بر اساس آیات قرآن انتخاب و کنش در محیط آمیخته به «خیر» و «شرّ»، چالش انسان در حیات این دنیا است. تمرین و تقویت «تقوا»، هر فرد را در دامنه «خیر» توانمندتر می‌کند به گونه‌ای که بر کنش‌های فرد و کیفیت زیستن فرد اثر می‌گذارد. موفقیت فرد در آزمون «صالحات» و سبقت در «احسن عمل» و در «سلام» زیستن، در گروی تقوای ناشی از ایمان به خدا است.

بر اساس آیات قرآن به تعداد انسان‌ها «سمت» وجود دارد. مدعای قرآن این است که هر کس «سمت» خودش را در «سمت» خدا قرار دهد و در این مسیر تلاش کند در این دنیا و دنیای آخرت موفق است. شاید بتوان گفت غایتِ دین ورزی هر فرد در سمت خدا، خیر هستیدن هر فرد است – تلاش برای توانمندی و خودگردانی خود در محیط خیر و شر و خیربنیان شدن در سمتِ خیرِ محض. دینی که همه پیامبران مخاطبان خود را به آن دعوت کردند، چیزی نیست جز دین عبودیت خدا و در سمت خدای یگانه قرار گرفتن. دین ورزی یا پایور بودن در سمت خدا، توانمند شدن هر چه بیشترِ فردِ مومن با «اتقی و اصلح» و زیستن (هستیدن) در «سلام» است. رسالت پیامبران ابلاغ پیام خدا به جمعیت مخاطب بوده است که در گمراهی و تبهکاری بوده اند، تا شاید با برانگیختن افراد مخاطب و هدایت آنان تغییر سمت داده و به راه ایمان و عمل صالح در آیند. اما این فرد است که هم «سمت» را انتخاب می‌کند و هم مسیر را با تلاش خود طی می‌کند و در آن زندگی می‌کند. در نوشتار پیش رو دو واژه «تقوا» و «خیر» و رابطه بین دو این مفهوم در تعریف «دین»، شایسته توجه و دقت بیشتری است. به لحاظ نظری، «تقوا» یا خدا-آگاهی باید به فرد کمک کند رفته رفته یک خود (SELF) قوی و خودگردان داشته باشد. آن چنان توانمند باشد که بتواند به طور خودجوش شکیبا، مهربان، غمخوار، سخاوتمند، بخشنده، دادگر، فروتن، باوفا، امین و… باشد. در محیط فتنه خیر و شر همواره آدمی در معرض انتخاب و کنش و در نتیجه در معرض بیم و اندوه قرار دارد. از این منظر تقوای فرد به او کمک می‌کند تا قوی تر باشد، در دامنه خیر از مرز دامنه شرّ فاصله اطمینان بخش داشته باشد تا کمتر اشتباه کند و در نتیجه کمتر رنج ببرد و بر مجموع لحظات زیستن فرد در «سلام» افزوه شود. عبادات، نیایش ها، مرور پندها، ذکرها، یادآوری نعمت ها، قدر دانستن نعمت ها، مناسک و غیره همه ابزار تقویت خدا-آگاهی یا تقوا هستند که بازتاب آن در زیستن بهتر فرد و در تعامل بهتر با دیگران و جهان است.

religions

در این نوشتار با استناد به چند دسته آیات قرآن بحث می‌شود که دینِ خداباوری و عبودیت خدای یگانه، دین یگانه همه پیامبران بوده است. این که کسی بخواهد با یک بسته به نام «دین» کسی را دیندار کند یا به دین فلان پیامبر درآورد سخن و تلاش باطلی بیش نیست. بسته‌ای به نام دین و آن هم دین فلان پیامبر وجود ندارد. خدا چند تا دین ندارد. دانش خدا زیاد نمی‌شود که بخواهد آموخته‌های جدید خود را در یک بسته جدید توسط پیامبر دیگری و با عنوان دین آن پیامبر به انسان منتقل کند. «مسلمانی» یک حالت یا یک نوع «بودن» یا «باشیدن» یا «هستیدن» فردی است. تنظیم جهان درون هر فرد با جهان برون است. اگر به گونه انسان در خلقت اختیار داده نشده بود، چالش باشیدن نداشت. «سلم» و «مسلمانی» فقط و فقط و فقط با تلاش خود فرد میسر است و مستقل از پیرو فلان پیامبر بودن و یا زنده و مرده بودن فلان پیامبر است. به باور نگارنده و بر اساس موضوعاتی که در این نوشتار بحث می‌شود برای صلح جهانی و زیستن مسالمت آمیز برندها و فرقه‌های گوناگون هر برند دینی در کنار یکدیگر و همچنین زیست مسالمت آمیز خداباوران و خداناباوران کنار یکدیگر؛ مردم جهان چاره‌ای ندارند جز این که این دین و دین ورزی را بفهمند. با چنین تعریفی از دین، یعنی دین یگانه‌ی عبودیت خدای یگانه، برندها یا ملت‌های دینی سازمان یافته کنونی رقیب موسوم به یهودی و مسیحی و اسلام و غیره، برساخته‌هایی بیش نیستند که در طول قرن‌ها توسط افراد به تدریج شکل گرفته است! آن چیزی که امروزه به نام دین با برند فلان پیامبر و در فرقه‌های گوناگون هر برند توسط متولیان هر فرقه در جهان به مردم عرضه و در رقابت و یا علیه برند و فرقه‌های یکدیگر برای آن بازاریابی می‌شود به باور نگارنده برساخته و کاسبی خواسته و یا ناخواسته متولیان دین است! متولیان دین برند شده و سازمان یافته موسوم به «اسلام» و در فرقه‌های مختلف؛ چه فقیهان و مفتیان که خود را متولیان رسمی آن می‌دانند و چه روشنفکرانی که وظیفه وصله پینه کردن اسلام فقیهان و مفتیان و حتی رنگ کردن خرافات آنان را بر عهده گرفته اند، هر دو گروه در خطای بنیادی ناشی از درک نادرست از مفهوم «دین» هستند. قبل از برند شدن یا «ملت» شدن «اسلام»، برندهای «یهودی» و «نصرانی» دو ملت عمده ساخته شده در دین خداپرستی ابراهیمی بوده‌اند. در مورد برند «اسلام» که در طول چهارده قرن اخیر و با تاثیرپذیری از اقدامات متولیان دو برند پیشین در برندسازی شکل گرفته است، می‌توان به جرئت ادعا کرد که مشگل اصلی در شکل گیری این برند آن است که موضوع و منظور اصلی بعثت حضرت محمد در میان روایتگری قرآن از دو دهه رخدادهای دوران بعثت گم شده است. کشمکش ها، جدال ها، درگیری ها، و جنگ‌های دوران دعوت، «تنزیل» اجتناب ناپذیر آموزه‌ها در محیط قبیله‌ای تعامل با مخاطب جاهل امی بت پرست، و همچنین رخدادهای پس از مرگ پیامبر که ربطی به «نبوت» ندارد؛ همه به حساب دین نوشته شده است! مثل این که اعضای خانواده‌ای برای تفریج و آرامش عازم یک مکان خوش و آب و هوا شوند. اما در مسیر رسیدن به مقصد با انواع و اقسام اعصاب خوردکنی‌های ناشی از خراب شدن خودرو و یدک کردن آن به تعمیرگاه، درگیری با مکانیک، مسمومیت غذایی رستوران بین راه، دزدی از صندوق عقب و سیستم صوتی خودرو، تصادف و غیره دست و پنجه نرم کنند. آخر هم نتوانند به مقصد برسند. بعد فرزندان و حتی نوادگان خانواده بخواهند از یادداشت‌های روزانه‌ی اتفاقات بین راه، اولا مسافرت را (اینجا «دین» را) تعریف کنند و دوما هر کدام به نسل‌های بعد از خود القا کند که او از دودمان فرزندی است که در سختی‌های مسافرت به پدر و مادر کمک می‌کرده است!

(۱) دین چیست؟

«دین» همه پیامبران، دین عبودیت خدا و دعوت مخاطبین خود به این دین بوده است. بعثت هر پیامبر و حضور آن پیامبر در میان توده مخاطب برای برانگیختن فرد فرد جمعیت مخاطب و «هدایت» آنان به دین خداپرستی بوده است- خروج از ظلمت و ورود به افق روشن و «هدایت» به مسیری که در آیات قرآن «صراط مستقیم» نامیده شده است. انتخاب و طی کردن این مسیر که یک فرآیند پویای شخصی است به عهده خود فرد است. یک تلاش مستمر فردی و درونی در طول حیات هر فرد مومن است که بازتاب آن هم درونی و هم بیرونی و در رابطه و تعامل با دیگر انسان‌ها و دیگر مخلوقات (چه جاندار و چه بی جان) است. به لحاظ نظری هر فرد مومن تلاش می‌کند با خواندن خدا و آوردن خدا به زندگی خود، در راستای «خیر» توانمندتر گردد و بتواند در «سلام» بیشتری زندگی کند. خدای زنده در همه لحظات و همه جا حضور دارد. علم و رحمت و فضل خدا همه جا گسترده است. آیات یا نشانه‌های خدا در جهان برون و جهان درون هر فرد قابل مشاهده است. تلاش هر فرد برای «تقوای» بیشتر، تلاش برای آوردن خدا به لحظه لحظه‌ی حیات خود یا درک خودآگاه حضور خدا است که بر چگونگی بودن (اگزیستانسیال) فرد اثر می‌گذارد. طوری که انتظار می‌رود با خدا-آگاهی بیشتر، فرد چه در پندار، چه در گفتار، و چه در کردار، و چه در قضاوت‌ها و کنش‌های اجتماعی در راستای خیر توانمندتر گردد و در غایت در راستا یا «سمت» در «سمت» خیرِ محض خیربنیان شود.

