پنج سال پیش، زمانی که جنبش سبز شکل گرفت، چنان شور و امیدی در جامعه ایران ایجاد شد که حتی برخی گمان کردند انقلاب یا تحولی عظیم در راه است. اما پس از مدتی این جنبش فروکش کرد و ناامیدی جایگزین شوروحال آن روزها شد. این نوشتار میکوشد چرخه حیات این جنبش را بررسی کند.
هربرت بلومر، جامعه شناس آمریکایی، یکی از نخستین کسانی بود که درباره چگونگی شکل گیری و فروپاشی جنبشهای اجتماعی نظریهای پروراند که هنوز برای تحلیل جنبشهای اجتماعی کارآمد است. او چرخه حیات جنبش اجتماعی را در چهار مرحله توصیف میکند: ظهور، در هم آمیختگی و ادغام نیروها، بوروکراتیزه شدن یا رسمی شدن و درنهایت انحلال و فروپاشی. ((برای آشنایی با دیدگاه بلومر بنگرید به این اثر او:
H. Blumer, Collective behavior. In Lee A.M., (Ed.), Principles of sociology (3rd Ed.). New York: Barnes and Noble Books 1969
همچنین رجوع کنید به:
Four Stages of Social Movements, Essay by Jonathan Christiansen, M.A. EBSCO Research Starters. 2009))
در سطور بعدی، با پیش فرض گرفتن تئوری بلومر چرخه حیات جنبش سبز را مرور میکنیم.
ظهور
در تئوری بلومرعلت ظهور یک جنبش نارضایتی گسترده است. در ایران نیز جنبش سبز از نارضایتی سر برآورد.
چهار سال ریاست جمهوری احمدی نژاد بخش عظیمی از مردم را سرخورده کرده بود. بسیاری به میرحسین موسوی و کروبی رأی دادند. موسوی برنده انتخابات شد، اما بنا بر زد و بندها و مناسبات پشت پرده، حکومت، احمدی نژاد را برنده انتخابات اعلام کرد. مردم ناراضی بودند زیرا رأیشان را دزدیده شده میدانستند. تقلب انتخاباتی به شعور مردم توهین کرده بود، چون انتخابات یعنی مردم حق انتخاب دارند. در ایران اما وضعیت فرق میکند. در فرآیند انتخابات در ایران مردم باید نامزد مورد نظر خود را از میان نامزدهایی انتخاب کنند که حکومت دستچین کرده – چیزی که ناقض اصل دموکراتیک انتخابات آزاد است. با وجود این، بسیاری از مردم به این قانع بودند که حکومت دست کم رأیآنان به موسوی، را که از جانب دستگاه تأیید شده بود، به حساب آورد.
ادغام نیروها
ظهور جنبش سبز درآغاز شکل گیری اش خیلی زود با ادغام نیروها همراه شد.
در مرحله ادغام نیروها، مردم نارضایتی خود را به صورت گروهی بیان میکنند. فضای پیشاانتخاباتی، آزادی اندکی به مردم داده بود که کنار یکدیگر جمع شوند و برای کاندیدای مورد نظر خود تبلیغ کنند. این آزادی مشروط باعث شد که در آن برهه نوعی پیوند و همبستگی میان هواداران ایجاد شود. بدنها کنار یکدیگر قرار داشتند و به همدیگر انرژی و امید انتقال میدادند. خیابانها به محلی برای ملاقات و گفتوگو تبدیل شدند و چند ماه فضایی بودند که به مردم تعلق داشتند.
رکس هاپر، در بررسی حرکتهای تودهای، در مرحله بروز آنها میگوید:«در این مرحله ناخرسندی دیگر پنهان و بومی و درون گروهی نیست، بلکه به امری آشکار، همه گیر و عمومی تبدیل میشود. نارضایتی دیگر امری ناهماهنگ و فردی نیست بلکه متمرکز و جمعی میگردد». او ادامه میدهد: «در این مرحله افراد در کنشی گروهی شرکت میکنند و از حضور یکدیگر آگاه میشوند. در این مرحله است که رهبری شکل میگیرد و استراتژیها برای موفق شدن طرحریزی میشوند. همچنین در این مرحله است که تظاهراتهای تودهای رخ میدهند تا قدرت جنبش اجتماعی را نشان دهند و جنبش مطالبات خود را آشکارا بیان کند. اهمیت این مرحله در این است که جنبش دیگر به ابراز نارضایتی گاه به گاه افراد محدود نیست بلکه به کنشگری اجتماعی سازماندهی شده و استراتژیک تبدیل میشود.» ((Hopper, R. D. (1950). The revolutionary process: A frame of reference for the study of revolutionary movements. Social Forces 28 (3), 270-280))
سرکوب سیستماتیک
در تهران و برخی شهرها همچون شیراز، اصفهان و کاشان پیر و جوان به خیابانها ریختند. اولین مطالبه مردمی که به خیابانها ریخته بودند بازپس گرفتن رأی شان بود. میرحسین موسوی نیز به رهبر نمادین جنبش تبدیل شد، رهبری که جنبش را رهبری نکرد.
