اشاره: نویسنده در این مقاله به بررسی برخی از داوری‌های زیباشناختی می‌پردازد که غالباً در زندگی روزانه مان به انجام می‌رسانیم و بسیاری از آنها بر جهان بینی مان، جامعه و جهان تاثیر می‌گذارند. نویسنده توضیح می‌دهد که چگونه این تصمیمات و اولویت‌های زیباشناختی روزمره که ظاهراً بی اهمیت به نظر می‌رسند می‌توانند دارای پیامدهای محیطی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و وجودی مهمی باشند. قالب و صورتبندی این پژوهش کاملاً مبتنی بر تحقیق و بررسی است و نه مشاجره و مجادله، زیرا نکتۀ اصلی و کلی نویسنده بررسی بُعدی از زندگی زیباشناختی مان است که تاکنون در گفتمان دانشگاهی مورد غفلت قرار گرفته است. نویسنده در قسمت اول موضوع اهمیت زیبایی شناسی روزمره برای محیط زیست را طرح کرد و در این قسمت به به زیبایی شناسی محیط زیست می‌پردازد.

فرانتس مارک: کره اسب جهنده
فرانتس مارک: کره اسب جهنده

۲. زیبایی شناسی محیط زیست (زیبایی شناسی سبز)

به نظر می‌رسد که خبرهای بد در بخش قبلی بیان کنندۀ احتمال وجود برخی از خبرهای خوب نیز باشد. یعنی، اگر قدرت امر زیباشناختی به لحاظ محیط زیستی دارای پیامدهای منفی است آیا ممکن نیست تا این قدرت را در راستای هدف مثبت تری تغییر دهیم؟

یک شکاک ممکن است پاسخ دهد که ما نمی‌توانیم هیچ کاری را در مورد اولویت و ذوق زیباشناختی مان انجام دهیم زیرا هیچ کسی نمی‌تواند آن را به ما تحمیل کند. اما آنچه می‌تواند بر ما تحمیل شود سواد بوم شناختی است. از نگاه این شکاک، ما باید مشتاقانه از پیامدهای بوم شناختی اعمال مان از طریق باور علمی اما نه باور زیباشناختی، آگاه باشیم. ما می‌توانیم ارزش بوم شناختی باتلاق‌ها را درک کنیم، هرچند که باتلاق، کثیف به نظر آید. به همین طریق، ما می‌توانیم ارزش و بهای بوم شناختی حفظ یک چمن سبز و سفید کردن لباس‌ها را دریابیم اما شیفتگی زیباشناختی نسبت به آنها یکسان باقی می‌ماند. این راهبرد مشابه درک ارزش غذایی سبوس یا ارزش غذایی ماهیِ روغن بدون علاقه به طمع آنها است یا شناختن ضرر غذای پُر کالری یا پُر چربی در ضمنِ علاقه به طمع آن.

من در پاسخ به این شکاک، اولاً استدلال خواهم کرد که چرا گسترش سواد بوم شناختی به تنهایی کافی نیست. سپس توضیح خواهم داد که چگونه تغییر علایق زیباشناختی عمومی در راستای خدمت به یک دستوالعمل اجتماعی خاص ممکن است.

الف) قدرت امر زیباشناختی

هیچ کس اهمیت گسترش سواد بوم شناختی ما را از این جهت که آگاهی ما را نسبت به پیامدهای اعمال مان بیشتر می‌کند، انکار نمی‌کند. در واقع، یک مطالعۀ تجربی تایید می‌کند که میزان رویکرد مثبت نسبت به موجودات بی مهره با میزان تحصیلات و شناختی که دربارۀ آنها به دست آمده است تطابق دارد. اما چنین شناختی فی نفسه نمی‌تواند برای ایجاد تغییرات در اعمال و رویکردهای ما کافی باشد. واکنش‌های زیباشناختی ما می‌تواند از این جهت نقش نسبتاً مهمتری را ایفاء کند.

آلدو لئوپالد یکی از برجسته‌ترین طرفداران محیط زیست است که به شدت از نقش محوری امر زیباشناختی در ترویج اخلاق محیط زیستی آگاه است. براساس دیدگاه او، اخلاق محیط زیستی و زیبایی شناسی محیط زیست تفکیک ناپذیرند. درخواست او برای رشد و پرورش سواد بوم شناختی از طریق مطالعۀ تاریخ طبیعی و بوم شناسی صرفاً به همین جا ختم نمی‌شود؛ وی بر این اندیشه است که انتقال شناخت کتاب محور که از طریق این مطالعات بدست آمده است به درک و تجربۀ واقعی مان از طبیعت ضروری است. سخن معروف وی دربارۀ اخلاق محیط زیست چنین است: «هر مسئله را برحسب آنچه که به لحاظ اخلاقی و زیباشناختی درست است بررسی کن… یک چیز زمانی درست است که انسجام، استحکام و زیبایی اجتماع زیستی را حفظ کند» و او بارها بر اهمیت ارتقا «درک» محیط زیست تاکید می‌کند.

دلیل لئوپالد برای تاکید بر بُعد زیباشناختی اخلاق محیط زیست، یک دیدگاه نسبتاً ضدکانتی است که واکنش محترمانه و نتیجتاً حمایتی نسبت به یک ابژه (از قبیل محیط زیست) بدون مرتبه‌ای از شیفتگی، وابستگی و به طور خلاصه احساس عشق به دست نمی‌آید. او ادعا می‌کند که «ما تنها در واکنش به چیزی که می‌توانیم ببینیم، احساس کنیم، بفهمیم و نسبت به آن عشق بورزیم می‌توانیم اخلاقی باشیم» و «غیر قابل تصور است که یک رابطه اخلاقی بتواند بدون عشق ورزیدن به محیط زیست، احترام گذاشتن و شیفتگی نسبت به آن و توجه بسیار به ارزش آن وجود داشته باشد».