اگر به آیات قرآن درباره «وجه» به معنی «سمت» دقت کنیم، در می‌یابیم که هر فرد «سمت» خودش را دارد: «ولكل وجهه هو موليها» (بقره:۱۴۸). در دین ورزی خدایی، تلاش فرد این است که در «سمت» خدا قرار گیرد و در این سمت «سلیم» و «محسن» باشد. در هیچ آیه قرآن نیامده است که فرد باید خودش را تسلیم خدا کند. بلکه همانطور که پیامبران گفته‌اند و عمل کرده‌اند هر فرد باید «سمت» خودش را در «سمت» خدا قرار دهد و در «سمت» دین درست («قیم») دین ورزی کند: «انی وجهت وجهی» (انعام:۷۹)، «اسلمت وجهی لله» (آل عمران:۲۰)، «يسلم وجهه الی الله» (لقمان:۲۲)، «فاقم وجهك للدين القيم» (روم:۴۳) و آیات دیگر. خدای قادر و خالق و مالک جهان چه نیازی دارد به این که افراد خودشان را به خدا تسلیم کنند؟! مگر خدا با کسی جنگ دارد یا عقده‌ای است که بخواهد طرف جنگ یا رقیبان به او تسلیم شوند؟! همه مخلوقات غیر از انسان خواهی نخواهی («طوعا و کرها») در مدار و دامنه‌ای که در خلقت توسط خالق برای هر مخلوق مشخص شده است در سجود و تسبیح هستند. اما فقط مخلوق انسان است که بنا بر خلقتش اختیار انتخاب دارد. اختیار دارد با سرکشی و تبهکاری شرارت ورزد و یا در دامنه خیر در احسن عمل کوشا باشد و حتی بر دیگران سبقت گیرد. برای فهم بهتر «یسلم وجه الی الله»، می‌توان گفت که غایت تلاش «سمت» در «سمت» هر فرد با خدا، این است که فرد با خدا یا خیر محض کمترین زوایه را داشته باشد. به بیان دیگر هر چه ایمان و تقوا و سلم بیشتر؛ زوایه با خیر محض کمتر- تا جایی که در غایت شاید این زاویه در برخی از افرد به صفر برسد. خیر، به زبان رایانه ای، دیفالت باشیدن فرد باشد!

پس باید به این نکته کلیدی توجه ویژه داشت که «مسلمانی» یک حالت یا یک نوع «بودن» یا «باشیدن» یا «هستیدن» فردی است که محصول تنظیم رابطه جهان درون فرد با جهان برون است. اگر به مخلوق انسان اختیار داده نشده بود، چالش باشیدن نداشت! بودنش چون بودن فرشتگان یک بودن ثابت از پیش تعیین شده در دامنه خیر بود. هر فرد انسان، خود یا هویت (نفس) خود را دارد که چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر با آن شناخته می‌شود. کسی را نمی‌توان مسلمان کرد. این خود فرد است که اراده می‌کند، تلاش می‌کند، و مسلمانی می‌کند و می‌تواند به سلام این دنیا و آخرت برسد. اسلام یک بسته آموزشی برای «تبعیت» نیست. طلب و حرکت و تلاش فردی است. «یتبغ» است. به نقطه روی «غین» در «یتبغ» دقت شود تا با «یتبع» با «عین» بدون نقطه اشتباه نشود: «ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه» (آل عمران:۸۵). نزول آموزه‌های وحی و تبعیت از رسول (يتبعون الرسول)، در راستای هدایت و عبور مشرکان از بت پرستی و وارد شدن به صراط مستقیم خداپرستی و دین ورزی خدایی بوده است. خروج از ظلمت و ورود به این مسیر برای ایستادن در سمت و تماشا کردن افق روشن نیست! برای حرکت و تلاش و «یبتغون» (با غین) در این مسیر و در سمت و رضایت خدا بوده است: «ابتغاء وجه ربه الاعلی»، «ابتغاء مرضات الله»، «يبتغون فضلا من الله ورضوانا». یتبغون یک سفر پیوسته فردی درونی و در رابطه با بیرون و در تعامل و سلم با سایر مخلوقات و در هارمونی با قوانین خلقت است. «دین» هیچ کس بهتر از فردی نیست که «اسلم وجه لله» و «محسن» است: «ومن احسن دينا ممن اسلم وجهه لله وهو محسن واتبع مله ابراهيم حنيفا» (نساء:۱۲۵). این دین دین همه پیامبران و دینی است که هر پیامبر مخاطبان خود را به چنین دین ورزی فراخوانده است. دین ورزی و مسلمانی کردن نفعش به خدا نمی‌رسد. خدا بی نیاز از هر چیزی است. نفع «اسلم وجه الله» و «محسن بودن» به فرد و جامعه و جهان خلقت می‌رسد. این دین و این مسلم بودن است که باید فهمید و مومنان را به چنین دین ورزی فراخواند تا از بیسوادی و عقب ماندگی و فقر و فلاکت و بی فرهنگی و خشونت و جنگ و قتل و تروریسم و گسترش فساد و صدور تروریسم دولتی و غیردولتی و ویرانگری نجات پیدا کرد!

در چند جستاری که در دنباله می‌آید، با استناد به آیات قرآن در چند گروه یا محور، درباره تعریف «دین» از منظر قرآن بحث می‌شود- محورهایی چون: دین و عبودیت، دین خالص عبودیت خدا، دین و صراط مستقیم، عروه الوثقی و تمیز راه درست از راه کژ، دین قیم و ملت ابراهیم، و موضوعات دیگر در رابطه با رسالت پیامبران.

(۲) دین و عبودیت

یکی از مفاهیم قرآنی که فهم آن به فهم «دین» کمک می‌کند مفهوم «عبودیت» خدا و خواندن خدا است. عبودیت خدای یگانه، همان دین یگانه‌ای که همه پیامبران برای دعوت و هدایت مخاطبان خود به آن دین بعثت کردند. بر اساس آیات قرآن عبودیت خدای یگانه به مثابه «صراط مستقیم»، موضوع دعوت همه پیامبران و دین همه پیامبران بوده است: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحی اليه انه لا اله الا انا فاعبدون» (انبیاء:۲۵)، «ان كنتم في شك من دينی فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله… وان اقم وجهك للدين حنيفا… ولا تدع من دون الله» (یونس:۱۰۴ و ۱۰۵ و ۱۰۶)، «قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيف» (انعام:۱۶۱)، «و ان الله رب و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم» (زخرف:۶۴)، «وان اعبدونی هذا صراط مستقيم» (یونس:۶۱)، و آیات بسیار دیگر. با این تعریف از دین، قطعا ایمان به خدای یگانه یعنی «دین» یگانه! خدا پیامبران مختلف نفرستاده است که هر پیامبر دین متفاوت یا جدیدی را معرفی کند. فرض دین جدیدِ متفاوت با ادیان قبل، به نتیجه گیری چندخدایی می‌انجامد! از طرف دیگر عبودیت خدا به مفهوم سرسپردگی بی چون و چرا و تعطیلی عقل، و نشستن و پرستش خدا ناست که در این نوشتار پیرامون آن بحث می‌شود. به کار بردن واژه «پرستش» شاید در بدفهمی مفهوم عبودیت بی تاثیر نبوده است. این برداشت از برخی آیات قرآن که انسان خلق نشده است جز برای پرستش خدا، خود مزید بر علت بدفهمی‌ها شده است. که انگار انسان کار دیگری ندارد جز این که خدا را بپرستد. عبادت و ذکر خدا به مفهوم نیایش، فقط یک بعد از عبودیت خدا است که در عبودیت بت‌های قریش نیز متداول بوده است. اما عبودیت خدا در نظام خلق و امر مفهومی چند بعدی است که به مخلوقات جاندار محدود نمی‌شود. اگر چه ممکن است واژه‌های عبد و عبودیت در فرهنگ تنزیل آیات قرآن برای غلامان و اطاعت محض آنان از ارباب خود به کار می‌رفته است، اما عبودیت و سجود و تسبیح و تسلیم تمام مخلوقات شامل عبودیت مخلوقات بیجان (مثلا سیارات) مفهومی بس عمیق تر در اینتگرتی و هارمونی اجزا جهان در نظام خلق و امر الهی دارد. همه مخلوقات غیر از انسان مختار و با اراده آزاد، «طوعا و کرها» در مدار و در محدودیت دامنه قابلیت‌های فطری خود در این سمفونی بزرگ و در هارمونی ساز خود را می‌نوازند. همان «اسلم» که در آیاتی چون آل عمران:۸۳ به آن اشاره می‌شود: «افغير دين الله يبغون، وله اسلم من فی السماوات والارض طوعا و كرها و اليه يرجعون» (آل عمران:۸۳). اما فقط مخلوق انسان مختار و هوشمند است که می‌تواند عصیان کند و خارج بزند. تا جایی که با سر درآوردن مخلوق هوشمند از اسرار خلقت و انباشت علم و استفاده شریرانه از آن، این مخلوق می‌تواند در انهدام گونه انسان و سایر مخلوقات یک ریسک بزرگ باشد! که اتفاقا «تقوا» (اینجا حتی به معنای حداقلی بازدارندگی) شاید چاره این مخلوق باشد! در آل عمران:۸۳ پرسش شده است که آیا دینی غیر از دین خدایی را می‌جویند در حالی که هر چه در آسمان‌ها و زمین وجود دارد خواهی نخواهی به خدا مسلم است («أَسْلَمَ»). مگر سایر موجودات (به ویژه موجودات بیجان) را، که طبق این آیه با «اسلم» در دین خدایی هستند، پیامبری به مسلمانی فراخوانده است؟ برای فهم بهتر، می‌توان «اسلم» موجودات زمین و آسمان (آل عمران: ۸۳) را با «اسلم» انسان در آیاتی مقایسه کرد که در آن دین و دین ورزی درست برای انسان بیان شده است؛ برای نمونه: «ومن احسن دينا ممن اسلم وجهه لله وهو محسن» (نساء:۱۳۵)، و «بلی من اسلم وجهه لله وهو محسن فله اجره عند ربه ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون» (بقره:۱۱۲). می‌بینیم که دین ورزی انسان دو مولفه دارد: افزون بر «اسلم» در سمت خدا، انسان باید «محسن» باشد. یعنی در انجام حسنات یا همان سبقت در احسن عمل کوشا باشد. بر خلاف مسلم بودن خواهی نخواهیِ سایر موجودات، مسلم و محسن بودن یا نبودن هر فرد انسانی ارادی است و تحت اختیار و کنترل هر فرد انسانی است.

درباره عبودیت و عقلانیت و هدف و نقش آموزه‌های وحی در هدایت مخاطب در نوشتارهای بعدی بحث می‌شود. اگر به آیاتی که در آن درباره هدف رسالت پیامبران و تبیین آیات خدا برای مخاطب سخن رفته است دقت کنیم، افزون بر «هدایت» و «تقوا» بر چهار منظور دیگر تاکید شده است. در آیات زیادی و به طور مکرر و در موارد مختلف خطاب به مخاطبین بیان شده است نزول کتاب و آموزه‌های وحی (و همچنین نشانه‌های خلقت) برای آن است که شاید هدایت شوید و موارد دیگر که در دنباله آمده است- لعلکم/ (لعلهم): «تهتدون»، «تذکرون»، «تشکرون»، «تتفکرون»، «تعقلون»، «تتقون». پیرامون «سلیم» و «محسن» بودن که دو مولفه دین ورزی است نیز در جستارهای دیگر نوشتار بحث می‌شود.

