قسمت نخستِ این جستار تحت عنوان «خواهر تکامل خوشرنگ» پیش از این در سایت «رادیو زمانه» منتشر شده است.درآن نوشتار، با وام کردن برخی مفاهیم روانکاوانۀ یونگی نظیر «کهن الگو» و «آنیما»، به واکاوی و تبیین تطور مفهوم «زن» در دفاتر «زندگی خوابها»، «آوار آفتاب» و «شرق اندوه» پرداختم.در این قسمت، اشعار دفاتر «صدای پای آب»، «مسافر»، «حجم سبز» و «ما هیچ، ما نگاه» از این منظر بررسی و به بحث گذاشته میشوند.
به دفتر «صدای پای آب» میرسیم.در این دفتر با زن پیرامونی روبه روییم؛ اولین جایی که سهراب بر خلاف دفاتر «زندگی خوابها» و «آوار آفتاب»، از زن بیرونی یاد میکند، در همین دفتر «صدای پای آب» است که در آن زنهای پیرامون خود را میبیند و آنها را به تصویر میکشد.البته نه زنی که با سهراب در یک رابطۀ عاشقانۀ رمانتیک است، بلکه زنی که گوشت و پوست و خوندار است و پیرامون او زندگی میکند:
«پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود/ مادرم بیخبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد/ پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند/ مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟ / من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟ »[1]
مادر و خواهر سهراب در زمرۀ زنان انضمامی و پیرامونی اند، نه زنان اسطورهای و اثیری که تداعیکننده کهنالگوهای یونگیاند:
« من زنی را دیدم، نور در هاون میکوبید/…مادرم آن پایین/ استکانها را در خاطرۀ شط میشست/…آب پیدا بود، عکس اشیا در آب/ سایه گاه خنک یاختهها در تَف خون/ سمت مرطوب حیات/ شرق اندوه نهاد بشری/ فصل ولگردی در کوچۀ زن/…چترها را باید بست/ زیر باران باید رفت/ فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد/ دوست را زیر باران باید دید/ زیر باران باید با زن خوابید/ زیر باران باید بازی کرد».[2]
اشارۀ سهراب در این شعر به زنهای پیرامونی است؛ زنی که نور در هاون میکوبد، زنی که میتوان با او زیر باران خوابید و…
پس از «صدای پای آب» به دفتر«مسافر» میرسیم.«مسافر» مهمترین منظومۀ عرفانی سپهری است؛ در این منظومه، دو تصویر از زن به دست داده شده: سهراب هم به زن پیرامونی میپردازد، از جمله زنان فاحشه؛ و هم به زن اسطورهای و اثیری:
«میان راه سفر، از سرای مسلولین/ صدای سرفه میآمد/ زنان فاحشه در آسمان آبی شهر/ شیار روشن «جت»ها را نگاه میکردند».[3]
در اینجا سهراب به زنهای متعارف پرداخته، زنانی که در جهان پیرامون یافت میشوند، نظیر زنان فاحشه.در ادامه، از زن اسطورهای که تداعیکنندۀ ضمیر ناخودآگاه است، سخن به میان میآید.به نظر میرسد با در نظرداشتن مفاهیم یونگی، این بخش از منظومه « مسافر» را بهتر میتوان فهمید و تبیین کرد:
«من از کنار تغزّل عبور میکردم/ و موسم برکت بود/ و زیر پای من ارقام شن لگد میشد/ زنی شنید/کنار پنجره آمد، نگاه کرد به فصل/ در ابتدای خودش بود/ و دست بدوی او شبنم دقایق را/ به نرمی از تن احساس مرگ برمیچید/ من ایستادم/ و آفتاب تغزّل بلند بود/ و من مواظب تبخیر خوابها بودم/…کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد/ و ناپدیدتر از راه پرنده به مرگ؟ ».[4]
بیرون از ضمیرسهراب اتفاقی نمیافتد؛ با کسی سخن نمیگوید که پیش روی او نشسته باشد؛ او خاطرات دلانگیز را فرایاد نمیآورد و مرور نمیکند.سپهری به سر وقت خویشتن رفته ومشغول تماشاست و با روان زنانۀ خود سخن میگوید و مشغول واکاوی خویشتن است.«زنی که در ابتدای خود» است و دست او شبنم دقایق را از تن احساس مرگ میچیند؛ زنی که اثیری و غیر پیرامونی است و در زندگی واقعی سهراب نقشی ایفا نکرده و نمیتوان نشان و اثری از او سراغ گرفت، از ضمیر ناخودآگاه سپهری پرده برمی گیرد.پس در «صدای پای آب» با زن پیرامونی مواجه هستیم؛ در «مسافر»، سهراب هم به زن پیرامونی پرداخته، هم به زن اسطورهای.
