اشاره: نویسنده در این مقاله به بررسی برخی از داوری‌های زیباشناختی می‌پردازد که غالباً در زندگی روزانه مان به انجام می‌رسانیم و بسیاری از آنها بر جهان بینی مان، جامعه و جهان تاثیر می‌گذارند. نویسنده توضیح می‌دهد که چگونه این تصمیمات و اولویت‌های زیباشناختی روزمره که ظاهراً بی اهمیت به نظر می‌رسند می‌توانند دارای پیامدهای محیطی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و وجودی مهمی باشند. قالب و صورتبندی این پژوهش کاملاً مبتنی بر تحقیق و بررسی است و نه مشاجره و مجادله، زیرا نکتۀ اصلی و کلی نویسنده بررسی بُعدی از زندگی زیباشناختی مان است که تاکنون در گفتمان دانشگاهی مورد غفلت قرار گرفته است. متن حاضر در دو قسمت منتشر می‌شود: قسمت اول به اهمیت زیبایی شناسی روزمره برای محیط زیست و قسمت دوم به زیبایی شناسی محیط زیست می‌پردازد.

فرانتس مارک: آهوی سرخ II
فرانتس مارک: آهوی سرخ II

احکام، اولویت‌ها و علایق زیباشناختی نمی‌توانند به قدر کافی توسط زیبایی شناسی هنر محور یا زیبایی شناسی تجربه محور خاص به چنگ آیند. فرد ممکن است با این مطلب موافق باشد اما کماکان ممکن است همین فرد با باور به اینکه زیبایی شناسی روزمره با موضوعات نسبتاً سطحی، بی اهمیت و خسته کننده‌ای سر و کار دارد که از ارزش پژوهش فلسفی برخوردار نیستند، موضوع پیگیری زیبایی شناسی روزمره را به پرسش گیرد. پس چگونه است که ما در مورد لکه‌ها و چین و چروک‌های لباس مان، نظافت شخصی، و ظاهر و نمای وسایل و دارایی‌های مان نگران هستیم و به آنها اهمیت می‌دهیم؟ آیا از این موضوعات زیباشناختی، هیچ چیز مهمی اخذ نمی‌شود؟ این علایق در بهترین حالت می‌توانند به تعیین خودانگاره و روابط فردی مان یاری رساند، اما آیا این مهم نیست که آنها به کجا منتهی می‌شوند؟ آیا این واکنش‌ها نشان دهنده این نیست که به سر و وضع ظاهری مان دقت می‌کنیم و نه به مسائل اساسی و مهمتری نظیر موضوعات سیاسی، اخلاقی و اجتماعی؟

از سوی دیگر، بر طبق این استدلال، هنر با امری بسیار خطیر و امری که به لحاظ اجتماعی از اهمیت برخوردار است سر و کار دارد. همان طور که ویرجینیا پاسترل در بحث خود درباره سبک و محتوا توصیف می‌کند این دیدگاه بر آن است که «نمودها و ظواهر نه تنها به طور بالقوه گمراه کننده بلکه جزیی و بی اهمیت هستند ـ ارزش زیباشناختی نیز واقعی نیست مگر در نمونه‌های نادر و کمیاب، آن هم هنگامی که امر روزمره به هنر والا تبدیل می‌شود». هنر در برخی مواقع ما را به چالش می‌کشد، جهان بینی ما را تغییر می‌دهد، ما را در جهت یک عمل خاص بسیج می‌کند و احساس‌های ارزشمندی را نظیر همدلی، بخشش و احترام بارور می‌سازد و این نیز به نوبۀ خود به یک جامعه کمک می‌کند تا در جهت معینی حرکت نماید. برخلافِ واکنش ناآگاهانۀ ما به جنبۀ لذت بخش ابژه‌ها که نوعاً در زندگی زیباشناختی روزمره مان رخ می‌دهد، تجربۀ زیباشناختی از هنر نیز یک مسالۀ پیچیده است. افزون بر این، هنر با فراهم نمودن بینشی آموزنده، روشنگر، گاه تعالی بخش، گاه کوبنده و حیرت انگیز دربارۀ خود، زندگی و جهان به نحوی که زندگی ما بر طبق این بینش، هرگز همان زندگی پیشین نیست، جایگاه خاص و مستقلی را به خود اختصاص می‌دهد. اما توجه ما به چمنِ سبز و پیراهنِ بدون چین و چروک، بدین گونه نیست. بدین ترتیب است که این استدلال به پیش می‌رود.

