Addiction1

واژه اعتیاد ذهن ما را اغلب به رفتارهای معتادان، چرایی اعتیاد و پیامدهای اعتیاد معطوف می‌کند. درباب مضرات اعتیاد و معتاد بودن تحقیقات بسیاری صورت گرفته و مطالب بسیاری نوشته شده است. در نوشته زیر این رویکرد به مسئله اعتیاد به کلی فراموش شده و تنها به این پرداخته می‌شود که مفهوم اعتیاد چگونه به طور تاریخی و در تکامل منطق اجتماعی شکل یافته است.

به رفتارهایی که به صورت تکراری انجام و به طور غیرمعمول درزندگی روزمره فرد تکرار می‌شوند اعتیاد می‌گویند. هستند محققانی چون جان دیویس[1] که معتقدند مفهوم اعتیاد اسطوره‌ای بیش نیست. پیتر کوهن نیز در این زمینه با دیویس هم عقیده است و به نظر او اعتیاد مفهومی است که به صورت اجتماعی برساخته شده است.

مفهوم اعتیاد با شکل‌گیری مفهوم فرد در دنیای مدرن رابطه تنگاتنگی دارد و حتی محصول جانبی مفهوم فرد است. چگونه اعتیاد می‌تواند محصول جانبی شکل گیری مفهوم فرد باشد؟

کمی تاریخ

برای بررسی سیر تکاملی منطقی که به برساخته شدن مفهوم اعتیاد انجامیده از رنسانس شروع می‌کنیم. در رنسانس این ایده شکل گرفت که راه رستگاری بشر دیگر با میانجی گری متخصصان روح یعنی کشیش‌های کلیسای کاتولیک میسر نیست، بلکه رستگاری بشر مستقیما در دستان خداست، حتی اگر او گناهکار باشد. در آن دوره، گناهکار دیگر نمی‌توانست با اعتراف نزد کشیش گناه خود را بازخرید کند، بلکه، باید با خدا بی واسطه معامله می‌کرد.

در این برهه بود که فرد خود را به عنوان «فرد در مقابل خدا» درک کرد و این مسئله مطرح شد که فرد به تنهایی چه سهمی در رستگاری خود دارد. قدرت فرد در رستگاری خود و رابطه مستقیم با خدا از یک سو، و قدرت مطلق خدا از سوی دیگر، تضادی در فکر رفرمیست‌های رنسانس ایجاد کرد. پنداره فرد به عنوان منبع مسئولیت و قدرتباعث شد تفکر مذهبی ، رفته رفته شکاف بردارد و سست شود.

از رنسانس به بعد به جای خدا، کشیش یا پادشاه، «خودِ فرد» سکاندار و هدایتگر زندگی خویش بود. ازاین پس، فرد بود که باید میان خوب و بد تصمیم می‌گرفت. خودمختاری فردی اینگونه شکل گرفت.

در قرونی که جهان بینی مذهبی حکمفرما بود خوبی از سوی خدا بود و شر و پلیدی از سوی شیطان، و شیطان نماینده عظیم‌ترین شر بود. برای چیره شدن بر این شر، ابتدا باید این پلیدی تشخیص داده می‌شد و سپس از روح فرد زدوده می‌شد. کل دانش بشری به این منظور رشد و گسترش یافت تا به چگونگی تشخیص و زدودن این شر در فرد دست یابد.

از نقطه نگاه مذهب مسیحیت کشیش کسی است که پلیدی را در روح فرد تشخیص می‌دهد و اوست که فرد شیطان زده را درمان می‌کند. در دورانی که مردم به روح باور داشتند، شمن یا جادوگر این نقش را به عهده داشت. در بسیاری از مذاهب و آیین‌ها همواره فردی وجود داشته که بین فرد و خدا/ماوراءالطبیعه واسطه بوده است. اما در جامعه مدرن اغلب ما دیگر به شیطان و شر، ارواح یا جادو اعتقاد نداریم بلکه به «فرد» باور داریم.

