آشوب دولتی در خاورمیانه

«پایان باز» روایت جنگ‌‌‌های خاورمیانه، در کنار زنجیره‌‌‌ای از فجایع، بیش از اندیشیدن به مؤخره آن، توجه را به متن این موقعیت جلب می‌‌‌سازد. زیرا در متن جنگی که به آن پرتاب شده‌‌‌ایم، هر سرانجامی به غایت دور از ذهن و دسترس به نظر می‌‌‌رسد. خاصه آنکه در سال‌‌‌های اخیر، موقعیت‌‌‌های بحرانی سیاسی در خاورمیانه شتابان به دوراهی‌‌‌هایی بدل شده‌‌‌اند که هر دو سوی آن به بن‌‌‌بست می‌‌‌روند: یا دولت‌‌‌های هویتی که نتوانستند هژمونی هویت‌‌‌شان را بر ملت مفروض خود تحمیل کنند، یا هویت‌‌‌هایی خواهان دولت که از دل شکاف‌‌‌های این ملت برخاستند.

آری، جنگ‌‌‌آوران آن‌‌‌گونه می‌‌‌ستیزند که گویی هیچ‌‌‌گاه صلحی در آینده نبوده است. درگذشتگان کشتارها گواه حاضر این ادعا هستند. آنها «گذشته معاصر»اند؛ سرنوشت زندگان.

چنین است که اکنون آینده برجای‌‌‌مانده، وجود مضطرب انسانی را نشان می‌‌‌دهد که مستأصل و درمانده، بی‌‌‌چشم‌‌‌اندازی از صلح، ‌‌‌در برابر خشونت عریان جنگ، آوارگی را تجربه می‌‌‌کند. اگر چه این آوارگان «خود را محق می‌‌‌دانستند که امیدی دیگر در سر بپرورانند» [1].

isis-irak-raqqa

عراق؛ یازده سال پیش گمان می‌‌‌رفت ارمغان جنگ دست‌‌‌کم دموکراسی پارلمانی است که تا حدودی تمایز میان امر کلی (امنیت ملی) و منافع جزئی (تشتت قوم‌‌‌ها و مذهب‌‌‌ها) را مهار می‌‌‌کند. آن زمان گمان می‌‌‌‌‌‌رفت عراق عوض دخالت دولتی و جنگ، با «توافقی عقلانی» تکثر و تضادهای اجتماعی‌‌‌اش را گرد یک دولت ملی به سرانجامی مصالحه‌‌‌جویانه برساند؛ قسمی سیاست‌‌‌ورزی که «اجماع» نام جهان‌‌‌شمول آن است.

عراق امروز اما در رویارویی آن خیال و این واقعیت سرنوشت دیگری یافته: جنگ تازه‌‌‌ای علیه جنگ پیشین به راه افتاده است. اکنون در پس‌‌‌زمینه درنوردیده‌‌‌شدن مرزهای آن کشور توسط شبه‌‌‌نظامیان گوناگون و آوارگان بی‌‌‌دولت می‌‌‌توان از شیوه‌‌‌های تأسیس یک جامعه تصویری به‌‌‌دست آورد.

جنگ داخلی عراق گسستی میان اجتماع (به عنوان یک کل ناهمگن) با نظام سیاسی ایجاد کرده است. بر این اساس، بحث بر سر مفهوم «امر سیاسی» در مقام روش‌‌‌های شکل‌‌‌گیری یک جامعه است و نه واقعیات، نهادها و کردارهای جاری «سیاست». چرا که جاخوردگی و تحیری که از پس رؤیت توحش جنگ اخیر پیش آمده، سیاست را به شقی از دخالت‌‌‌ها، تصمیم‌‌‌ها، و رایزنی‌‌‌های دولتی فروکاسته. سیاست اکنون تنها به آن چیزی بدل شده که یا در وعده‌‌‌های پس از اخبار فاجعه موضوع بحث کارشناسان خونسرد قرار می‌‌‌گیرد، یا موضوع دخالت‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نظامی دولتی است.