اکنون گمان می‌کنم که گسترش نوعی رویکرد به محیط زیست که به لحاظ بوم شناختی حساس و مسول باشد بدون پرورش شیفتگی زیباشناختی مان و دلبستگی محبت آمیز به آن، به لحاظ نظری ممکن است. با وجود این، ما توجه خودمان را نسبت به یک مفهوم یا هویت انتزاعی از قبیل آزادی، صلح و ملت گسترش می‌دهیم و می‌توانیم این کار را انجام دهیم، آن هم با توسل صرف به قوه عقلانی مان که تنها قوه مناسب برای اخلاق کانتی است. اما حتی با توجه به این هویات، لازم به ذکر است که آنها غالباً با نمادهای انضمامی نظیر کبوتر با شاخۀ زیتون، عقاب سر سفید، یک پرچم، یک سرود ملی یا مجسمۀ آزادی تبلور می‌یابند. این نمادها قدرتمند هستند. آنها پرورش یک رویکرد ستایش انگیز و محبت آمیز را برای ما آسان می‌سازند و ما را به جانب اعمال و تصمیماتی خاص متمایل می‌سازند. به همین شکل، البته به استثنای قهرمان مرتجع کانتی، غالباً علاقمند خواهیم بود تا به نحوی مسئولانه و محترمانه در رابطه با طبیعت یا یک اثر هنری رفتار کنیم، به شرط اینکه آنها را به لحاظ زیباشناختی محصل بیابیم. بدون چنین شیفتگی زیباشناختی و دلبستگی عاطفی، پرورش یک رویکرد محترمانه نسبت به محیط زیست (اگر به لحاظ نظری غیر ممکن نباشد) به لحاظ روان شناختی و عملی بسیار دشوار است.

اگر تاکید لئوپالد بر اهمیت امر زیباشناختی، بهانه‌ای برای گسترش حساسیت بوم شناختی باشد هنگامی که طبیعت را تجربه می‌کنیم، یوآن ناسور در بحث اش در مورد «ماندگاری فرهنگی»، همین امر را به طراحان و خالقان محیط مصنوعی خاطرنشان می‌کند. او در حالی که طراحی مناظری را که به لحاظ بوم شناختی پایدار می‌مانند تشویق و ترویج می‌کند، توجه ما را به اهمیت واکنش زیباشناختی افراد به آن جلب می‌کند. او خاطر نشان می‌کند که اگر افراد یک منظره را جذاب و به لحاظ زیباشناختی گیرا بیابند تمایل می‌یابند تا آن را حفظ کنند، از آن مراقبت نمایند، آن را دوست داشته باشند و آن را «به لحاظ فرهنگی ماندگار» نمایند.

مناظری که توجه ستایش انگیز انسان‌ها را جلب می‌کنند احتمال بقای بیشتری در نسبت با مناظری دارند که توجه و ستایش انسان‌ها را جلب نمی‌کنند. این نوع بقا و ماندگاری را که وابسته به توجه انسان است می‌توان ماندگاری فرهنگی نامید. مناظری که به لحاظ بوم شناختی سالم هستند و مناظری که همچنین لذت و موافقت را بر می‌انگیزند به واسطۀ توجه و مراقبت مناسب انسان‌ها تا مدت‌های مدیدی ماندگار می‌شوند. احتمال کمی وجود دارد که افراد دست به نوسازی، هموارسازی، بهره برداری یا بهبود مناظری بزنند که جذاب می‌یابند. به طور خلاصه، سلامتی منظره مستلزم لذت و توجه انسان به آن است.

کریستوفر هاوتورن، در حالی که دربارۀ معماری سبز سخن می‌گوید، همین نکته را بیان می‌کند. تامین شرایط ماندگاری، برای ساختمان محیط زیست [ساختمان سبز] کافی نیست؛ همچنین لازم است که چنین تامینی به لحاظ زیباشناختی باشد «زیرا اگر ساختمان مورد علاقه و دوست داشتنی باشد، از آن محافظت به عمل می‌آید ـ و هیچ چیزی بیش از ماندگاری برای محیط زیست دوستانه نیست».

نکته مشابهی هم بوسیلۀ دیوید اور مطرح شده است که بر نقش محوری ای تاکید می‌کند که زیبایی شناسی باید در ایجاد یک جهان پایدار ایفا کند. او ادعا می‌کند که «ما براساس تجربۀ زیبایی در تمام اشکال خود بیش از دلایل عقلانی یا توسل انتزاعی به وظیفه یا حتی به واسطه ترس، برانگیخته می‌شویم که صمیمانه تر، هماهنگ تر و بیشتر به فعالیت بپردازیم» یعنی، «ما باید بر اساس نمونه‌هایی عمل کنیم که می‌توانیم آنها را مشاهده، لمس، و تجربه کنیم» و نسبت به آنها، «دلبستگی عاطفی» و «احساس عمیق» را گسترش دهیم. در واقع، ریچارد برور با پیگیری تاریخ جنبش حفاظت از محیط زیست در آمریکا اذعان می‌کند که به رغمِ تمام محدودیت ها، «استدلال زیباشناختی احتمالاً متقاعد کننده‌ترین برهان‌ها است که مراقبت از محیط زیست می‌تواند برای بسیاری از طرح هایش از آن استفاده کند».

اما حتی اگر ما با لئوپالد و دیگران در این زمینه موافق باشیم که باید یک حساسیت زیباشناختی روزمره‌ای را پرورش دهیم که دستور کارهای محیط زیست را ترویج کند و نه اینکه آنها را کنار بزند، احتمال و امکان آن چیست؟ آیا چنین چیزی صرفاً اندیشه‌ای آرزومندانه است و مباحث محیط زیست نهایتاً ناگزیر هستند تا صرفاً با ابزاری غیر زیباشناختی مورد بررسی قرار گیرند؟ یا ممکن است درگیر نوعی مهندسی اجتماعی در رابطه با زیبایی شناسی روزمره بشویم؟ اجازه دهید که در گام نخست سنت تاریخی ای را یادآوری کنم که حساسیت زیباشناختی افراد برای یک هدف اجتماعی خاص مهندسی شده بود. تاریخ زیبایی شناسی مناظر آمریکا، اگر چه حساسیت بوم شناختی را به طور کامل به وجود نیاورده است، اما نشان می‌دهد که ذوق زیباشناختی ما می‌تواند به نحوی هدایت شود که به دستور کار اجتماعی خاص کمک نماید.

