Beck

به هنگام مرگ، که همین چند روز پیش بود، اولریش بِک (۱۵ مه ۱۹۴۴ − ۱ ژانویه ۲۰۱۵) شهرتی جهانی و همچنین تا حدی همگانی داشت. طرح نظریۀ جامعۀ مخاطره‌آمیز در دهۀ هشتاد و سپس رویداد حوادثی همچون چرنوبیل، او را به چنین شهرتی رسانده بودند. اولریش بک نظریه پرداز واقعیت اجتماعی، سیر تحولات اجتماعی است. ولی آنچه او از آن می‌نویسد آنچنان فرهنگی و ریشه برگرفته از فرهنگ و زبانی معین است که به سختی می‌توان از نظریه‌های او به زبان فارسی سخن گفت. نظریه‌های او بی ارتباط با جامعه ایران و سیر تحولات آن نیستند ولی از مفاهیمی بهره می‌جویند که به دشواری قابل ترجمه به فارسی هستند. هیچ یک از سه-چهار مفهوم اصلی نظریه‌های او دارای معادل مشخص و گویایی به زبان فارسی نیست. با این حال ما مجبوریم همانگونه که بک خود در کتاب هایش می‌گوید خطر کرده و از نظریه هایش بنویسیم و استفاده کنیم.

مفهوم ریسک

مفهوم ریسک جایگاه اساسی در نظریه‌های بک دارد. ریسک به فارسی خطر، خطر پذیری و مخاطره و مخاطره پذیری ترجمه شده است. کتاب مشهور او با عنوان جامعۀ ریسک (Risikogesellschaft) نیز با عنوان جامعه در مخاطرۀ جهانی به فارسی ترجمه شده است. مشکل این است که بک، خود، ریسک را از خطر متمایز می‌سازد. خطر امری داده شده است. دیگری به صورت خداوند، طبیعت یا بازی سرنوشت آنرا رقم می‌زند. ریسک اما پیامد تصمیم و کنش خود ما است. دخالت اجتماعی در طبیعت و سیر زندگی آنرا به وجود می‌آورد. خطر امری معین است. ریسک اما نا معین است. محاسبۀ آن کاری عیر ممکن است. محاسبه کنندگان آن کم نیستند ولی هیچگاه نمی‌توانند (میزان بسامد رخداد) آن را تعیین کنند. حال آن گاه که ما به زبان فارسی از ریسک به سان خطر یاد می‌کنیم بار معنائی آنرا به بازی می‌گیریم و خطر (؟! ) آنرا می‌آفرینیم که معنای مفهوم نادرست فهمیده نشود.

جامعه شناسان کلاسیک پیامد کنش را همچون بخشی از کنش می‌دیدند. پیامد مرتبط با هدف کنش بود. از مارکس تا پارسونز به این شکل به کنش انسانها نگریسته شده است. ماکس وبر تا حدی از بقیه متفاوت بود. او به پیامدهای ناخواستۀ کنش نیز توجه داشت و بر آن بود که کنش می‌تواند پیامدهائی در بر داشته باشد که در گسترۀ هدفِ در نظر گرفته شده برای کنش نمی‌گنجد. با اینهمه حتی نزد وبر پیامد ناخواسته مقوله‌ای مستقل و مهم برای تأمل نزد کنشگر نیست. اولریش بک این تفکر را سازگار با مدرنیتۀ ساده دوران صنعتی شدن می‌داند. او بر آن است که امروز دخالت ارادۀ انسانی در طبیعت و جامعه چنان ابعادی یافته است که پیامد این دخالتها به صورت ریسک یا مخاطره برای همه طرح هستند. انتخابی اینجا وجود ندارد. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبور هستیم با پیامدهای کنشهای خود، با مخاطراتی که بر می‌انگیزند، رویارو شویم.