(۳) دین خالص عبودیت خدا   

دسته دیگری از آیات قرآن که به فهم دین کمک می‌کند آیاتی است که در آن به مخاطبان گفته شده است دین خود را خالص کنند. اگر به آیات قرآن با کلیدواژه‌های «دین»، «خالص»، و مشتقات ریشه «عبد» دقت کنیم به روشنی در می‌یابیم که دین خالص آن دینی معرفی شده است که در آن غیر از خدا عبودیت دیگری پذیرفته نیست. می‌دانیم مخاطبان اصلی حضرت محمد، یعنی بت پرستان ساکن مکه و قبائل مناطق اطراف، بی دین نبوده‌اند. دین خود را داشته‌اند. سوره کوتاه کافرون به روشنی بیان می‌کند که پیامبر آن چیزی را عبودیت نمی‌کند که کافران عبودیت می‌کنند. و کافران آن چیزی را عبودیت نمی‌کنند که پیامبر عبودیت می‌کند. در پایان سوره نیز جمع بندی شده است که «دین» شما برای خودتان «دین» من هم برای خودم: «لكم دينكم و لی دين» (کافرون:۶). سوره کافرون در همان اوان دعوت پیامبر نازل شده است. یعنی هنوز احکام و فقه یا بسته برساخته فقیهان و مفتیان به نام شریعت در کار نبوده است- شریعتی که «دین» مورد بحث در سوره کافرون با آن متعین شده باشد! دینِ پیامبر که مخاطبین خود را به آن دین دعوت می‌کرده است دین عبودیت خدا بوده است. اما در دینِ مخاطبان، همراه با خدا بت‌ها یا خداهای قلابی نیز عبودیت می‌شده‌اند که در آیات زیادی از آنان خواسته می‌شود غیر خدا را نپرستند و دین خود را خالص گردانند. برای مثال اگر آیات زمر:۱ تا ۱۵ را مطالعه کنیم به روشنی دین و دین خالص عبودیت خدا در این آیات تبیین شده است. به چند گزاره در نخستین فراز سوره زمر دقت می‌کینم: «فاعبد الله مخلصا له الدين، الا لله الدين الخالص» (زمر:۲ و ۳)، «قل انی امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين» (زمر:۱۱)، «قل الله اعبد مخلصا له دينی، فاعبدوا ما شيتم من دونه» (زمر:۱۴ و ۱۵). همچنین برای مثال به غافر:۶۵ و ۶۶ دقت می‌کنیم: «هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين الحمد لله رب العالمين»، «قل انی نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله». روشن است غیرِ خدای (من دون الله) مورد پرستش، بت‌ها بوده‌اند که بت پرستان آنها را می‌خوانده اند: «ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين» (اعراف:۱۴۵ و ادامه آن در چند آیه بعد). اشیایی که حتی مالک نفع و ضرر خودشان نبوده اند- در مقایسه با خدای خالق قادر حیات دهنده و روزی دهنده. برای توصیف ناتوانی بت‌ها یا خدایان قلابی در مقایسه با قدرت خدا، برای نمونه به آیاتی که در دنباله می‌آید دقت می‌کنیم: «واتخذوا من دونه آلهه لا يخلقون شييا وهم يخلقون ولا يملكون لانفسهم ضرا ولا نفعا ولا يملكون موتا ولا حياه ولا نشورا» (فرقان:۳)، «انما تعبدون من دون الله اوثانا وتخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا» (عنکوت:۱۷). عبودیت اشیایی که جز خسران نبوده است: «فاعبدوا ما شيتم من دونه قل ان الخاسرين» (زمر:۱۴). بت‌هایی که اگر همه آن‌ها دست به دست یکدیگر دهند نمی‌توانند حتی مگسی خلق کنند: «تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له» (حج:۷۳).

اجتناب از «طاغوت» که در آیات قرآن به آن اشاره شده است نیز اجتناب از خدایان قلابی یا همان بت‌های قریش بوده است که مخاطبین پیامبر آنان را می‌پرستیدند و برای آنها نذر و قربانی می‌کردند، برای مثال: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» (حج:۳۰). رابطه «عبادی» انسان بت پرست قریشی با بت‌های مشخص موجود به مثابه خدای مقدس یا خدایگان بوده است. قرآن این خدایان طوائف قریش را خدایان قلابی می‌داند و واژه «طاغوت» را برای این بت‌ها به کار برده است، برای مثال: «والذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها وانابوا الي الله لهم البشری» (زمر:۱۷). بازی کردن بعضی مبلغان دینی با واژه طاغوت و گسترش آن به هر چیزی که دلشان خواسته است، خود علت بسیاری از گمراهی‌ها در زمانه ما شده است!

(۴) دین ورزی خدایی و صراط مستقیم

دسته دیگری از آیات قرآن که در پاسخ درست به پرسش دین چیست کمک می‌کند، آیات هدایت به «صراط مستقیم» است. عبودیت خدای یگانه به مثابه «صراط مستقیم»، موضوع دعوت همه پیامبران بوده است: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحی اليه انه لا اله الا انا فاعبدون» (انبیاء:۲۵). «و ان الله رب وربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم» (زخرف:۶۴). «وان اعبدونی هذا صراط مستقيم» (یونس:۶۱)، «وانك لتدعوهم الي صراط مستقيم» (مومنون: ۷۳)، «ومن يعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقيم» (آل عمران:۱۰۱)، «قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا وما كان من المشركين» (انعام:۱۶۱). تعداد آیات قرآن پیرامون موضوع «صراط مستقیم» نیز بسیار است که از این دسته آیات نیز قطعا به نتیجه گیری دین خداپرستی یا عبودیت خدا به مثابه دین واحد همه پیامبران می‌رسیم. خدا توسط پیامبر بت پرستان مخاطب را دعوت کرده است که از خواندن غیرخدا دست بردارند و به خدای واحد ایمان بیاورند و به او اعتصام کنند، تا به «رحمت» و «فضل» خدا داخل شوند: «فاما الذين آمنوا بالله واعتصموا به فسيدخلهم في رحمه منه وفضل ويهديهم اليه صراطا مستقيما» (نساء:۱۷۵). بر اساس آیات قرآن بریدن مخاطبینِ دعوت پیامبر از گمراهی پرستش بت‌ها و ایمان به خدا، تازه تغییر جهت از صراط بت‌ها و شروع (نقطه صفر) «صراط مستقیم» در جهت خدا است که می‌تواند با تلاش فرد در تقوا و عمل صالح تا دارالسلام آخرت ادامه پیدا کند: «يهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ويخرجهم من الظلمات الی النور باذنه ويهديهم الی صراط مستقيم» (مائده:۱۶)، «والله يدعو الی دار السلام ويهدی من يشاء الی صراط مستقیم» (یونس:۲۵).

در رابطه با «هدایت» فردی مخاطبان به صراط مستقیم دین خداپرستی یا عبودیت خدا و خواندن خدا که به نفع خود فرد است و این که انسان هم «شر» و هم «خیر» را می‌خواند، برای نمونه به آیات اسراء:۹ تا ۱۵ نگاهی می‌اندازیم. در این آیات بیان شده است قرآن به راه مستقیم هدایت می‌کند و به مومینی که به عمل صالحات می‌پردازند بشارت داده شده است. سپس آمده است انسان همانگونه که به «شر» می‌خواند به «خیر» نیز می‌خواند: «و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير» (اسراء:۱۱). در ادامه تاکید شده است که هر کس هدایت شود به نفع خودش هدایت شده است و هر کس هم به بیراهه برود به زیان خودش به بیراهه رفته است و این که کسی بار بدی‌های دیگری را به دوش نمی‌کشد: «من اهتدی فانما يهتدی لنفسه و من ضل فانما يضل عليها ولا تزر وازره وزر اخری» (اسراء:۱۵). خلاصه این که فرد با خواندن خدا خیر را می‌خواند. هر فرد در خواندن خیر و شر و کنش در راستای انتخابش خودمختار است. می‌توان گفت که هر فرد در اداره خود خودگردان است و نفع و ضرر ناشی از این خودگردانی (و در سمت انتخابی فرد) نیز به خود فرد می‌رسد!

(۵) «لا اکره فی الدین» و تمیز راه درست از راه کژ

آیات بقره:۲۵۶ و لقمان:۲۲ درباره وصل شدن به خدا به مثابه «عروه الوثقی»، نیز ما را به دین و دین ورزی درست مورد نظر قرآن می‌رساند- کفر به بت‌ها و ایمان به خدا (بقره:۲۵۶)، مسلم و محسن بودن (لقمان:۲۲). همانطور که گفته شد مدعای قرآن برای مخاطبین این است که راه درست، راه خالص عبودیت خدا است که خود فرد از آن نفع می‌برد و به موفقیت هر فرد دین ورز می‌انجامد. به بیان دیگر با بریدن بت پرستان از دین ورزی بت‌ها و روی آوردن به دین ورزی خدایی چیزی نصیب خدا نمی‌شود. بلکه این فرد است که از این تغییر سمت بهره می‌برد. در جستارهای دیگر این نوشتار خواهیم دید که در رابطه با عبادات و مناسک و گوشت قربانی نیز تاکید شده است که از این گونه مراسم چیزی نصیب خدا نمی‌شود جز «تقوای» شما. در هر موردِ اختلافات شکلی در مراسم دینی، بر لزوم «تقوای» افراد انگشت گذاشته شده است. عبادات، نیایش ها، مرور پندها، ذکرها، یادآوری نعمت ها، قدر دانستن نعمت ها، مناسک و غیره همه ابزار تقویت خدا-آگاهی یا تقوا هستند که بازتاب آن در زیستن بهتر فرد و در تعامل بهتر با دیگران و جهان است. در آیات دیگر قرآن درباره «احسن عمل» و «محسن شدن» نیز با زبان ساده به مخاطبین گفته شده است خدا دوست دارد همانطور که خودش به شما خوبی کرده است شما هم به دیگران خوبی کنید. یعنی «محسن» بودن فرد به نفع خود فرد، دیگران، جامعه، و دیگر مخلوقات است. در مائده:۹۳ آمده است: «اتقوا واحسنوا والله يحب المحسنين». در اسراء:۷ بیان شده است که حاصل حسنات و سیئات به خود افراد بر می‌گردد: «ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها». پس در هر دو مولفه دین ورزی خدایی، یعنی «اسلم وجه الله» و «محسن بودن»، خیرِ فرد دین ورز و خیرِ جامعه و جهان نهفته است. خیر محض، به خیر مخلوق خودش نیازمند نیست! خدا می‌خواهد مخلوقش در خیر و سلام نه تنها زندگی کند که باشنده خیربینان پاینده در حیات این دنیا و حیات جاودانه باشد.