ب) زیبایی شناسی مناظر در آمریکا

همان طور که بسیاری از محققان به ثبت رسانده اند، رویکرد نخستین مهاجران آمریکایی نسبت به آنچه که برای آنها به عنوان «طبیعت وحشیِ» غیر زراعی به نظر می‌رسید منفی بود، بخشی از این امر بخاطر موانع حادی بود که بر سر امرار معاش و بقا وجود داشت. عوامل دیگری که به این رویکرد منفی نسبت به طبیعت وحشی کمک می‌کرد برآمده از سنت عقلانی اروپا در آن زمان بود. طبیعت بکر مادام که توسط انسان‌ها به کشت و کار در نیامده بود بیابانی بی ارزش محسوب می‌شد و جان لاک نیز یکی از برجسته‌ترین طرفداران این نظریه بود. این تلقی و برداشت سودگرایانه تحت تاثیر ذوق زیباشناختی رایج اروپا تا زمان گسترش مقولات زیباشناختی جدید امر والا و مناظر زیبا در طی قرن هیجدهم بود. ترتیب و نظم هندسی از جمله ویژگی‌های زمین‌های زراعی از قبیل مزارع و باغ‌ها بودند که بسیار زیباتر از طبیعت وحشی بی نظم، آشفته و بهم ریخته تلقی می‌شدند.

هنگامی که امرار معاش و بقا در طبیعت وحشی دیگر جزئی از نگرانی‌های جدی به شمار نیامد، رویکرد مردم آمریکا نسبت به محیط زیست خود مثبت تر شد. درک مردم آمریکا از مناظر در قرن نوزدهم عمدتاً مبتنی بر نظریۀ زیباشناختی رایج اروپا بود، نتیجۀ نوعی زیبایی شناسی مناظر زیبا و تاسیس رمانتیسیسم که ارزش هنری یک ابژه را در مجموعه‌ای از ایده‌های تداعی شده می‌دانست که این ابژه آنها را بر می‌انگیزد. اظهار نظر ذیل از آرشیبالد آلیسون، یک متخصص زیبایی شناسی بریتانیایی در اواخر قرن هیجدهم، به بهترین وجه این نظریۀ زیباشناختی تداعی گرایانه را توصیف می‌کند: «هنگامی یک ابژه، خواه ابژه والا باشد یا ابژۀ زیبایی، به ذهن ما در می‌آید هر شخصی از زنجیرۀ تفکری آگاه می‌شود که به طور بی واسطه در تخیلش برانگیخته شده است و مشابه خصلت یا بیان ابژۀ اصلی است».

بر طبق این نظریۀ زیباشناختی، به راحتی می‌توان مناظر اروپا را به خاطر قدمت تاریخ بشری که با آنها تداعی شده است درک نمود. از سوی دیگر، مناظر آمریکا بر طبق تفسیر قرن نوزدهم فاقدِ تداعی‌های مشابه است. این مقایسه باعث ایجاد اضطراب بسیار و عقدۀ حقارت در میان متفکران آمریکا در قرن نوزدهم شد. توماس کول، یک نقاش برجسته در قرن نوزدهم که به طور خاص به خاطر نقاشی‌های مناظر شناخته شده است تنها با ذکر چند نمونه ادعا می‌کند که بسیاری از افراد مناظر آمریکا را در نسبت به منظر اروپا نازل تر می‌دانند به خطر اینکه مناظر آمریکا «نیازمند تداعی‌هایی هستند که در میان صحنه‌های جهان قدیم به وجود می‌آیند». به طور مشابه، سارا هال به عنوان یک نویسنده، از این امر اظهار تاسف می‌کند که مناظر آمریکا در کل برای تخیل ما کسل کننده و یکنواخت است زیرا «خشک، خالی و توام با احساسی دردناک برای مسافری است که از ذوق و شوقی برخوردار» است که «برآمده از نیاز به تداعی‌های عقلانی و شاعرانه در مورد صحنه‌هایی است که می‌بیند».

درک مناظر آمریکا مبتنی بر راهبردهای متفاوتی است که برای جبران این فقدان تداعی‌های ادعا شده، پیشنهاد شده است. یکی از این راهبردها، ایجاد چنین تداعی‌هایی بواسطۀ خلق داستان‌های گوناگونی است که بتوان آنها را به مناظر خاص نسبت داد. آثار ادبی واشینگتن ایروینگ و جیمز فنامور کوپر به ویژه در ایجاد برخی از تداعی‌های برای مناظر آمریکا موثر بودند تا آنها را «به صحنه‌ای بزرگ از وقایع انسانی تبدیل کنند». راهبرد دوم ارجاع تخیل مردم به امکان تحول اقتصادی آینده این مکان‌ها بود. این مناظر ممکن بود در همان لحظه، غیر زراعی، خشن، بدوی و ناهموار باشد. اما توماس کول با دیدن چنین صحنه‌ای ادعا می‌کند که: «چشم جان ممکن است نگاهی به وقایع آینده داشته باشد. جایی که گرگ‌ها پرسه می‌زنند، دب اکبر می‌درخشد؛ در دامنه خاکستری کوه‌ها معابد و برج‌ها سر بلند می‌کنند ـ کارهای عظیمی در طبیعت وحشی انجام خواهد گرفت که اینک بیراهه است؛ و افرادی که هنوز متولد نشده‌اند خاک را مقدس خواهند شمرد».