«حجم سبز» پس از «مسافر» در میرسد.سپهری در این دفتر، به سان آونگی میان زن اثیری و زن پیرامونی در نوسان است.شعر «روشنی، من، گل، آب» از اولین اشعار این دفتر است:
«ابری نیست/ بادی نیست/ مینشینم لب حوض/ گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب/…مادرم ریحان میچیند/ نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر/ رستگاری نزدیک، لای گلهای حیات».[5]
در اینجا زنی پیرامونی به تصویر کشیده شده که رابطهی نَسَبی نزدیکی با سهراب دارد.پس از آن شعر «پیامی در راه» در میرسد:
« خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد/ زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید/ کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ! / دورهگردی خواهم شد/ کوچهها را خواهم گشت/ جار خواهم زد: آی شبنم! شبنم! شبنم! /…روی پل دخترکی بیپاست/ دبّ اکبر را بر گردن او خواهم آویخت/ هر چه دشنام از لبها خواهم برچید/…نور خواهم خورد/ دوست خواهم داشت».[6]
«زن زیبای جذامی» و «دخترک بی پا» در زمرۀ زنان پیرامونیاند که مشمول محبتِ بی دریغ و بدون چشمداشت سهراب واقع شدهاند.بسامد زنان پیرامونی و بیرونی در شعر «ساده رنگ» از دیگر اشعار این دفتر بیشتر است؛ در آن هم به خواهر و مادر سهراب اشارتی رفته، هم به زن همسایه:
«من در ایوانم، رعنا سر حوض/ رخت میشوید رعنا/ برگها میریزد/ مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیری ست/ من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست/ زن همسایه در پنجرهاش تور، میبافد، میخواند/…می پرد در چشمم آب انار: اشک میریزم/ مادرم میخندد/ رعنا هم».[7]
سپس اشعار «آب» و «پشت دریاها» در این دفتر سر بر میآورند:
« آب را گل نکنیم:/ شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فروشوید اندوه دلی/ دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب/ زن زیبایی آمد لب رود/ آب را گل نکنیم: روی زیبا دو برابر شده است».[8]
«قایقی خواهم ساخت/ خواهم انداخت به آب/ دور خواهم شد از این خاک غریب/…همچنان خواهم راند/ همچنان خواهم خواند:/ دور باید شد، دور/ مرد آن شهر اساطیر نداشت/ زن آن شهر به سرشاری یک خوشۀ انگور نبود».[9]
در شعر « آب» از زن زیبایی سخن رفته که لب رود آمده و با افتادن تصویرش در آب، روی زیبا دو برابر شده است.در شعر «پشت دریاها»، بر خلاف اشعارِ پیشین این دفتر، سهراب به زن شهر اساطیر پرداخته و اشارتی کرده؛ زنی که اسطورهای و اثیری است و به سرشاری یک خوشۀ انگور نیست.پس از آن، «ندای آغاز» در میرسد، آخرین شعر از اشعار این دفتر که در آن زن بیرونی و پیرامونی به تصویر کشیده شده:
«من به اندازه یک ابر دلم میگیرد/ وقتی از پنجره میبینم حوری/ ــ دختر بالغ همسایه ــ/ پای کمیابترین نارون روی زمین/ فقه میخواند/چیزهایی هم هست، لحظههایی پر اوج/ (مثلا شاعرهای را دیدم/ آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش/ آسمان تخم گذاشت».[10]
در اینجا، مراد از «شاعره» به احتمال قریب به یقین، فروغ فرخزاد است که آسمان در چشمانش تخم گذاشته؛ این تعبیر تداعی کنندۀ شعر «تولدی دیگر» فروغ است.[11] دختر بالغ همسایه نیز مصداقی از زنان انضمامی است.فقه در اینجا نماد قانون و امر عبوس و خشک است؛ به جای فقه، فلسفه هم میتوان گذاشت.از نظر سهراب، به جای آنکه، حوری مفتون و مسحور منظرۀ نارون شود و کبوتر دلش از شوق دیدن آن به پرواز درآید، به امر خشک و عبوسی پرداخته و بدان مشغول شده است.سپهری، شعر «دوست» را که در ادامۀ این اشعار در دفتر « حجم سبز» قرار گرفته، در سوگ فروغ فرخزاد سروده است:
«صداش/ به شکل حزن پریشان واقعیت بود/ و پلک هاش/ مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد/ و دست هاش/ هوای صاف سخاوت را/ ورق زد/ و مهربانی را/ به سمت ما کوچاند/…و بارها دیدیم/ که با چقدر سبد/ برای چیدن یک خوشۀ بشارت رفت/ ولی نشد/ که روبه روی وضوح کبوتران بنشیند/ و رفت تا لب هیچ/ و پشت حوصلۀ نورها دراز کشید».[12]
مرگ ناگهانی و باورنکردنی فروغ، همه اهالی شعر و ادب آن روزگار را غافلگیر کرد و در بهتی عظیم فرو برد، از جمله سهراب که رابطۀ دوستی عمیقی با وی داشت.[13]
مهمترین سرودۀ سهراب در « حجم سبز» دربارۀ زن اثیری و اسطورهای، شعر «همیشه» است.این شعر یادآور آنیما، ضمیر ناخودآگاه، بخش ناشناخته و روان زنانۀ سهراب است.بر خلاف دیگر اشعار «حجم سبز»، این شعر طنین انداز اشعار برخی از دیگر دفترها، خصوصاً دفتر «آوار آفتاب» است.سهراب مجدداً به سروقت ضمیر ناشناختۀ خود رفته؛ با این تفاوت که چون آن سفر دراز آهنگ درونی رخ داده؛ این بار، روشنتر و صریحتر درباره نیمۀ ناشناختۀ ضمیر خود سخن میگوید و آن را «زن شبانۀ موعود» مینامد.اگر در «آوار آفتاب» برخی از اموری که در ذهن و ضمیر او خلجان میکرد، در اشعار به تصویر کشیده شده، در منظومۀ «مسافر» و از آن روشنتر در شعر «همیشه»، آن زن اثیری و اسطورهای رخ نموده است:
«حرف بزن، ای زن شبانهی موعود! / زیر همین شاخههای عاطفی باد/ کودکیام را به دست من بسپار/ در وسط این همیشههای سیاه/ حرف بزن، خواهر تکامل خوشرنگ! /خون مرا پرکن از ملایمت هوش/ نبض مرا روی زبری نفس عشق/ فاش کن/ روی زمینهای محض/ راه برو تا صفای باغ اساطیر/ در لبۀ فرصت تلالؤ انگور/ حرف بزن، حوری تکلّم بدوی! / حزن مرا در مصبّ دور عبارت/ صاف کن».[14]
در این شعر، تعابیر چندی ناظر به روان زنانۀ سهراب به کار رفته است: «زن شبانهی موعود»، «خواهر تکامل خوشرنگ» و «حوری تکلّم بدوی».به نظر میآید که سهراب رفته رفته با شناختن آنیمای خود و به رسمیت شناختن آن به پختگی روانی میرسد.او وجه زنانهی وجود خود را شناخته و با سخن گفتن دربارۀ آن، به تعامل با نیمۀ گمشده خودپرداخته و با آن به وحدت میرسد.حاصل این وحدت و یگانگی، در قالب اشعاری چند بر زبان سهراب جاری شده است. چنانکه پیشتر آمد، در نگرش یونگی، امر هنری بهترین محمل برای شکوفا کردنِ ضمیر ناخودآگاه است.
در نهایت به دفتر «ما هیچ، ما نگاه» میرسیم. فقراتی از شعر «نزدیک دورها» را که متضمّن پرداختنِ به زن اثیری و ضمیر ناخودآگاه است، در نظر آوریم:
«زن دم درگاه بود/ با بدنی از همیشه/ رفتم نزدیک/ چشم، مفصل شد/ حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق/ سایه بدل شد به آفتاب/ رفتم قدری در آفتاب بگردم/…انسان وقتی دلش گرفت/ از پی تدبیر میرود/ من هم رفتم/ رفتم تا میز/ تا مزهی ماست، تا طراوت سبزی/ آنجا نان بود و استکان و تجرّع/ حنجره میسوخت در صراحت ودکا/ باز که گشتم/ زن دم درگاه بود/ با بدنی از همیشههای جراحت»[15]
زنی با بدنی از همیشه، اشاره به زن اثیری دارد؛ زنی که حکایتگر روان زنانهی سهراب است.زنی دم درگاه است که وقتی سهراب به سروقت او میرود، حرف بدل به پر، شور و اشراق میشود و سایه بدل به آفتاب.