مفهوم reflexivity

مفهوم مهم دیگر نظریه‌های بک reflexivity است که آنرا در فارسی بازتابندگی یا بازتابانی (و گاه حتی بازتابی) ترجمه کرده‌اند. بازتابندگی و بازتابانی کلماتی ساده با کاربردی فراگیر در زبان فارسی نیستند تا معنای مشخصی را به ذهن متبادر کنند. وضعیت اما آنهنگام دشوار می‌شود که بک reflexivityرا از reflectionمتمایز می‌سازد. Reflection کلمه‌ای ساده تر و با کاربردی وسیعتر در مباحث فرهنگی و اجتماعی است، ولی در زبان فارسی، ما مفهومی ساده و مشخص برای آن نداریم. تأمل، باریک اندیشی و درنگیدن که به سان معادل فارسی آن پیشنهاد شده‌اند بار معنائی آنرا نمی‌رسانند. بک بر آن است که در دوران معاصر مدرنیته به مرحلۀ بازتابندگی پای نهاده است. در این دوران، دیگر، ما نه تنها به اتکای شناخت و دانشی گسترده، دست به تأمل و بازاندیشی دربارۀ وضعیت خود می‌زنیم بلکه همچنین رو در روی پیامدهای تصمیم و کنشهای خود قرار می‌گیریم. اینجا بازاندیشی برخاسته از آگاهی و شناخت (reflect) با واکنش (reflex) جوش می‌خورد وامری که پیشتر انتخابی و دواطلبانه بود به صورت یک جبر در می‌آید.

مدرنیته دوم

بک از مدرنیتۀ دوم در تمایز با مدرنیتۀ سادۀ دوران صنعتی شدن سخن می‌گوید. در مدرنیتۀ سادۀ اول، برای هر مشکلی ره حلی وجود داشت و غایت همه کارها و کنشها نوسازی و توسعه بود. اگر سرمایه داری استثمار و بربریت را تولید می‌کرد زمینۀ استقرار سوسیالیسم را نیز فراهم می‌آورد. اگر مناسبات مدرن نا بهنجاری را دامن می‌زد، شور همبستگی، اخلاق مدنی و نهادهای مدنی را نیز می‌آفرید. گاهی هم کسانی مانند روسو و ماکس وبر از جنبه‌های تاریک مدرنیته سخن می‌گفتند ولی همانها نیز از دستاوردهای آن سخن می‌گفتند. در مدرنیتۀ دوم تمایز بین دستاورد و جنبه‌های تاریک مدرنیته از بین می‌رود. هر دستاوردی توأم با مخاطره است. دیگر به هیچ چیز نمی‌توان اطمینان داشت. راه حلی ساده و هدفمند برای هیچ مشکلی وجو ندارد. هر راه حلی خود در نهایت مشکلی و مخاطره‌ای می‌آفریند و این بازتابندگی می‌آفرند. همه مجبورند با این واقعیت کنار بیایند که هر کنش و تصمیمی، صرف نظر از آنکه چقدر دربارۀ آن تأمل و فکر شده، مخاطره بر انگیز است.

فردیت

بک همچنین دارای نظریۀ مهمی دربارۀ individualization است. بک بر آن است که مفهوم فردیت دیگر به خوبی وضعیت انسان را در جامعۀ معاصر مشخص نمی‌سازد. چیزی تثبیت یافته وجود ندارد تا از آن بتوان به سان یک پدیده نام برد و بهتر آن است که از فرایند (فردیت) سخن گفت. در زبان فارسی، ما برای اشاره به فرایندهای اجتماعی با دشواری روبرو بوده ایم. دو نمونۀ این دشواری را در ترجمۀ دو مفهوم مدرنیزاسیون و راسیونالیزاسیون داشته ایم. یک بخش مشکل آن است که باید از دو کلمه استفاده کنیم: عقلائی شدن یا مدرن سازی و کلمۀ مرکب را جای کلمۀ ساده یا بسیط بگذاریم. مشکل دیگر آن است که مشخص نیست آیا باید بر کنشگری، پسوند سازی، تأکید نهاد یا بر جنبۀ رویدادی آن یعنی پسوند شدن. به تازگی برخی با طرح کلمۀ نوسازی به سان معادلۀ مدرنیزاسیون تا حدی مشکل یک مفهوم را حل کرده‌اند. شاید بتوان در مورد individualization با کلمۀ تفرد مشکل را حل کرد.

