد. روندِ نسلکشی، روندی خطی نیست. مراحل میتوانند همزمان روی دهند. منطقا، مراحلِ آخر پس از مراحلِ اولیه میآیند. اما در هر نسلکشیای همهی این مراحل طی میشود.
مراحل نسلکشی
۱. طبقهبندی: همهی فرهنگها مقولهها و طبقهبندیهایی دارند که مردم را از نظر قومیت و نژاد و دین و ملیت، به «خودی و غیرخودی» تقسیم میکند: آلمانی و یهودی، هوتو و توتسو. جوامعِ دوقطبیای که فاقدِ مقولههای همپوش هستند (نظیر رواندا و بوروندی)، بیشتر از دیگر جوامع احتمال دارد در آنها نسلکشی روی دهد. اصلیترین راهِ پیشگیری از نسلکشی در مراحلِ اولیه آن است که نهادهایی فراگیر و عمومیای ایجاد شود تا تقسیمبندیهای قومی یا نژادی را برطرف کرده، و مدارا و تفاهم را فعالانه ترویج سازد، و طبقهبندیهایی را توسعه دهد که ورای اختلافها و تفرقهها باشند. کلیسای کاتولیک میتوانست چنین نقشی را در رواندا بازی کند و نگذارد شکافهای قومی در رواندا آن جامعه را دو دسته کنند. ترویجِ زبانِ مشترک در کشورهایی مانند تانزانیا نیز هویتِ ملیِ فراگیری را ترویج داده است. برای پیشگیریِ اولیه از نسلکشی، یافتنِ زمینهی مشترکْ ضروری است.
۲. نمادسازی: انسانها برای این طبقهبندیها نام و نماد اختصاص میدهند. ما برخی را «یهودی» و برخی دیگر را «کولی» مینامیم، و انسانها را از نظر رنگِ پوست و لباسشان متمایز میسازیم؛ و نمادهایی به اعضای این گروهها اختصاص میدهیم. طبقهبندی و نمادسازی، امری است انسانی و جهانشمول؛ و اگر در مورد گروهها انسانیتزدایی صورت نگیرد، این طبقهبندیها و نمادسازیها خودبهخود و ضرورتا منجر به نسلکشی نمیشوند. نمادها وقتی با نفرت آمیخته شوند، به اعضای گروههای مطرود تحمیل میگردند: ستارهی زرد برای یهودیان در دورهی نازیها، روسریِ آبی برای اهالیِ منطقهی شرقی در حکومتِ خمرهای سرخ در کامبوج. برای مقابله با نمادسازی، نمادها و گفتارهای نفرتآمیز را میتوان غیرقانونی اعلام کرد (مانند موردِ صلیبِ شکستهی نازیها). نشانههای گروهی مانند لباسِ گروهی یا زخمآراییهای قبیلهای را نیز میتوان ممنوع کرد. مشکل اینجا است که اگر این کار پشتوانهی فرهنگی و حمایتِ مردمی نداشته باشند، موثر نخواهند بود. گرچه واژههای هوتو و توتسی تا دههی ۱۹۸۰ در بوروندیْ واژههای ممنوعه بودند، اما واژههای رمزیِ دیگری جایگزینِ آنها شده بودند. با این همه اما اگر طردِ نمادسازیها از پشتوانهی مردمیِ وسیعی برخوردار شوند، میتوانند بسیار تاثیرگذار باشند؛ برای نمونه، دولتِ بلغارستان (در جریان جنگ جهانی دوم) چون عمدا تعدادِ کافیای نشانِ زردرنگ تهیه نکرد، دستکم هشت درصد از یهودیان آن نشانها را بر خود نزده و ستارهی زرد که نمادِ نازیها برای یهودیان بود از اهمیتاش افتاد.
