تا حدی که من میفهمم، علی شریعتی آینه اکثریت روشنفکران مخالف شاه بود. نظرات او، از یک سو، بازتاب زمانه بود، اما از سوی دیگر، گفتمان زمانه را میساخت. نزاع مخالفان رژیم خودکامه و سرکوبگر شاه با او بر سر “لیبرال دموکراسی” و “سوسیال دموکراسی” نبود. آنان آرمانهای دیگری را تعقیب میکردند. گویی در مخالفت با لیبرالیسم و طرد آن اجماع داشتند.
علی شریعتی به عنوان یکی از موثرترین سازندگان گفتمان انقلاب ۵۷ چه درکی از لیبرالیسم داشت؟ به خیل بی شمار مشتاقان خود در این مورد چه میآموخت؟ دست پروردگان و پیروان او چه بینشی نسبت به لیبرالیسم مییافتند؟ مقاله کنونی میکوشد تا در دو بخش به این پرسشها پاسخ بگوید.
آثار شریعتی در حوزه لیبرالیسم
علی شریعتی کتاب، مقاله یا سخنرانی مستقلی را به لیبرالیسم اختصاص نداده است. او جایی دربارهی لیبرالیسم و ارکان آن سخن نگفته است. لیبرالیسم – همچون هر آئین دیگری – فاقد ذات ارسطویی است، ولی همهی “لیبرالیسم ها”ی کنونی (لیبرالیسم مبتنی بر حقوق رونالد دوورکین و فاینبرگ، لیبرالیسم کمال خواه جوزف راز، لیبرالیسم سیاسی راولز، و…) دارای این باورهای مشترک هستند: آزادی، برابری، دموکراسی، رواداری، تمایز حق از خیر و محدود کردن دولت به حوزهی حق، جدایی نهاد دین از نهاد دولت و توجیه سیاستهای دولت به روشهای عقلایی، رضایت تأییدی مردم از اعمال دولت. به گمان لیبرالها دولتهای سرکوبگر و ناعادل میکوشند تا یک چشم انداز اخلاقی خاص را ترویج و تحمیل کنند. جان استوارت میل تا آنجا پیش میرفت که گفته بود:”یگانه آزادی ای که شایستهی نام آزادی است آزادی دنبال کردن خیر خود به شیوهی دلخواه خود است”.
شریعتی بدون بحثی نظری دربارهی این مفاهیم و باورهای لیبرالی، لیبرالیسم را نقد کرده و در اکثر مواقع مخالفت خود را به نحوی بیان میکرد. این مواضع در مجموعهی آثار او پراکنده است.نوشتار کنونی کوشیده است تا همه نکاتی را که او در این خصوص گفته گرد آورد. سخنرانیها و نوشتههای او نشان میدهد که نقد و مخالفت او تا پایان عمر به طور مستمر ادامه داشته است.
ایدئولوژی و تحقق خارجی آن
در شناخت و داوری هر آئینی (یهودیت، مسیحیت، اسلام، بودیسم، هندویسم، بهائیت، مارکسیسم، لیبرالیسم و… ) باید دو سطح را از یکدیگر متمایز ساخت. اول- ایده. دوم- تحقق ایده در جهان خارج. پرسش مهم این است: تحقق خارجی ایده چه ارتباطی با ایده دارد؟ آن شعر مسلمانها را به یاد آورید:
اسلام به ذات خود ندارد هیچ عیب هر عیب که هست از مسلمانی ماست
این رویکرد فقط متعلق به مسلمانها نیست، پیروان دیگر آئینها نیز همین رویکرد را در پیش گرفتهاند. به تعبیر دیگر، همهی محاسن تحقق خارجی ایده به پای آئین نوشته میشود، اما همهی معایب تحقق خارجی ایده به “بد آئینی” پیروان نسبت داده میشود. اگر معایب تحقق خارجی ایده هیچ ارتباطی با آئین ندارد، محاسن تحقق خارجی هم نباید ارتباطی با آن داشته باشد.
به عنوان نمونه به این پرسش بیندیشید: آن چه در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اروپای شرقی سابق رخ داد چه ارتباطی با مارکسیسم داشت؟ مارکسیستها پس از فروپاشی بلوک شرق سابق آن تجربه را “سوسیالیسم واقعاً موجود” نامیده و کوشیدند تا دامن مارکسیسم و سوسیالیسم را از آن آلودگیها پاک نمایند. به تعبیر دیگر، گویی لنین و استالین و مائو و…انحرافی در مارکسیسم و سوسیالیسم بودند.
