Opinion-small2

تاریخ نیمه دوم قرن بیستم، تاریخ جهان دو قطبی بود. در سال ۱۹۸۰ رونالد ریگان در مورد روابط ایالات متحد آمریکا و اتحاد جماهیر شوری ابراز اطمینان کرد که «ما می‌بریم و آنها می‌بازند». دوازده سال بعد جرج بوش پدر با افتخار اعلام داشت: «دنیایی که زمانی به دو جبهه مسلح تقسیم شده بود، اینک فقط و تنها یک قدرت بی‌همتا را می‌شناسد، ایالات متحده آمریکا را؛ جنگ سرد به طور رسمی به پایان رسیده است.»

حقارت‌هایی از این دست در طول دو دهه اخیر زیاد نصیب روسیه شده است. اما به نظر می‌رسد که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور اسبق و فعلی روسیه، بر آن است که این روند را به هم زند. روسیه در پی نوزایش است. اشغال کریمه پیامی بود از جانب او به غرب که بدانند، مسکو دیگر در مقابل روند ضمیمه‌سازی کشورهای بالکان توسط «اتحاد آتلانتیک شمالی» ناتو، ساکت نخواهد نشست.

USA Russia

اما روسیه چه سیاستی را دنبال خواهد کرد؟ استراتژی آن برای برگرداندن ورق تک‌سالاری آمریکا در جهان چیست و آیا چنین توانی را دارد؟ آیا آمریکا در مقابل یک ابرقدرت جدید قرار گرفته است؟ این نوشتار به اختصار به پرسش فوق می‌پردازد.

بیداری خرس بزرگ از خواب زمستانی

به نظر می‌رسد گروهی که در حاکمیت روسیه قرار گرفته است و ولادیمیرپوتین آن را نمایندگی می‌کند، در یک موضوع مصمم است و آن چیزی است که وی اخیرا در یک سخنرانی به آن اشاره کرد: پایان دادن به «سیاست بدنام مهار روسیه توسط قدرت‌های غربی که از قرن هیجدهم تا به حال ادامه داشته است.»

در حالی که چین بی سر و صدا استراتژی جهانی‌سازی خود با سرمایه‌گذاری‌های کلان پیش می‌برد، روسیه با نشان دادن قدرت نظامی، سیاسی و دیپلماتیک خود جایگاه نوینی را تدارک  می‌ببیند.

در سال‌های اخیر این احساس که ناتو تلاش دارد تا کشورهای سابق اروپای شرقی را یکی بعد از دیگری به خود پیوند بزند و به مرزهای جغرافیایی روسیه نزدیک‌تر شود، بسیار قوی‌تر شده است. زمانی که روسیه احساس کرد ناتو به دنبل استقرار در یکی از بزرگ‌ترین کشورهای همسایه و متحد طبیعی آن، یعنی اوکرایین برآمده، مصمم شد که با این اقدام برخورد فعال کند. این برخورد دیگر نمی‌توانست فقط شکل دیپلماتیک داشته باشد و روسیه باید در عمل، اقتدار و اراده خود را به رخ غرب می‌کشید. اقدام نظامی برای اشغال کریمه و اعلام استقلال آن، یک ضربه جدی در این مسیر بود. ادامه رخدادها نیز کمابیش در همین راستاست.

اما روسیه علاوه براین اقدامات تاکتیکی در همسایگی خود، استراتژی دیگری را نیز برای بازگشت قدرتمند به صحنه جهانی در پیش گرفته است و شاید همین روند راهبردی است که خشم برخی راست‌ها را در آمریکا و در اروپا برانگیخته است. روسیه بنا دارد که با الهام از ارزش‌های تاریخی و مذهبی خود و با عنایت به اهمیت درازمدت این امر، بار دیگر به عنوان یک قدرت همتا در مقابل آمریکا بایستد. دلیل این گرایش آن است که روسیه می‌بیند چگونه یک جهان تک قطبی، او را به موضعی دفاعی کشانده و کوشش می‌شود این کشور را در چارچوب مرزهای خود حبس و در سایه خطر و تهدید حفظ کند.