گزینش‌های زیباشناختی روزمرۀ ما ـ به رغمِ اینکه قادر نیستند تا تجربه و بینشی را تسهیل کنند که به لحاظ وجودی، عمیق و بنیادی است و به رغمِ اینکه گفتمان‌های ریشه داری وجود ندارند تا زمینه را برای تجربه ما مهیا کنند ـ ساده، روشن و بی اهمیت نیستند. به محض اینکه درصدد برآییم تا آنچه را آشکار نماییم که در احکام زیباشناختی روزمرۀ ظاهرا روشن و ساده مندرج است، بی درنگ در می‌یابیم که پیچیدگی بسیار شگفت انگیزی پیرامون آنها وجود دارد. این باور که تصمیمات و احکام زیباشناختی روزمره مان، کم اهمیت هستند در این مقاله به چالش کشیده می‌شود. کاملاً خلاف این باور صادق است. در اینجا روشن خواهم ساخت که: چگونه رویکردها و علایق زیباشناختی روزمره غالباً به نتایجی منتهی می‌شوند که از اشتغال صرف به امر سطحی و پیوند با آن فراتر می‌روند و نه تنها بر زندگی ما بلکه بر وضعیت جامعه و جهان نیز تاثیر می‌گذارند.

قدرت و توانایی امر زیباشناختی در تاثیرگذاری و گاهی اوقات تعیین رویکردها و اعمال ما واقعاً در سراسر تاریخ و در میان سنت‌های فرهنگی مختلف به رسمیت شناخته شده و به کار می‌رود. اجازه دهید چند نمونه را مطرح کنم. در سنت غرب، افلاطون نخستین کسی است که به قدرت امر زیباشناختی اذعان می‌کند، و دفاع وی از سانسور هنرها بدون چنین اعترافی، بی معنا خواهد بود. در سنت غیر غربی، کنفسیوس را به عنوان فردی می‌شناسیم که نحوۀ تاثیرپذیری انسانها و جامعه به صورت گسترده بر اساس رعایت درست آیین و مناسک را که نه تنها شامل رفتار صحیح بلکه شامل موسیقی، جامه بر تن کردن، بازخوانی و نظایر این است، تشخیص می‌دهد. می‌توانیم تبلیغ موسیقی، ادبیات، فیلم و حتی گیاهان خاص از طرف آلمان نازی را به یاد آوریم. تحقیق جدید در زمینه تاریخ اندیشه ژاپن مدرن به کند وکاو میان امپریالیسم ژاپن و تاسیس زیبایی شناسی ملی قبل از جنگ جهانی دوم می‌پردازد. این زیبایی شناسی ملی گرایانه نه تنها هنرهای سنتی ژاپن بلکه چشم اندازهای آن، از جمله زیبایی شکوفه‌های گیلاس را که به نماد بسیار قدرتمند ملی گرایی در زمان جنگ تبدیل شد، تحسین می‌کند. نمونه جدیدتر را می‌توان در عکسی یافت که از سه آتش نشان گرفته شده است که در حال با رفتن از پرچم آمریکا در بقایای مرکز تجارت جهانی هستند، عکسی که شبیه عکس مشهور اوو ـ جیما است. فارغ از هر نوع واکنش خاصی که به این عکس داشته باشیم، نمی‌توانیم انکار کنیم که این عکس عمیقاً همه ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد، به همراه تصاویر دیگری از این فاجعه که ما نمی‌توانستیم کمکی کنیم و تنها ناظر آن بودیم. توماس ای. فرانکلین، عکاس این عکس می‌گوید: «در تمام مدت از اینکه مردم نسبت به یک عکس چنین واکنش جدی ای را نشان می‌دادند در شگفت بودم».

