فیلم «خشت و آینه»، ساخته ابراهیم گلستان در دوران اوج فیلم‌فارسی و محبوبیت «گنج قارون» ساخته و به نماینده‌ی سینمای هنری و روشنفکری در برابر سینمای عامه‌پسند و فیلم‌فارسی بدل می‌شود. کمی قبل‌تر فرخ غفاری با فیلم‌های «جنوب شهر» و «شب قوزی» پایه‌های موج نوی سینمای ایران را بنا نهاده بود. گلستان در کنار فرخ غفاری و فریدون رهنما سه کارگردان برجسته و پیشگام سینمای روشنفکری به حساب می‌آیند که جریان موج نو در سینمای ایران را شکل می‌بخشند. جمال امید در کتاب «تاریخ سینمای ایران» از این فیلم به عنوان فیلمی از جبهه روشنفکری نام می‌برد و مسعود محرابی در کتاب «تاریخ سینمای ایران، از آغاز تا سال ۵۷» می‌نویسد:

سال ۴۴ بی‌شباهت به سال پیش نبود. ۳۸ فیلم بی‌ارزش بر پرده‌ها نقش بست و تنها یک کار شاخص به کارگردانی گلستان پدید آمد.

فیلم برخاسته از جریان سینمای هنری اروپا در دهه‌ی شصت میلادی است و جاناتان رزنبام، منتقد شاخص آمریکایی فیلم را «یک شاهکار تمام‌عیار» می‌داند که بر «تصویر پژمرده و انسان‌گریز روشنفکران» تمرکز می‌کند. هانری لانگلوا، بنیانگذار سینماتک فرانسه نیز علاقه ویژه‌ای به خشت و آینه دارد و چندین بار فیلم را در سینماتک نشان می‌دهد.

اما فیلم در زمان خود نه فقط از سوی تماشاگران مورد استقبال قرار نمی‌گیرد، بلکه با سردی و بی‌مهری منتقدان نیز روبرو می‌شود. شمیم بهار، فیلم را «یک تجربه‌ی ناموفق و یک فیلم معمولی بسیار بد» می‌داند که «به‌طور مرتب در همه‌جا ساخته می‌شود.» احمد شاملو از آن به عنوان «فیلم بسیار کثیف و مبتذلی» یاد می‌کند که «نماد و نمایش محرومیت جنسی ابراهیم گلستان است». بهرام ری‌پور نیز «فیلم را یک مشت ادای روشنفکرانه می‌نامد که باب طبع و سلیقه فستیوال‌ها ساخته شده است». پرویز دوایی هم می‌نویسد:

آقای گلستان! مردم بدبخت و کم‌سواد ما که شما روشنفکران یک عمر دماغ خود را گرفته‌اید و میان آن‌ها راه رفته‌اید، از فیلم‌فارسی اثری آنتونیونی‌وار نمی‌خواهند. شما اگر می‌خواهید برای این مردم فیلم بسازید، اول باید آنها را بشناسید که خشت و آینه در جزء جزء داد می‌زند که نمی‌شناسید.

فیلم به دلیل برخورداری از روایتی مدرن و پرهیز عامدانه از داستانگویی کلاسیک، استفاده از نماهای طولانی و تدوین غیرتداومی، ریتم کند و لحن سرد، انتخاب بازیگران بی‌ارتباط با ستاره‌های فیلم‌فارسی، پرهیز از رقص و آواز کاباره‌ای، ترکیب وجوه رئالیستی و سویه‌های نمادگرایانه هیچ نسبت و شباهتی به فیلم‌های آن دوران ندارد و پیشروتر از زمانه‌ی خود است و سال‌ها بعد ارزش و اهمیت آن به‌تدریج کشف می‌شود و به عنوان یکی از گنج‌های نایاب تاریخ سنیمای ایران مورد ستایش قرار می‌گیرد.