همین مسئله دربارهی لیبرالیسم قابل طرح است. به عنوان مثال، با این که حزب جمهوری آمریکا محافظه کار و حزب دموکرات لیبرال خوانده میشود (در آمریکا لیبرالها چپ قلمداد میشوند)، اما هر دو حزب به معنای فلسفی لیبرال بوده و ارکان لیبرالیسم را قبول دارند. اختلاف آنها بر سر این است که چگونه میتوان رهنمودهای لیبرالیسم را بهتر و قوی تر عملی کرد. دموکراتها براین گمانند که بدون حفظ شرایط اجتماعی و اقتصادی ضروری نمیتوان از حقوق و آزادیهای فردی حفاظت به عمل آورد، اما جمهوریخواهان براین گمانند که بازار آزاد بهترین راه رسیدن به عدالت اجتماعی است. راه حل؛ کوچک کردن دولت، عدم دخالت دولت در بازار و مافیت مالیاتی ثروتمندان است تا سرمایههای خود را به کار بیندازند و موجب رشد اقتصادی و اشتغال شوند.
هر دو حزب لیبرال دموکراسی آمریکا با موافقت یکدیگر و با همکاری عربستان سعودی، قطر و پاکستان نیروهای جهادی را به افغانستان گسیل داشتند که محصول آن القاعده و طالبان بود. سیاست خارجی دولتهای لیبرال دموکراسی آمریکا آکندهی از تهاجم نظامی به دیگر کشورهاست. تهاجم نظامی به افغانستان و عراق در قرن بیست و یکم صورت گرفت. لیبرالهای حاکم بر آمریکا برای حمله به عراق از ساختن هیچ دروغی دریغ نکردند. آنان مردم آمریکا و دنیا را فریب داده و جنایات بسیاری در عراق آفریدند. فرانسیس فوکویامای لیبرال که از مشوقان آن حمله بود، بعدها که به ناقد جدی تهاجم نظامی عراق تبدیل شد، برای شستن آن لکهی ننگ از دامان لیبرال دموکراسی، تیم بوش/چینی/رامسفلد را “لنینیست” به شمار آورد. فوکویاما که لیبرال دموکراسی را “پایان تاریخ” اعلام کرده بود، برای نجات آئین خود، آن فجایع را هم به حساب مشی لنینیستی آنان گذارد.
پیروان به عنوان متهم
نقد و مخالفت شریعتی بر لیبرالیسم، بیش از آن که معطوف به ایده باشد، ناظر بر تحقق خارجی آئین لیبرالیسم است. یعنی از جان لاک و جان استوارت میل نمیآغازد تا نشان دهد که ایدههای اصلی آنان چه بود. حتی در بررسی معایب لیبرالیسم، بسط و تحول تاریخی اش را بازگو نمیکند که چگونه لیبرالها از برده داری و استعمار دفاع میکردند و برای زنان حقی قائل نبودند و در برابر دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی ایستاده بودند و فشار اجتماعی آنان را گام به گام وادار به عقب نشینی کرد. بلکه عملکرد لیبرال دموکراسیهای موجود را به باد انتقاد گرفته و از این طریق آئین لیبرالیسم را طرد میکند. اما همو تمامی خشونتها و معایب تاریخی مسلمین را محصول انحراف از اسلام و بدفهمی دین به شمار میآورد.
بدین ترتیب ما نیازمند یک نظریه علمی تبیین کننده هستیم که نشان دهد تاریخ تحقق خارجی یک آئین “برخلاف” مکتب روی داده یا دقیقاً “معلول” آئین بوده است؟
“مسئولیت” پیروان یک آئین درباره خشونتهایی که هم آئینان خود انجام داده اند، نیز نیازمند نظریه واحدی است. اگر پیروان کنونی ادیان ابراهیمی (یهودیان، مسیحیان، مسلمانان) در مورد خشونتهایی که هم دینانان آنان انجام داده اند، مسئولیت دارند، پیروان لیبرالیسم، مارکسیسم، سوسیالیسم، و…نیز در مورد کلیه خشونتهایی که در طول تاریخ هم آئینان آنان انجام داده اند، مسئولیت دارند. همه دوست دارند که یک بام و دو هوایی عمل کنند. پیروان دیگر آئینها مسئول کلیه خشونتهای تاریخی آئین شان هستند، اما “ما” مسئول خشونتهای تاریخی پیروان مکتب مان نیستیم.
اگر مسیحیان کنونی باید مسئولیت جنگهای صلیبی و دادگاههای تفتیش عقیده را بپذیرند، مارکسیستهای کنونی هم باید مسئولیت جنایات ۲۰ میلیونی استالین و انقلاب فرهنگی مائو را بپذیرند، لیبرالهای کنونی هم باید مسئولیت بمب اتمی بر سر ژاپنیها انداختن و جنایات افغانستان و عراق و…را بپذیرند. جان راولز توضیح داده است که هیچ دلیل موجهی برای بمباران اتمی شهرهای ژاپن وجود نداشت، مسئله این بود که:”ترومن زمانی ژاپنیها را وحشی خواند و گفت که باید با آنها به منزله موجوداتی وحشی برخورد کرد؛ با وجود این، اکنون چقدر احمقانه به نظر میرسد که آلمانیها و ژاپنیها را کلاً بربر و وحشی بدانیم” (جان راولز، قانون مردمان، ترجمه جعفر محسنی، ققنوس، ص ۱۴۸). آیا همه لیبرالها مسئول آن نگاه و آن جنایت عظیم بشری هستند؟ مسئله این است که یک بام و دو هوایی موجه کردنی نیست.