۳. تبعیض: گروهِ غالب، از قانون و عرف و قدرتِ سیاسی استفاده میکند تا حقوقِ گروههای دیگر را منکر شود. احتمال دارد گروههای محروم و بیقدرت، از حقوقِ مدنیِ کامل یا حقِ رای و یا حتی شهروندی محروم شوند. گروهِ غالب به ایدئولوژیِ انحصارطلبانهای متوسل میشود که گروههای کمقدرت را از حقوقشان محروم میکند. این ایدئولوژیْ خواهانِ انحصار یا گسترشِ قدرتِ گروهِ غالب است. این ایدئولوژی، قربانیشدنِ گروههای ضعیف را مشروعیت میبخشد. مدافعانِ ایدئولوژیهای انحصارطلب اغلب جذب شخصی (کاریزما) دارند و خشمِ پیروانِ خویش را نمایندگی میکنند و از حمایتِ تودهی مردم برخوردارند. قوانینِ نورنبرگ (سال ۱۹۳۵) در آلمانِ نازی، نمونهای در همین زمینه است: این قوانین، تابعیتِ آلمانی را از یهودیان میستاند و استخدامِ آنها در دولت و دانشگاه را ممنوع اعلام میکند. سلبِ تابعیت از اقلیتِ مسلمانِ روهینگیا در برمه نیز نمونهی معاصری است. پیشگیری از اِعمال تبعیض به معنای توانمندسازیِ کاملِ سیاسی و ایفای حقوقِ شهروندیِ همهی گروههای جامعه است. تبعیض بر اساسِ ملیت و قومیت و نژاد و مذهب، باید ممنوع شود. چنانچه دولت یا شرکتها یا افرادِ دیگر به حقوقِ فرد تعدی کرد، فرد باید حق داشته باشد از آنها به دادگاه شکایت کند.
۴. انسانیتزدایی: گروهی، انسانیتِ گروهِ دیگر را منکر میشود. اعضایِ این گروه، با حیوانات و آفتها و حشرات و بیماریها برابر دانسته میشوند. انسانیتزدایی بر نفرتِ شدید و معمولِ انسان نسبت به کشتار و قتل فائق میآید. در این مرحله، پروپاگاندا و نفرتپراکنی در مطبوعات و رادیو به کار میرود تا گروهِ طعمه را بدنام سازند. به گروهِ اکثریت یاد داده میشود تا گروهِ دیگر را در مرتبهی پایینی از انسانیت و حتی خارجی بداند. به گروهِ اکثریت تلقین میکنند که باور داشته باشد «ما بدونِ آنها [گروهِ طعمه] از وضعیتِ بهتری برخوردار خواهیم شد». گروهِ بیقدرت میتواند چنان بیشخصیت شود که به جای نام، شماره و عدد بگیرند؛ مانند یهودیان در اردوگاههای مرگ. آنها را با کثافت و نجسی و فساد، یکی میگیرند. [در این مرحله، ] پروپاگاندای رسانههای رسمی و مطبوعات و سخنرانیها پر میشوند از گفتارِ نفرتآمیز.
برای مقابله با انسانیتزدایی، نباید تحریک به نسلکشی را با آزادیِ بیان اشتباه گرفت. در اجتماعاتی که نسلکشی روی میدهد، هیچ محافظتِ قانونی و نهادی از حقِ آزادیِ بیانِ گروهِ مخالف وجود ندارد، و باید آن جوامع را متفاوت از جوامعِ دمکراتیک حساب کرد. رهبرانِ محلی و بینالمللی باید کاربردِ گفتارِ نفرتآمیز را محکوم کنند و در فرهنگ نیز آن را نامقبول سازند. رهبرانی که به نسلکشی تحریک و تشویق میکنند باید از مسافرتهای بینالمللی منع شوند و حسابهای بانکیِ خارجیشان مسدود شود. ایستگاههای نفرتپراکن باید مسدود یا تعطیل شوند، و پروپاگاندای نفرتپراکن باید ممنوع اعلام شود. جرایمِ و جنایاتِ انزجاری را باید سریعا محاکمه کرد.