Ad placeholder

«خشت و آینه» گلستان

ابراهیم گلستان هم از نظر ادبی و هم از نظر سینمایی، چهره‌ی مهم و شاخصی است. در عرصه‌ی سینما از پیشگامان سینمای موج نوی ایران به حساب می‌آید و در دنیای ادبیات، از پیشگامان داستان‌نویسی کوتاه در ایران و فیلم «خشت و آینه» و کتاب «آذر، ماه آخر پاییز» از شاهکارهای ادبیات و سینما محسوب می‌شود. گلستان در سال ۱۳۳۶ استودیوی سینمایی خود با نام «استودیو گلستان» را تأسیس می‌کند که محصول آن، ساخت مستندهای درخشانی همچون «یک آتش»، «موج و مرجان و خارا»، «تپه‌های مارلی» و «گنجینه‌های گوهر» است. مستند «یک آتش» در سال ۱۳۴۰ برنده‌ی جایزه در بخش فیلم‌های مستند جشنواره فیلم ونیز می‌شود و نخستین فیلم در تاریخ سنیمای ایران است که در جشنواره‌های جهانی جایزه دریافت می‌کند.

گلستان در سال ۱۳۴۲ مستند «خانه سیاه است» به کارگردانی فروغ فرخزاد را تهیه می‌کند و جاناتان رزنبام فیلم فروغ را پیش‌درآمدی بر موج نوی سینمای ایران می‌داند. در سال ۱۳۴۴ فیلم «خشت و آینه» را می‌سازد که به نقطه‌عطفی در سینمای ایران بدل می‌شود. بعد از توقیف فیلم «اسرار گنج دره جنی» و پس از انقلاب از ایران می‌رود و باقی عمر خود را در انگلستان می‌گذراند. باوجودی‌که از سال ۱۳۵۲ به بعد فیلمی نمی‌سازد و از سال ۱۳۷۴ داستانی نمی‌نویسد اما همچنان چهره‌ی مهم و تأثیرگذار در دنیای سینما و ادبیات باقی می‌ماند. تا اینکه در سال ۱۴۰۲ در صد و یک سالگی از دنیا می‌رود.

تصویری از پشت صحنه فیلمبرداری «خشت و آینه» که در آن ابراهیم گلستان و تاجی احمدی دیده می‌شوند. عکس از روزنامه اطلاعات
تصویری از پشت صحنه فیلمبرداری «خشت و آینه» که در آن ابراهیم گلستان و تاجی احمدی دیده می‌شوند. عکس از روزنامه اطلاعات

ابراهیم گلستان فیلم «خشت و آینه» را در طول دو سال می‌‎سازد که از نظر زمان و هزینه، رکوردشکن به حساب می‌آید. فیلم از معدود آثار سینمااسکوپ در زمان خودش است و اولین فیلم داستانی تاریخ سینمای ایران است که از صدا سر صحنه استفاده می‌کند و بر خلاف آثار رایج در آن دوره، موسیقی را حذف می‌کند. فیلمبرداری فیلم را سلیمان میناسیان از مهم‌ترین فیلمبرداران سینمای ایران بر عهده می‌گیرد که نقش مهمی در تحول سینمای مستند دارد و پیش‌تر فیلمبرداری مستندهای گلستان را انجام داده است. نقش اصلی مرد با نام هاشم را زکریا هاشمی بازی می‌کند. زکریا هاشمی به عنوان دستیار گردان در فیلم «جنوب شهر» ساخته فرخ غفاری حضور داشته و نقش کوتاهی نیز در «شب قوزی» بازی کرده است. غفاری، زکریا هاشمی را به گلستان معرفی می‌کند و گلستان با انتخاب او به جای ستارگان سینمای آن دوران دست به ساختارشکنی می‌زند. نقش اصلی زن را تاجی احمدی بازی می‌کند که بیش از هر چیزی به عنوان یکی از زنان گوینده‌ی شاخص در دوران طلایی دوبلاژ ایران شناخته می‌شود و صدای زنگ‌دار و لحن شوخ و شنگ دخترانه‌اش به جای جین فوندا و ناتالی وود به یاد مانده است. [او شخصیتی هم‌نام خودش را بازی می‌کند.] جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز، پرویز فنی‌زاده، پری صابری و فروغ فرخزاد نقش‌های دیگر را در فیلم بر عهده دارند. فیلم فقط سه هفته بر پرده باقی می‌ماند و از آن استقبالی نمی‌شود و در گیشه شکست می‌خورد.