این در حالی است که از یک سو، تخیل و انتزاعِ انسان جهت خروج از دور باطل این جنگ‌‌‌ها بسیار محدود شده است؛ و از سوی دیگر مرگ‌‌‌اندیشیِ همراه با ترس از مرگ در میانه توحش خونبار وضعیت، سیاست را به بن بست کشانده. سر آخر در فقر امکان‌‌‌هایی برای زیست سیاسی حتی داعش هم آنچنان تهی‌‌‌دست ماند که تنها فرم قابل تصور برای مدل نوستالوژیک خلافت به سبک صدر اسلام نیز چیزی جز فرم دولت نبود.

بنابراین، نبرد حاضر تخاصمی ست میان یک دولت‌‌‌ـ‌‌‌ملت ورشکسته با هویت‌‌‌هایی که تمنای دولت‌‌‌شدن دارند.

بدون شک اولین نتیجه نبرد دولت‌‌‌های جنینی و دولت مرکزی، آوارگان و پناهجویانی‌‌‌ هستند که نام دیگر «بشر بی‌‌‌دولت» اند. این آوارگان نشان می‌‌‌دهند که در بنیان شکل‌‌‌گیری جوامع، پرسش از «امر سیاسی» برای سامان‌‌‌دادن به تضاد اولیه ارزش‌‌‌ها، منافع و نیروها تا چه حد ضروری است.

در خوانش از امر سیاسی برخی آن را به مثابه فضای آزادی، تأمل عمومی، گفت‌‌‌وگو و توافق عقلانی می‌‌‌پندارند. این منظر، تمایز «ما/آنها» را امری اخلاقی می‌‌‌داند که بر پایه خیر درونی جوامع قابل مدیریت است. در این گفتار هویت‌‌‌های جمعی و تمایزات‌‌‌شان می‌‌‌توانند زیر سایه دولت به عنوان یک کل یکپارچه کنترل و مدیریت شوند. با این همه رویدادهای اخیر عراق این شک را روا داشت که در مقام «نظریه»، عدم فهم امر سیاسی به مثابه فضای تخاضم نیروها و منافع متضاد، و قراردادن اجماع به جای «اختلاف»[2] به‌‌‌عنوان اصل موضوعه سیاست، می‌‌‌تواند تبعات «عملی» فاجعه‌‌‌باری در پی داشته باشد.

در جهان امروز منطق عقلانی‌‌‌ـ‌‌‌اخلاقی می‌‌‌کوشد تضاد گروه‌‌‌ها و طبقات را بر مبنای یک دولت دموکراتیک و تقابل خیر و شر محو سازد. با این حال اما آیا چنین نظامی حاضر است تا مسئولیت اخلاقی موقعیتی همچون جنگ داخلی عراق را هم بر عهده بگیرد؟

به این معنا جنگ‌‌‌های داخلی عراق از «خیر ذاتی زیست سیاسی» و «اسطوره رمانتیک دولت» افسون‌‌‌زدایی کرده‌‌‌اند.

دولت، فارغ از اینکه دموکراتیک صفت‌‌‌اش باشد یا اسلامی، در لحظه بحران نه نهاد سیاسی بی‌‌‌طرفی است و نه صرفاً مرکز اداره امور. اتفاقاً در لحظات تنش‌‌‌زا نهاد دولت بدل به ابزار قهری می‌‌‌شود که خود به عنوان قدرتی بیگانه سرچشمه تفرقه و چنددستگی است. درست همان طور که با بالاگرفتن بحران در عراق دولت نوری مالکی، نخست‌‌‌وزیر پیشین به مرکز توجه منتقدان بدل شد؛ تا آنجا که دامنه منتقدان دولتی که در ابتدا شیعه خوانده می‌‌‌شد، علاوه بر سنی‌‌‌ها و کردها، به شیعیان آن کشور نیز کشید.

در چنین وضعیتی است که گویا چه برای آن هویت‌‌‌هایی که دورخیز تأسیس یک دولت-ملت را برداشته‌‌‌اند و چه برای دولت-ملت عراق، مسأله بر سر دولت مقتدری است که کنترل امور را در دست بگیرد.