۵. سازماندهی: نسلکشی همیشه امری سازماندهیشده است که معمولا توسط دولتها انجام میشود و این دولتها اغلب از گروههای شبهنظامی استفاده میکنند تا مسئولیت را از گردنِ دولت بیاندازند (مانند گروه شبهنظامی جنجوید در دارفورِ سودان). سازماندهی گاهی غیررسمی است (مثل اوباشِ هندی به رهبری شبهنظامیانِ محلی آر.اس.اس) یا غیرمتمرکز است (مانند گروههای تروریستی). گروههای ویژهی نظامی اغلب مورد آموزش قرار گرفته و تجهیز میشوند. برنامههایی برای کشتارِ نسلکشانه ریخته میشود. اگر در جامعهای کشمکشهای نظامی یا جنگِ شهری وجود داشته باشد، اقداماتِ نسلکشانه در قالبِ اقداماتِ ضد-شورش انجام میشوند. برای نمونه، «جنگِ کامل» در دورهی جنگِ جهانیِ دوم روی داد. آتشباری و بمبافکنی در این جنگها و کشمکشها، غیرنظامیان را نیز به کشتن میدهد. این جنگها منجر به جنایاتِ گستردهی جنگی میشوند. تجاوزِ گروهی به زنان نیز مشخصهی همهی نسلکشیهای دورهی مدرن است. تجهیزاتِ جنگی به این دولتها یا شبهنظامیان داده میشود (که اغلب نقضِ تحریمهای نظامیِ سازمانِ ملل است) تا اقداماتِ نسلکشانه تسهیل شوند. دولتها پلیسمخفی ایجاد میکنند تا افرادی که مظنون به مخالفت با رهبرانِ سیاسی هستند را جاسوسی و دستگیر و شکنجه و کشتار کنند. انگیزههای هدفگیریِ گروهِ طعمه از طریقِ رسانههای عمومی به مردم تزریق میشود، و شبهنظامیان و گروههای کشتار نیز آموزشِ ویژه میبینند. برای مقابله با این مرحله، عضویت در این گروههای شبهنظامی باید غیرقانونی اعلام شود. گذرنامه و داراییهای خارجیِ رهبرانِ این گروهها باید مسدود شود. سازمانِ ملل باید علیه این دولتها و کشورهایی که به نسلکشی میپردازند تحریمهای نظامی وضع کند، کمیسیونهایی برای تحقیق و بررسیِ تخلفاتِ قانونی ایجاد کند (همانطور که در دورهی پسا-نسلکشیِ رواندا انجام شد)، و از دستگاههای قانونیِ ملی استفاده کند تا ناقضانِ این تحریمها را تحتِ تعقیب قرار دهد.
۶. قطبیسازی: افراطیون باعثِ دودستگی در جامعه میشوند. گروههای نفرتورز، دست به تبلیغات دوقطبیساز میزنند. ممکن است قوانینی وضع شود تا ازدواجِ بینِ نژادها یا تعاملِ اجتماعی بین گروهها ممنوع اعلام شود. تروریسمِ افراطی، میانهروها را هدف میگیرد و قدرت مرکزی را تهدید کرده و وادار به سکوت میکنند. میانهروهایی از خودِ گروهِ جنایتکار، بهترین کسانی هستند که میتوانند نسلکشی را متوقف کنند؛ از همین رو اولین کسانی هم هستند که بازداشت و کشته میشوند. رهبرانِ گروههای هدف [یا طعمه]، نفراتِ بعدیای هستند که بازداشت شده و به قتل میرسند. گروهِ غالب، قوانینِ اضطراری وضع میکند یا احکامی صادر میکند که قدرتِ کاملی به آنها میبخشد. این قوانین، حقوق و آزادیهای اساسیِ مدنی را از بین میبرد. گروههای طعمه، خلعِ سلاح میشوند تا نتوانند از خود دفاع کنند و اطمینان حاصل شود که گروهِ غالبْ کنترلِ تمامی بر آنها داشته باشد. پیشگیری در این مرحله میتواند محافظتِ امنیتی از رهبرانِ میانهرو یا کمک به گروههای حقوقبشری باشد. داراییهای افراطیون باید مسدود شود، و برای سفرهای بینالمللیِ آنها نباید گذرنامه صادر شود. با وضعِ تحریمهای بینالمللی میتوان به مقابله با کودتاهای افراطیون پرداخت. مخالفتهای جدیای باید علیه خلعِ سلاحِ گروههای اپوزیسیون اقامه شود. اگر لازم باشد، باید آن گروهها را تجهیز کرد تا از خود دفاع کنند.