اما جایی که مردم آمریکا بتوانند مدعی برتری مناظرشان بر مناظر اروپایی شوند باید به لحاظ زمانی و مکانی به عظمت خود آنها باشد. مناظر آمریکا می‌توانند با بسط و گسترش مفهوم تداعی‌های تاریخی برای گنجاندن تاریخ طبیعی، بر تاریخ بشر اروپایی برتری یابند. برای مثال، کلارنس کینگ می‌نویسند که درختان سرخ چوب سیرا [ واژۀ اسپانیایی به معنای رشته کوه ممتدی که قله‌های مرتفع و دندانه داری دارد] «قبل از دوران مسیحیت وجود داشت» و هوراس گریلی بیان می‌کند که «درختان هنگامی که داوود در مقابل کشتی نوح به رقص می‌پرداخت، هنگامی که سولومون معبد را بنیان گذاشت، وقتی که تزئوس در آتن حکم می‌راند و هنگامی که آنئاس از خرابه‌های سوختۀ تروای مغلوب پایین می‌آمد از اندازه عظیمی برخوردار بودند».

این عظمت تاریخی که با مناظر آمریکا تداعی می‌شود با عظمت مکانی سازگار می‌شود. آبشارهای نیاگارا شگفت انگیز و خیره کننده است و همتایی در میان آبشارهای دیگر دنیا ندارد؛ قله ها، دره‌های عمیق و آبشارهای یوسمیت و رشته کوه نوادا برتر از نظایر خود در اروپا هستند، به ویژه کوههای آلپ؛ شگفتی‌های طبیعی گوناگونی که در زردکوه (یلو استون) نظیر آبفشان ها، چشمه‌های داغ، وجود دارند از پدیده‌های مشابهی که به همان اندازه و ظرفیت در جاهای دیگر یافت می‌شوند پیشی می‌گیرند. آلبرت ریچاردسون در سال ۱۸۶۷ اذعان می‌کند که به طور کلی مجموعۀ عجایب و شگفتی‌های طبیعی تمام کشورهای دیگر بسیار نازل تر از این است.

راهبرد نهایی برای اثبات ویژگی منحصر بفرد و برتر مناظر آمریکا، راهبردی سلبی نیست بلکه راهبردی موثر و کارامد است، یعنی ارزش مند دانستن آنچه به عنوان نقطه ضعف محسوب می‌شود (فقدان تداعی ها) یعنی تحسین و ستایش طبیعت وحشی آمریکا دقیقاً به خاطر وضعیت بکر آن به لحاظ واقعی و مفهومی. رودریک نش ادعا می‌کند که واشینگتن ایروینگ و چارلز فنو هافمن، اولین سردبیر مجلۀ نیکربوکر در تلقین این ایده موثر بود که «طبیعت وحشی آمریکا مزیتی را بر تمام کشورها ایجاد می‌کند»، زیرا باعث می‌شود که مسافر آشنا با کوه‌های آلپ اعتراف کند که «کوه‌های آلپ نمی‌تواند منظره‌ای وحشی تر، خشن تر، عظیم تر، رمانتیک تر، و به طور سحرآمیزی زیباتر و تماشایی تر از آنچه اینجا را احاطه کرده است (Lake Tahoe) ارائه دهد». به طور خلاصه، به قول کول، «برجسته‌ترین و شاید تاثیرگذارترین ویژگی مناظر آمریکا، طبیعت وحشی آن است».

در واقع، نقاشی مناظر، به ویژه نقاشی‌های مربوط به طبیعت وحشی آمریکا، که توسط هنرمندانی نظیر آلبرت بیرشتات، فردریک چرچ و توماس موران خلق شده‌اند بر عظمت وحشی سرزمین بکر، از طریق نورپردازی و ترکیب شگفت انگیز و نیز عظمت محض بوم نقاشی تاکید می‌کنند. افزون بر این، عکس‌هایی که در ابتدا به عنوان عکس‌های مستند برای ثبت طرح پیمایش دولتی به کار می‌رفتند، مثلا آثار ویلیام هانری جکسن و کارلتون واتکینز، مناظر شگفت انگیزی از ایالت‌های غربی به ویژه یلو استون و یوسمیت، ضبط و معرفی کردند. تصویرهای این مناظر را حتی می‌توان غالباً در تصاویر و جلد کتاب‌ها و مجلات پر فروش از جمله پیچررسک آمریکا (آمریکای تماشایی) یافت. در حال حاضر، این مناظر «تصویرهای عامه پسند و محبوبی را از جویبارهای پر جوش و خروش، سیمای آبشار، شکوفه‌های سیب و صحنه‌هایی که به عنوان پس زمینه تبلیغات سیگار و سالنامه‌ها استفاده می‌شوند به وجود می‌آورد».

بنابر این، این شیوه‌های درک مناظر آمریکا بخشی از پروژه فرهنگی را برای تعریف هویت مان در جهان جدید تشکیل می‌دهد به ویژه با متمایز نمودن خودش از جهان قدیم که نسل جوان از بسیاری جهات، از جمله حساسیت زیباشناختی، بدان مدیون بود. این تحول در زیبایی شناسی مناظر آمریکا بر این مشاهدۀ سیمون شاما تاکید می‌کند که «هویت ملی بخش عظیمی از فریبندگی شدید خود را بدون رازِ سنت مناظر خاص از دست خواهد داد». اما آنچه برای مقصود کنونی من از بیشترین اهمیت برخوردار است این است که این مورد نشان می‌دهد که چگونه احکام و علایق زیباشناختی افراد می‌تواند تابع نوعی دستور کار اجتماعی/ فرهنگی باشد و چگونه قدرت آنها برای تاثیرگذاری بر رویکرد و اعمالی که از آن نتیجه می‌شوند مورد استفاده قرار می‌گیرد. پس این برتری تاریخی، امکان ارتقا و ترویج نوعی دستور کار برای محیط زیست را از طریق مهندسی زیباشناختی تایید می‌کند. در ذیل، مایلم تا آنچه را که مارسیا ایتون یک «باید زیباشناختی» می‌نامد مورد بررسی قرار دهم؛ یعنی، «ایجاد محیط‌های پایدار که نه تنها پرسش از آنچه که افراد زیبا می‌یابند بلکه آنچه آنها باید زیبا بیابند ایجاب می‌کند».

