«عشق آتش میزند، خطا میکند، از پا میافتد، از پا میافتیم، به زندگی برمیگردد… به زندگی برمیگردیم. شاید عشق، ازلی نباشد اما میتواند ما را ازلی کند…»[1]
این جملهها را از دفتر خاطرات کلمانتین میخوانیم همان دفتر خاطراتی که هدیه تولد پانزدهسالگیاش از سوی مادربزرگش بوده و حالا توی دستهای اِما خوانده میشود درحالیکه نویسنده سطرهای آبی دفترچه دیگر زنده نیست. دفتر خاطراتی که کتاب مصور «آبی گرمترین رنگ است»[2]پیرامون آن شکل گرفته است.
«آبی گرمترین رنگ است» با نوشتار و تصویرهای جولی مارو [3] و با برگردان سپیده جدیری از روی نسخه انگلیسی آن در ۱۶۰ صفحه است. این برگردان که بههمت تینوش نظمجو، از روی نسخه اصل آن در فرانسه، ویرایش شده است، در خروجی پایگاه اینترنتی نشر ناکجا،[4]نشر کتابهای فارسی در پاریس، قرار گرفته است و از شانزدهم جولای ۲۰۱۴ پیشفروش شده است و پخش آن نیز در تاریخ پانزدهم اوت همین سال آغاز شد.
نویسنده اهل لیل که در بروکسل زندگی میکند، در موسسه سنتلوس بروکسل رشته هنر تصویرسازی و در آکادمی هنر بروکسل در رشته لیتوگرافی و گراورسازی تحصیل کرده است. او روی این کتاب بهمدت پنج سال مشغول کار بوده است.
کتاب مصور او که در فراز و فرود عشق و عطش دو زن همجنسگرا، به گوشه و کنار مسایل اجتماعی مربوط به گرایش جنسی آن هم در مسیر کشف خود میپردازد، جایزههای زیادی را متوجه خود کرده است. از میان آنها میتوان به «جایزه نویسنده جوان» در سال ۲۰۱۰ با عنوان Prix Jeune Auteur at thé Salon de la BD et des Arts Graphiques of Roubaix و جایزه منطقهای در جشنواره Blois در سال ۲۰۱۰ اشاره کرد. [5]
از سپیده جدیری پیرامون برگردان «آبی گرمترین رنگ است» پرسیدم:
چه شد که تصمیم به ترجمه کتاب «آبی گرمترین رنگ است» به زبان فارسی گرفتید؟ میتوانید ماجرا از چه قرار بود؟
سپیده جدیری: اینجا و آنجا درباره فیلم «آبی گرمترین رنگ است» (زندگیِ آدل) خوانده بودم؛ از جمله روی فیسبوک آقای پرویز جاهد، منتقد فیلم. برایم جالب بود که فیلم به زندگی و عشق دو زن همجنسگرا میپردازد. کنجکاو بودم ببینم چهجور از آب درآمده چون تا آنزمان، فیلمهای «میلک»[6] و «کوهستان بروکبک»[7] را دیده بودم که بیشتر، مسائل مردان همجنسگرا را به تصویر کشیده بودند.
این فیلم هم از نظر موضوعش میان فیلمهایی که دیده بودم تازگی داشت و هم جایزه نخل طلای کن[8] را برده بود. طبیعیست که مشتاق شدم که آن را ببینم، اما آن موقع نتوانستم ببینماش چون در پراگ فقط به زبان فرانسوی و با زیرنویس چکی اکران شده بود که به کار من که فقط انگلیسی بلد بودم نمیآمد.
داشتم روی سایت آمازون دنبال دیویدی فیلم میگشتم که به کتاب برخوردم. دیدم کتاب مصور است و جایزه مخاطبان را هم در یک جشنواره بینالمللی معتبر بُرده است.
معمولا به نسخههای اصلی بیشتر از اقتباسهایشان اعتماد دارم. این بود که خواندن کتاب را به دیدن فیلم ترجیح دادم. راستش از کتاب خوشم آمد چون دیدم جنبه نقد اجتماعیاش خیلی پررنگ است. چیزی که دقیقا جامعه ما در برخوردش با اقلیتها و انسانهای متفاوت نیاز دارد.
نقدی که کتاب بر آن رویکرد تمسخرآمیز، سرکوبگر و توهینآمیزی داشت که هنوز در برخی جوامع نسبت به اقلیتهای جنسی به چشم میخورَد. همچنین اینکه با یک قصه پر کشش و عاشقانه و به سادهترین شکل ممکن، این رسالت خود (نقد اجتماعی) را به عرصه ظهور رسانده بود، باعث شد که احساس کنم به درد ارائه به اجتماع خودمان میخورَد. احساس کردم میتواند در جامعه ایرانی هم فرهنگ بسازد؛ فرهنگِ احترام به متفاوتها و اقلیتها، بهخصوص اقلیتهای جنسی.
چه مشکل ویژهای در جریان برگردان کتاب وجود داشت؟
چندان برای ترجمه سخت نبود چون کتاب مصور بود و بیشترش تصویر.