۷. آمادهسازی: رهبرانِ گروههای محلی یا ملی، برای «معضلِ» یهودیان یا ارمنیان یا توتسیها و دیگر گروههای طعمه یک «راهحلِ نهایی» پیش میگذارند. آنها این طرحها را اغلب در پوششِ مقاصد و واژههای مطلوبی نظیر «پاکسازیِ قومی» و «خالصسازی» و «مقابله با تروریسم» بیان میکنند. آنها ارتش ایجاد میکنند و سلاح میخرند و نیروهای خود را آموزش میدهند. آنها ترس از گروهِ طعمه را به اذهانِ مردم تزریق و تلقین میکنند. رهبران اغلب مدعی میشوند که «اگر ما آنها را نکشیم، آنها ما را خواهند کشت» و نسلکشی را در قالبِ دفاع از خود جلوه میدهند. معمولا هجمهای از گفتار و پروپاگاندای نفرتورز بهطور ناگهانی ایجاد میشود تا در مردم ترس از گروهِ طعمه شکل بگیرد. فرآیندهای سیاسیای مانند پیمانهای صلح که تهدیدی برای سلطهی کاملِ گروهِ نسلکش است یا انتخاباتِ پیشِ رو که میتواند از قدرتِ کاملِ گروهِ نسلکش بکاهد، ممکن است در عمل نقطهی شروعی برای نسلکشی باشد. پیشگیری از مرحلهی آمادهسازی، میتواند شاملِ تحریمِ نظامی و ایجادِ کمیسیونهایی برای اجرای این تحریمها باشد. تحریک و دسیسهچینی برای نسلکشی باید تحتِ پیگیردِ قانونی قرار گیرد.
۸. آزاردهی: قربانیان به خاطر هویتِ قومی یا مذهبیشان شناسایی و [از مردم] تفکیک میشوند. لیستی از افرادی که باید کشته شوند، فراهم میشود. در نسلکشیهایی که با حمایتِ دولتها انجام میشوند، اعضای گروهِ طعمه مجبور میشوند که نمادهای شناساگر بپوشند. داراییِ آنها اغلب مصادره میشود. گاهی آنها را به بخشِ بسته و خاصی از شهر محدود میسازند و از دیگر بخشهای جامعه جدا میکنند، به اردوگاههای کارِ اجباری فرستاده میشوند، و یا در قحطی نگهشان میدارند تا از گرسنگی تلف شوند. آب و غذا را بر روی آنها میبندند تا بهتدریج از بین بروند. طرحهایی به اجرا گذاشته میشود تا از طریقِ نازاسازیِ اجباری یا سقطِ اجباریِ جنین، مانع از تولیدمثلِ این گروه شوند. کودکان را بهاجبار از والدینشان جدا میکنند.
از طریقِ کشتار و شکنجه و کوچِ اجباری و غیرقانونی، حقوقبشرِ اساسیِ گروهِ طعمه بهطور نظامندی نقض میشود. کشتارهای نسلکشانه آغاز میشوند. این کشتارها از آن رو نسلکشانه هستند که قصدا بخشی از یک گروه را از بین میبرند. مرتکبانِ نسلکشی مراقب هستند که این کشتارها واکنشِ بینالمللی به همراه نیاورد. اگر واکنشهای بینالمللی ایجاد نشود، مرتکبان میفهمند که جامعهی جهانی صرفا نظارهگر است و اجازهی نسلکشیِ دیگری را پیدا میکنند.
در این مرحله، باید «وضعیتِ اضطراریِ نسلکشی» اعلام شود. اگر ارادهی سیاسیِ قدرتهای بزرگ و متحدانِ منطقه و شورای امنیتِ سازمان ملل و مجمعِ عمومیِ سازمان ملل بتوانند به اجماع برسند، باید آمادهی مداخلهی بینالمللیِ نظامی شد یا به گروهِ قربانی کمک کرد تا از خود دفاع کند. سازمان ملل و گروههای خصوصی باید برای خیلِ پناهندگان، کمکهای بشردوستانهای سازماندهی کنند.
۹. نابودسازی: این مرحله آغاز میشود و سریعا تبدیل به کشتاری تودهای میشود که قانونا «نسلکشی» نام دارد. این مرحله از نظر قاتلین، «نابودسازی» است چون آنها باور ندارند که قربانیانْ انسان هستند. وقتی نسلکشی با حمایتِ دولت انجام میشود، نیروهای نظامی در امرِ کشتارْ اغلب با شبهنظامیان همکاری میکنند. گاهی نسلکشی منجر به انتقام میشود و گروهی به قتلِ گروهی دیگر میپردازد و چرخهی گردابواری از نسلکشیِ متقابل ایجاد میکند (مانند موردِ بوروندی). اقداماتِ نسلکشی نشان میدهند که قربانیان چهگونه از انسانیت میافتند. اعضایِ بدنِ کشتهشدگان بریده میشود؛ از تجاوزِ جنسی همچون ابزارِ جنگی استفاده میشود تا گروهِ دیگر را از نظر ژنتیکی تغییر داده و [اصالتِ آنها] از بین ببرند. تخریبِ داراییهای فرهنگی و مذهبی نیز روی میدهد تا هستیِ آن گروه را از تاریخ پاک سازند. در برخی نسلکشیها، تمامِ مردانی که به سنِ مبارزه رسیده باشند کشته میشوند. همهی زنان و دختران موردِ تجاوز قرار میگیرند. در نسلکشیهای تام، همهی اعضای گروهِ طعمه نابود میشوند.