دولت مدرن در بین‌‌‌النهرین

یک‌‌‌دهه پیش، «ابوبکر ناجی»، استراتژیست اسلام‌‌‌گرای جهادی کتابی نوشت که اکنون تا حدودی از نام «دولت اسلامی عراق و شام» رمزگشایی می‌‌‌کند. کتاب «مدیریت توحش»، که دو سال بعد با بودجه‌‌‌ی مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه «هاروارد» به انگلیسی ترجمه شد، مراحل تکوین یک دولت اسلامی قدم به قدم تبیین می‌‌‌کند[3].

این کتاب که اکنون در اراضی تحت تصرف دولت اسلامی دست به دست می‌‌‌شود، به گمان ما نافی این سوء برداشت است که ایده‌‌‌ی برپایی این «خلافت»، صرفاً بر بنیان سنت صدر اسلام سوار شده.

دلالت‌‌‌های نهفته در نام «دولت اسلامی عراق و شام» روشن می‌‌‌سازد که این گروه تنها زمانی از نام دولتی دیگر (یعنی عراق) رهایی یافت، که با اعلام جنگی فرای مرز‌‌‌های سوریه و استقرار بوروکراسی در مناطق تحت تصرف‌‌‌اش، «دولت اسلامی» را تاسیس کرد. پیش از آن ترکیب متناقض عراق و شام پیوند دو جهان مدرن و پیشامدرن بود: از یک سو، عراقی که تحت حکومت استعماری بریتانیا ایجاد شد، و از سوی دیگر، شامی که خلافتش مربوط به جهان پیش از ظهور و ابداع دولت‌‌‌ـ‌‌‌ملت است.

تبدیل دولت اسلامی عراق و شام به «دولت اسلامی» را می‌‌‌توان در کتاب ناجی نیز ردگیری کرد. اصطلاح «مدیریت توحش» او به دورانی اشاره دارد که بر اثر «آزار‌‌‌‌‌‌دادن و مستهلک‌‌‌ساختن»، قدرت متمرکز دولتی نابود می‌‌‌شود و ناحیه‌‌‌ای را به قلمروی توحش بدل می‌‌‌سازد. ناجی توضیح می‌‌‌دهد که چگونه یک گروه جهادی، با توسعه خدمات مدنی و رفاهی، و تشکیل نهادهای نظامی، اطلاعاتی و آموزشی به تدریج به سمت تشکیل «دولت» می‌‌‌رود.

اما پرسش آنجا است که کدام میانجی «دولت» را در کنار «اسلامی» در این ترکیب قرار می‌‌‌دهد؟ آیا این اسلام در خلافتی پیشامدرن تجلی یافته یا حقیقتاً در فرم مدرن دولت؟ تا آنجا که به کتاب «مدیریت توحش» و اطلاعات درزکرده از درون قلمروی داعش مربوط است، به نظر می‌‌‌رسد که آنچه مد نظر بنیان‌‌‌گذاران آن است، با روند استقرار یک دولت تطبیق دارد. لیکن در گذار دوران خلافت پیامبر اسلام و خلفای پس از آن به عصر دولت‌‌‌ـ‌‌‌ملت‌‌‌های پسااستعماری در عراق و سوریه، مفاهیمی از دل الاهیات، برای ساختن شالوده‌‌‌های «حاکمیت»، غصب و ناسوتی شده‌‌‌اند.

تبارشناسی دولتِ اسلامی: از شام تا شکوه

مقدمه کتاب «مدیریت توحش» چنین عنوانی دارد: «نظمی که پس از دوران سایکس‌‌‌ـ‌‌‌پیکو بر جهان حکم‌‌‌فرما بود». از همین رو است که داعش نیز هدف خود را تلاش برای برهم‌‌‌زدن آن نظمی عنوان می‌‌‌کند که با امضای موافقت‌‌‌نامه سایکس‌‌‌ـ‌‌‌پیکو بین بریتانیا و فرانسه برقرار شد[4].