ما انسان‌های مدرن به مسئولیت فردی باور داریم. ما هستیم که مسئول اعمال و رفتارمان هستیم و ما هستیم که تصمیم می‌گیریم چگونه از ظرفیت‌های فردی خود برای تحقق اهداف خوب و والا استفاده کنیم. اهداف خوب و والای انسان قرون وسطی ستایش خدا و طلب رستگاری از او بود. اهداف خوب و والای انسان مدرن، پیش از همه، شکوفایی « خود» است که در اخلاق کاری سختکوش و کارآفرین پروتستانی ریشه دارد.

تمام باورهای ما درباره «فردیت» به قدرتی هدایتگر درون فرد ارجاع می‌شود، قدرتی که ما به پرورش آن در خود نیاز داریم تا بتوانیم جهان خشن و آشوبناک را تاب آوریم.

تمام نظریاتی که به موضوع « فرد» می‌پردازند از دوران رنسانس سرچشمه گرفته‌اند. این افسانه که افراد خود را هدایت می‌کنند و نوعی قطب نمای درونی دارند از باورهای رنسانس سرچشمه گرفته است. هدایتگر درونی ما به طور اجتماعی ساخته شده است. این هدایتگر درونی، توانایی ارتباطی و فرهنگی است که ما را قادر می‌سازد درنهایت فردیت خود را بسازیم. نیروهای هدایتگر درونی هستند که ما را شکل می‌دهند و به سوی ارتباط با یکدیگر، پذیرش نقش‌های اجتماعی، تعامل با تاریخ، طبیعت و اقتصاد سوق می‌دهند که همه از دل مکان جغرافیایی و فرهنگی که در آن رشد می‌کنیم شکل می‌گیرند.

تضاد بین «قابلیت نیروی هدایتگری فرد» در مقابل «موقعیت اجتماعی تعیین شده و بی نظم» او در جهان همسان است با تضاد بین « قدرت انسان» در مقابل «قدرت کلیسا» که در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی وجود داشت تا او به رستگاری برسد. «یکتایی» فرد و تصویری از قدرت «خود-هدایتگری» او قابلیتی است که مخصوص انسان مدرن است.

 اعتیاد، عاملی است که با این پنداره مدرن که فرد قادر است خود را هدایت و کنترل کرده و اهداف خوبی را دنبال می‌کند در تقابل قرار می‌گیرد.
اعتیاد، عاملی است که با این پنداره مدرن که فرد قادر است خود را هدایت و کنترل کرده و اهداف خوبی را دنبال می‌کند در تقابل قرار می‌گیرد.

کنترل و اعتیاد

مفهوم اعتیاد مرتبط است به ابهام و سرگشتگی در فرهنگ طبقه متوسط. فرد کارهایی را انجام می‌‌دهد که عجیب، ناممکن و قطعا بی ارزش هستند. اما چرا فرد چنین کارهایی را می‌کند؟ همه دانسته‌ها و ندانسته‌ها را در پاسخ به این پرسش بسته‌بندی می‌کنند و اعتیاد یکی از برچسب‌هایی است که بر روی این بسته می‌خورد. اعتیاد، عاملی است که با این پنداره مدرن که فرد قادر است خود را هدایت و کنترل کرده و اهداف خوبی را دنبال می‌کند در تقابل قرار می‌گیرد. اعمال و رفتارهای عجیب گاه در مفهوم اعتیاد و گاه دیوانگی جای می‌گیرند و در ذهن ما طبقه بندی می‌شوند.

در فضای فرهنگی جهان مذهبی امر شر باید قابل تشخیص باشد و تا باور به خدا ادامه یابد. در فرهنگ جهان بینی خود-هدایتگری، کارآفرینی و مستقل فرد در دنیای مدرن، «از دست دادن کنترل» بزرگترین شر تلقی می‌شود. خودِ فردی که به نظر ما کنترل اش را از دست داده نیز در درون این را می‌پذیرد که کنترل‌اش از کف رفته و مجبور می‌شود نزد دکتر ترک اعتیاد برود و خود را در جایگاه کسی در نظر بگیرد که به «کمک» نیاز دارد. دکتر بیماری قربانیِ اعتیاد را بر اساس رفتارها و نشانه‌هایی که خود فرد بیان می‌کند تشخیص می‌دهد. فرهنگی که از دست دادن کنترل را به بزرگترین شر بدل می‌کند، این را نیز ضروری می‌سازد که ابزارهای تشخیص آن نیز به طور اجتماعی ساخته شوند؛ آنگونه که در جهان مذهبی متخصصانی همچون کشیش‌ها این شر را در فرد تشخیص می‌دادند.