بنابراین جایی که سمت درست و راه درست برای نفع خود فرد است و زیان سمت و راه کژ نیز به خود فرد می‌رسد، چه نیازی به اجبار در دین ورزی خدایی است؟ همان گزاره مشهور «لا اکراه فی الدین» که در بقره:۲۵۶ آمده است. با نگاهی به آیه بقره:۲۵۶ نیز به دین خداپرستی در مقایسه با دین بت پرستی می‌رسیم: «لا اكراه في الدين، قد تبين الرشد من الغی؛ فمن يكفر بالطاغوت ويومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقی لا انفصام لها والله سميع عليم» (بقره:۲۵۶). در این آیه پس از بیان این اصل که در دین اجباری نیست تاکید شده است که راه درست از راه کژ روشن شده است. نکته آیه این است که فرق بین دو راه ۱) درست (رشد) و ۲) راه کژ (غی) یا همان فرق بین ۱) دین عبودیت خدا و ۲) دین عبودیت بت‌ها (شرک) آن قدر روشن است که در انتخاب گزینه درست هیچ اجباری نیست. با توصیفی که در آیه قبل از آن یعنی بقره:۲۵۵ (آیه الکرسی) و آیات دیگر قرآن از خدا ارائه شده است، آشکار است فردی که به بت‌ها کافر شود و به خدا ایمان آورد به «عروه الوثقی» وصل شده است. همان «عروه الوثقی» آیه لقمان:۲۲ که وصل به آن در لایه‌ای عمیق تر (ورای بت پرستی و انکار بت ها)، با دو مولفه «سلیم بودن» و «محسن بودن» توصیف شده است: «ومن يسلم وجهه الی الله وهو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقی». البته می‌دانیم که در دعوت و هدایت مخاطبین قرآن، در صدها آیه قرآن «ایمان» به خدا و «عمل صالح» دو شرط رستگاری و موفقیت مخاطبین بت پرست ذکر شده است. به طوری که دو لفظ «الذین آمنوا» و «عمل الصالحات» چون دو قلوی چسبیده و جدایی ناپذیر در آیات زیادی از قرآن به کار رفته است. یعنی اگر بخواهیم برای دین مورد نظر قرآن که مخاطبین را به آن دعوت می‌کند رکن قائل شویم، این دین ورزی قطعا دو رکن دارد: ۱) ایمان، و ۲) عمل صالح. می‌دانیم که بر اساس آیات قرآن «عمل صالح» آزمون انسان در حیات دنیا و معیار سنجش فرد در حسابرسی آخرت است.

اینجا پیرامون «قد تبين الرشد من الغی»، همان تبیین راه خدا و راه بت پرستی موضوع آیه بقره:۲۵۶، اشاره به دو نکته مفید است. نکته نخست این که آزادی انتخاب دین در این آیه، بین دین خدا و بدترین حالت ممکن یعنی دین بت پرستی بوده است (نه انتخاب بین دو فرقه یا دو برند خداپرست). یعنی انسان مخاطب قرآن در زمان حیات پیامبر حامل وحی، بین دو انتخاب در دو سمت کاملا مخالف ۱) دین ورزی خدایی و ۲) دین ورزی بت ها؛ آزاد و دارای حق انتخاب بدون اجبار بوده است. نکته دوم اما درباره کیفیت تبیین قرآن در روشن کردن راه درست برای مخاطبین بت پرست است که باید به آن دقت کرد: تبیین یا استدلال قرآن در راستای انتخاب بین خدا و بت‌ها و مقایسه بین خدا و بت ها- آن هم در سطح تبیین و آوردن برهان برای مخاطب «امی»- بوده است. با توصیفی که قرآن از خدای خالق جهان و خدای قادر روزی دهنده و در مقایسه با عروسک‌های دست ساز ناتوان ارائه می‌دهد، راه درست و راه کژ روشن بوده است. پس باید دقت کرد تبیین قرآن بر اساس مقایسه توانایی‌های خدا با ناتوانی بت ها، با بحثی که امروزه بین خداباوران و خداناباوران (و هر دو طرف دانشمند) در جریان است فرق اساسی دارد. درباره «الذین آمنوا» و «الذین کفروا» و علت درگیری و جنگ‌های طولانی بین دو اردوگاه ایمان آورندگان قریش و مشرکان قریش و در رابطه با دوگانه برساخته فقهی موسوم به جنگ ایمان و کفر در نوشتاری‌های دیگر بحث خواهد شد.

(۶) دین قیم و ملت ابراهیم

آیات قرآن با موضوع «دین قیم» محوری دیگری است که ثابت می‌کند دین عبودیت خدا یا خداپرستی دین درست و دین همه پیامبران بوده است. با دقت به آیات دین قیم شامل آیات زیر می‌توان به راحتی دریافت که دین «قیم» یا دین درست مورد نظر قرآن، چیزی نیست جز دین عبودیت خدای یگانه که با دین حضرت ابراهیم مقایسه شده است. آیات زیادی در محورهایی شامل محورهای زیر ویژگی‌های «دین قیم» یا دین درست را تبیین کرده است:

− منع عبودیت غیر خدا: «الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم » (یوسف:۴۰)،

− عبودیت خدا: «و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلاه و يوتوا الزكاه و ذلك دين القيمه» (بینه:۵)

− ملت ابراهیم: «قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا» (انعام:۱۶۱)

− فطرت انسان: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التی فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم» (روم:۳۰)

در مقایسه با لفظ «قیم» که برای دینِ درست به کار رفته است، در آیات مربوطه واژه «حنیفا» برای در دین درست بودن یا دین ورزی درست استفاده شده است. به طوری که باز هم با کلید واژه «حنیف» به دین یگانه خداپرستی می‌رسیم که دین حضرت ابراهیم بوده است. به چند آیه زیر با کلیدواژه «حنیف» و در رابطه با «ملت» ابراهیم و دین «قیم» و همچنین در رابطه با گزاره «فاقم وجهک للدین قیم» دقت می‌کنیم:

ثم اوحينا اليك ان اتبع مله ابراهيم، حنيفا؛ وما كان من المشركين (نخل:۱۲۳)

وان اقم وجهك للدين، حنيفا؛ ولا تكونن من المشركين (یونس:۱۰۵)

قل صدق الله فاتبعوا مله ابراهيم، حنيفا؛ وما كان من المشركين (آل عمران:۱۰۵)

واتبعت مله آبايی ابراهيم واسحاق ويعقوب ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء (یوسف:۳۸)

ومن يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه نفسه (بقره:۱۳۰)

− فاقم وجهك للدين القيم من قبل ان ياتی يوم لا مرد له من الله يوميذ يصدعون (روم:۴۳)

یعنی دین درست پیشنهادی قرآن به مخاطبانش شامل حضرت محمد و قوم او، دین عبودیت خدا (در سمت خدا قرار گرفتن و دین ورزی در این سمت و مسیر) است. راه هدایت و پایوری در دین چیزی نیست جز همان راه و دین ورزی ابراهیم و سایر پیامبران پس از حضرت ابراهیم. همچنین گزاره «ماکان من المشرکین» در آیات قبل، برای توجه به گزینه دین ورزی رقیب یعنی دینِ «شرک» رایج قابل یادآوری است. پس هدف از بعثت و موضوع دعوت حضرت محمد، هدایت قوم خود به «صراط مستقیم» دین درست یعنی دین عبودیت خدا بوده است:

قل اننی هدانی رب الی صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا وما كان من المشركين (انعام:۱۶۱)

همان جمله مشهور بسیاری از انبیاء خطاب به قوم بت پرست خود که در آیات قرآن تکرار شده است: «ان الله ربی وربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم». بنابراین در پایان این جستار خود به خود می‌رسیم به نتیجه گیری «احسن دین» یا دین بهتر که در نساء:۱۲۵ آمده است. از زبان قرآن خطاب به متولیان برساخته‌هایی موسوم به دین فلان و فلان و فرقه‌های آن- که دین عبودیت خدا را کرده‌اند دین خودخواهی و به بهای به جان هم انداختن و کشته شدن انسان‌های ناآگاه- باید گفت: «دین» چه کسی بهتر از «دین» فردی است که «اسلم وجه لله» و «محسن» است:

− ومن احسن دينا ممن اسلم وجهه لله وهو محسن واتبع مله ابراهيم حنيفا (نساء:۱۲۵)

یعنی با تبیین دو مولفه ۱) «سلیم بودن» در سمت خدا (مسلم بودن به خدا) و ۲) «محسن بودن»، «بهترین دین» مشخص می‌شود که درباره آن در این نوشتار و نوشتارهای‌های بعدی آن بحث می‌شود. با چنین دینی است، که دین ورز به خدای یگانه و «عروه الوثقی» یک خدا وصل می‌شود (جستار ۵) و نه دین-برندهای تجاری ویرانگر! باید به شیاطینی که به ظلمت و شرارت هدایت می‌کنند کافر شد و از ریسمان خونین خرافات فرقه‌ای و مغزشویی که در طول تاریخ قاتل انسان‌ها بوده است برید!

درباره فرق بین «ملت» و «دین» در جستارهای ۱۲ و ۱۳ مطالبی ارائه شده است که در نوشتار دیگری بیشتر بحث خواهد شد.