در جامعه مصرفی حال حاضر که از سبک‌ها آگاهی دارد، ملاحظات زیباشناختی غالباً بر تصمیماتی که ما درباره خریدهای مان اتخاذ می‌کنیم، تاثیر می‌گذارد. همان طور که گزارش تازه درباره جایگاه طراحی نشان می‌دهد که: «زیبایی شناسی نقش بیشتری را در توصیف جایگاه یک محصول خاص ایفا می‌کند، جنبه‌های بصری طراحی به عنوان ابزاری برای جذب مصرف کننده غلبه یافته است». از این رو، «سبک» تبدیل به عامل مهمی در تعیین موفقیت تجاری یک محصول شده است. توجه به «سبک» نه تنها به خود کالاها بلکه به شیوۀ عرضه آنها در بازار نیز گسترش یافته است از جمله تبلیغ کالاها در محیطی که آنها قرار دارند، و چنین تبلیغی با نورپردازی خاص، برنامه ریزی برای نمایش، رنگ آمیزی ها، محیط کلی، حضور فروشنده‌ها انجام می‌شود. این توجه به ظاهر و سبک به برداشتی که از کاندیداهای سیاسی صورت می‌گیرد نیز بسط یافته است که علاوه بر صلاحیت، توانایی رهبری، برنامه سیاسی و وفاداری حزبی آنها شامل مدل مو، لباس و ژست آنها نیز می‌شود.

این نمونه‌ها نشان می‌دهند که شیوه‌های فعالیتِ زیبایی شناسی برای اهداف سیاسی، اجتماعی یا تجاری کم و بیش شناخته شده و گاهی اوقات به کار گرفته می‌شود. برعکس، ما چندان با قدرت امر زیباشناختی در تاثیرگذاری و گاهی اوقات در تعیین وضعیت جهان و کیفیت زندگی به شیوه‌هایی که از برنامه خاص مورد نظر دولت، جامعه یا شرکت تجاری ناشی نشده‌اند آشنا نیستیم. نمونه‌ای از این موارد به پیامدهایی که زیبایی شناسی روزمره برای محیط زیست دارد، مربوط می‌شود.

امروزه اخلاقِ محیط زیست، به عنوان رشته‌ای نسبتاً تازه اما اینک استوار، مجموعه وسیعی از موضوعات را بررسی می‌کند که برخی از آنها عبارتند از: انسان مداری، تراژدی ذهنیت جمعی، نژادپرستی محیطی، رویکرد علمی کشورهای مدرن غربی، حقوق موجوداتی غیر از انسان‌ها و نسل‌های بعد. در هنگام بحث درباره این موضوعات، در رابطه با ارزش زیباشناختی طبیعت از آن جهت که بکر و وحشی است نوعاً به زیبایی شناسی اشاره می‌شود. این توجه به بکر بودن زیبایی شناسی در این راستا است که هر آفرینش و دخالت منفی بشر را به عنوان «سوء استفاده» از طبیعت تلقی کند و این نتیجۀ ناگوار باعث نگرانی شماری از منتقدان جدید شده است. این تلقی همچنین می‌تواند زندگی زیباشناختی ما را که به لحاظ محیط زیستی با اهمیت است به تجربه‌ای خاص با طبیعت محدود کند یعنی به موضوع خاصی برای نویسندگان معروف طبیعت نظیر هنری دیوید ترورو، جان مویر، باری لوپز و آنی دیلارد. از این رو، اهمیت بکر بودن زیبایی شناسی در گفتمان محیط زیست، اهمیت بسیار زیاد واکنش‌های زیباشناختی ما به حیاط خلوت مان و نیز فعالیت‌ها و ابژه‌های روزمره را تحت الشعاع قرار می‌دهد که عموماً لحظات یا تجربه‌های فراموش نشدنی ای را برای تامل فراهم نمی‌کنند. از این رو، ما بدین گرایش داریم که نقش بی سابقه و مهم آنها را در تاثیرگذاری بر رویکرد و اعمال و آگاهی بوم شناختی مان و بنابراین نقش آنها را در تغییر جهان نادیده بگیریم. آنها سطحی، معمولی و بی اهمیت به نظر می‌رسند اما در واقع چنین نیستند.