تاجی

فیلم درباره‌ی هاشم، راننده‌ی تاکسی است که زنی با چادر سیاه و نوزادی را سوار ماشینش می‌کند و زن، بچه را در ماشین او می‌گذارد و می‌رود. جستجوی هاشم برای یافتن مادر بچه به بهانه‌ای برای پرسه زدن در تهران و نمایش زیر پوست شهر می‌شود. تاجی که به عنوان پیشخدمت در کافه‌ای کار می‌کند و دلبسته‌ی هاشم است، به کمک هاشم می‌آید. تاجی با حضور بچه در کنار خودش و هاشم، تصویر یک خانواده را می‌بیند و می‌کوشد تا زندگی تازه‌ای برای هر سه نفرشان شکل دهد اما هاشم به تاجی دروغ می‌گوید و بچه را از او می‌گیرد و تحویل پرورشگاه می‌دهد. تاجی که از بزدلی و بی‌عرضگی هاشم خسته و ناامید شده است، او را ترک می‌کند. در لحظه‌ای که هاشم در تاکسی انتظار تاجی را می‌کشد، یک زن چادری با نوزادی در آغوشش سوار تاکسی دیگری می‌شود. کل فیلم که از شب شروع می‌شود و با شب پایان می‌گیرد، در طول ۲۴ ساعت می‌گذرد و از روایتی دایره‌وار برخوردار است که صحنه‌ی آغاز و پایان قرینه یکدیگرند و دور باطلی را ترسیم می‌کنند که هاشم و مردمان آن زمان در آن گرفتارند.

فیلم علاوه بر جایگاه تاریخی‌اش در شکل‌گیری موی نوی سینمای ایران و ترسیم وضعیت اجتماعی و سینمایی یک دوران، به دلیل نحوه بازنمایی از شخصیت زن نیز اهمیت ویژه‌ای دارد. در دورانی که زن‌ها همواره نقش منفعل و مطیع در برابر مردها را داشتند و تسلیم‌شده به سرنوشت و تن‌داده به تصمیم مردان بودند، ابراهیم گلستان با شخصیت تاجی، زنی را خلق می‌کند که در برابر مرد در جایگاه سایه سرش می‌ایستد و ترس و انفعال و استیصال او را زیر سوال می‌برد و علیه وضعیت موجود عصیان می‌کند و برای تغییر می‌کوشد. اولین بار که تاجی را در فیلم می‌بینیم، در صحنه‌ای است که هاشم با نورزاد به کافه نزد دوستانش می‌رود و تاجی به عنوان پیشخدمت کافه برای مردان غذا و نوشیدنی می‌آورد و در میانه جمع مردان که خود را صاحب‌نظر می‌دانند و هر کدام راهی پیش پای هاشم می‌گذارند، اصلاً به چشم نمی‌آید. اما در صحنه‌ی کلانتری است که تازه او دیده می‌شود. هاشم که نتوانسته بچه را تحویل کلانتری بدهد، باید آن را تا صبح نزد خود نگه دارد. با دیدن تاجی سراغ رفقایش را می‌گیرد اما هیچ کدام از هم‌پیاله‌هایش برای کمک به او نیامده‌اند و زن به‌تنهایی انتظارش را می‌کشد. برای بچه شیر خریده است و بچه را از هاشم می‌گیرد و او را آرام می‌کند. وقتی سه‌تایی از کلانتری خارج می‌شوند، هاشم غر می‌زند که «مثلا امشب می‌خواستیم با هم باشیم» و تاجی جواب می‌دهد «خب با هم هستیم. » منظور هاشم از با هم بودن، رابطه جنسی داشتن است و منظور تاجی، کنار هم ماندن. آن دو تعریف یکسانی از با هم بودن ندارند و در کل فیلم تاجی می‌کوشد تا درک هاشم از با هم بودن را تغییر دهد و به جای تنانگی، پیوند را جایگزین کند. 