تاریخ شناسی از طریق شریعتی
خوانش نظرات شریعتی دربارهی لیبرالیسم ما را با یک دوره از تاریخ خودمان آشنا میسازد. شریعتی استثنایی بر قاعده نبود، دههی چهل و پنجاه شمسی، دههی سیطرهی مارکسیسم روسی و ایدئولوژیهای جهان سومی بود. شریعتی هم در چنان بستری مینوشت و در ساختن گفتمان مسلط نقشی محوری داشت. گفتمانی که پیش از سخن گفتن او در حال ساخته شدن بود، به افکار او نیز شکل و محتوا میبخشید (به عنوان نمونه رجوع شود به مقاله “اسطوره خمینی چگونه ساخته شد و از آن چه به جا مانده است“).
تعریف شریعتی از لیبرالیسم
در سخنرانیها و نوشتههای شریعتی نکات پراکندهای در تعریف لیبرالیسم وجود دارد. از جمله :
“لیبرالیسم (اصالت اقتصاد، اصالت علم و اصالت آزادی)” (ج ۵، ص ۲۴۷).
“لیبرالیسم!! یعنی “بی بند و باری انسانی که در بند است“! و دموکراسی، یعنی انتخاب کسانی که قبلاً ماهیت تو را انتخاب کرده اند! ” (ج ۲۴، ص ۸۱).
دانشگاه مشهد: “اومانیسم با اسامی دیگری هم چون رادیکالیسم، لیبرالیسم، و اندیویدوآلیسم چهره نمایانده است” (ج ۲۵، ص ۳۵).
اواخر سال ۱۳۵۵: “بردگی اقتصادی و نامش لیبرالیسم” (ج ۲۴، ص ۱۶۰).
“لیبرالیسم فرنگی که قانون جنگل را دوباره بر مردم بی پول و بی پناه حاکم میسازد و ضعیفان را طمعه اقویا، یعنی اغنیا…دموکراسی که چماق طلایی بورژوازی بود و بر کله فئودالیسم و چادر چاقچور این فاحشه پلید پولکی اما خوش زبان و شیرین حرکات و “روشنفکر” و امانیسم که نقاب فریبنده امپریالیسم است و چنگال درندهی سرمایه داری صنعتی که در جستجوی بازارهای تازه و مصرف کنندههای تازه” (ج ۳۵، ص ۹۲).
“لیبرالیسم سرمایه داری (نمونههای بارزش دموکراسیهای غربی که بر آزادی فکر و کار و اقتصاد فردی استوار است)می گوید:”برادر! حرفت را خودت بزن، نانت را من میخورم” (ج ۳۵، ص ۲۴۰).
“لیبرالیسم (آزادی، اما آزادی از قیود اخلاقی برای رهایی غرایز مادی و آزادی رقابت و تجارت از قیود گمرک و قوانین محدود کننده) و دموکراسی (جانشین شدن طبقه متوسط بورژوازی به جای اشرافیت حاکم) (ج ۱۴، ص ۲۳).
“لیبرالیسم بورژوازی و سرمایه داری اساساً براساس وجود حتمی طبقات متضاد حاکم و محکوم و غنی و فقیر و استثمارگر و استثمار شده بنا شده و جز جامعهی طبقاتی را قابل تصور نمیداند” (ج ۲۷، ص ۱۹۸).
“لیبرالیسم شکل حکومت نیست، صفت حکومت است، یعنی آزادی، آزادی مردم در اظهار عقاید، فکر و مذهب و…لیبرالیسم حکومتی است که به مردم آزادی میدهد. بنابراین ممکن است یک حاکم که به زور بر مردم مسلط شده است و مردم به او رأی ندادهاند (دموکرات نیست) لیبرال باشد مثل کریم خان زند. در مقابل یک دموکرات که مردم به او رأی دادهاند حق آزادی را از مردم سلب کند و یک دیکتاتور باشد (ج ۱۲، ص ۵).