نکتهای که من سعی کردم در جریان ترجمه رعایت کنم، برگرداندنِ بخشهای محاورهایِ کتاب به زبانی بود که برای ایرانیها قابل قبول باشد. تا جای ممکن، سعی کردم از کلمههایی استفاده کنم که ایرانیها در محاورههای خودشان به کار میبرند.
یک جاهایی نمیشد چون اصلا معادلِ منطقیای در زبان فارسی نداشت و من ضمن مشورت با آقای تینوش نظمجو[9] که ترجمه مرا که از متن انگلیسی بود با متن اصلی (فرانسوی) مطابقت دادند، به این نتیجه رسیدم که بهتر است لغت را عینا وارد زبان فارسی کنم. مثلا من و آقای نظمجو جمله:
My God, her sex, her sex, naked against mine.
ما مجبور شدیم جمله را به این شکل برگردانیم: خدایا، سکساش، سکس برهنهاش درست روی سکس برهنه من.
چون منظور از سکس در جمله انگلیسی، اندام جنسی بود (آلت+سینهها). نمیشد ترجمه کنیم آلت برهنهاش روی آلت برهنه من (چون آنوقت سینهها را نادیده گرفته بودیم) و همچنین نمیشد فقط بنویسیم اندام برهنهاش روی اندام برهنه من (چون شدتِ حس جنسیِ توی جمله خیلی کمرنگ میشد).
«اندام جنسیِ برهنهاش روی اندام جنسی برهنه من» هم که ثقیل و مضحک به نظر میرسید. این بود که کلمه «سکس» به معنای اندام جنسی را مستقیم به متن ترجمه وارد کردیم.
بهعنوان بیننده، چه نظری درباره فیلم برگرفته از کتاب «آبی گرمترین رنگ است» دارید؟
من مدتی بعد از خواندن کتاب، موفق شدم فیلم را به اتفاق همسرم ببینم. همسرم شاید چون کتاب را نخوانده بود، فیلم را پسندید و به نظرش فیلم خوب و خوشساختی آمد، اما من آن را بیشتر کاری برای گیشه (آن هم با هدف جذب مردانِ دگرجنسخواه) یافتم تا فیلمی که بتواند عشق دو همجنس را به تصویر بکشد.
رابطه دو زن در فیلم، الگوی رابطه زن و مرد (آن هم از نوع مردسالارانهاش) را بازسازی میکند. این رابطه، بههیچوجه رابطه همسطحی نیست. چون کتاب را پیش از دیدن فیلم خوانده بودم ناخودآگاه مدام به مقایسه دست میزدم. من این رابطه را در کتاب کاملا همسطح یافته بودم.
آنچه من از روابط جنسی این دو زن در فیلم دیدم، یادآور فیلمهای پورن بود. یعنی رابطه جنسی، کاملا مکانیکی به تصویر کشیده شده بود. باز هم به مقایسه افتادم: در کتاب، این رابطه سرشار از عشق و عاطفه بود. فیلم بر خلاف کتاب، از نقد اجتماعی تهیست و البته حالا این را نمیتوان بهعنوان ایراد فیلم مطرح کرد چون یک اقتباس میتواند فقط بعضی جنبههای اثر اصلی را انعکاس دهد و نه لزوما تمام جوانبش را.
فکر میکنید اگر مضمون همجنسخواهانه داستان از آن گرفته میشد، هنوز حرفی برای گفتن داشت؟
در آن صورت، برای من که کارم نوشتن است و سرودن، نه؛ نداشت. چون جدای از تصویرسازیهای کتاب که به نظرم زیبا و خلاقانه است، صِرفِ عاشقانه بودنِ یک قصه چندان اقناعام نمیکند، اما فکر میکنم برای خیلیها همچنان میتوانست جذابیتهای خودش را داشته باشد.
البته این را هم بگویم که به نظرم این نوع نگاه کردن به چنین اثری کار چندان صحیحی نیست. معتقدم آثاری را که با هدف فرهنگسازی خلق میشوند، نمیتوان از مضمون اصلیشان به شکل جداگانه در نظر گرفت، چون اصلا این فرهنگسازی بر مبنای آن مضمون شکل میگیرد.
بااینوجود، آیا فکر میکنید هنر اجتماعی میتواند در فاصله ایمنی از نقد هنری قرار بگیرد؟
بله، تا حدودی. چون تا بوده همین بوده. وجه اجتماعی این نوع هنر معمولا پُررنگتر از بقیه وجوه آن است. البته یادمان باشد که این کتاب، یک کمیکاستریپ است نه رمان، و آن را باید در مقیاس یک کمیکاستریپ نقد کرد، نه در مقیاس یک رمان.
آیا پیش از ترجمه این کتاب، کتابهای دیگری هم با همین مضمون در لیست انتخاب شما برای برگردان بودهاند؟
نه، این اولینبار بود که به فکرم رسید کتابی را با این مضمون ترجمه کنم. همانطور که گفتم جنبه فرهنگسازیاش برایم خیلی اهمیت داشت، اما پیش از این هم به مطالعه و دیدن آثاری با این مضامین علاقهمند بودم.