(۷) چرا خدا این همه پیامبر فرستاده است؟

حال این پرسش پیش می‌آید که اگر دین خدای یگانه، دین یگانه است پس چرا خدا این همه پیامبر فرستاده است؟ پاسخ به پرسش «چرا بعثت این همه پیامبر؟ »، نه تنها به بحث و استدلال درباره پرسش «دین چیست» کمک می‌کند که کاسبی مدعیان «برند من، دین بر حق» نیز کسادتر می‌شود- دکان کسانی که برند خود را دین برحق و برند رقبا را دین باطل می‌دانند و با آن جنگ افروزی می‌کنند! آخر چطور می‌توان قبول کرد که خدای عالِم خالق جهان و هر چه در آن است، با فرستادن پیامبران زیاد و هر یک برای معرفی و دعوت به دین متفاوت، خود به شیطان عامل تفرقه و جنگ و خونریزی بین انسان‌ها تبدیل شود؟! مگر خدا دانشش زیاد می‌شود که دین‌های جدید کشف و اختراع کند و بخواهد محصول جدید بفروشد؟! آن چه درباره پیامبران و رسالت آنها در میان انبوه هیاهوها و خطابه‌های مبلغین برندهای مختلف دین گم شده این است که در آن مکان و زمان حضور هر پیامبر در میان مردمی که نیاز به هدایت داشته‌اند ضروری بوده است. دوما این که شدت گمراهی مخاطبین و سرکشی و فساد ناشی از آن، علت بعثت یک پیامبر بوده است؛ نه ضرورت آوردن بسته‌ای جدید از طرف خدا به نام دین جدید. هیچ پیامبری حرفی نزده است که پیامبران پیشین به قوم خود نگفته باشند. بعثت تعداد زیادی پیامبر در یک قوم، برای آن قوم فضیلت محسوب نمی‌شود. اگر در صراط مستقیم ایمان و عمل صالح بودند، یعنی به گمراهی و سرکشی و فساد دوباره و دوباره دچار نمی‌شدند؛ بعثت تعداد زیادی پیامبر در دوران‌های مختلف برای آن قوم ضروری نمی‌شد. یکی از موضوعات پایه‌ای که متاسفانه در اثر غرورِ دینِ برتر من به آن توجه نشد، «قومی» بودن رسالت هر پیامبر است که در چندین مقاله پژوهشی درباره آن مفصلا بحث شد. در حالی که موضوع دعوت پیامبران یعنی دعوت به عبودیت خدا و دین ورزی خدایی جهان شمول بوده است، اما جمعیت مورد دعوت هر پیامبر محلی و قوم هر پیامبر بوده است. هر پیامبر به زبان همان قوم و از میان افراد همان قوم بعثت کرده است. چرا که به حضور هر پیامبر در میان مردم قوم خود به منظور برانگیختن و هدایت آنان نیاز بوده است. نمی‌توان فردی را از گوشه دیگر دنیا و با زبانی که برای مخاطب بیگانه است استخدام کرد و به هدایت و آموزش مردمی بیسواد گماشت که او را نمی‌شناسند و اصلا زبانش را نمی‌فهمند! برای نگارنده جالب و البته باعث تاسف است که فرق روشن بین دو گزاره: ۱) یگانه بودن پیام و ۲) تکثر پیام بران/مخاطب، با این همه آیات روشن قرآن، چرا حتی برای بعضی از روشنفکران و نواندیشان دینی این قدر نامفهوم بود و ادامه دارد؟! بعضی ماتم گرفته بودند که با این حرف‌ها پس از اسلام چه باقی می‌ماند! این که نمی‌شود دین را بسته فرض کرد و کیلویی وزن کرد و در هراس کم وزنی و لاغر شدن آن تئوری توطئه بافت!

حضور پیامبران در میان مخاطبین خود برای برانگیختن و هدایتی بود که شاید زنجیرهای‌های ناشی از ظلمت و جهل را از تک تک مخاطبان بگسلد و از آن انتخاب‌های فردی «فمن اتقی و اصلح» (اعراف:۳۵) جوانه زند و به شکوفایی استعداد افراد در راستای خیر کمک کند. هدف آزاد کردن اراده به زنجیر کشیده شده انسان مخاطب مختار از اسارت بت‌ها و وصل به بی نهایت بوده است؛ نه زنجیر شدن آن توسط مبلغان و خطیبان عبا بلند یا کرواتی! «ایمان»، «اطاعت» از پیامبران، و «تبعیت» از آموزه‌های هر پیامبر، برای تغییر جهت هر فرد به جهت یا سمت خدایی و وارد شدن تک تک افراد مخاطب به مسیر «تقوا» و تکاپو و پویش درونی و بیرونی دائمی بوده است برای خودگرانی و به کنترل در آوردن اراده خود هر فرد. برای انسان بهتر و مفیدتری بودن و در «سلام» زندگی کردن- آن چه در تبیین مفهوم «ابتغاء وجه الله» در این نوشتار به آن پرداخته می‌شود. به بیان دیگر بعثت هر پیامبر برای استارت خوردن بعثت یا برانگیختگی فردی و شروع یک «فرآیند» در تک تک افراد جمعیت مخاطب بوده است. شروع یک فرآیند انسان بهتری شدن که فقط با اراده فرد ممکن است. این خود فرد است که صاحب این فرآیند و پویایی و کنترل آن است. ایمان به خدا و تقوای ناشی از آن چیزی نیست که هر پیامبر آمپول جدیدی برای تزریق به مخاطبانش اختراع کرده باشد و با آن مهار اراده افراد را به دست گیرد! بر عکس، هدفِ بعثت آزاد کردن اراده بوده است که با جهل و در ظلمت زنجیر شده بوده است. تلاش هر چه بیشتر برای محکم تر شدن و عمیق تر شدن ارتباط درونی با خدا و در سمت «خیر» عمل کردن، فرمان آن دست هیچکس نیست جز خود فرد. امروزه اما این فرآیند آگاهانه فردی رهایی بخش و خودگردان شدن فرد در دامنه خیر، تبدیل شده است به ترویج دگماتیسم دینی و زنجیر کردن فرد توسط تبلیغات فرقه‌ای در برنددین‌های سازمان یافته! موسسات و کارتل‌های دینی، در رقابت و کشمکش با یکدیگر، تبعیت شکلی از آموزه‌های هر فرقه و اطاعت گوسفندوار از رهبران فرقه‌ای را تبلیغ می‌کنند. سرسپردگی کورکورانه از دیگران به عنوان نماینده خدا، به جای خدا و «خشیت عالِمانه» (فاطر:۳۸) نشسته است. خشیتی که باید بانگ بیدارباش در زوایه نگرفتن از خیر محض و حسنات ناشی از آن باشد.

در ادامه بحث می‌شود که برند جدید یا «ملت» جدید آیینی در دین خداپرستی ایجاد کردن خواست خدا نبوده است. بلکه در آیات قرآن همه برندهای شکل گرفته موجود به دین حضرت ابراهیم ارجاع داده شده اند- زمانی که برندهای دیگر مثل یهودی و مسیحی و مسلمان در داخل دین خداپرستی و در رقابت و مقابله با یکدیگر شکل نگرفته بود و دین ابراهیم تنها ملت خداپرستی بود.

(۸) هویت آیینی و مناسکی

آیا هویت‌ها یا ملت‌های دینی مثل یهود و نصارا و مناسک دینی موجود در عصر بعثت و سرزمین بعثت به معنی نزول ادیان مختلف از طرف خداست؟ در این جستار و چند جستار بعد پیرامون این موضوع بحث می‌شود. تعریف جامع «ایمان» در قرآن شامل ایمان به خدا، ایمان به رسولان خدا (ملائکه و همه انبیا)، و ایمان به کتاب تک تک انبیاء است. قرآن می‌گوید بین انبیا هیچ فرقی نیست و هیچ مومنی نباید بین انبیاء فرقی قائل شود (برای مثال بقره: ۱۳۶ و ۲۸۵). در ادامه بحث خواهد شد که فرق گذاشتن بین پیامبران به مثابه پیامبرِ من و دینِ من، به منزله ملت یا برند دینی ساختن در دین خداپرستی است که خواست خدا ناست. کتاب‌های مقدس موجود در حجاز عصر بعثت، در قرآن به رسمیت شناخته و ایمان به همه کتاب‌های مقدس شرط مومن بودن ذکر شده است. بارها تاکید شده است که قرآن تصدیق کننده کتاب‌های در دست است، همانطور که برای مثال انجیل تصدیق کننده تورات بوده است. بر اساس آموزه‌های قرآن می‌دانیم که آزمون انسان در این دنیا انجام «صالحات» توسط هر فرد است. با موازنه مثبت «صالحات» در برابر «سیئات»، هر فرد مستقل از این که پیرو چه پیامبری بوده است در حسابرسی آخرت جزو «صالحین» محسوب می‌شود و رستگار است. اما در سرزمینی که کامیونیتی (امت)‌های گوناگون قبیله‌ای زندگی می‌کرده اند، افزون بر درگیری‌ها و نزاع‌های قبیله ای، دعواهای دینی هم بخشی از زندگی روزمره آنان بوده است. با بعثت حضرت محمد و ادعای پیامبری او، عده‌ای از باسوادها و صاحب کتاب‌های منطقه که برای خود جایگاه و بیا و برویی داشتند و از موضع بالا به «امیین» قریش نگاه می‌کردند تحمل پیامبر جدید برایشان چندان آسان نبود. از این طرف امیین قریش هم که همواره به اهل کتاب در داشتن کتاب غبطه می‌خوردند حالا خود با اهل قرآن شدن روحیه گرفته بودند و در چالش‌های اهل کتاب حرفی برای گفتن داشتند. استراتژی قرآن در مواجهه با دعواهای دینی رایج در آن سرزمین کاملا روشن بوده است. اولا ضمن نکوهش منم منم کردن‌های دینی به آنان گفته شده است خدای همه شما یک خداست و دین همه شما همان دین خداپرستی ابراهیم است. دوما داوری بین اختلاف‌ها و دعواهای اهل تورات و اهل انجیل و همچنین دعوای کتاب دارها با پیروان حضرت محمد را محترمانه به دنیای دیگر حواله کرده است. به جای وقت تلف کردن دراین گونه اختلافات حاشیه ای، از همه طرف‌ها خواسته شده است در این دنیا در «خیرات» از هم سبقت گیرند: «فاستبقوا الخيرات». چرا که پایوری در دامنه «خیر» با انجام «صالحات» و سبقت در احسن عمل آزمون انسان است که مستقل از هر پیامبر و مستقل از رنگ و نژاد و قبیله و قوم است. در بخش‌های دیگر که درباره «وجه» (سمت) خدا و تلاش فرد مومن برای پایوری در سمت خدا بحث می‌شود، خواهیم دید که فرد فرد انسان‌ها سمت خود را دارند؛ اما این سمت خیر است که باید در آن از هم پیشی گیرند: «ولكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات» (بقره:۱۴۸). یعنی به تعداد نفس یا خودِ انسانی سمت وجود دارد. باید این بیشمار هویت‌ها را پذیرفت و در «خیر» از یکدیگر سبقت گرفت. واقعیت اجتناب ناپذیری اختلاف نظر بین انسان‌ها و نیز تکثر باورها و فرهنگ‌ها و آداب، به مثابه «جعل» شرع و منهاج توسط خدا، به لحاظ نظری در قرآن برای آنان تبیین شده است. بیان شده است که خدا خودش نمی‌خواهد که همه شما یک امّت باشید. از طرف دیگر در رابطه با تکثر قومی و قبیله‌ای که مستقل از دین و آیین است (جعل شعوب و قبائل)، نیز تاکید شده است همه انسان‌ها از یک جفت آفریده شده‌اند و ملاک کرامت بیشتر افراد نزد خدا «تقوا» است (حجرات:۱۳).