ج) زیبایی شناسی محیط زیست (زیبایی شناسی سبز) ـ طبیعت

پس در وهلۀ اول ما چگونه جنبه‌های غیر تماشایی طبیعت را به لحاظ زیباشناختی در تجربه خودمان جذاب سازیم؟ راهبرد نخست، ایجاد کیفیات تماشایی، زیبا یا ظاهراً مهیج در بخش‌های غیر تماشایی طبیعت است که به طور عادی برای درک انسان دسترس ناپذیر هستند. میکروسکوپ، نورپردازی متفاوت و عکس‌هایی با عدسی زاویه باز، به دیدن امر مشاهده ناپذیر کمک می‌کنند. عکس برداری و فیلم برداری با فواصل زمانی نیز پدیده‌هایی را به چنگ می‌آورند که تجربه آنها برای ما بیش از حد طولانی است.

فرانتس مارک: روباه‌ها
فرانتس مارک: روباه‌ها

اما یادگیری مشاهده زیبایی تماشایی در مناظر و موجودات غیر تماشایی با کمک ابزار هنری ممکن است منجر به نتیجۀ عکس شود، یعنی ترکیب در هنرهای بصری ضرورتاً گزینشی و تنظیم شده است و هرگز تصویر دقیقی از ابژۀ واقعی نیست. از این رو، اگر یاد بگیریم که بخش‌های غیر تماشایی طبیعت را از طریق یک لنز هنری درک کنیم ممکن است از کشف این امر سرخورده شویم که طبیعت واقعی غیرتماشایی قادر نیست که انتظاراتی را برآورده سازد که بواسطۀ بازنمایی هنری آن به وجود آمده است. برای مثال، حتی با توجه به مناظر تماشایی، چگونه است که حداقل با دیدن کارت پستال ها، کتاب‌های راهنما و پوسترها، انتظار خاصی نزد ما ایجاد شده است اما وقتی به دیدن منظرۀ واقعی رفته ایم تنها احساس یاس و سرخوردگی به ما دست داده است؟ (اگر چه حسی از رضایتِ دیدن چیزی واقعی حداقل می‌تواند این یاس و سرخوردگی را تسکین دهد). شاید شرایط آب و هوا بدانگونه که در عکس‌ها به تصویر کشیده شده است مناسب نباشد و تصویر مبهم و نورپردازی مهیج نبوده باشد. یا فریم اصلی ممکن است نشان دهنده‌ی امور دیگری نظیر پارکینگ شلوغ، فروشگاه‌های سوغاتی و بزرگراهی نباشد که به وضوح در این چشم انداز واقعی وجود دارد. در واقع، آنی گادفری، به عنوان عکاس و معمار مناظر، این تجربۀ دست کاری شده از مناظر را که بوسیلۀ عکس‌های تجاری ارائه شده‌اند تایید می‌کند. وی تایید می‌کند که «عکاس از طریق ابزار ساده‌ای مانند فریم، دیدگاه، ترکیب، سرعت شاتر و استفاده از نورپردازی و فیلترها، تصویر آرمانی خود را از یک مکان تنظیم می‌کند». به طور خاص، وی بیان می‌کند که: «من هر چیزی را که به نحو نادرست تنظیم شده باشد، هر چیز زاید و مناظر زشت را حذف می‌کنم. من برای به دست آوردن مناظر دلنشین، خودم را در موقعیت‌های دشوار قرار می‌دهم، بالای صندلی و میز و پشت ماشینم قرار می‌گیرم یا از پنجره خم می‌شوم». تجربه چنین صحنه‌هایی که از چنین موقعیت‌های دشواری به دست می‌آیند از همان جایگاه برای بینندگان ممکن نیست. افزون بر این، به نظر او، حضور افراد معمولاً در عکس‌های مناظر گنجانده نمی‌شود. حتی بدون چنین راهبردی برای چارچوب بندی، این می‌تواند درست باشد که تجربۀ ما بواسطۀ مولفه‌های غیر بصری مغشوش گردد، از قبیل صدای ترافیک، هواپیماهایی که در ارتفاع پایین پرواز می‌کنند و برف روب ها، علاوه بر بوی خوش کباب از اردوگاه توریستی مجاور یا بوی نامطبوعی که از زباله‌های پر به مشام می‌رسد.

علاوه بر این، این راهبرد نیازمند نوعی آموزش است. یعنی اگر ذوق زیباشناختی عامه به ادراکی جان بخشد که به لحاظ بوم شناختی خام است و در نهایت اعمال را برانگیزد، نوعی حساسیت زیباشناختی جدید باید پرورش یابد، آن هم برای آموزش دربارۀ نتایج اولویت‌های زیباشناختی مان. همان طور که برخی از متفکران حمایت می‌کنند زیبایی شناسی محیط زیست (زیبایی شناسی سبز) باید به لحاظ علمی آگاهی بخش باشد و نه اینکه صرفاً به سطح لذت بخش اکتفا کند. زیبایی شناسی سبز باید به لحاظ مفهومی دربردارندۀ ارزش زیباشناختی اولیه باشد که به صور گوناگون به عنوان «معنای غنی»، «زیبایی بیانگر»، «ارزش‌های زندگی» یا ادراک «جدی» توصیف می‌شود، و سپس درباره لایۀ لذت بخش این ابژه اطلاعاتی به دست دهد.