در کل، همیشه پیگیر خواندن آثار و مطالبی بودهام که به طرحِ موضوعات و مباحثی حولِ شرایط اقلیتها (از جمله اقلیتهای جنسی) در اجتماع میپردازند. از خیلی قبل، این موضوعات، موضوع مورد علاقهام برای مطالعه بوده است.
چرا شرایط اقلیتها از جمله اقلیتهای جنسی و پرداختن به مسایل مربوط به آنها دارای اهمیت ویژه است؟
دارای اهمیت ویژه است چون با وجود تمام تلاشهای فعالانِ حقوقِ این اقلیتها در طول اینهمه سال، هنوز در شرایطشان – دست کم در کشوری مثل ایران – تغییر زیادی رخ نداده است.
هنوز هم از سوی حکومت سرکوب میشوند و هم از سوی اجتماع. ایجاد شناخت از طریق کتاب، فیلم و سایر هنرها درباره شرایط آنها کمترین کاریست که میتوان در راه ایمنسازیشان در مقابل سرکوبها و آزار و اذیتها انجام داد.
انتظار دارید ترجمه خود را بیشتر در دست چه کسانی بیابید؟
ترجیح میدهم بیشتر، دگرجنسخواهان آن را بخوانند چون به نظرم این کتاب قدرت آن را دارد که روی دیدگاههایشان اثر بگذارد.
اقلیتهای جنسی احتمالا آن را لذتبخش و تا حدی هم غمانگیز بیابند اما برای دگرجنسخواهان میتواند علاوه بر این موارد، جنبه آگاهیبخشی هم داشته باشد.
نقد شما به کتاب «آبی گرمترین رنگ است» چیست؟
نقد خاصی به آن ندارم. نه اینکه فکر کنید چون آن را ترجمه کردهام دارم از آن دفاع میکنم؛ همانطور که گفتم، به نظرم رسالت این کتاب، فرهنگسازی درباره اقلیتهای جنسی برای اکثریتِ دیگرجنسخواه بوده است. در مجموع به این رسالتِ دشوار وفادار مانده است.
در حال حاضر، ادبیات کوییر فارسی، از نظر شما قابل تعریف است؟ آیا آثار متفاوتی را از این دست مطالعه کردهاید؟ اگر بله، تحلیل شما نسبت به حرکت این نوع نوشتار چیست؟
ادبیات کوییر فارسی را زیاد مطالعه کردهام. بیشتر شعر و کمتر رمان و داستان کوتاه را. خالقان آنها جزو جامعه کوییر ایرانیاند و اغلب، بسیار هم آثار با کیفیتی خلق کردهاند.
اینکه چرا من بهرغم وجود چنین آثار خوبی در ادبیات کوییر فارسی، باز هم نیاز به ترجمه این کتاب را احساس کردم، اصلا بحث بالاتر بودن کیفیت هنری و ادبی این اثر مطرح نبوده است.
اول اینکه، در آثاری که جامعه کوییر ایرانی خلق میکند، من این جنبه نقد اجتماعی را به آن شکل ندیدهام، اگر هم دیدم به نسبت آنچه در این اثر هست بهندرت و خیلی کمرنگتر بوده.
دوم اینکه، خلق کتابی «مصور» با این مضمون نهتنها در ایران، بلکه در جهان هم تا جایی که من سراغ دارم بیسابقه است و اگر هم وجود داشته، بهاندازه این کتاب مطرح نبوده است.
یادمان باشد که کتاب، پیش از آنکه فیلمی به نام «زندگی آدل» در کار باشد و بخواهد نخل طلای کن را از آن خود کند، جایزه خوانندگان را در جشنوارهی بینالمللی کتاب مصور دریافت کرده و بهاندازه کافی مطرح شده بود.
معمولا آثاری که با جایزههای بینالمللی مطرح شده باشند بیشتر دیده میشوند و از این جهت، میتوانند بهنسبتِ آثار کمتر دیدهشده، تاثیرگذارتر هم باشند.
پانویس:
[1]آبی گرمترین رنگ است، جولی مارو، برگردان سپیده جدیری، ص ۱۵۵، ناکجا، پاریس.
[2] Le bleu est une couleur chaude
[3] Julie Maroh
[5] Prix Conseil Régional at the festival of Blois 2010
[6] Milk, (2008), Director: Gus Van Sant, Writer: Dustin Lance Black
[7] Brokeback Mountain, (2005), Director: Ang Lee, Writers: Annie Proulx (short story), Larry McMurtry
[8] Le Festival International du Film de Cannes
[9] نگاه کنید به اینجا.
من همین دیروز این فیلم را دیدم و به مانند خانم جدیری معتقدم صحنه های سکسی و اروتیک این فیلم با نگاه هتروسکسوئل مردانه تهیه شده است.
شیدا / 27 August 2014
Trackbacks