در حالی که چین نیز بی سر و صدا استراتژی جهانی سازی خود با سرمایه‌گذاری‌های کلان در طرح‌های بزرگ اقتصادی در قاره‌های مختلف را به پیش می‌برد، روسیه در صدد است با نشان دادن قدرت نظامی، سیاسی و دیپلماتیک خود، جایگاه نوینی را تدارک ببیند.

ملزومات ابر قدرت شدن

هر کشوری برای مطرح شدن به عنوان یک ابر قدرت جهانی، نیاز به توان برتر در چهار زمینه سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی دارد. با نگاهی به وضعیت روسیه در این چهار بعد، می‌توان شانس این کشور را برای بازگشت به صحنه جهانی، به عنوان یک ابرقدرت، مورد سنجش قرار داد:

● از حیث سیاسی روسیه باید عقب ماندگی، انزوا و در حاشیه بودن خود در دو دهه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را جبران سازد و برای این منظور نیز هیچ چیز بهتر از اثبات حضورش به عنوان نیرویی سرنوشت‌ساز نیست. یکی از محورهای خودنمایی روسیه در این عرصه، نقش روسیه در مورد پرونده اتمی ایران است. این کشور در طول یک دهه گذشته و در موارد بسیاری با بهره‌برداری از قدرت وتوی خود در شورای امنیت سازمان ملل و در پشت درهای بسته مذاکرات، با انداختن وزن خود در کفه ایران تلاش کرده است که جمهوری اسلامی را از قرار گرفتن در شرایط سخت تحریم اقتصادی، انزوای سیاسی و نیز تهدید نظامی رها سازد.

قدرت نظامی روسیه چندان در بودجه و حتی نفرات آن تبلور نمی‌یابد بلکه این زرادخانه قدرتمند روسیه با سلاح‌های اتمی آن کشور است که حرف اول را در رویارویی مسکو با سایر کشورها می‌زند.

این روند فراز و نشیب زیاد داشته است اما در ماه‌های اخیر که حکومت ایران نگران بن‌بست در مذاکرات است، با دیگر با پیشنهادهای اقتصادی وسوسه‌برانگیز و سفرهای دیپلماتیک در سطح بالا در تلاش است تا حمایت روسیه از خود را برانگیزد. برآورد رژیم ایران این است که روحیه رویارویی حاکم بر دیپلماسی مسکو فرصت خوبی است که تهران بتواند روسیه را با سیاست مقاومت خویش در مقابل غرب همراه سازد. امید نظام حاکم بر ایران این است که در سایه دیوار دفاعی روسیه، رژیم ایران شاید فرصت دستیابی به سلاح اتمی و تبدیل شدن به یک متحد استراتژیک نیرومند برای مسکو را داشته باشد.

مورد دیگری که روسیه برای اثبات توانایی خود به مورد نمایش گذاشته، موضوع سوریه و تلاش فعال سیاسی، اقتصادی و نظامی روسیه برای حفظ رژیم متحد خود در منطقه بوده است. بر این موارد خاورمیانه‌ای باید هم چنین به نقش فعال روسیه در ممانعت از استقرار دیوار دفاع موشکی آمریکا و ناتو در اروپای شرقی اشاره کرد. مسکو با دیپلماسی تهاجمی خود دو دولت لهستان و چک را واداشت که از پذیرش این سپر دفاعی در خاک خود صرف‌نظر کنند.

●  این دیپلماسی فعال روسیه از یک پشتیبانی قوی نظامی برخوردار است. نباید فراموش کرد که روسیه با بیش از یک میلیون سرباز زیرپرچم، دارای یکی از بزرگترین ارتش‌های جهان است. در کنار بودجه نظامی آمریکا، که بالغ بر ۷۰۰ میلیارد دلار در سال است، روسیه تا به حال تنها یک دهم را به خود اختصاص داده، اما تصمیم مسکو برای افزایش ۵۳درصدی این بودجه در سال ۲۰۱۴ بیانگر طرح‌های جدی‌تر این کشور در تقویت نظامی‌گری است. اما قدرت نظامی روسیه چندان در بودجه و حتی نفرات آن تبلور نمی‌یابد بلکه این زرادخانه قدرتمند روسیه با سلاح‌های اتمی آن کشور است که حرف اول را در رویارویی مسکو با سایر کشورها می‌زند.