تظاهرات خیابانی از سوی مردم به صورت صلح آمیز برگزار میشد. اما حکومت نیروهای سرکوب گر را وارد میدان کرد و کوشید با توسل به خشونت عریان مردم را به خانهها بازگرداند. اعتراضها کماکان ادامه داشتند اما رأی مردم پس داده نشد و احمدی نژاد برای دومین بار رییس جمهور شد.
مردم مقاومت کردند. حکومت نیروی خود را بسیج کرد تا مردم معترض را در گوشه گوشه کوچهها و خیابانها و محلهها سرکوب کند. تعدادی را کشت. بسیاری را دستگیر و شکنجه کرد. اوین و دیگر زندانها لبریز شدند. کهریزک هم به آنها اضافه شد. این زندان تجسم نمادین خشونتی بود که حکومت در آن برهه تاریخی به مردم خود روا داشت. اعتراضات پس از انتخابات ٨٨ قربانیان قربانیان بسیاری گرفت و حکومت توانست با باتوم و چماق و گلوله خیابانها را از مردم معترض بازپس بگیرد.
تحت این سرکوب سیستماتیک حکومت، گرچه تعداد کمتری به خیابانها میآمدند ولی شعارها به تدریج از مطالبه رأی دزدیده شده فراتر رفتند و بخشی از معترضان که هنوز خیابانها را ترک نکرده بودند، رادیکال تر شدند و در شعارها اصل ولایت فقیه را نشانه گرفتند. این درحالی بود که رهبری جنبش، میرحسین موسوی مردم را به تظاهرات سکوت و آرامش دعوت میکرد و از سوی دیگر در سخنرانیهای خود بر وفاداری به خط امام و ماندن در چارچوب نظام تأکید داشت.
تکثر نیروها و مطالبات
در نظریه بلومر جنبش پس از ادغام نیروها به مرحله بوروکراتیزه شدن یا رسمی شدن میرسد. در این مرحله جنبش به سطح بالاتری از سازماندهی و استراتژیهای ائتلافی دست مییابد. زمانی که جنبش به این مرحله میرسد یعنی موفق شده در جامعه آگاهی عمومی ایجاد کند و سازمانهایی را حول خود شکل داده یا گردآورد. از این روست که ضرورت ایجاد استراتژیهای ائتلافی در این مرحله احساس میشود. سازمانهایی که حول مطالبات جنبش شکل میگیرند اهداف جنبش را دنبال و برای آنها مبارزه میکنند. در این سازمانها به کادرهایی نیاز است که روزانه در راه پیشبرد مطالبات جنبش اقدامات عملی کنند. وقتی جنبش اجتماعی به این مرحله میرسد دیگر نمیتواند بر تجمعهای تودهای یا رهبری الهام بخش و قدرتمند تکیه کند تا پیش رود و اهداف جنبش متحقق شوند. جنبش در این مرحله باید بر کادرهای کارکشته و آموزش دیده و مسئول تکیه کند.
در این مرحله نسبت به مرحلهی قبلی، قدرت سیاسی جنبش افزایش مییابد و ارتباط منظم تری با نخبگان سیاسی وجود دارد. بسیاری از جنبشها در این مرحله از هم فرومی پاشند زیرا برای بیشتر اعضا دشوار است هیجاناتی را که لازمهی بقای جنبش است حفظ کنند و از همه مهم تر این که سازماندهی پیوستهی جنبش در این مرحله بسیار ضروری میگردد و این به هیچ وجه کار سادهای نیست.
رشد ناقص
جنبش سبز از مرحله ادغام نیروها فراتر نرفت و به مرحله بوروکراتیزاسیون و رسمی شدن نرسید. چرا که همانطور که پیشتر گفته شد از همان آغاز با سرکوبی فراگیر روبه رو شد. این که سرکوب آن را فرو نشاند، به این معنا بود که توانایی بالایی نداشت. پیوسته به این کمتوانی این بود که جنبش فاقد استراتژی بود. موسوی که هم عضوی از نخبگان سیاسی و هم رهبر نمادین جنبش بود، برای سازماندهی و بوروکراتیزه کردن جنبش و ساختن سازمان و گروههایی حول آن نکوشید و تنها سعی داشت با نظام ولایی به توافق برسد. به علاوه، موسوی حتی در مراحل اولیه ظهور جنبش نیز نتوانست نقشی آنچنان الهام بخش و قدرتمند ایفا کند یا افقی استراتژیک طرح ریزی کند.