بنابر آنچه آمد، میتوان چنین انگاشت که بر خلاف عموم انسانهای امروزین که بنا به روایت یونگ از ضمیر ناخودآگاه جمعی خود غافل شدهاند، سهراب در این سفر درازآهنگ معنویِ خودکاوانه، علاوه بر شناخت خویش، آنیمای خود را باز میشناسد.علاوه بر این که به برخی از کهن الگوها اشاره میکند، به ضمیر ناخودآگاه خود هم پرداخته و این تعامل و دیالوگ میان اروس و لوگوس به خوبی در شعر او محقق میشود.بروز و ظهورِ ضمیر ناخودآگاه که به روایت یونگ در هنرمندان اصیل سربر میآورد، در سهراب به خوبی رخ نمایانده است.
چنانکه دیدیم، مطابق با آموزههای یونگی، با ظهور خدایان متعدد، مادینگی که نمادی است از سرنمونهای بنیادین، رفته رفته به محاق رفت و با رشد روان خودآگاه و سلطهی اصل نرینه، ارزشهای مادینه به تدریج پس زده شد و تجلیات بزرگ مادر هستی در ژرفنای روان ناخودآگاه پرتاب شده است.در جهان پدرسالار، ارزشهای وابسته به اصل مادینه هم کنار گذاشته شده و ارزشهای اینجهانی، که با خطکش کمیت و در ترازوی علم سنجیده میشود، حاکم بر احوال آدمی است.در نظام یونگی، کسی به هماهنگی روانی و کمال روحی میرسد که بین نرینگی و مادینگی روان خود، تلائم، تناسب و سازگاری برقرار کند؛ تعامل بین تن و جان، و اروس و لوگوس.در این سفر درازآهنگ معنویِ خودکاوانۀ سی ساله، رگههایی از پرداختن به ضمیر ناخودآگاه (آنیما) در اشعار هشت کتاب دیده میشود.هر چه سهراب جلوتر میآید، اجازه میدهد این صداها بیشتر شنیده شود و نهایتاً به صلحی درونی میرسد.[16]
در این نوشتار بلند کوشیدم با استشهاد مکرر به دفاتر هشت کتاب سپهری و بویژه از «زندگی خوابها» به این سو و وام کردن مفاهیم یونگی، ردپای آنیما را پی بگیرم و روان زنانۀ سهراب را به روایت دفاتر هشتگانه بکاوم.داوری برخی از هدایتپژوهان، این است که صادق هدایت هم در بوف کور به سر وقت روان زنانۀ خود میرود.به روایت ایشان، زن لکّاته در رمان بوف کور، بخشی از روان زنانۀ هدایت است و وی با خلق این شخصیتها اجازه میدهد که صدای آنها شنیده شود.اما نهایتاً در خود هدایت، میان روان زنانه و مردانه صلح و آرامش برقرار نمیشود و یکی از این صداها غالب میشود.
غایت مقصد روانکاوی عبارت است از برقراری سازگاری میان روان زنانه و مردانه و رسیدن به تمامیت و کمال روانی از طریق تلائم و تعامل میان این دو مقوله.به نظر میآید که این مهم در سهراب سپهری تحقق یافته، وی کمابیش به سر منزل مقصود رسیده و نغمۀ آن صلح و طمأنینه و آرامشی که نصیب برده، از «شرق اندوه» و «صدای پای آب» به گوش میرسد و در دفتر «ما هیچ ما نگاه» که روایتگر اوج پختگیِ معنوی سهراب است، به نهایت خود میرسد.