شر اعتیاد

مفهوم اعتیاد در زندگی انسان مدرن نقش چشمگیری ایفا می‌کند و نگرش مدرن او را مدام بازتولید می‌کند. مفهوم اعتیاد جهان بینی فردگرایانه ما را در ساختن گواهی برای از دست دادن کنترل بنا می‌کند. انسان مدرن به مفهوم اعتیاد و بدی‌ها و شرارت هایش نیاز دارد به همان میزان که انسان قرون وسطی به شرارت‌های کافری و بی دینی نیاز داشت که این روی دیگر سکه است که خدا خوب است و فرد می‌تواند خود را کنترل کند. مفهوم اعتیاد عمیقا مفهومی مذهبی است زیرا کارکردش این است تا ترس ما را درباره اینکه تا چه میزان تحت کنترل هستیم مدیریت کند.

عجیب است که ما تعدادی از مواد مخدر را به عنوان تخریب کننده‌های اصلی «کنترل خود» انتخاب کرده ایم اما برخی مواد یا رفتارها را تخریب کننده تلقی نمی‌کنیم، مثل کارکردن زیاد، ماشین سواری، میل افسارگسیخته به قدرت و غیره. جالب اینجاست که وقتی یک ماده مخدر قدرت تخریبی خود را از دست می‌دهد و عادی می‌شود، مواد مخدر دیگری را به عنوان شر و تخریب کننده کنترل خود انتخاب می‌کنیم مانند ماریجوانا که امروز حتی در برخی از ایالت‌های آمریکا هم قانونی است.

در آخر

از قرن هیجدهم به بعد انسان غربی رویکرد و رفتارهایی خاصی را در رابطه با پدیده منحصربه فردی به نام « اعتیاد» سازماندهی کرد، به طوری که اکنون چنین به نظر می‌رسد مجموعه رفتارهایی که اعتیاد را بازنمایی می‌کنند ماهیتی ویژه و واقعی دارند. دلایلی که در پس چرایی ایجاد این مجموعه رفتارها هستند با دلایلی که در دنیای مذهبی گذشته «فرد توسط شر و شیطان تصرف شده است» تفاوتی ندارند و دلایل ظاهراً تازه بازتولیدی از همان دنیای مذهبی گذشته است.

مادامی که انسان مدرن در این جهان بینی زیست کند که انسان‌ها را افرادی خودهدایتگر، خودمختار و کارآفرین در نظر می‌گیرد، مفهوم اعتیاد برایش کاربرد دارد. برساخته مثبت فرهنگی فردِ خودمختار، با درتضاد قرار گرفتن با برساخته منفی فرهنگی اش یعنی فرد معتاد: کسی که کنترل خود را از دست داده، برجسته می‌شود. انسان مدرن معتادان را به حاشیه خواهد کشاند، خواهد کشت، زندانی خواهد کرد، نقص عضو خواهد کرد و یا به عنوان فرد مدرن از آنها چشم‌پوشی خواهد کرد، اگر آن را تهدیدی به کُنهِ درکِ فردگرایانه اش از خود تلقی کند. انسان مدرن شکارچی جادوگران است.

♦ این نوشته اقتباسی است از مقاله‌ای با عنوان:

Cohen, Peter, D.A. “Is the addiction doctor the voodoo priest of western man? ” Addiction Research & Theory 8.6 (2000): 589-598


پانویس

 [1] John B. Davies (1992). “The Myth of Addiction”. Harwood Academic Publishers, Chur