در این مقاله می‌خواهم تا این غفلت عمومی از زیبایی شناسی روزمره را اصلاح نمایم که به لحاظ محیط زیستی مهم است. در گام نخست نشان می‌دهم که احکام و علایق زیباشناختی روزمره ما که به طور عمومی پذیرفته شده است با ۱) موجودات طبیعی، ۲) مناظر و ۳) مصنوعات و محیط‌های ساخته شده‌ای سروکار دارند. برخلافِ موارد بهره برداری سیاسی یا تجاری از امر زیباشناختی که قبلاً ذکر کردم، این امر ناشی از دستورالعمل‌هایی نیست که به صورت آگاهانه تدوین شده اند، بلکه ناشی از فقدان آگاهی بخشی از ما درباره نتایج محیط زیستی احکام و علایق زیباشناختی روزمره مان است. اما این واقعیت که زیبایی شناسی روزمره عموماً تاثیر منفی بر محیط زیست دارد نیز نشان دهندۀ این امکان است که این قدرت امر زیباشناختی برای تاثیرگذاری بر تصمیمات ما می‌تواند برای تقویت دستورالعمل‌های مثبت در زمینه محیط زیست به کار رود.

۱. اهمیت زیبایی شناسی روزمره برای محیط زیست

الف) موجودات طبیعی

اجازه دهید تا با علاقۀ زیباشناختی عمومی به موجودات طبیعی آغاز کنم. من بر این اعتقاد هستم که اکثر افراد مجذوب موجوداتی می‌شوند که ملیح، دوست داشتنی، حیرت انگیز، رنگارنگ یا خوش ترکیب هستند اما نه موجوداتی که لزج، معمولی، زشت یا مزاحم‌اند. مطالعات تجربی تایید می‌کنند که این گرایش در ذوق زیباشناختی ما وجود دارد. یک مطالعه بین فرهنگی نشان می‌دهد که واکنش افراد به موجودات گوناگون وابسته به «جذابیت زیباشناختی آنها و عمدتاً تحت تاثیر ملاحظاتی از قبیل رنگ، شکل، تغییر و وضوح» است. این امر، گرایش عمومی به پرندگان و پستانداران بزرگ را که «به لحاظ زیباشناختی جذاب» به شمار می‌آیند و عدم گرایش به جانوران بی مهره و خزندگان را که «به لحاظ زیباشناختی ناخوشایند» تلقی می‌شوند، تبیین می‌کند. یکی از شماره‌های مجله تایم در واکنش به این علاقه عمومی به موجودات ملیح، دوست داشتنی و رنگارنگ، یکی از مقالات خود را به وضعیت خطرناک کوسه ماهی‌ها و مقاله دیگر خود را به انقراض قریب الوقوع ماهیِ روغن در سواحل شمالی اقیانوس آرام اختصاص داد و عکس شگفت آوری از یک کوسه ماهی را بر روی جلد خود به تصویر کشید. به همین شکل، یک آگهی برای نفت کش‌های دو جداره که مملو از تصاویر بصری جذاب از دولفین، بچه فوک و وال‌ها بود که همگی ظاهراً نشان دهندۀ سودبرندگان از این نفت کش‌ها بودند. یکی از منتقدان اشاره می‌کند که حتی بهترین نشریات و مجلات در زمینه طبیعت، همواره «درخشان‌ترین رنگ ها، گیاهان و جانوران رنگارنگ را با رنگ‌های سبز آرسنیکی، رنگ‌های قرمز تیتانی، رنگ‌های زرد تند و رنگ‌های صورتی زننده» به تصویر می‌کشند.

فرانتس مارک: اسب آبی‌رنگ I
فرانتس مارک: اسب آبی‌رنگ I

همان طور که مارسیا اتون خاطر نشان می‌کند، فرهنگ عامه همچنین در تعیین این علایق زیباشناختی از قبیل جلب توجه بسیاری از افراد به گوزن‌ها به عنوان حیوانات دلنشین نقش ایفا می‌کنند. علاوه بر این، نویسندۀ دیگری بیان می‌کند که «حتی در میان جانداران ملیح و دوست داشتنی، مجذوب تصویر دلنشینی از کوآلا، کانگوروها و خرس‌های قطبی می‌شویم که در حال آموزاندن راز دنیای وحش به بچه هایشان، جنگ و دعوا در اوقات تفریح، مالیدن پوزه و دماغ مانند اسکیموها یا دوستی بدون جنگ و دعوا با ساکنان دیگر جنگل، تصاویری رها از کار مشمئز کنندۀ کشتن لاشه‌های تجزیه شده، دل و رودۀ شکار را بیرون ریختن یا تکه تکه کردن توله‌های نابینایی که تازه متولد شده اند».