وفاداری به خط امام و چارچوب نظام جمهوری اسلامی بدین معنا بود که هرگونه مطالبه رادیکال از سوی معترضان با مطالبات میرحسین موسوی مغایرت داشت. میرحسین موسوی سهم خود را میطلبید و آن برنده شدن در انتخابات ٨٨ بود که حکومت آن را به رسمیت نشناخت.
جمهوری اسلامی، از آغاز شکلگیری خود در گیر تضادهای درونی بود. موسوی نماینده بخشی از جناح اصلاح طلبان حکومت بود که میخواست علی رغم وفاداری به خط امام و ماندن در چارچوب نظام، دین و مدنیت و بازار آزاد را با هم درآمیزد. موسوی میخواست همان راهی را برود که محمد خاتمی هشت سال قبل طی کرده بود.
انتخاب میرحسین موسوی به مثابه رهبری نمادین جنبش نیز بر این امر صحه گذاشت که جنبش سبز به تمام طبقات تعلق نداشت. میتوان گفت اکثریت اعضای جنبش را طبقه متوسط شهری تشکیل میداد که خواستههای رادیکالی هم نداشت. به این دلیل، مطالبات رادیکال معترضان از بازپس گرفتن رأی به میل به سرنگونی، تنها به اقلیتی از معترضان محدود شد که نه سازماندهی دقیقی داشتند، نه رهبری قابل اعتماد، نه پشتیبانی تودهای و نه قدرت مقابله با سرکوب افسارگسیخته.
بدین ترتیب، بدنه جنبش سبز که از طبقات و گروههای نسبتا یکدست و هم افقی تشکیل نشده بود، نتوانست به اتفاق نظری دست یابد، مرکزیتی شکل دهد، سازماندهی استراتژیکی طرح ریزی کند و سازمانهایی گرد خود ایجاد کند؛ از این رو، جنبش در مرحله ادغام نیروها فروکش کرد.
سرانجام جنبش سبز
جنبش سبز درنهایت محتوم به انحلال و فروپاشی بود. البته هر جنبش اجتماعی محتوم به فروپاشی است، اما فروپاشی و انحلال یک جنبش لزوماً به معنای شکست آن نیست؛ جنبش موفق نیز به محض اینکه به مطالبات خود دست یابد فروکش میکند.
اما تفاوت جنبش سبز با یک جنبش موفق این بود که جنبش سبز چرخه کامل حیات یک جنبش را طی نکرد و در مراحل اولیه فروکش کرد، بدون اینکه به مطالبات خود دست یابد. این که انحلال جنبش در چه مرحلهای اتفاق میافتد، جنبشهای موفق را از جنبشهای شکست خورده متمایز میکند. فقدان رهبری قابل اتکا، فقدان سازماندهی منسجم، سرکوب وحشیانه، تکثر نیروها، خاستگاه طبقاتی و مطالبات معترضان، بخشی از دلایلی هستند که باعث شدند چرخه حیات جنبش سبز ناقص طی شود و پیش از رسیدن به مطالبات خود فروپاشد.
مگر موسوی چه گلی بر سر زندانیان اوین در زمان نخست وزری خود زده است که شمایان به غلط او را
ناجی مردم و زندانی سیاسی معرفی می کنید؟
مردم تحت ستم ایران به علت فشار اقتصادی ،استبداد حاکم ،تحریم های هدفمند امپریالیسم،
استعمار و انگل چسبیده به آنان(صهیونیسم)و تبلیغات و مردمفریبی های بیگانگان و نیز حمایت
فرصت طلبان مدافع تک حزبی در داخل کشور،چون کموخیست های بیگانه با واقعیات جهان ،
مجاهدین ضد خلق وطن فروش و سلطنت طلبان همه چیز فروش نوکر صفت بود که برای احقاق
حقوق حقه خود به دم مار خوش خط و خالی چون موسوی دست یازیدند.
هموطن !جنبش اعتراضی ایران نیاز به شخصیت های اجتماعی مستقل دارد که اگر در نظام هم
بوده اند،دستهایشان نه به خون سیاسیون آلوده شده باشد و نه نظام دیروز وامروز را نظامی مردم سالار
بدانند.