در این مرحله، تنها مداخلهی نظامیِ سریع و گسترده میتواند نسلکشی را متوقف سازد. با حمایتِ نظامیِ بینالمللی، باید مناطقِ واقعا امن و مسیرهای فرار برای پناهندگان ایجاد شود. (اگر قرار است منطقهی «امنِ»، ناامن باشد، وجود نداشته باشد بهتر است.) اگر نسلکشی در حوزهی کوچکی اتفاق میافتد، تیپِ فوقالعاده آمادهباشِ سازمان ملل و نیروی واکنشِ سریعِ اتحادیهی اروپا و نیروهای منطقهای باید با اجازهی شورای امنیتِ سازمان ملل واردِ عمل شوند. برای مداخلاتِ گستردهتر، نیروهای چندجانبه باید با اجازهی سازمان ملل عمل کنند. اگر شورای امنیتِ سازمان ملل نتوانست تصمیمگیری کند، متحدانِ منطقه باید تحتِ فصلِ هشتمِ منشورِ سازمان ملل عمل کنند، یا نشستِ عمومیِ سازمان ملل باید تحت اتحاد برای قطعنامهی صلحِ ارتشهای بزرگِ جمهوری به چنین اقداماتی اجازه دهد (که تا کنون ۱۳ بار برای چنین مداخلاتِ نظامیای موردِ استفاده قرار گرفته است). از سال ۲۰۰۵ تا کنون، مسئولیتِ بینالمللی برای حفاظتْ ورای منافعِ خُردِ دولتملتها بوده است. اگر ملتهای قدرتمند، ارتشهایی برای مداخلهی مستقیم فراهم نکنند، باید خطوطِ هوایی و تجهیزات و منابعِ مالی برای مداخلهی دولتهای منطقه فراهم کنند.
۱۰. انکار: مرحلهی نهایی است که همیشه پس از نسلکشی انجام میشود و پایدار میماند. انکارکردن، قطعیترین نشانهی نسلکشیهای آینده است. مرتکبینِ نسلکشی، گورهای دستهجمعی را میکَنند، اجساد را میسوزانند، و سعی میکنند تا شواهد را از بین برده و شاهدان را مرعوب سازند. آنها انکار میکنند که جرمی مرتکب شدهاند، و اغلب مسئولیتِ اتفاقها را به گردنِ قربانیان میاندازند. آنها مانع از تحقیق در زمینهی این جنایات میشوند، و تا زمانی که مجبور به برکناری از قدرت نشوند و به تبعید نروند، به حکومتکردن ادامه میدهند. این جنایاتکاران (مانند پل پوت [رهبرِ جنبشِ خمرهای سرخ] یا عیدی امین [رهبرِ خودکامهی اوگاندا]) در تبعیدْ مصون از مجازات میمانند، مگر اینکه دستگیر شده و دادگاهی شوند. محکمهی بینالمللی یا دادگاههای ملی، انکارِ نسلکشی را مجازات میکنند. در این دادگاهها است که شواهد موردِ بررسی قرار میگیرد و جانیان مجازات میشوند. محکمههایی مانند محکمههای یوگسلاوی و رواندا و سیرالئون، محکمهی دادگاهیِ خمرهای سرخ در کامبوج، یا دادگاهِ جناییِ بینالمللی ممکن است باعثِ ترس و تحذیرِ قاتلینِ نسلکش نشوند. اما وقتی ارادهی سیاسی برای دستگیری و تعقیب وجود داشته باشد، عدالت در حقِ برخی از آنها اجرا خواهد شد.