(۹) مناسک

در مورد اختلافات بر سر مناسک و شعایر نیز در قرآن گفته شده است که هر امت مناسک و شعایر خود را دارد. برای مثال در یک مورد اختلاف بر سر مناسک حج رایج در قوم قریش جایی که با پیامبر منازعه می‌کرده اند، در آیات حج:۶۷ و ۶۸ و ۶۹ به پیامبر گفته شده است آنان را به پرستش خدا دعوت کند و به آنها بگوید که خدا در روز قیامت درباره این اختلافات داوری خواهد کرد: «الله يحكم بينكم يوم القيامه فيما كنتم فيه تختلفون» (حج:۶۹). در آیات حج:۲۷ تا ۳۷ که مناسک رایج حج و قربانی کردن حیوانات توصیف شده است، «جعل» مناسک برای هر امت و «جعل» قربانی کردن با عنوان «شعائرالله» به خدا نسبت داده شده است. تاکید شده است فقط برای خدا (نه بت ها) قربانی کنند، گوشت حیوانات قربانی را بخورند و به نیازمندان بدهند. همین جا تذکر داده شده است که گوشت و خون قربانی به خدا نمی‌رسد بلکه «تقوای» شماست که به خدا می‌رسد: «لن ينال الله لحومها و لا دماوها و لكن يناله التقوی منكم» (حج:۳۷). در آیه بقره:۱۹۷ به کسانی که عازم حج بوده‌اند گفته شده است «تقوا» بهترین توشه سفر است: «فان خير الزاد التقوی» (بقره:۱۹۷). در حالی که در همین آیه بقره:۱۹۷ از آنان خواسته شده است در روزهای حج از فسق و دعوا با یکدیگر دست بردارند. در آیه بقره:۱۵۸ جایی که طواف جاهلی بین دو بت یعنی بین صفا و مروه بنا بر مصلحت بلااشکال اعلام شده است، بلافاصله آمده است که هر کس داوطلبانه یا خودجوش کار «خیر» کند خدا شاکر خواهد بود: «فلا جناح عليه ان يطوف بهما ومن تطوع خيرا فان الله شاكر عليم». یعنی خدا خودش را در حد شکرگزاری از بنده جاهل قریشی پایین آورده تا بگوید کار خیر اصل است! می‌دانیم افراد هر چه بیسوادتر و عقب مانده تر باشند با اشیاء و ظاهر بیشتر ارتباط برقرار می‌کنند، تا عمق موضوع و اینجا فلسفه عبادات و مناسک! همچنان که در مقاله دیگری اشاره شد حتی در متافرهای زبانی، متافرهایی که با اعضا و فیزیک بدن سر و کار دارند موضوع مورد نظر را بهتر منتقل می‌کنند. استفاده از استعاره «پاک شدن» برای کنار گذاشتن رذائل اخلاقی یک مثال خوب است- همانطور که در قرآن نیز از همین متافر استفاده شده است. ذکر، خواندن آیات برای یادآوری، عبادات، و مناسک همه ابزار تقویت تقوا و خداآگاهی هستند که بازتاب آن باید در بهتر شدن فرد و زندگی فردی و اجتماعی و در غایت سلام فردی و اجتماعی خود را نشان دهد. برخی افراد جاهل فراموش می‌کرده‌اند یا نفهمیده بوده‌اند که هدف جعل این مناسک برای انسان بهتری شدن و رفتار بهتری داشتن حداقل در این چند روز انجام مناسک بوده است. در جهت وارونه فلسفه این گونه مناسک اما، گاه اختلاف بر سر شکل این مناسک در محیط رقابت‌ها و کینه‌های موجود طائفه‌ای به تشدید کشمکش‌ها و درگیری‌های خشونت بار می‌انجامیده است.

(۱۰) مسجدالحرام مکان مقدس بت پرستان منطقه

حال این پرسش پیش می‌آید که آیا خدا با تغییر قبله‌ی پیروان حضرت محمد به کعبه، خود به یک هویت دینی جدید رسمیت نداده است؟! پاسخ به این پرسش نیز می‌تواند به فهم بهتر ما از «دین» کمک کند. نخست به دین رایج و مناسک و مکان مقدس مشرکان قریشی مورد دعوت پیامبر نگاه کوتاهی می‌اندازیم. سپس در جستار بعد (۱۱) درباره تغییر قبله به مسجدالحرام بحث می‌شود. بر خلاف تصور رایج، مخاطبین دعوت حضرت محمد بی دین نبوده‌اند. دین خود با عبادات و مناسک آن دین را داشته اند- شامل نماز و روزه و مکان مقدس و مناسک حج و نذر و قربانی کردن برای بت ها. گروهی از آنان بت‌ها را شریک الله می‌دانستند. برای بت‌ها ضریح درست کرده بودند و با عبادت بت‌ها از بت‌ها نزد الله شفاعت می‌خواستند. شباهت بیشتر دعوت حضرت محمد به الگوی دعوت حضرت ابراهیم، در آن است که هر دو در محیط بت پرستی بعثت کردند. یعنی چند هزار سال پس از قیام حضرت ابراهیم برای درهم شکستن بت‌ها و بعد از بعثت شمار زیادی پیامبر در طول چندهزاره پس از حضرت ابراهیم، قوم قریش هنور در دوران بت پرستی پیشاابراهیمی بوده اند! تمام پیامبرانی که قومشان بت پرست بوده‌اند پیامبرشان به آنان گفته است این بت‌ها جز اسم‌هایی نیستند که شما و اجداتان به عنوان خدا نامگذاری کرده اید: «اسماء سميتموها انتم وآباوكم». در مقایسه اما حضرت عیسی در محیط ایمان به خدا اما گمراهی‌های دیگر قوم خود بعثت کرد. استراتژی قرآن در مواجهه با دین رایج قریش، دست نزدن به ظواهر و عمق دادن به آداب و مناسک دینی جاهلی در راستای عبودیت خدا و هدایت به صراط مستقیم دین ورزی خدایی بوده است. حتی جایی که از بت پرستان قریش خواسته می‌شود دین خود را «خالص» کنند، بر خلاف فهم رایج منظور این نیست که ارادت قلبی خود را زیاد کنند. بلکه از آنان خواسته می‌شود دین موجود را که در آن خدا و بت‌ها با هم پرستیده می‌شوند به دین عبودیت فقط خدا تبدیل کنند. دین خالص، خالص کردن عبودیت از پرستش بت‌ها بوده است. مسجدالحرام زیارتگاه مشترک و مکان مقدسِ اقامت و حفاظت بت‌ها یا همان خدایان همه قبائل و طوائف بوده است. با بعثت پیامبر، علاقه به این مکان مقدس اجدادی و حس مالکیت جمعی پیامبر و پیروان موحدش بر آن کم نمی‌شود. حتی پس از خروج پیامبر و یارانش از مکه و اقامت اجباری در مدینه، شرط دسترسی آنان به این مکان برای زیارت، ماده‌ای از پیمان صلح بین نوایمان آوردگان مقیم مدینه و مکیان مشرک بوده است. به بیان دیگر تا فتح مکه و برچیدن بساط بت پرستی، به مدت دو دهه مسجدالحرام مکان مقدس مشترک هر دو گروه مشرکان قریش و نوایمان آوردگان قریش بوده است. به زبان امروزی می‌توان گفت مسجدالحرام یک مکان ملی بوده است که برای به خدا مومن شدگان قریشی و مشرکان قریشی (حتی دشمن) به یک اندازه اهمیت داشته است. اهداف قریشی در رسالت پیامبر قابل کتمان نیست. «الفت قریش» و بهروزی قریش به روشنی در مانیفیست رسالت پیامبر از همان شروع دعوت گنجانده شده است (قریش:۱ تا ۴). در آیات قرآن پایان دادن به «تفرقه» ناشی از پرستش بت‌های گوناگون توسط طوایف مختلف، و پیوستن همه طوایف به یک خدای یگانه، و اتحاد و دوستی و برادری همه طوایف حول خدای یگانه به روشنی تبیین شده است.

(۱۱)  تغییر قبله

در کشمکش‌ها و جدال با یهودیان مقیم مدینه بر سر قبله مشترک، طبیعی بود که دل پیامبر با مسجدالحرام اجدادی باشد. خدا در راستای این خواست قلبی پیامبر، قبله پیروان پیامبر را به کعبه تغییر می‌دهد. اما همه جا در قرآن تاکید شده است که شرق و غرب از آن خداست. هر سمتِ مکانی، سمت خدا است. برای مثال در آیه بقره:۱۱۵ تاکید شده است که مشرق و مغرب از آن خداست به هر جا رو کنید آن جا سمت خداست :«ولله المشرق والمغرب فاينما تولوا فثم وجه الله». در آیه بقره:۱۷۷ آمده است «برّ» (نیکوکاری به دیگران) آن نیست که سمت خود را به مشرق و مغرب کنید :«ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب» (درباه مفهوم «برّ» و «ابرار» و در رابطه با «تقوا» در نوشتار دیگری بحث خواهد شد). بر اساس آموزه‌های قرآن چالش واقعی افراد قرار گرفتن در سمت خدا به مثابه خیر محض است، نه سمت فیزیکی و قبله جعلی! سمت یا قبله مکانی وسیله است. خیرمحور یا خیربنیان شدن چالش اصلی است. در صراط مستقیم عبودیت خدا، به سلم رسیدن و مسلمان شدن چالش اصلی همه است که مستقل از هر پیامبر و سمت‌های فیزیکی است. در تغییر قبله، خدا یک قائله را که چند نفر «سفیه» به آن دامن زده بودند برد-برد به نفع دو طرف تمام می‌کند. قرآن کتمان نمی‌کند که در منازعه جاری بر سر قبله، هیچکدام از دو طرف نمی‌خواسته است به نفع دیگری کوتاه بیاید: «ما تبعوا قبلتك وما انت بتابع قبلتهم وما بعضهم بتابع قبله» (بقره:۱۴۵). صحه گذاشتن بر علائق آباء و اجدادی قریش به مسجدالحرام و خشنود کردن پیامبر در تغییر قبله به بت خانه، برای ختم یک قائله جاری و رها شدن پیامبر و یارانش از دردسر و مزاحمت بیخودی در آن مکان و زمان بوده است: «ليلا يكون للناس عليكم حجه الا الذين ظلموا» (بقره:۱۵۰)- نه دامن زدن به منازعات آینده و کشته شدن انسان برای فلان ساختمان و فلان گنبد. غایت نیایش و سمت سابجکتیو راستای خدا و سبقت در خیر، اصل است: «ولكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات» (بقره: ۱۴۸). به بیان دیگر سمت‌های فیزیکی حاشیه و یا بهانه است برای سمت خدا و دین ورزی در سمت خدا که «كل شیء هالك الا وجهه» و «ويبقی وجه ربك ذو الجلال والاكرام». خدای همه این خانه‌ها و ساختمان‌ها و سمت‌ها و دین ورزی در سمت او اصل است که: «الباقيات الصالحات خير عند ربك». در سوره قریش نیز که در همان اوان بعثت نازل شده است آمده است که صاحب این خانه یعنی خدا را بپرستید: «فليعبدوا رب هذا البيت» (قریش:۳). تغییر شکلی یا شییی برای مردمی که نسل‌ها در همین مکان بت می‌پرستیده‌اند و به آن خو کرده بودند در راستای کم کردن مزاحمت‌های گروهی از پیروان برندهای دینی موجود قبله پرست و همچنین تشویق مخاطبین پیامبر و به امید بریدن افراد مشرک بیشتری از بت‌ها بوده است. اگر چه ممکن است برای برخی از افراد بانفوذ و ثروتمند قریش نیز تضمین تجارت و درآمد سنتی ناشی از سفرهای زیارتی زائران بت‌ها به مسجدالاحرام، مشوق دست برداشتن از دشمنی با پیامبر بوده است! باز هم تاکید می‌شود که نماز و قبله و حج و بقیه عبادات و مناسک، همه وسیله است برای در سمت خدا قرار گرفتن- سمت «خیر» با صالحات و حسنات – سمتی که باقی است. کسانی که تغییر قبله را به منزله دین جدید و هویت جدید تبلیغ می‌کنند نه تنها صدها آیه قرآن درباره موضوع «سلم» و «مسلمانی» را خوب نفهمیده‌اند که خود در دام نزاع‌های جاهلی ناشی از همان شکلی نگری امیین قریش و چند نفر سفیه اهل تورات قرار گرفته اند! – و البته برخی تجار و اشراف قریش که حفظ تقدس مسجدالحرام به عنوان قبله ملی تضمین ادامه منزلت و تجارتشان بود!