من می‌پذیرم که امر مفهومی در تعیین کیفیات زیباشناختی و معانی هنری آثار هنری ضروری است و نظریۀ فرمالیستی عمدتاً بی اعتبار شده است البته به جز ارزش آن در جلب توجه به امر لذت بخش. برای مثال، مفهوم مورد نظر کندال والتون از مقولات هنر، ضرورت گنجاندن یک اثر هنری را در مقولۀ خاص خودش اثبات می‌کند که توسط عواملی فرا حسی تعیین می‌شود نظیر زمینه تاریخی آن، نیت هنرمند، و در نسبت دادن کیفیات زیباشناختی «مناسب» نظیر پویا، عالی، منسجم و تماشایی. نظریۀ جهان هنر آرتور دانتو نیز به چنین ضرورتی برای گنجاندن یک ابژه در جهان هنر به نحوی که ما بتوانیم کماکان ویژگی‌های بیانگر و معنای آن را تفسیر کنیم متوسل می‌شود. ابژه‌هایی که به لحاظ ادراکی تمایزناپذیر هستند می‌توانند بر حسب عضویت شان در جهان هنر یا بر اساس عدم عضویت آنها در جهان هنر متمایز شوند و چنین چیزی تنها می‌تواند با ارجاع به ملاحظات مفهومی معین شود.

به همین شکل، تجربۀ ابژه‌های طبیعی ضرورتاً به امر شناختی متوسل می‌شود، یعنی در ابتدا به خاطر تجربه آنها به عنوان «طبیعت». والتون تشابهی را میان مقولۀ هنر و مقولۀ طبیعت ایجاد می‌کند با اشاره به این امر که درک ما از یک بچه فیل به عنوان موجودی «جذاب، دوست داشتنی، لطیف یا ظریف» وابسته به اندازۀ متعارف فیل‌هایی است که ما می‌شناسیم. «برای افرادی که با فیل‌های ما آشنا نیستند بلکه با نژادی از فیل‌های کوچک آشنا هستند، همین حیوان ممکن است بزرگ، قوی، تنومند، خطرناک و سنگین به نظر آید مشروط بر اینکه این فیل نسبت به نژاد فیل‌های کوچک، بزرگ باشد». در حالی که درگیری با چنین عوامل شناختی ای در درک زیباشناختی طبیعت می‌تواند از سوی افراد بسیاری پذیرفته شود، اما آنچه در زیبایی شناسی طبیعت به شدت مورد اعتراض است میزان و محتوای امر مفهومی است که ضروری تلقی می‌شود. این بحث معمولاً متمرکز بر این است که آیا درک طبیعت که به لحاظ علمی هدایت شده یا انباشته از آن است تنها شیوۀ درک مناسب و صحیح طبیعت یا مناسب‌ترین یا صحیح‌ترین آن است. در بافت و شرایط بحث من در اینجا، که به بررسی اصول زیبایی شناسی طبیعت سبز می‌پردازم، توجه خود را تنها به تداعی‌های علمی معطوف می‌کنم بدون اینکه بخواهم ارتباط و اهمیت ملاحظات مفهومی دیگر را انکار نمایم از قبیل ملاحظات تاریخی، اجتماعی و فرهنگی که وابسته به شرایط هستند. زیبایی شناسی طبیعت که به لحاظ علمی آگاهی بخش است، صرف نظر از اینکه تنها شیوه مناسب درک باشد یا نباشد، باید مولفۀ مهمی از زیبایی شناسی طبیعت را شکل بخشد زیرا امکان نقش هنجاری را برای زیبایی شناسی فراهم می‌کند. مارسیا ایتون در حالی که «از توجه به شیوه‌های گوناگون واکنش [ما] به طبیعت اکراه دارد» بیان می‌کند «اگر بخواهیم مبنایی را برای ارزیابی عقلانی ماندگاری بوم شناختی یک منظره ایجاد نماییم، باید بر امر شناختی تاکید ورزیم». تا آن جا که پرورش زیبایی شناسی سبز یک تلاش هنجاری برای ایجاد رویدادهای ماندگار در آینده باشد، ملاحظات شناختی در رابطه با ارزش بوم شناختی یک ابژۀ طبیعی باید شالودۀ واکنش زیباشناختی ما را به آن تشکیل دهد.

برای مثال، دریاچۀ نمک نمونه‌ای از منظرۀ غیر تماشایی است که به خاطر ظاهر نسبتاً معمولی اش فاقدِ ویژگی‌های چشمگیر تلقی می‌گردد. دریاچه نمک، به رغمِ ظاهر ساده‌ای که دارد، سیستم پیچیده‌ای است که میزان متفاوت نمکِ آب را تعدیل می‌کند. ما می‌توانیم با این شناخت، ببینیم و دریابیم چگونه مناطق گیاهی به نحو متمایز برای نشان دادن سازگاری خود با میزان خاصی از آب مشخص می‌شوند. افزون بر این، شناخت مکانیزم پیچیدۀ دریاچۀ نمک که به عنوان نوعی تصفیه کنندۀ آب عمل می‌کند (و بسیاری از نقش‌های دیگری که آن انجام می‌دهد) ممکن است ما را سرگرم کند، آن هم به خطر تضاد و مغایرت با ظاهر بی اهمیت، غیر مهیج و معمولی اش. چنین درکی در اینجا متفاوت از شناخت و درک صرفِ این نقش طبیعت ـ گونۀ دریاچۀ نمک است زیرا مستلزم تجربۀ لذت بخش بی واسطه از این مکان نیست؛ درک مفهومی ما از مکانیزم پیچیدۀ آن کافی خواهد بود. سود گردش زدن در طبیعت مانند گردش در پیرامون دریاچۀ نمک با راهنمایی طبیعت گرا این است که ما می‌توانیم درک مفهومی را به طور بی واسطه به ویژگی‌های محسوس ابژه یا منظره انتقال دهیم و بدین ترتیب شیوۀ خاص تبلور، بیان یا حتی اختفاء یا تضاد واقعیت‌های گوناگون را با نمودهایی لذت بخش درک کنیم.