ولادیمیر پوتین اخیرا خطاب به غرب به این امر اشاره کرده بود که : « سر به سر ما نگذارید، ما یک ابرقدرت اتمی هستیم…». روسیه در سال ۲۰۱۲ دارای ۱۴۹۹ موشک اتمی مستقر شده، ۱۰۲۲ موشک اتمی مستقر نشده و ۲۰۰۰ کلاهک اتمی بود. اهمیت این موشک‌ها زمانی مشخص می‌شود که بدانیم روسیه توسعه ناتو به سمت خاک خود را یک تهدید جدی تلقی کرده و آماده است تا در مقابل استفاده ناتو از سلاح‌های متعارف، در تهاجمی که وجود دولت روسیه را به خطر بیاندازد، از سلاح اتمی استفاده کند.

روسیه با بالغ بر ۸.۲ میلیارد دلار فروش سلاح در ردیف اول کشورهای صادرکننده تسلیحات و برتر از آمریکا و چین قرار دارد و می‌داند با تقویت تکنولوژی  و تنوع تولیدات تسلیحاتی قادر خواهد بود این رقم را افزایش هم دهد.

●  از حیث اقتصادی روسیه هنوز در مقام هفتم جهانی در رتبه بندی تولید ناخالص ملی قرار دارد. این امر این کشور را در مقابل آمریکا که مقام نخست را در این باره دارد در موضع ضعف قرار می‌دهد. اما روسیه در صدد است که با گسترش صنایع نفت و گاز خود از یکسو و نیز توسعه تولیدات نظامی خود به بزرگ‌ترین قدرت جهانی در این دو عرصه تبدیل شود. طبیعت البته در این راه همراهی می‌کند: روسیه مقام نخست را در زمینه منابع گازی دارد و هم چنین بزرگ‌ترین صادرکننده گاز طبیعی در جهان است. این کشور هم چنین دومین منبع زغال سنگ جهان و هشتمین منبع ذخایر نفتی جهان را در اختیار دارد. نباید فراموش کرد که روسیه نخستین تولید کننده نفت جهان هم هست.

روسیه در حال حاضر با رقمی بالغ بر ۸.۲ میلیارد دلار فروش سلاح در ردیف اول کشورهای صادرکننده تسلیحات و برتر از آمریکا و چین قرار دارد. روسیه می‌داند که با تقویت تکنولوژی خود و تنوع تولیدات تسلیحاتی قادر خواهد بود این رقم را بازهم افزایش هم دهد. این امر می‌تواند در یک جهان پرتنش، بازارهای جدیدی را تقدیم مسکو کند.

●  در وجه فرهنگی، روسیه هنوز توان پرتوافکنی در سطح بین‌المللی را نیافته، اما مسکو در این زمینه بیکار ننشسته است. نمونه‌های کاری موفق آن را می‌توان در نفوذ روزافزون تلویزیون بین‌المللی روسیه (راشا تودی) دید. این شبکه بین‌المللی به زبان‌های انگلیسی، اسپانیایی، روسی و عربی برنامه پخش می‌کند. نفوذ آن در آمریکا به حدی چشمگیر بود که باراک اوباما مجبور به اشاره به آن و تقویت شبکه‌های خبری آمریکایی در مقابل این شبکه شده بود. با دادن بلندگو به صدای مخالفان سیستم در آمریکا، این شبکه خبری و تحلیلی به میان جوانان، روشنفکران و کنشگران آمریکای شمالی و اروپا نفوذ کرده است. صراحت کلام، خبررسانی حرفه‌ای، مناظره های بی‌پرده، تحلیل‌های سمت و سو دار و مستندهای افشاگر این شبکه جذابیت زیادی را برای آن فراهم کرده است. در عین حال گفتمان سیاست خارجی روسیه نیز دائم تلاش دارد که این کشور را فاقد استراتژی تهاجمی و یا غارتگری جلوه دهد.