نزد بک، تفرد به دو فرایند تنیده در یکدیگر اشاره دارد. یکی اینکه در دوان مدرن انسانها بیش از پیش از یکدیگر متمایز شده، وجود و هویتی فردی پیدا می‌کنند؛ و دایرۀ تصمیم گیری و انتخاب فردی مدام گسترش بیشتری می‌یابد. دوم آنکه در دوران معاصر فرد همواره در تلاش است و مجبور است که در تلاش باشد تا خود را از دیگران متمایز سازد و بر استقلال و خودسامانی خود صحه نهد. در مجموع، انسانها هر چه بیشتر از یکدیگر متمایز و همزمان مستقل و خوسامان می‌شوند. ولی این تحول بدون تنش رخ نمی‌دهد. تفرد در تقابل با نهادها و عاملهای کلاسیک جامعۀ مدرن رخ می‌دهد. نهادهائی همچون طبقه و خانواده با عمیقتر شدن تفرد زیر و زبر می‌شوند. این نهادها بر جای می‌مانند ولی از معنای (متعارف) خود تهی می‌شوند. خانوادۀ هسته‌ای بطور نمونه جای خود را به مجموعه‌ای از شکلهای متفاوت همبودگی جنسی-عشقی می‌دهد، همبودگی‌ای که صد البته بسیار شکننده است. این خود البته گستره‌ای از مخاطره برای فرد و جامعه می‌آفریند. بک به مقولاتی همچون خانواده و طبقه که ما هنوز بکار می‌بریم ولی از معنای خود تهی شده‌اند عنوان مقولات زامبی اطلاق می‌کند.

subpolitics

مفهوم چهارمِ باز به سختی ترجمه پذیری که بک از آن بهره می‌جوید مفهوم subpolitics است. ترجمۀ لفظی این مفهوم زیرسیاست است ولی این کلمه‌ای نامأنوس در زبان فارسی است و بار معنائی مورد نظر بک را به سختی می‌رساند. برای بک، زیرسیاست سیاستی است که برون و ورای نهادهای نمایندگی نظم سیاسی دولت ملی جریان می‌یابد. به عبارت دیگر زیرسیاست برون از پارلمان، رقابتهای انتخاباتی و فعالیت احزاب، در تصمیمها و کنشهای روزمرۀ مردم مادیت پیدا می‌کند. مدرنیتۀ دوم، مدرنیتۀ بازتابنده، این سیاست را موضوعیت می‌بخشد. در رویاروئی با مخاطرات، با پیامدهای کنش خود، مردم به زیر سیاست روی می‌آورند. در این سیاست تمایز بین چپ و راست معنای ویژه‌ای ندارد. مهم برخورد با عواملی هستند که ریسکها را دامن می‌زنند، هر چند هر تصمیم و کنش آمیخته به این آگاهی است که هر تصمیم و کنش می‌تواند به نوبت خود مخاطره بر انگیز باشد. در زیر سیاست کنشگری فرد هم می‌تواند وجهی شخصی داشته باشد و هم وجهی جمعی. از یکسو، می‌توان زندگی شخصی را آنگونه اداره کرد که میزان مخاطرات را کاهش داد. از سوی دیگر می‌توان در حرکتهائی جمعی برای کاهش میزان مخاطرات همچون جنبشهای ساماندهی بهینۀ مصرف و استفادۀ دوستانه از طبیعت شرکت جست.

ریسک ترجمه

در مجموع، مفاهیم نظری اولریش بک شاید به آن خاطر که به آخرین تحولات جوامع مدرن اشاره دارند به سختی قابل ترجمه به زبان فارسی هستند. دربارۀ نظریه‌های او می‌توان به زبان فارسی نوشت و بحث کرد ولی برای آن که اینکار را با دقت انجام داد باید یک فرهنگنامه ویژه ایجاد کرد. تا آنگاه باید نظریه‌های او را با مخاطرۀ بد فهمی و کژاندیشی به بحث بگذاریم. ولی مگر، آنگونه که از نظریه‌های کسانی مانند هارولد بلوم و استانلی فیش می‌توان برداشت کرد، هر برداشت و فهمی خود یک بد فهمی و یک کژاندیشی نیست؟ مخاطره‌های جهان معاصر وحشتناک هستند. بسیاری از تصمیمها و کنشهای ما در سطح کلان پیامدهائی همچون جنگ، کشتار، خشکسالی و گرمایش زمین به بار آورده‌اند. در سطح خُرد نیز کنشهای ما می‌توانند پیامدهائی همچون طلاق، بیکاری و افسردگی ببار آورند. در بارۀ اولریش بک دست کم می‌توان امیدوار بود که برداشت غلط از نظریه‌های او چنین پیامدهائی را در بر ندارند – البته به شرطی که از فردا کسانی برداشت غلط از نظریه‌های بک را همسان با خیانت به حقیقتی مطلق و توهین به مقدسات نشمرند.

در همین زمینه

اولریش بک، جامعه‌شناس پرآوازه آلمانی، درگذشت

رسانه‌‌های دیجیتال و تهدید آزادی