یا مواردی را در نظر بگیرید که ابژه‌های طبیعی به عنوان بخشی از الگوی رشد خود یا در واکنش به شرایط پیرامونی یا فصول، تغییرات مهمی را تجربه می‌کنند. نمونه‌ها عبارتند از صور گوناگون مکانیزم دفاعی موجودات طبیعی که برجسته‌ترین نمونه‌های آن، استتار، تبدیل یک کرم پروانه به پروانه یا نوزاد قورباغه به یک قورباغه، و برگهای سبز است که به رنگ قرمز روشن در می‌آیند. ما به کمک تخیل، تغییر مورد انتظار از حالت قبلی به حالت کنونی از ابژۀ مقابل خود را کنار هم قرار می‌دهیم و بدین ترتیب آنچه را که در غیر اینصورت می‌تواند نمودی معمولی باشد به ابژه‌ای سرگرم کننده تبدیل می‌کنیم. چنین اطلاعات جانبی ای به ما کمک می‌کنند تا به جزییات دقت کنیم یا احساس مسرتی را به خاطر فقدان چنین نشانه‌های آشکاری ایجاد می‌کنند. یک ماهی بادکنکی که در لحظۀ کنونی خود را باد نکرده است ممکن است جذاب و جالب به نظر نیاید مگر اینکه ما بدانیم که اندازه، شکل و ظاهر این ماهی هنگامی که با ماهی شکاری مواجه می‌شود تغییر بسیاری می‌کند. یا کن وبر در مقاله خودش درباره طبیعت خاطر نشان می‌سازد که شیفتگی و دلبستگی او به پروانۀ ملکه صرفاً به خاطر زیبایی ذاتی آن نیست بلکه به خاطر این واقعیت است که «حالت اولیه این پروانه، یک کرم راه راه رنگارنگ ـ و شاید زشت ـ است» و این واقعیت که «کرم‌های چندش آور می‌توانند به موجودات بال دار زیبا تبدیل شوند»، علاوه بر اینکه مسیر پرواز آنها در طول مهاجرت شان به هزاران کلیومتر می‌رسد».

در این نمونه‌های مربوط به زیبایی شناسی طبیعت که به لحاظ علمی آگاهی بخش است تخیل نقش مهمی را ایفا می‌کند. امیلی بردلی بر اهمیت ادراک و تخیل در درک زیباشناختیِ طبیعت تاکید می‌کند که به نحوی رویکرد بیش از حد شناختی ای را تصحیح می‌کند که زیبایی شناسیِ طبیعتِ علم محور از آن حمایت می‌کند. در حالی که او به انحصاری بودن شناخت علمی به چنین رویکردی اعتراض می‌کند، اما انکار نمی‌کند که چنین شناختی می‌تواند منجر به «تخیلی مناسب» شود و نه «واکنش‌های تخیلی کم عمق، خام و احساساتی که می‌توانند درک ما را نابود کنند».

اگر چه نمونه‌های او به معنای فنی و آکادمیک، علمی نیستند اما نمونه‌های او در مورد گیاهان کوهی که تحت شرایط سختی رشد می‌کنند و شن‌های دریا که صیقل یافته‌اند و بواسطۀ امواج به تدریج فرسوده می‌شوند مشابه نمونه‌های من در مورد دریاچۀ نمک و تغییر موجودات هستند. او در خصوص گیاهان کوهی می‌گوید:

«با تامل بر لطافت شن‌های دریا، من خروش بی رحمانۀ اقیانوس را از آن جهت تجسم می‌کنم که شن‌ها را فرسوده می‌سازد. همچنین می‌توانم تخیل نمایم که این ماسه‌ها قبل از اینکه صیقل یابند چگونه به نظر می‌رسیدند و این تخیل به اعجاب و شگفتی من از این ابژه کمک می‌کند. تفکر صرف درباره شن‌ها برای درک لطافت ظریف آنها که با مقایسه احساس کردن آنها با تصور حالت تازگی آنها، مورد تاکید قرار می‌گیرد، کافی نیست».

آنچه دربارۀ زیبایی شناسی طبیعت که تابع بوم شناسی است و با زیبایی شناسی سبز مربوط به مصنوعات مقایسه می‌شود، حائز اهمیت است این است که به نظر می‌رسد اطلاعات علمی همواره به تبدیل واکنش زیباشناختی منفی ما (از قبیل واکنش‌هایی که در رابطه با مناظر و ابژه‌های غیر تماشایی ابراز می‌کنیم) به واکنش مثبت کمک می‌کنند. تا آن جا که فعالیت طبیعت قابل استناد به عاملیت انسان نباشد، زیبایی شناسی طبیعت سبز به طور کلی در جهت گسترش قلمرو اموری گام بر می‌دارد که به لحاظ زیباشناختی قابل درک هستند.

اما ما در پرورش این زیبایی شناسی طبیعت سبز که به طور علمی آگاهی بخش است باید مراقب باشیم تا از آنچه که جبرگرایی محیط زیست می‌نامم، پرهیز کنیم بدین معنا که ارزش بوم شناختی یک ابژه به طور مستقل ارزش زیباشناختی آن را معین می‌کند. پیروی از جبرگرایی محیط زیست ما را از تجربۀ بی واسطه ظاهر لذت بخش ابژه دور خواهد کرد و ما را بدون ارجاع به ویژگی‌های حسی ابژه، به این نتیجه خواهد رساند که ابژه به خاطر نقش بوم شناختی مثبت اش، به لحاظ زیباشناختی مثبت است. حتی با گنجاندن ضروری ملاحظات مفهومی گوناگون، استنباط نهایی و مبنای حکم زیباشناختی ما باید آن چیزی باشد که به طور بی واسطه قابل درک است. از این لحاظ، ما باید به اصرار لئوپالد بر پرورش «ادراک» آگاهانه و پخته در ایجاد یک زیبایی شناسی محیط زیست توجه نماییم. شناختی که از بوم شناسی و تاریخ طبیعی به دست می‌آید باید به همان شیوه‌ای ترجمه شود که طبیعی به نظر می‌رسد، احساس، بو و لمس می‌شود. اگر چه آرنولد برلنت به ویژه به مناظر طبیعی ارجاع می‌دهد، اما در یادآوری این امر به ما بر حق است که گردآوری اطلاعات متنوع دربارۀ یک منظره، ضروری است اما برای فهمیدن آن کافی نیست مگر اینکه «ما این اطلاعات را به تجربۀ ادراکی مرتبط کنیم».