(۱۲) تفرقه در دین و فرقه (شیعه) گرایی

در آیات روم:۳۰ و ۳۱ و ۳۲ جایی که گفته شده است به دین درست (قیم) عبودیت خدا در آیید و از مشرکین نباشید، به مشرکین در تفرقه در دینِ شرک و فرقه فرقه شدن آنان ایراد گرفته شده است- که هر دسته (با خودفریبی) به گروه خود دلخوش است: «من الذين فرقوا دينهم وكانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون». خب آخر با کدام عقل جور در می‌آید که خدای وحی کننده این آیات با این گونه آیات به مشرکین در فرقه فرقه شدن در دینِ شرک انتقاد کند، اما خودش با عنوان دین فلان و فلان پیامبر به فرقه فرقه شدن در دین خدایی دامن بزند؟ در نتیجه مومنین به خدای یگانه، در باندهای رقیب خداپرست به بریدنِ سر یکدیگر دلخوش باشند؟!! درباره تفرقه دینی در آیه انعام:۱۵۹ نکته مهم دیگری آمده است که باید به نکته این آیه نیز در موضع اختلافات دینی خوب دقت کرد. در انعام:۱۵۹ پیامبر از دخالت در این فرقه بازی‌ها برحذر داشته شده است. به پیامبر گفته شده است این امرشان (تفرقه در دین و فرقه فرقه شدن) با خداست و خدا در آخرت به آن چه انجام می‌داده‌اند آگاهشان خواهد کرد: «ان الذين فرقوا دينهم وكانوا شيعا لست منهم فی شیء انما امرهم الی الله ثم ينبيهم بما كانوا يفعلون» (انعام:۱۵۹). یعنی بر اساس همان استراتژی قرآنی سپردن اختلافات دینی به خدا، به پیامبر (که اتفاقا قرار است متخصص دین باشد) سفارش شده دخالت نکند تا مبادا به نفع یک طرف موضع گیری کند و اختلافات و تفرقه‌ها بیشتر شود. حال در زمانه ما هر متولی دین در فلان ده خودش را حتی مافوق پیامبر فرض کرده و انگار در زندگی کار دیگری ندارند جز کافر خواندن دیگران و به اختلاف و قتل و خونریزی دامن دادن! جالب است در همین فراز سوره انعام بلافاصله در انعام:۱۶۰ تاکید شده است که هر کس کار «حسنه» انجام دهد ده برابر پاداش می‌گیرد و هر کس کار «سیئه» انجام دهد مثل آن یک بار جزا می‌بیند. یعنی بلافاصله پس از انعام:۱۵۹ در موضوع اختلاف در دین و نکوهش فرقه فرقه شدن در دین، مخاطب را به انجام صالحات و حسنات ارجاع داده و با پاداش ده برابر برای یک کار حسنه تشویق کرده است. آیه معروف انعام:۱۶۱ (قل اننی هدانی رب الی صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم) که در جستار ۶ به آن ارجاع داده شد در همین فراز از سوره انعام آمده است. در ادامه در انعام:۱۶۴ ضمن تاکید بر این که هر کس دستاورد تلاش‌های خود را کسب می‌کند و کسی بار اعمال دیگری را به دوش نمی‌کشد، گفته می‌شود که «مرجع» داوری این گونه اختلافات خداست که در آخرت درباره آن روشنگری خواهد کرد: «ثم الی ربكم مرجعكم فينبيكم بما كنتم فيه تختلفون» (انعام:۱۶۴). این جمله و جملات مشابه چون «ثم الی مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون» (آل عمران:۵۵)، مبنی بر اصل ارجاع اختلافات دینی به مرجعیت و داوری خدا در آخرت و همچنین تبیین و روشن کردن این گونه اختلافات در آخرت، در چند آیه قرآن تکرار شده است. در آیه مشهور مائده:۴۸ که در آن سخن از «جعل» شرع و منهاج متفاوت برای کامیونیتی‌های مقیم مدینه رفته است، تا آن جا پیش می‌رود که این گونه تکثر را عمدی و برای آزمون گروه‌های مختلف می‌داند و به سبقت گرفتن از یکدیگر در دامنه خیر تشویق می‌کند: «جعلنا منكم شرعه ومنهاجا ولو شاء الله لجعلكم امه واحده ولكن ليبلوكم فيما آتاكم فاستبقوا الخيرات الی الله مرجعكم جميعا فينبيكم بما كنتم فيه تختلفون». در نوشتارهای بعدی در باره این فراز سوره مائده بحث خواهد شد.

بحث عدم تفرقه و نکوهش شیعه شیعه شدن در دین را با نگاهی به اصل «رنگ فقط رنگ خدا» در بقره:۱۳۸ پی می‌گیریم و به چند آیه این فراز از سوره بقره در این جستار و جستار بعد (۱۴) نگاهی می‌اندازیم. در تمام بحث و جدل‌ها با افراد اهل کتاب مقیم مدینه و به ویژه در جریان قائله قبله که چند نفر به آن دامن زده بودند، استدلال قرآن این بوده است که چند تا خدا و چندتا دین و رنگارنگی وجود ندارد. بلکه رنگ، فقط رنگ خدا که بهترین رنگ است و همه باید به عبودیت خدا در آیند:

− «صبغه الله ومن احسن من الله صبغه ونحن له عابدون» (بقره:۱۳۸).

و این که پیروان همه پیامبران به یک خدا عابد و «مسلم» هستند: «نحن له مسلمون». «به خدا مسلم بودن» همه دین ورزان خداباور، مستقل از این که پیرو چه پیامبری بوده اند، در آیاتی چون بقره:۱۳۳ و ۱۳۶، آل عمران:۸۵، و عنکبوت:۴۶ و فرازهای مربوطه در قرآن تبیین شده است.

در جستار ۶ این نوشتار دیدیم که در چند آیه قرآن از لفظ «ملت» ابراهیم برای دین عبودیت خدا به مثابه دین درست استفاده شده است. حال با توجه به بحث این جستار درباره مردود بودن تفرقه در دین و همچنین اصل «رنگ فقط رنگ خدا»، این پرسش پیش می‌آید که اگر برند دینی در عبودیت خدا پذیرفته نیست پس برند یا «ملت» ابراهیم چیست؟ به بیان دیگر چرا خدا خودش با به کاربردن لفظ «ملت» ابراهیم (به جای «دین» ابراهیم)، مجوز برند در دین صادر کرده است؟ پاسخ نگارنده این است که دین خداپرستی و مسلمانی کردن در زمان حضرت ابراهیم هنوز به یک برند در برابر برندهای دیگر دینِ یگانه خدای یگانه تبدیل نشده بود. در آن زمان فقط یک رنگ خدایی (صبغه الله) وجود داشته است. به زبان امروزی در زمان حضرت ابراهیم در دین خداپرستی فقط یک هویت دینی وجود داشته است. همچنین به نظر می‌رسد از زمان حضرت ابراهیم تا حضرت موسی هیچ برند یا ملت جدید در دین عبودبت خدا و در برابر و در رقابت با برند دیگری شکل نگرفته بوده است. تشکیل دو برند یا دو ملت یهود و نصارا بعد از بعثت حضرت موسی بوده است. جایی که در بقره:۱۲۰ به حضرت محمد گفته شده است یهود و نصارا از تو راضی نمی‌شوند مگر از «ملت» آنها تبعیت کنی («ولن ترضی عنك اليهود ولا النصاری حتی تتبع ملتهم»)؛ منظور همین دین برند شده است، نه دین عبودیت خدای بدون برند که در آن همه مومنان به خدا مسلم هستند (نحن له مسلمون). در آل عمران: ۶۳ آمده است که ابراهیم یهودی یا نصرانی نبود بلکه «حنیفا مسلما» بود: «ما كان ابراهيم يهوديا ولا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما». می‌بینبم که اینجا نیز به «مسلم» بودن ابراهیم یعنی دین بی برند در مقایسه با برندهای (مورد اختلاف و رقیب) یهودی و نصرانی ارجاع داده شده است- همان «نحن له مسلمون» همه پیامبران و پیروانشان (برای مثال بقره:۱۳۶). اما متولیان دین برند شده کنونی موسوم به اسلام جوری آیات قرآن را ترجمه و تفسیر می‌کنند که انگار حضرت محمد مامور بوده است یک ملت یا برند جدید تاسیس کند! به این هم بسنده نکرده‌اند و مدعی‌اند ملت اسلام (ملت برساخته تاریخی، نه اسلام تک برند ابراهیمی)، دین بر حق است و تا کافر خواندن هر کس غیر از خود (حتی پیروان فرقه‌های دیگر پیرو حضرت محمد) پیش رفته‌اند. این در حالی است که در قرآن داوری درباره اختلافات دینی به خدا و در دنیای آخرت واگذار شده است و همه طرف‌های درگیر در اختلافات دینی و مناسکی به «سبقت در خیرات» دعوت شده‌اند. بحث برندهای دینی در جستار ۱۳ و در رابطه با گزاره «نحن له مسلمون» و همچنین در نوشتارهای بعدی تکمیل تر می‌شود.