صحنه‌ای از نسخه بازسازی‌شده فیلم خشت و آیینه، ساخته ابراهیم گلستان - در این صحنه مرد، زن و کودک در یک قاب دیده می‌شوند.
صحنه‌ای از نسخه بازسازی‌شده فیلم خشت و آیینه، ساخته ابراهیم گلستان

وقتی به خانه می‌رسند، شبیه یک خانواده هستند: یک مرد، یک زن و یک بچه. مرد فقط دور خودش می‌چرخد و به‌خاطر صدای گریه بچه غر می‌زند و از باخبر شدن همسایه‌ها از حضور تاجی در خانه‌اش می‌ترسد اما زن، مشغول سامان دادن کارها می‌شود و هاشم را نیز وادار به مسئولیت‌پذیری و مشارکت در کارها می‌کند. از او می‌خواهد تا آب گرم کند و تشت بیاورد و با هم پاهای بچه را بشویند، زیرپوش هاشم را می‌گیرد و به جای پارچه دور پاهای بچه می‌پیچد و پیراهن خود را رویش می‌اندازد، از چمدان هاشم برای بچه تخت درست می‌کند و به او شیر می‌دهد. وقتی بچه آرام می‌شود، هاشم به سراغ تاجی می‌رود و رابطه‌ی جنسی برقرار می‌کنند. رابطه‌ی جنسی زن و مرد خارج از قاب و روی تصویر نور چراغ قوه و صدای بچه اتفاق می‌افتد. تاجی گمان می‌کند که این بار با حضور بچه‌ای که نگاهشان می‌کند، فرق دارد و قرار است به یک زندگی مشترک در کنار هم منجر شود. اما صبح می‌شود و از هاشم می‌پرسد «امروز می‌خواهی چی کار کنی؟» و هاشم می‌گوید «همون کاری رو که هر روز می‌کنم.» هاشم به عنوان نمونه‌ای از جامعه‌ی فرورفته در نکبت و فلاکت و بدبختی از وضعیت موجود راضی نیست اما از تغییر می‌ترسد و به شرایط فعلی عادت کرده است و آن را با انفعال و واماندگی حفظ می‌کند. وقتی هاشم از فضولی همسایه‌ها شکایت می‌کند، تاجی به او پیشنهاد می‌دهد که خانه اش را عوض کند اما هاشم می‌گوید که از کجا معلوم جای جدید بدتر نباشد. یا وقتی بهانه صاحب‌خانه را می‌آورد، تاجی به طعنه به او می‌گوید: «تا الان همسایه‌ها بودند، حالا شد صاحبخونه. تو حتماً باید از یکی بترسی؟»

صحنه‌ای از نسخه بازسازی‌شده فیلم خشت و آیینه، ساخته ابراهیم گلستان

تاجی از زندگی جدید در کنار هم سخن می‌گوید اما هاشم با بدن برهنه و ورزیده ایستاده و در حال میل زدن است و در جوابش می‌گوید چرا تا هوا تاریک بود، نرفته است. تمام تلاش هاشم فقط این است که کسی متوجه حضور زن و بچه در خانه‌اش نشود و روال هر روزه به هم نخورد و او دوباره پشت فرمان ماشین بنشیند و در شهر بچرخد و پولی دربیاورد و شب با رفقایش عرقی بخورد و آخرشب هم به سراغ تاجی برود. اما تاجی دیگر حاضر نیست به این وضعیت حقارت‌بار ادامه دهد. پس وقتی از کنار میل‌های مرد رد می‌شود، با پایش به آن‌ها می‌زند و آن‌ها را می‌اندازد و نشانه‌های توخالی و پوشالی قدرت و مردانگی هاشم را به سخره می‌گیرد. بچه بیدار می‌شود و شروع به گریه می‌کند و هاشم با دستپاچگی از تاجی می‌خواهد تا او را ساکت کند و همسایه‌ها صدایش را نشنوند. اما تاجی رو به بچه می گوید: «داد بزن جونم. داد بزن. تا بزرگ نشدی و ترسو بشی، داد بزن.» گویی در حال طعنه زدن به بزدلی و انفعال و بی‌مسئولیتی هاشم و مردان اطرافش است. بعد در ادامه می گوید: «منم باید داد بزنم.»