بریدی خاطر نشان می‌کند (و من با آن موافقم) که طبیعتی که به لحاظ زیباشناختی درک می‌شود، به ویژه جنبه‌های غیر تماشایی آن، از قبیل «سواحل گلی و باتلاق ها» مستلزم «تلاش فرد هوشمند» است از این جهت که آنچه فرد برای ادراک به تصویر می‌کشد «تا حدی وابسته به تلاشی است که من در جهت اشتغال و پرداختن به قوای ادراکی ام به کار می‌برم». درک هنر نیز مستلزم نوعی تلاش از جانب ماست اما این امر از گفتمان‌های ریشه دار به دست می‌آید یعنی تاریخ هنر، نقد هنری، درک موسیقی، نقد ادبی، نقد تئاتر و نظایر این. در این رشته‌ها تصور می‌شود که رابطۀ میان شناخت تاریخی هنر و شناخت تکنیکی و ظاهر لذت بخش ابژۀ هنری محور و کانون اصلی آنها است. در مقایسه با هنر، مطالعۀ طبیعت عمدتاً با آموزش علمی مرتبط دانسته می‌شود و تاکید اندکی بر ارتقاء درک زیباشناختی صورت می‌گیرد. من بر این عقیده ام مطالعۀ علمی که به لحاظ بوم شناختی جهت یافته است می‌تواند رابطۀ گسترده‌ای با شیوه‌ی فهم و درک ما از هنر داشته باشد که بواسطۀ صور گوناگون ابزار آموزشی و روش شناسی‌های آنها تسهیل می‌شود. تاسف انگیزترین چیز برای من این است که نظام آموزشی ما به همان میزان کلاس‌های هنر، موسیقی و ادبیات، مجالی را برای مطالعۀ طبیعت فراهم نمی‌کند.

د) زیبایی شناسی سبز ـ مصنوعات

Everyday Aesthetics
این مقاله ترجمه و تلخیص فصل دوم این کتاب است

زیبایی شناسی سبز که تابع ارزش‌های محیط زیست است باید نه تنها برای طبیعت بلکه همچنین برای مصنوعات به کار رود. اگر زیبایی شناسی طبیعت سبز به همان اندازۀ زیبایی شناسی مربوط به هنر کاملاً بسط نیافته و ریشه دار نشده است، زیبایی شناسی سبز به خاطر چالش‌های خاصی که با آنها روبرو است حتی کمتر بسط و توسعه یافته است. اول اینکه، در مورد هنر و طبیعت ما می‌توانیم به طور متعارف میزان معینی از شناخت را در رابطه با یک ابژه انتظار داشته باشیم. ما غالباً عمدتاً به موزه و کنسرت می‌رویم تا نوعی تجربۀ زیباشناختی را به دست آوریم و اگر پیشاپیش از ابژه هنری آگاهی و شناختی نداشته باشیم، به دنبال ابزار بسیاری برای غنی بخشیدن به این تجربه می‌رویم و آنها را می‌یابیم مثلاً از طریق فهرست نمایشگاه، توضیحات متصدی موزه بر دیوار و توضیحات برنامه، که بیان کنندۀ مطالعه صوری در تاریخ هنر و درک موسیقی نیستند. به همین شکل، اگر چه ممکن است بسیاری از ما به لحاظ بوم شناختی نسبتاً بی سواد باشیم، اما در مورد طبیعت فرصت‌های بسیاری برای یادگیری زیست شناسی، تاریخ طبیعی، جغرافیا و بوم شناسی نه تنها به طور آکادمیک بلکه شاید مهمتر از همه، از طریق موزه‌های طبیعی، قدم زدن در طبیعت و دیدن پرندگان با کمک طبیعی دانان، فیلم ها، و نوشته‌های مربوط به طبیعت توسط چهره‌های خبره وجود دارد.

اما هنگامی که موضوع به کالاهای مصرفی و محیط ساخته شده مربوط می‌شود، ما فاقد این ابزار متفاوت برای ارتقا درک زیباشناختی هستیم. به ویژه در خصوص کالاهای مصرفی، آیا راهنماهایی نظیر آنچه برای هنر و طبیعت قابل دسترسی هستند وجود دارد؟ راهنماهای مشتریان کارایی، دوام و بهای کالاها و محصولات گوناگون را بررسی می‌کنند و راهنماهای مشتریان طرفدار محیط زیست اطلاعاتی دربارۀ ابعاد محیط زیستی این کالاها ارائه می‌دهند اما چنین اطلاعاتی بدون هیچ ارتباطی با ابعاد زیباشناختی آنها ارائه می‌شوند. در حالی که ملاحظات زیباشناختی غالباً در تصمیم گیری‌ها و پرداختن به فعالیت‌ها مهم هستند هیچ راهنمایی وجود ندارد که امر زیباشناختی و امر شناختی را به هم بپیوندد که معادل با اموری نظیر نوشته‌های مربوط به طبیعت و تاریخ هنر باشد. افزون بر این، در اشتغال به وظایف عملی موجود نظیر تصمیم برای خرید کردن یا نظافت چیزها، ما به ندرت به دنبال شیوه‌های گوناگون برای غنی بخشیدن به تجربۀ زیباشناختی مان می‌رویم، آن هم وقتی که با این ابژه‌های روزمره سروکار داریم.

پایان

بخش پیشین

زیبایی شناسی روزمره و اهمیت آن برای محیط زیست

در همین زمینه:

نقد زیبایی شناسی هنرمحور

نقد زیبایی شناسی تجربه‌محور