از دفتر «زندگی خوابها» به این سو برخی کهن الگوها و شخصیتهای داستانی اساطیری نظیر لولو و دیو در اشعار سهراب سر بر میآورند.پس از آن است که با روان زنانۀ سپهری مواجه میشویم؛ شعر «مرغ افسانه» در «زندگی خوابها» از این حیث نمونۀ خوبی است.سهراب در دفتر «آوار آفتاب» که میتوان آن را نوعی سفر به ژرفای درون به شمار آورد، بخش ناشناختۀ وجود خود را میکاود و بر آفتاب میافکند و با «اویی» سخن میگوید که از جنس مؤنث است، اما لزوماً بیرونی نیست؛ این گونه است که بخش تاریک و ناپیدای وجود خود را میشناسد.«شاسوسا» از این حیث مثال زدنی است؛ در این شعر بخش تاریک و ناپیدای ضمیر شاعر به تصویر کشیده شده و فردیت او رفته رفته نمایانتر میشود و سرایندۀ هشت کتاب، شاهد اتفاقات درون خویش میگردد.سهراب در اینجا، هم نظارهگر است و هم بازیگر.بعد از «آوار آفتاب» به «صدای پای آب» میرسیم که در آن، زن انضمامی ظهور پیدا میکند.پس از آن در دفتر «مسافر» که زن انتزاعی یا اثیری و زن انضمامی در کنار هم دیده میشود.و نیز در دفتر «حجم سبز» که هم زن اثیری حضور دارد هم زن انضمامی؛ شعر «همیشه» در این دفتر، نمونۀ رهگشایی برای شناخت روان زنانۀ سپهری است.در نهایت، در «ما هیچ ما نگاه» که سهراب با زن اثیری سخن میگوید، سفر درازآهنگ خودکاوانه اش به انتها میرسد و نگارندۀ اطاق آبی با شناختن روان زنانهی خود، به تعادل روانی میرسد.
پایان
بخش نخست:
پانویسها
[1] ـ هشت کتاب، دفتر «صدای پای آب»
[2] ـ همان
[3] ـ هشت کتاب، دفتر « مسافر»
[4] ـ همان
[5] ـ هشت کتاب، دفتر « حجم سبز»، شعر «روشنی، من، گل، آب».
[6] ـ همان، شعر «و پیامی در راه».
[7] ـ همان، شعر «ساده رنگ».
[8] ـ همان، شعر «آب».
[9] ـ همان، شعر «پشت دریاها».
[10] ـ همان، شعر «ندای آغاز».
[11] ـ «دستهایم را در باغچه می کارم/ سبز خواهم شد، میدانم، میدانم،میدانم/ و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم/ تخم خواهند گذاشت»؛ شعر « تولدی دیگر»، دفتر « تولدی دیگر».
[12] ـ دفتر «حجم سبز»، شعر « دوست».
[13] ـ پوران فرخزاد، خواهر فروغ، در اثر زیر، رابطۀ دوستانه و صمیمی فروغ و سهراب را شرح داده است:
پوران فرخزاد، زن شبانه موعود: نشان زن در آثار سپهری، تهران،نگاه، ۱۳۸۳.
[14] – دفتر «حجم سبز»، شعر « همیشه».
[15] – دفتر «ماهیج، ما نگاه»، شعر « نزدیک دورها».
[16] -گلی ترقی در بزرگ بانوی هستی توضیح می دهد که «آن»ی در فروغ در دو دفتر «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» متجلی شده و سر برآورده است؛ آنجایی که فروغ به زمین و زایش میپردازد، گویی که آن صورت ازلی و بزرگ مادر هستی از روان فروغ سخن میگوید.در این تصویر، فروغ به آن کهنالگوها یا صور ازلی بنیادین اشاره کرده و ما از طریق این صداهایی که از فروغ شنیده میشود با آن صورت های ازلی یونگی ارتباط برقرار کرده و ضمیر ناخودآگاه جمعی را بهتر می شناسیم.این اتفاق در فروغ، بنا به روایت ترقی با کهن الگوی «بزرگ بانوی هستی» رخ میدهد.برای بسط بیشتر این مطب، نگاه کنید به:
گلی ترقی، بزرگ بانوی هستی، تهران، نیلوفر، ۱۳۸۶
من در این جستار بلند، کوشیده ام با وام کردن و محوریت بخشیدن به مفهوم « آنیما» ی یونگی و نه کهن الگوهایی نظیر « بزرگ بانوی هستی» و « پیر خردمند»، به تطور مفهوم زن در «هشت کتاب» سپهری بپردازم.علی الاصول، محققی می تواند با وام کردن دیگر مفاهیم یونگی، به تحلیل اشعار سهراب بپردازد.
Trackbacks