کسی که دوران امام را با توجه به وجود ده ها هزار زندانی سیاسی دوران طلایی می نامد و دوران
خامنه ای را با چند هزار زندانی (بخوانید چندصد نفر) دیکتاتوری قلمداد میکند،یا *** است و یا یک
***دلغک سیاسی!
mansour / 24 August 2014
«ظهور جنبش سبز درآغاز شکل گیری اش خیلی زود با ادغام نیروها همراه شد.
در مرحله ادغام نیروها، مردم نارضایتی خود را به صورت گروهی بیان میکنند. فضای پیشاانتخاباتی، آزادی اندکی به مردم داده بود که کنار یکدیگر جمع شوند و برای کاندیدای مورد نظر خود تبلیغ کنند. این آزادی مشروط باعث شد که در آن برهه نوعی پیوند و همبستگی میان هواداران ایجاد شود. بدنها کنار یکدیگر قرار داشتند و به همدیگر انرژی و امید انتقال میدادند. خیابانها به محلی برای ملاقات و گفتوگو تبدیل شدند و چند ماه فضایی بودند که به مردم تعلق داشتند.»
این گونه تفسیر وقایع کردن هم کاملأ هدفمند و متخصصانه است.البته در جهت خلاف منافع ملی و
منافع مردم تحت ستم که اکثرأ از طبقات کارگری و متوسط می باشند.
هیچ یک از افراد سیاسی مدافع جنبش سبز حاضر به اعتراف نیست که جنبش اعتراضی مردم ایران
خود جوش نبوده و خواست مردم ایران مبنی بر استقرار دمکراسی و برقراری عدالت اجتماعی – اقتصادی،
مورد توجه رهبران جنبش هم نبوده است و سیاسیون کمونیست،مجاهد،سلطنت طلب و غیره… هم
فقط به علت ناتوانی فکری مجددأ پرچم دار آخوند و بچه آخوند شدند.
هموطن شما خود خوب میدانید که موسوی نه سیاستمدار است و نه کاریسما و نه توان رهبری جنبش های
مردمی را دارد و رای مردم به وی هم به علل گوناگون بود که چند علت را برایتان می نویسم:
۱- ناآگاهی سیاسی مردم
۲-وجود بی عدالتی
۳-تبلیغات وسیع و عوام فریبانه غرب
۴-اتحاد موسوی،کروبی ،خاتمی با هاشمی رفسنجانی برای سرنگونی خامنه ای
۵-سوء استفاده از شعار دمکراسی جهت بسیج اکثریت مردم
اقای موسوی و بطور کلی باند مافیایی رفسنجانی در هر ۵ مورد ذکر شده فوق مقصرند.جرا؟
۱-سانسور و زندای کردن خبرنگاران و ناشرین در زمان ریاست خود و ممانعت از دسترسی به مطبوعات
ازاد و مستقل خارجی ،اینترنت و ماهاره
۲-غارت بیت المال و رانتخواری و پارتی بازی در زمان ریاست و وزارت باند رفسنجانی (کروبی،موسوی،خاتمی
و محسن رضایی)
۳ـ وعده و پیام های دولتمردان امریکایی و اروپایی،مبنی بر بهتر شدن اوضاع اقتصادی و سیاسی کشور
در صورت نبودن ولی فقیه و یا برپایی دمکراسی مورد نظر غرب(دیکتاتوری خودی)
۴-مخالفت باند رفسنجانی با اصل ولایت فقیه از زمانی که رفسنجانی و اصلاح طلبان از طرف بیت رهبری
کمتر به بازی دعوت شدند
۵-نه رفسنجانی و نه کروبی و نه موسوی و حتی خاتمی،هیچ یک نه دمکرات و نه علاقمند به مردمسالاری
واقعی هستند.لذا شعار دمکراسی و حقوق بشر از جانب اصلاح طلبان ،چپی های سوسیالیست و
مارکسیست،مجاهدین اسرائیلی -وهابی و سلطنت طلبان امریکایی فقط برای فریب مردم و فرصت طلبی و
جاه طلبی بود.موفق باشید
mansour / 24 August 2014
اعتراض ۲۴۰ عکاس به حکم ۷۵ ضربه شلاق برای دو عکاس قزوینی
چندی پیش شعبه ۱۰۲ دادگاه عمومی قزوین با صدور حکمی، خلیل امامی و عباس علیپور دو تن از عکاسان قزوینی را به اتهام «توهین» به مدیرکل میراث فرهنگی این استان، به ۷۵ ضربه شلاق محکوم کرد!!
farid / 25 August 2014
Trackbacks