در میانه‌‌‌ی جنگ جهانی اول، بین‌‌‌النهرین به دست قدرت‌‌‌های استعماری انگلیس و فرانسه اشغال شد و موافقت‌‌‌نامه پنهانی «سایکس‌‌‌ـ‌‌‌پیکو» سوریه و لبنان کنونی را به فرانسه بخشید و عراق و اردن و فلسطین کنونی را به انگلیس. این در حالی بود که پیشتر گروه‌‌‌هایی از اعراب با همکاری بریتانیا علیه امپراتوری عثمانی شوریده بودند تا بر اساس وعده‌‌‌ای که بریتانیا در سال 1910 به آنها داده بود، یک «دولت واحد عربی» را به وجود آورند.

در واقع، «شام» در ترکیب «دولت اسلامی عراق و شام» به سرزمین‌‌‌ شام یا همان «سوریه کبری» اشاره دارد. سوریه کبری نامی است زاده دوران شکل‌‌‌گیری ناسیونالیسم عربی و پان‌‌‌عربیسم؛ جنبش‌‌‌هایی که راه مبارزه با استعمار و کسب آزادی را احیای «هویت عرب»، تشکیل ملت و بدین‌‌‌ترتیب دولت واحد عربی، و یکسان‌‌‌سازی زبان عربی برای همه‌‌‌ی عرب‌‌‌زبان‌‌‌ها می‌‌‌دانستند. بدین‌‌‌معنا، دولت‌‌‌‌‌‌ـ‌‌‌ملت در این جغرافیای سیاسی، تاریخی استعماری را در دل خود حمل می‌‌‌کند.

ترجمه nation-state به «دولة القومیه» در عربی می‌‌‌تواند ما را به آن تصویری نزدیک کند که در نخستین لحظات برساخته‎شدن «دولت» در این سرزمین‌‌‌ها به وجود آمد. اهمیت این مقایسه‌‌‌ی تطبیقی را آنجا در می‌‌‌یابیم که به‌‌‌خاطر داشته باشیم «دوله» در عربی در اصل به معنای «شکوه» و جلال است. این شکوه[5] همان میانجی‌‌‌ای است که در الاهیات مسیحی بر شکاف پرنشدنی بین پدر و پسر، کلمه و گوشت، یا حاکم مطلق و حاکم زمینی پل می‌‌‌زند.

الاهیات سیاسی، حاکم مشروع را تنها خدا می‌‌‌داند و خلفایی که مستقیماً مشروعیت را از او می‌‌‌گیرند. به‌‌‌همین دلیل، شکافی پرناشدنی بین حاکم اصلی ــ قدرت حاکمیت الوهی که متعالی و بازنمودناپذیر است ــ وجود دارد با حکومتی که با تکنیک‌‌‌ها و استراتژی‌‌‌های مادی و زمینی به رتق و فتق امور مردم مشغول است. آن قدرت حاکمانه بازنمودناپذیر و متعالی باید به‌‌‌واسطه‌‌‌ی یک میانجی ملموس با این حکومت ناسوتی مرتبط شود و مشروعیت خود را بدان اعطاء کند: این میانجی الاهیاتی، چه در سنت دولت‌‌‌ـ‌‌‌ملت مدرن مسیحی و چه در سنت دولت‌‌‌ـ‌‌‌‌‌‌ملت مدرن اسلامی، «شکوه» بوده است؛ شکوهی که در دل کلمه‌‌‌ی دولت در عربی ادامه یافته. اگرچه دولت در بسیاری از کشورهای این منطقه بدون بنیانی صنعتی تکوین یافته و فاقد ساخت دموکراتیک در معنای رایج کلمه بوده است. از این رو، دولت‌‌‌های این منطقه، کنترل و مدیریت خود را بیشتر به واسطه‌‌‌ی ساز و برگ‌‌‌های پلیسی و امنیتی پیش برده‌‌‌اند تا از طریق ساز و برگ‌‌‌های آموزشی، تبلیغاتی و رفاهی برای متقاعدکردن مردم.