توضیحاتی دربارهی این الگو
هیچ الگویی کامل نیست. همهی الگوها صرفا بازنماییهایی آرمانی از واقعیت هستند تا به ما کمک کنند که دربارهی روندهای اجتماعی و فرهنگی با روشنیِ بیشتری بیاندیشیم. نباید مراحل را با وضعیتها اشتباه گرفت: مراحل در واقع مثلِ نوساناتِ دماسنج هستند و پایین و بالاشدنِ آن بسته به دمایِ اجتماعیِ منطقهی ستیز دارد. این مراحل را نباید خطی تصور کرد. در همهی نسلکشیها، بسیاری از مراحل همزمان روی میدهند.
هدفِ این الگو آن است که در تحلیلها و بررسیهای نسلکشی، ساختارِ سیاسی را جایگزینِ ساختارِ فرآیندی سازد. خطرِ بیثباتیِ سیاسی، مشخصهی «جوامعِ دودستهشده» هستند که طبقهبندیهای عمیقی دارند. گروههای طعمهی تبعیضهای دولتی، قربانیانِ تبعیضگذاری هستند. ایدئولوژیِ انحصارگر نیز در انسانیتزدایی نقشِ اصلی را ایفا میکند. رژیمهای استبدادی موجبِ ترویجِ گروههای نفرتورز میشوند. گروهِ نخبگانِ قومی نیز مشخصهی قطببندی است. فقدانِ گشودگی در تجارت یا تاثیرناپذیریِ دولت از جامعهی جهانی، مشخصهی آمادهسازی برای نسلکشیِ دفعتی یا تدریجی است. نقضِ گستردهی حقوقبشر نیز شاهدی برای آزاردهی است. مصونیت از مجازات نیز شاهدی برای انکار.
این الگوی فرآیندی نشان میدهد که در فرآیندِ نسلکشیْ منطقی وجود دارد؛ گرچه در نظمی خطی جلو نمیرود. این الگو میتواند کمک کند که منطقِ نسلکشی را بفهمیم و نشانههای خطرِ نسلکشی را از پیش دانسته و از ظهورِ آن مطلع شویم. رهبران میتوانند سیاستهایی را بگذارند تا در هر مرحله با نیروهای نسلکش مقابله شود.
بهترین و نهاییترین پادزهر برای نسلکشی، آموزشِ همگانی است و توسعهی مدارای اجتماعی و فرهنگی در قبالِ تنوع. برای همین است که دیدهبانِ نسلکشی و اتحادِ بینالمللی برای پایاندادن به نسلکشی امیدوار است با آموزشدادنِ مردم در سراسرِ جهان، به مقابله با نیروهای نسلکش بپردازد. جنبشی که میخواهد نسلکشی را پایان دهد، از مداخلاتِ بینالمللیِ نظامی ایجاد نمیشود؛ بل مقاومتِ مردمی در برابرِ هر شکلی از تبعیضگذاری و انسانیتزدایی و گفتارِ نفرتورز و شکلگیریِ گروههای نفرتورز میتواند چنین کاری کند. مردم باید نسبت به این موارد آموزش دیده و حساس شوند: احزابِ سیاسیای که نفرت و نژادپرستی و بیگانهستیزی را ترویج میکنند، نخبگانی که مدافعِ ایدئولوژیهای انحصارگرانه هستند، دولتهای نظامیای که اقدام به نقضِ گستردهی حقوقبشر میکنند، بستهشدنِ مرزها به روی تجارت و ارتباطِ بینالمللی، و انکارِ نسلکشیها و جنایاتِ گذشته علیه گروههایی درون و بیرون از آن دولت.
جنبشی که قرار است در سدهی کنونی به نسلکشی پایان دهد، باید از میانِ تکتکِ مایی برخیزد که شهامتِ به چالشکشیدنِ تبعیضها و نفرتورزیها و ستمگریها را داریم. ما نباید به تاریخِ مشحون از بربریتِ خویش اجازه دهیم که مانع از رسیدنِ ما به آیندهای صلحآمیز و حکومتِ قانون و آزادیهای دمکراتیک بر تمامِ جهان شود.
برای کسانی که به چنین آیندهای شک دارند، همین انسانیتِ مشترکِ ما کافی است که به چنین انگیزهای [پایاندادن به نسلکشی و آیندهای عاری از نسلکشی] معنا بخشد. این خواسته و وظیفهی کسانی است که میدانند تاریخْ حادثهای اتفاقی نیست.