اگر نظر ارسطو را در این باره تایید کنیم که یک ابژه برای اینکه بتواند در همان نگاه نخست به لحاظ زیباشناختی درک گردد باید اندازه معینی داشته باشد، آنگاه اندازه و بدین ترتیب وضوح موجودات نیز از اهمیت برخودار خواهند بود. ادوارد اُ. ویلسون از این امر تاسف می‌خورد که «اگر انسان‌ها تا بدین حد تحت تاثیر اندازه نبودند یک مورچه را بسیار شگفت انگیز تر از یک کرگدن به شمار می‌آوردند و خاطر نشان می‌کند که هنگامی که گیاهان یک دره در پرو یا یک جزیره در اقیانوس آرام در معرض نابودی قرار می‌گیرند ما از این مصیبت با اطلاع می‌شویم و از آن متاسف می‌گردیم اما آنچه مورد توجه قرار نمی‌گیرد نابودی هزاران موجود بی مهره است».

به نظر می‌رسد که این تبعیض‌های زیباشناختی عمومی پیامد مهمی نداشته باشند؛ در این صورت چگونه می‌شود اگر کوسه ماهی‌ها و کرگدن‌ها را جالب تر از ماهیِ روغن و مورچه‌ها در نظر بگیریم؟ در واقع این مسئله تا حد زیادی مبهم است. اگر ما به لحاظ زیباشناختی مجذوب برخی از موجودات خاص شویم آنگاه نگران سرنوشت آنها خواهیم بود و درصدد برخواهیم آمد تا از آنها محافظت کنیم در حالی که نسبت به موجودات دیگری که آنها را به لحاظ زیباشناختی جذاب نمی‌یابیم بی تفاوت باقی خواهیم ماند. هنگامی که استفن جی گولد به این اعتراض می‌کند که «تا چه هنگام طرفداران محیط زیست همواره باید با این واقعیت سیاسی مواجه شوند که حمایت‌ها و سرمایه گذاری‌ها به حیوانات دوست داشتنی، ملیح و جذاب و نه موجودات لزج، زشت و بدقیافه (که بالقوه از حیث تکاملی مهمتر و مفیدتر هستند) یا به زیستگاه‌ها اختصاص می‌یابد»، به بهترین وجه این مسئله را بیان می‌کند. اظهار نظر وی با این مطالعه تجربی تایید شده است که «اکثر مردم آمریکا طرفدار حمایت از موجوداتی محبوب و به لحاظ زیباشناختی جذاب نظیر عقاب آمریکایی، شیر کوهی، ماهی قزا آلا و تمساح آمریکایی هستند حتی اگر چنین محافظتی باعث افزایش قابل توجه در میزان طرح توسعه انرژی شود». بدین ترتیب همه ما با پیام «حفظ وال ها» یا «حفظ دولفین ها» و نه با حفظ «ماهی روغن» آشنا هستیم.

در واقع، میزان قابل توجهی از حمایت عمومی برای محافظت فالیلا، به عنوان عضوی از خانوادۀ پرندگان بومی هاوایی، «به خاطر منقار بسیار بزرگ، رنگ زرد طلایی سر و گردن و رنگ خاکستری منقارش است». برعکس، حمایت عمومی اندکی برای محافظت اسنیل دارتر شده است، که عضو چند سانتیمتری خانوادۀ مینو ماهی است که در خطر نابودی قرار دارد. یکی از مفسرین با بیان این تضاد، خاطرنشان می‌کند که «درک عمومی متفاوت از یک نوع پرندۀ جذاب، در مقابل یک ماهی ناشناخته قرار می‌گیرد». به همین شکل، ایتون اظهار نظر می‌کند که «نشانۀ بیماری بامبی»، یعنی اینکه احساس عاطفی ما تحت تاثیر تصویر خیال انگیز تمام گوزن‌های بامبی قرار می‌گیرد، برای مدیران جنگل این کار را دشوار می‌سازد که «مردم را متقاعد کنند که تعداد گوزن‌ها باید در برخی از نقاط به شدت کاهش یابد».