از سر اتفاق نیست که در عصر کنونی، داعش تنها الگوی ممکن برای ساخت‌‌‌بخشیدن به خلافت و شکل‌‌‌دادن به «امت» خویش را در دولت یافت. زیرا تنها به‌‌‌واسطه‌‌‌ی شکوه دولت‌‌‌اش می‌‌‌توانست تبار حکمرانی اداری‌‌‌اش را به آن امر الوهی، یعنی خداوند وصل کند. در عین حال، نباید این قابلیت فقه اهل سنت را از یاد برد که به پشتوانه تجربه تاریخی حکومتداری‌‌‌ خود، قواعدی مرتبط با حقوق عمومی را مدوّن کرده است.

این دولت جدید اما درست در آن هنگامی که مرزهای پیشین را محو می‌‌‌کند، مرزهای تازه‌‌‌ای را نیز معین می‌‌‌سازد؛ مرزهایی که جغرافیای سیاسی تازه‌‌‌ای را در منطقه برجای خواهد گذاشت.

پانویس‌ها

1. فروید، زیگموند. «اندیشه‌‌‌هایی درخور ایام جنگ و مرگ» در ویژه‌‌‌نامه مرگ. ترجمه حسین پاینده. مجله ارغنون، تهران، شماره ۲۶/۲۷، ص ۱۴۵-۱۷۴.

2. در مورد سیاست اجماع (consensus) و اختلاف (dissensus) به کتاب زیر از ژاک رانسیر رجوع کنید:

Rancière, Jacques, and Steve Corcoran. Dissensus. 1st ed. London: Continuum, 2010.

درباره امر سیاسی و ارتباط آن با اختلاف و آنتاگونیسم، و نیز پلورالیسم و رابطه‌‌‌ی دوست و دشمن به کتاب زیر از شانتال موفه رجوع کنید:

موفه، شانتال. درباره‌‌‌ی امر سیاسی. ترجمه‌‌‌ی منصور انصاری. تهران: انتشارات رخداد نو، ۱۳۹۰.

در حیطه سیاست بین‌‌‌المللی، سیاست اجماع با لفظ «اجماع واشنگتن» شناخته می‌‌‌شود که جان ویلیامسون، اقتصاددان، در ارجاع به مجموعه‌‌‌ای از سیاست‌‌‌های نئولیبرالی اقتصادی به کار برد. این سیاست‌‌‌ها به دست نهادهای بین‌‌‌المللی مستقر در واشنگتن همچون «صندوق بین‌‌‌المللی پول» به کشورهای به‌‌‌اصطلاح در حال توسعه دیکته می‌‌‌شد تا اقتصاد خود را بر اساس اقتصاد نئولیبرالی جهانی‌‌‌شده کاپیتالیسم «بازسازی» کنند. کاهش مخارج عمومی همچون مخارج رفاهی برای آموزش و بهداشت، افزایش سن بازنشستگی، گذار از سیاست‌‌‌های اقتصادی انبساطی کینزی به سیاست‌‌‌های اقتصادی انقباضی فریدمنی درونمایه این سیاست‌‌‌های بودند.

3 Naji, Abu Bakr. The Management Of Savagery: He Most Critical Stage Through Which The Umma Will Pass. 1st ed. Cambridge: John M. Olin Institute for Strategic Studies at Harvard University, 2006.

برخی ابوبکر ناجی را مراد ابوبکر البغدادی، رهبر داعش می‌‌‌دانند.

4. ابوبکر بغدادی در ژوئیه ۲۰۱۴، در سخنرانی روز اعلام خلافت در مسجد بزرگ النوری در موصل، با اشاره مستقیم به قرارداد سایکس‌‌‌ـ‌‌‌پیکو گفت: «این پیشروی مبارک تنها زمانی متوقف خواهد شد که ما آخرین میخ را بر تابوت توطئه سایکس‌‌‌ـ‌‌‌پیکو کوبیده باشیم». پیشتر نیز داعش ویدئویی با نام «پایان سایکس‌‌‌ـ‌‌‌پیکو» منتشر کرده بود.

5. درباره تبارشناسی شکوه (glory) در الاهیات سیاسی غرب به کتاب جورجو آگامبن رجوع کنید:

Agamben, Giorgio, Lorenzo Chiesa, and Matteo Mandarini. The Kingdom and The Glory. 1st ed. Stanford, Calif.: Stanford University Press, 2011.