(۱۳)  «نحن له مسلمون» و برندها در دین عبودیت خدا

در آیاتی چند که بحث و جدل دینی بین خداباوران پیرو سایر پیامبران و نوایمان آورندگان قریش در جریان بوده است، گزاره «نحن له مسلمون» به معنی «ما (همه) به خدا مسلم هستیم» به مثابه یک اصل مسلم در استدلال‌ها تکرار شده است. در پاسخ به مدعای برخی پیروان دو برند موجود خداپرستی در مدینه، که هدایت را در یهودی یا نصرانی شدن می‌دانسته اند؛ در بقره:۱۳۶ آمده است: «قولوا آمنا بالله وما انزل الينا وما انزل الی ابراهيم واسماعيل واسحاق ويعقوب والاسباط وما اوتی موسی وعيسی وما اوتی النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم ونحن له مسلمون» (بقره: ۱۳۶). در این آیه و دیگر آیات مشابه (مثل آل عمران:۸۴ و آل عمران:۲۸۵) با قطعیت روشن شده است که ایمان باید به دین همه پیامبران باشد که دین عبودیت خداست. در این ایمان فرقی بین پیامبران و آن چه به آنان نازل شده وجود ندارد. پیروان پیامبران همه به یک خدا مسلم هستند. بعد بلافاصله در آیه بقره:۱۳۷ در ادامه تاکید شده است که اگر آن‌ها (افراد یهودی و نصرانی طرف بحث) نیز به مثل آن چه شما ایمان آورده اید ایمان آورده‌اند قطعا هدایت شده اند: «فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدو» (بقره:۱۳۷). گزاره «آمنوا به مثل آمنتم» در بقره:۱۳۷، همان ایمان به یک خدا و دین یگانه پیامبران پیشین است که در آیه قبل (بقره:۱۳۶) با ذکر نام تک تک تعدادی از پیامبران پیشین مورد تاکید بیشتر قرار گرفته است. یعنی ایمان به خدا و آن هدایتی که به همه انبیای پیشین شامل موسی و عیسی نازل شده است. یعنی فرق نگذاشتن بین هیچ یک از انبیا و به خدا مسلم بودن بدون رنگ و برند. اما در برخی از ترجمه‌های قرآن با یک تقلب آشکار و نادیده گرفتن واژه «مثل»، آیه بقره:۱۳۷ را طوری ترجمه می‌کنند که باید برندهای یهود و نصارا به برند جدیدی که بعدها شکل گرفته است تغییر برند دهند! یعنی عذر بدتر از گناه: بر خلاف آموزه‌های قرآن نه تنها ملت جدید (با فرقه‌ها و باندهای دشمن در حال جنگ و بریدن سر یکدیگر) ساخته اند، بلکه به پیروان سایر پیامبران زورگویی هم می‌کنند که یا باید به برند من درآیی یا فلان بلا را سرت می‌آوریم! در آیه عنکبوت:۴۶ نیز همین گزاره «نحن له مسلمون» را می‌بینیم. در عنکبوت:۴۶ پس از تاکید بر مجادله به نحو احسن با افراد اهل کتاب طرف بحث، گفته شده به آنها بگویید که ما به آن چه به ما و به شما نازل شده است ایمان آورده ایم، خدای همه ما خدای واحد است (والهنا والهكم واحد) و همه ما به خدای واحد مسلم می‌باشیم: «و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هی احسن الا الذين ظلموا منهم وقولوا آمنا بالذی انزل الينا وانزل اليكم والهنا والهكم واحد ونحن له مسلمون» (عنکبوت:۴۶). در آیه آل عمران:۲۰ نیز به روشنی می‌بینم که مسلمانی همان سلم و اسلم در سمت خداست؛ فرقی نمی‌کند برای اهل کتاب خداباور باشد یا برای «امیین» بت پرست قریش که تازه ایمان آورده اند: «فان حاجوك فقل اسلمت وجهی لله و من اتبعن و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ااسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد». «هدایت» شدن گروه‌های اهل کتاب و امیین قریش چیزی نیست جز «اسلموا» به خدای واحد (و این که فرقی بین دین ورزی آنان وجود ندارد). در گزاره نخست آیه نیز خطاب به پیامبر تاکید شده اگر با تو محاجه کردند بگو من و کسانی که پیرو من هستند در سمت خدا سلیم شده ایم (اسلمت): «فان حاجوك فقل اسلمت وجهی لله و من اتبعن». در پایانِ آیه آل عمران:۲۰ نیز اصل قرآنی ابلاغ بدون اجبار پیام خدا به مخاطب (در رسالت همه انبیا)، به پیامبر یادآوری شده است. این که اگر از دعوت رویگردان شدند وظیفه تو ابلاغ است و خدا خودش بر بندگانش بیناست: «ان تولوا فانما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد»، اصل عدم اجبار در دعوت و این که پیامبر حفیظ و وکیل مخاطبین نیست در آیات زیادی بیان شده است برای نمونه: «ومن تولی فما ارسلناك عليهم حفيظا» (نساء:۸۰)، «وما انت عليهم بجبار فذكر بالقرءان من يخاف وعيد» (ق:۵۰)، «ولو شاء الله ما اشركوا وما جعلناك عليهم حفيظا وما انت عليهم بوكيل» (انعام:۱۰۷)، و آیات دیگری که در رابطه با ابلاغ در جستار ۱۴ بدان اشاره شده است. همان اصل مسلم قرآنی که طبق آن پیامبران باید حدود وظایف خود را بدانند و در کار خدا مداخله نکنند؛ مرجعیت و داوری اختلافات و حسابرسی انسان‌ها به عهده خدا و در آخرت است و پیامبران را جز ابلاغ پیام خدا به مخاطب با آن کاری نیست:

− «فانما عليك البلاغ وعلينا الحساب» (رعد:۴۰).

(۱۴)   ابلاغ پیام خدا به عهده پیامبران، داوری و حسابرسی به عهده خدا

در این جستار به آیه حج:۱۷ پیرامون داوری خدا در مورد باورمندان به گروه‌های دینی مختلف، از مشرک تا برندهای گوناگون خداباور، نگاهی می‌اندازیم. در جستار ۹ این نوشتار پیرامون استراتژی یا موضع کلان قرآن در مواجهه با اختلافات دینی و مناسکی موجود در حجاز عصر بعثت، به آیاتی چند از سوره حج ارجاع داده شد. در آیه حج:۱۷ با نام بردن از تک تک باورهای موجود در حجاز عصر بعثت شامل مومنین قریش و مشرکین قریش، داوری درباره هر فرد با هر عقیده و مرامی به خدا و در روز قیامت واگذار شده است:

− «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابيين و النصاری و المجوس و الذين اشركوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامه». (حج:۱۷)

بر اساس این آیه داوری درباره: مومنین قریش (الذین آمنوا)، مشرکین قریش (الذین اشرکوا)، یهودیان (الذین هادوا)، مسیحیان (نصاری)، مجوس، و صابئین؛ به عهده هیچ کس نیست جز خدا آن هم در روز حسابرسی قیامت (حج:۱۷ و سایر آیات). هیچ فرد انسانی در آن مقام نیست که حتی در ذهن خود لقمه گنده تر از قد و قواره انسانی خود بردارد و بخواهد به جای خدا درباره دیگر انسان ها- خداباوران یا خداناباوران- داوری عقیدتی کند. افرادی که با پوشیدن لباس‌های بلند و متفاوت از دیگران از موضع بالا و نگاه عاقل اندر سفیه برای خود دم و دستگاه داوری و صدور حکم درباره باور دیگران راه انداخته اند؛ آیا خود را از پیامبر بالاتر فرض می‌کنند؟! مگر قرآن نخوانده‌اند تا بدانند در آیات قرآن بارها با قاطعیت و قطعیت و روشنی تمام به حضرت محمد اخطار داده شده است که فقط «ابلاغ» به عهده توست. این یک قانون مسلم قرآنی در نبوت، و برای همه پیامبران است که برای روشن کردن محدوده وظایف پیامبران و کنترل آنان بارها در موارد و رخدادهای مختلف تکرار شده است. نظر به اهمیت این اصل در بحث جاری، در ادامه به برخی آیات اشاره می‌شود. بر اساس این آیات بدون تردید وظیفه تمام پیامبران ابلاغ پیام خدا به مخاطب بوده است، نه داوری عقیدتی بین مردم و نه اجبار عقیدتی در صورت نپذیرفتن و رویگردانی مخاطب دعوت از پیامبر. به برخی از این آیات اشاره می‌شود : «وما علی الرسول الا البلاغ المبين» (عنکبوت:۱۸)، «فهل علی الرسل الا البلاغ المبين (نحل:۳۵)، «وما علينا الا البلاغ المبين» (یس:۱۷)، «وما علی الرسول الا البلاغ المبين» (نور:۵۴)، «ما علی الرسول الا البلاغ» (مائده:۹۹) و سایر آیات. در دسته دیگری از آیات قرآن به روشنی و قاطعیت به پیامبر امر شده است که حتی در صورت رویگردانی و اعراض مخاطبین از پیامبر، ورای ابلاغ پیام هیچ تکلیف و مسئولیتی متوجه پیامبر نیست: «فان توليتم فانما علی رسولنا البلاغ المبين» (تغابن:۱۲)، «ان تولوا فانما عليك البلاغ» (آل عمران:۲۰)، «فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا ان عليك الا البلاغ» (شوری:۴۸)، «فان توليتم فاعلموا انما علي رسولنا البلاغ المبين» (مائده:۹۲)، «فان تولوا فانما عليك البلاغ المبين» (نحل:۸۲)، و آیات دیگر. پس به یاد داشته باشیم که ابلاغ پیام خدا به عهده پیامبر بوده است، اما حساب کتاب مخاطبان چه در پذیرش و چه در رد دعوت به عهده خدا است: «فانما عليك البلاغ وعلينا الحساب» (رعد:۴۰).

(در نوشتارهای بعدی پیرامون عبودیت و عقلانیت؛ تقوا و سلم؛ حکمیت، احکام، و بطلان فرض شارع بودن پیامبر؛ بطلان فرض جانشینی در نبوت؛ و دوگانه «ایمان» و «کفر» یا همان برساخته خونبار فقهی موسوم به «دارالاسلام» و «دارالکفر» بحث خواهد شد.)