بر طبق برخی یافته‌ها می‌توان گفت که این اولویت‌های زیباشناختی نه تنها بر رویکردها و اعمالی که از این رویکردها نتیجه می‌شوند (نظیر حمایت از یک هدف خاص که به محیط زیست مربوط می‌شود)، بلکه بر محتوای قوانین نیز تاثیر می‌گذارند. برای مثال، یک مطالعه نتیجه می‌گیرد که «لذت زیباشناختی تا حدودی این حس ما را تبیین می‌کند که مباحث عمومی درباره محافظت از انواع در بیشتر موارد به پستانداران بزرگ مربوط می‌شود ـ و نه به جوندگان، حشرات یا گل سنگ ها. این امر گاهی اوقات در قانون انعکاس می‌یابد مثلاً در قانون حمایت از پستانداران دریایی، که حمایت از پستاندارانی نظیر وال ها، دلفین‌ها و فُک‌ها را بسیار وسیع تر از ماهی‌ها می‌کند که برخی از آنها به همان میزان در خطرند». همچنین به نظر می‌رسد نحوه تعیین اینکه کدام یک از موجودات و انواع در خطرند حداقل تا حدی تحت تاثیر ملاحظات زیباشناختی باشد. به رغمِ افزایش نسبتاً قابل ملاحظۀ تعداد عقاب‌های آمریکایی، به سبب قانون محافظت از انواع در خطر در سال ۱۹۷۳، از ۴۱۷ جفت آشیانه در ۱۹۶۳ تا بیش از ۶۴۰۰ جفت آشیانه تا به امروز، تنها به تازگی نام آن از فهرست این قانون حذف شده است. از سوی دیگر، بسیاری از موجودات دیگر وجود دارند که در این قانون گنجانده نشده اند، مانند «گوفر نواحی مازاما و سوسک غار بیدستر»، هر چند که آنها «نسبت به عقاب آمریکایی، در خطر بسیار بیشتری هستند». به نظر می‌رسد که دلیل این امر همان ذوق زیباشناختی عمومی است که «انواع پیش پا افتاده و معمولی تر را نادیده می‌گیرد».

ب‌) مناظر

Everyday Aesthetics
این مقاله ترجمه و تلخیص فصل دوم این کتاب است

مسائل مشابهی در رابطه با مناظر وجود دارد. توجه عمومی بیشتر مجذوب امر ناآشنا و بیگانه و تجسمی است که نمونه آن را می‌توان در جواهر سلطنتی پارک‌های ملی نظیر یلواستون و یوسمیت با ارتفاع بسیار بلند، آبشارها، شکل جغرافیایی غیرعادی و پدیده‌های گرمایی مشاهده نمود. به نظر می‌رسد که میراث قرن هیجدهمی از سنت مناظر زیبا، که امر زیباشناختی به عنوان یک امر تصویری تلقی می‌شود، بر ذوق ما حاکم است. ما تمایل داریم از مناظری ستایش و تمجید کنیم که می‌توانند تبدیل به یک تصویر زیبا شوند (امروزه غالباً به صورت عکس زیبا درآیند)، اما نسبت به بخش‌های دیگر طبیعت که به خاطر فقدان پیچیدگی، تنوع، هارمونی یا ویژگی‌های چشمگیر، نمی‌توانند به صورت یک ترکیب تصویری زیبا درآیند بی تفاوت هستیم. حتی مدافع سرسخت ایجاد پارک‌های ملی، یعنی فردریک لاو اولم استید، با درکی روشن چنین ذوق عمومی را می‌شناسد.

ادامه دارد

در همین زمینه:

نقد زیبایی شناسی هنرمحور

نقد زیبایی شناسی تجربه‌محور