این تبدیل روسیه به یک ابرقدرت نظامی یا حتی سیاسی نیست که آمریکا و اروپا را نگران کرده، بلکه ظهور یک ابرقدرت اقتصادی است که می‌تواند تهدیدی برای وضعیت شکننده کشورهای بزرگ در درون اقتصاد جهانی باشد.

پوتین در این باره چنین می‌گوید:« ما به دنبال آن نیستیم که ما را نوعی ابرقدرت بنامند. می‌خواهیم که جهان بداند به عنوان یک قدرت جهانی یا منطقه‌ای، ما به منافع هیچ کس چشم ندوخته‌ایم، در پی سیادت بر کسی نیستم و یا درس زندگی به کسی نمی‌دهیم.»

خطر یک ابرقدرت اقتصادی دیگر

با در کنار هم گذاشتن چهار پارامتر بالا درمی‌یابیم که روسیه دارای پتانسیل‌های خوبی برای تبدیل شدن به یک ابرقدرت است، این که آیا سرمایه داری جهانی پذیرای این امر باشد یا خیر جای پرسش دارد. به نظر می‌رسد که این تبدیل شدن روسیه به یک ابرقدرت نظامی یا حتی سیاسی نیست که آمریکا و اروپا را نگران کرده است، بلکه ظهور یک ابرقدرت اقتصادی است که می‌تواند تهدیدی برای وضعیت شکننده کشورهای بزرگ در درون اقتصاد جهانی باشد.

سرنوشت چین به خوبی نشان می‌دهد که غرب، به عنوان راهبر خط سرمایه‌داری جهانی، از خود می‌پرسد آیا بهره‌برداری از پتانسیل خوب این گونه کشورها و کسب منفعت از منابع طبیعی و نیروی کار ارزان آنها در درازمدت به نفع سیستم جهانی است یا خیر. زیرا نقش فعال این کشورها (چین، هند و روسیه) در نهایت اقتصاد و تابع آن، قدرت نظامی و سیاسی آنها را تقویت می‌کند، به حدی و به نحوی که در یک مقطع این کشورها برای قدرت‌های سنتی و اصلی سیستم سرمایه‌داری جهانی تبدیل به رقبا و یا حتی دشمنانی خطرناک می‌شوند.

چین امروز دیگر سودای بازایستادن ندارد و در آمدهای سرشار خود از قبل تولید برای کمپانی‌های بزرگ سرمایه‌داری را به سرمایه‌گذاری‌های گسترده‌ای در قاره‌های محروم و مناطق مستعد جهان تبدیل کرده است. پکن می‌رود در یک تا دو دهه آینده از این کشور یک قدرت اقتصادی بلامنازع در سطح جهانی بسازد.

چین و روسیه به طور طبیعی به دنبال گسترش اتحاد اقتصادی خود هستند و کاندیداهای منطقه‌ای مانند هند نسبت به این امر بی‌علاقه نیستند. توسعه این نوع اتحادها می‌تواند جایگاه و هژمونی کشورهای غربی را در اقتصاد جهانی زیر سوال برد.

بدیهی است که روسیه جمعیت انبوه چین و لذا نیروی کارعظیم آن را در اختیار ندارد، اما در عوض، وسعت سرزمین و نیز منابع طبیعی سرشار آن به همراه بازارهای مصرف‌گرای روسیه می‌تواند نفس تازه‌ای به پیکر بیمار سرمایه‌داری جهانی بدمد. نظام سرمایه‌داری در خود تناقض‌ها و پارادوکس‌های جدی دارد. شاید این پارادوکس تازه هم یکی از آنهاست که سرمایه‌داری در مقابل آن ناتوان است: بهره‌برداری پرمنفعت از کشورها در حال حاضر با آگاهی از این که قرار است به رقبایی بی‌رحم و خطر ساز در آینده تبدیل شوند.