Ad placeholder

هاشم، تاجی را با وعده‌ای دروغین آرام می‌کند و به بهانه اینکه باید کارهای اداری سرپرستی بچه را انجام دهد، بچه را از تاجی می‌گیرد و به پرورشگاه تحویل می‌دهد. وقتی بازمی‌گردد، با هم از خانه بیرون می‌روند و تاجی سراغ بچه را می‌گیرد و هاشم می‌گوید که او را به یتیم خانه تحویل داده است. صحنه‌ی دعوای تاجی و هاشم در بازار مسگرها یکی از مهم‌ترین صحنه‌های رویارویی زن و مرد در تاریخ سنیمای ایران است. جایی که تاجی ناامید و خسته از اعتماد کردن به هاشم، به بی‌عرضگی و شانه خالی کردن از مسئولیت او به عنوان یک مرد اشاره می‌کند و تازه درمی‌یابد که اگر قرار است تغییری رخ دهد، با انتظار کشیدن برای یک مرد در خانه‌ای پشت درهای بسته و رویا بافتن و خواب دیدن اتفاق نمی‌افتد و می‌گوید «اگر افسار کار را به دست تو نداده بودم، پاشده بودم، جنبیده بودم، اصلاً اینجور بور نمی‌شدم.» همان‌جاست که زن از تکیه کردن به هاشم و دنبال او دویدن و جا ماندن دست برمی‌دارد و دیگر حاضر نیست چیزی نخواهد، حرفی نزند، یواشکی حرف بزند و مثل مرده‌ها باشد. وقتی هاشم دوباره وعده‌ی فردا را می‌دهد، تاجی مسخره‌اش می‌کند و با طعنه می‌گوید «فردای تو با امروزت چه فرقی داره؟» و بعد تصمیم می‌گیرد که خودش کاری بکند و به دنبال بچه برود و او را از پرورشگاه پس بگیرد.

هرچند مواجهه‌ی تاجی با انبوه نوزادها و کودکان رهاشده در پرورشگاه، به تک‌افتادگی و ناکامی او در انتهای سالن می‌انجامد که دوربین از او دور می‌شود و زن در عمق قاب تنها می‌ماند اما فیلم میل به تغییر و عمل‌گرایی زن را در برابر وادادگی در برابر وضعیت موجود و انفعال مرد قرار می‌دهد و در آن جامعه‌ی به بن‌بست‌رسیده و بحران‌زده، فقط تاجی است که می‌داند چه می‌خواهد و برای رویایش می‌جنگد و فریاد می‌زند و اعتراض می‌کند و می‌کوشد وضعیت را تغییر دهد. احمد شاملو در نقدی که در زمان اکران فیلم درباره‌اش می‌نویسد، صحنه‌ی ارتباط جنسی تاجی و هاشم را «کثیف‌ترین چیزی که تابه‌حال دیده است» می‌نامد. او می‌نویسد: «این صحنه برای من بی‌هیچ کم‌و‌کاستی جانورهایی را به یاد می‌آورد که به مستراح‌های عمومی می‌روند و آنقدر ادب و نزاکت ندارند که پس از خروج دکمه‌های شلوارشان را ببندند.» شاملو در نهایت با طعنه به رابطه‌ی گلستان و فروغ فرخزاد می‌نویسد: «اگر استنباط آقای گلستان از عشق همین است که در «خشت و آینه» ارائه شده، بی‌تعارف باید بگویم حیف از شعرهای فروغ فرخزاد.» جدا از اختلافات شخصی افراد با گلستان که باعث تسویه‌حساب با او موقع اکران فیلم خشت و آینه می‌شود، می‌توان دریافت که چقدر دیدن تصویر واداده و منفعل از مرد آن دوران برای همه دشوار و تحمل‌ناپذیر بوده است، از تماشاگران تا روشنفکران.