منبع:
Genocide Watch (دیدبان نسلکشی)
گرگوری ه. استانتن (Gregory H. Stanton)، نویسنده این مقاله، استاد محقق در زمینه نسلکشی در دانشگاه فیرفاکس در ویرجینیا (ایالات متحده) و بنیانگذار و رئیس مؤسسه “دیدبان نسلکشی” است.
کشتار یهود بنی قریضه توسط پیامبر اسلام نیز یک نمونه تاریخی از نسل کشی است
اکبر / 22 March 2015
ماجرای قتل عام بنی قریظه
پس ار عقب نشینی کفار در جنگ خندق (احزاب)در همان روز پراکنده شدن دشمنان، محمد به جنگ بنی قریظه رفت . علت جنگ ، پیمان شکنی بنی قریظه و خیانت آنان به مسلمانان از طریق همکاری با گروههای شرکت کننده (احزاب ) در جنگ خندق بود. مسلمانان قلعه بنی قریظه را محاصره کردند. حدود ۱۵ تا ۲۵ روز محاصره بودند. بنی قریظه خود پیشنهاد دادند که با همان شرایط بنی نضیر تسلیم شوند. بنی نضیر از اموال و دارایی خود چشم پوشیده و مدینه را ترک کرده بودند. ولی محمد جز این که به حکم او گردن نهند، هر پیشنهادی را رد کرد (واقدی ، ج ۲، ص ۵۰۱).
باتوافق ، محمد حکمیت را به یکی از انصارش سَعدبن مُعاذ، رئیس قبیلة بنی عبد اَشْهَل از اشراف اوس ، واگذار نمود. بنی قریظه نیز حکمیت سعدبن معاذ را پذیرفتند، زیرا وی قبل از اسلام متحد ایشان بود. سعد حکم به قتل مردان قبیله ، اسارت زنان و کودکان و ضبط اموالشان داد! محمد سوگند یاد کرد که این حکم مطابق خواست الله است ! آیات ۵۶ تا ۵۸ سورة انفال و ۲۶ و ۲۷ سورة احزاب راجع به جنگ بنی قریظه است (طبری ، سلسلة اول ، ص ۱۴۹۳؛ ابن هشام ، ج ۳، ص ۲۶۵ ـ ۲۶۶؛ ابن سعد، ج ۲، ص ۷۵).
مردان بنی قریظه و پسران بالغشان ، که تعداد آنان بین ششصد تا هشتصد نفر گزارش شده است ، در یک روز گردن زده شدند .پس از آن پیامبر زنان و کودکان را میان مسلمانان تقسیم کرد و گروهی از اسیران را بسوی نجد فرستاد و بجای آن اسب و اسلحه خرید! این گردن زدن ۶۰۰ تا ۸۰۰ نفر، طبق روایات بدست علی و زبیر بوده است.
چند نکته
۱) بنی قریظه پیمان شکن بودند و شکی در دشمنی ایشان و محمد نیست اما باید پرسید محمد اینجا یک پیامبر است و یا یک حاکم خشن و کشتارگر چون چنگیز ؟ اگر پیامبر خداست چگونه راضی می شود “همه” ، تاکید می کنم، “همهء” مردان بالغ یک قوم کشته شوند؟ شکی نیست که این پیمان شکنی کار گروه کوچک رهبران قبیله بوده است و افراد عادی چوپان و کشاورز نه توان فتنه را داشته اند و نه هدفی بجز زندگی ساده. برای نمونه فرض کنید که تمام مردان آلمانی در پایان جنگ دوم بدست متفقین اعدام شوند!