در این میان باید در نظر داشت که هم چین و هم روسیه با علم بر این گرایش تهاجمی و تنگ‌نظرانه سرمایه‌داری در صدد برآمده‌اند که همدیگر را هر چه بیشتر و به طور متقابل حمایت کنند. عقد قرارداد غول آسای ۴۰۰ میلیارد دلاری اخیر میان پکن و مسکو برای آنها نوعی سیستم دفاع اقتصادی در مقابل تحریم‌های احتمالی آینده غرب به وجود می‌آورد. هر دو کشور می‌دانند که باید فضاهای موازی و بازارهای جایگزین برای همدیگر پدیدآورند.

شاید عقد این قرارداد که بعد از دو دهه مذاکره حاصل شد، در تشدید مواضع غرب در مقابل روسیه بی‌اثر نبوده باشد. چین و روسیه به طور طبیعی به دنبال گسترش این اتحاد اقتصادی خواهند بود و کاندیداهای منطقه‌ای مانند هند نسبت به این امر بی‌علاقه نیستند. توسعه این نوع اتحادهای اقتصادی می‌تواند جایگاه و هژمونی کشورهای غربی را در اقتصاد جهانی زیر سوال برد.

نتیجه‌گیری

برخورد کشورهای غربی (اروپا و آمریکا) با روسیه در جریان بحران کنونی اوکرائین و آغاز تحریم‌های گسترده اقتصادی مسکو بیان از آن دارد که این کشورها می‌خواهند به گونه دیگری پارادوکس بالا را حل کنند. به نظر می‌رسد که سران سرمایه‌داری غرب بر ضعف اقتصاد جهانی برای تحمل یک رقیب قدرتمند دیگر آگاه هستند و نمی‌خواهند با تقویت مسکو برای خود دردسر نوظهوری درست کنند.

به نظر می‌رسد که سران سرمایه‌داری غرب بر ضعف اقتصاد جهانی برای تحمل یک رقیب قدرتمند دیگر آگاه هستند و نمی‌خواهند با تقویت مسکو برای خود دردسر نوظهوری درست کنند.

برخی از اقدامات روزهای اخیر حکایت از جدیت غرب در برخورد با روسیه برای ممانعت از بازگشت ابرقدرت اقتصادیی تازه به صحنه را دارد. افزایش تحریم‌های اقتصادی مسکو، دعوت از اوکرائین برای پیوستن به ناتو، اعلام آمادگی اروپا برای حمایت عملی از کیف در مقابل تهاجم یا برخورد نظامی روسیه، دعوت سناتورهای آمریکایی به تحویل سلاح‌های جدید به اوکرائین و نیز تلاش برای محکوم ساختن روسیه در شورای امنیت نشان از طراحی‌های درازمدت و استراتژیک ناتو برای محاصره این کشور دارد.

اما از این سو نیز پوتین در آخرین مصاحبه  تلویزیونی خود به روشنی قاطعیت مسکو را در این رویارویی چند بعدی (نظامی، سیاسی و اقتصادی) با غرب بیان داشت: «من به رهبران غرب توصیه می کنم بیش از آن که به نتایج تحریم روسیه امید داشته باشند به این بیاندیشند که از چه فاجعه‌ای در اوکرائین حمایت می‌کنند.»

آن چه در پایان این نوشتار به عنوان پرسش باقی می‌ماند این که آیا سرمایه‌داری جهانی آماده است که پارادوکس فوق‌الذکر را با روشی خشونت‌آمیز حل کند؟ به عبارت دیگرآیا کشورهای غربی حاضرند برای جلوگیری از بازگشت ابرقدرت روسیه به صحنه جهانی تا مرز یک جنگ بزرگ به پیش روند؟ جنگی که در خود توان مشهودی از تبدیل شدن به یک برخورد جهانی را دارد؟