۲) بدعت کشتار مردان و اسیری زنان و کودکان تا سده ها بعد از محمد باقی ماند، نمونه این کار دهها بار پس از محمد پیش آمد معروفترین آن قتل عام و به اسارت گرفتن ایل و قبیله حسین بن علی نوه محمد بود که اعراب با تکفیر وی خون او و قبیله اش را مباح دانستند و پس از کشتار زنان و دخترانش را به اسارت بردند.در دوره های پسین هم تا قاجاریه رسم بود که تمام مردان یک خانواده را می کشتند و زنان و کودکان را به بردگی می بردند.(احتمالا خود آغا محمد قاجار اینچنین اسیری بوده است)
۳) ملاک اعدام پسران نوجوان آن بود که اگر موی زهار داشتند ( موی اطراف آلت) اعدام می شدند. براستی این چه ملاکی برای اعدام است؟ اوج بدویت و بی تمدنی را می توان دبد
اکبر / 22 March 2015
) این جنایت وحشیانه اگرچه برای انسان امروز بسیار عجیب است، اما در گذشته برای عرب بدوی عادی بوده است و به همین دلیل مورخین متقدم بی هیچ باکی آن را گفته اند و قرآن هم بصورت گذرا بدان اشاره می کند. (آیه ۲۶ سوره احزاب)
۵) این واقعه مبنای فقهی گروهی از فقهای بزرگ نظیر شافعی است و نشان می دهد که آنها این حکم محمد را در اعدام دسته جمعی همه مردان بالغ اسیر شده قبول دارند.خمینی رهبر انقلاب ایران هم این شیوه مجازات را تایید کرده است:
“هر کسی که بر مسلمانان و یا در حالت کلی بر جامعه حکومت میکند، باید همیشه منافع عمومی را در نظر بگیرد و منافع و احساسات شخصی را کنار بگذارد. به همین دلیل اسلام آماده است از فرد به خاطر منافع جمع بگذرد و گروههای بیشماری را که منشأ فساد و ضرر برای جامعه بودند ریشه کن نموده است. از آنجا که یهودیان بنی قریظه گروه مشکل آفرینی بودند و در جامعه اسلامی فساد میکردند و به تخریب اسلام و حکومت اسلامی میپرداختند، رسول اکرم (که صلوات خدا بر او باد) آنها را حذف نمود.”
۶) افرادی ممکن است امروز از روی علاقه واهی که به اسلام دارند و آن که پیامبرشان را چنین خونخوار نمی دانند ، این واقعه ی مستند را رد کنند اما متن قرآن و روایات متعدد از این واقعه برجاست.
شکنجه گری فساد جنسی و برده داری محمد
محمد از شکنجه اسیران باکی نداشت و نیز که در پایان هر غزوه ای زنان اسیر شده را بین خود و مسلمین چون مال و املاک تقسیم کند.یه نمونه ای از آن توجه فرمایید:
در پایان جنگ خیبر و فتح قلعه های یهودیان باقیمانده بنی نضیر و دیگر یهودیان کشته شدند شخصی بنام کنانه بن ربیع را اسیر کردند که گویا گنجهای پنهان شده بنی نضیر نزد وی بود. او را اسیر نزد پیامبر بردند و پیامبر از محل گنج پزسید و کنانه انکار کرد. پس یهودی دیگری را آوردند و او گفت :امروز کنانه را دیدم که برفلان خرابه می گذشت.پیامبر گفت : اگر گنج نزد تو بود آیا تو را بکشم؟ و کنانه گفت بکش!پیغمبر بگفت تا خرابه را بکندند و قسمتی از گنج را آنجا یافتند، پیغمبر از باقیماندهی آن پرسید و کنانه از تسلیم آن دریغ کرد، پیغمبر او را به زبیر بن عوام سپرد و گفت: “عذابش(شکنجهاش) کن تا آنچه را پیش اوست بگیری” و زبیر چنان با مشت به سینهی او کوفت که نزدیک بودجان بدهد. آنگاه پیغمبر او را به محمد بن مسلمه داد که به انتقام برادر خود محمد بن مسلمه گردنش را بزند…..( تاریخ طبری صفحه۱۱۴۵)
همسر کنانه بن ربیع (توضیح بالا) زنی زیبا بوده است که وی را اسیر می کنند و بلال او را از روی اجساد پدر و همسرش کنانه رد می کند تا به پیامبر برسد. دختر عم او فریاد و شیون بسیار می نموده است و پیامبر می گوید: ” این شیطان را از پیش من ببرید” دقت کنید که پیامبر بعد از دیدن تن نیمه عریان صفیه از گفته خود بر می گردد و دستور می دهد زن نگون بخت را پشت سر او جای دهند ومحمد ردای خود را بر تن وی گذاشت و مسلمین متوجه شدند که پیامبر صفیه را بهر خود برداشته است. صفیه بلافاصله به گروه زنان بی شمار محمد پیوست.مسلمانان در توجیه این ازدواج سریع افسانه هایی آورده اند که صفیه ژمان اسارت در عادت ماهیانه بوده و با دیدن پیامبر دوره اش به اتمام رسیده، پس پیامبر عده را نگه داشته ان
اکبر / 22 March 2015