شریعتی انقلابی بود و ایدئولوژیهای انقلابی را تأیید میکرد. با این که به طور کلی در مذمت لیبرالیسم سخن میگفت، در تحلیلی پیرامون وضعیت خاص هندوستان، از دو گونه لیبرالیسم محافظه کارانه و انقلابی سخن گفته است. میگوید:
“براساس لیبرالیسم کوشش میکند تا از طریق غیر انقلابی به هدفهای انقلابی برسد. این جمله نشان گر تمام حقیقت هند است:”لیبرالیسم یعنی آزادی فردی[حاکم است]. یعنی دولت با شدت و خشونت از اشخاص سلب مالکیت نمیکند و اشخاص در فرم زندگی، مذهب، ملیت و سنتهای قومی و داخلی خود آزاد هستند و تمام آزادیها وجود دارد”. پس رژیم لیبرالیسم است؛ اصالت آزادی فردی و آزادی فکری در لیبرالیسم وجود دارد و در تمام ابعاد جامعه آزادی دیده میشود. در امور سیاسی، فکری، اجتماعی و سنن…چون اساس را بر لیبرالیسم گذاشته اند، نمیتوانند به مصادره ی[اموال] راجهها بپردازند، و یک خون ریزی شدید راه بیندازند؛ چه، راجهها دارای نیروی عظیم و بزرگی هستند. بنابراین باید راهی را انتخاب کرد بین لیبرالیسم و انقلاب اجتماعی. آیا امکان دارد این دو با هم تطبیق پیدا کنند، به طوری که آزادی باشد و دولت بتواند به کسی فشار نیاورد، و نیز قدرتهای بزرگ داخلی هند را به نحوی از بین برد؟ دومی با لیبرالیسم جور در نمیآید. بنابراین باید کوشش کنیم که با حفظ لیبرالیسم به نتایج انقلاب اجتماعی برسیم… بنابراین خود لیبرالیسم به لیبرالیسم محافظه کارانه و [لیبرالیسم] انقلابی تقسیم میشود” (ج ۲۷، صص ۳۹۶- ۳۹۵).
نمی دانم این تعریفها تا چه اندازه آموزنده اند؟ به احتمال بسیار شریعتی به دنبال فهم لیبرالیسم و شناساندن آن نبود، بلکه به دنبال طرد و تبدیل آن به نوعی دشنام بود.
ایدئولوژی بورژوایی
اندیشمندان بسیاری- از جمله هارولد لاسکی- لیبرالیسم را مرامی بورژوایی به شمار آوردهاند که طبقه متوسط با کمک آن به برتری سیاسی دست یافت. حمله لیبرالها در آغاز معطوف به قدرت اشراف و دفاع از حق انباشت اموال شخصی بود. این آیین به اعضای جامعه سرمایه داری اجازه میدهد بدون توجه به منافع عمومی به دنبال منافع خصوصی و کسب سود بیشتر بروند. جیمز مکینتاش در کتاب دفاع از انقلاب فرانسه و ستایشگران انگلیسی آن، علیه اتهامات عالیجناب ادموند برک، بورژوازی را تجسم ارزشهای لیبرالیسم به شمار آورده بود. مکفرسون هم لیبرالیسم کلاسیک را مبتنی بر شکلی از بورژوازی یا فردگرایی “مالکیت گرا” به شمار میآورد که بر پیگیری اهداف شخصی، خصوصاً تکاثر ثروت، فارغ از هر نوع تعهدی به همکاری در راستای خیر و مصلحت عمومی، صحه مینهاد. لیبرالهای اولیه، براین مبنا که جامعهای منظم وابسته به فضایل ملازم کسب دارایی خصوصی است، ایدئولوژی ای بورژوایی برساختند.
برخی از محافظه کاران جدید هم گفتهاند که آزادی یعنی به دنبال منافع شخصی اقتصادی رفتن فارغ از قید و بندهای حکومت (مقررات زدایی و خصوصی سازی تمام عیار). جرج استیگلز نیز با روایتی نفع طلبانه از ثروت ملل آدام اسمیت همین رویکرد را تعقیب کرده و گفته است:”سود شخصی بر اکثریت مردم غلبه دارد”.
علی شریعتی در این روایت از لیبرالیسم با بسیاری همراه بود. در سال ۱۳۵۰ میگوید:
“بورژوازی، زیربنایی که بر کسب و تجارت و صنایع دستی و زندگی اشرافیت و رعیت قرار دارد، کاسبکار و دکاندار و صنعتگر و کارمند و صاحبان حرفهها و مشاغل شهری- رشد میکند و این نو کسیههای تازه بدوران رسیده، به جای اشراف و خوانین قدیمی ریشه دار و شجره دار و “نجیب زاده” مینشیند و رابطهی اشرافیت با رعیت از میان میرود و به لیبرالیسم و دموکراسی میل میکند” (ج ۱۶، ص ۶۵).
“نسلها با مبارزه و فداکاری و قربانی در جستجوی رهایی، تا انسان به علم دل بست و آزادی، تا او را از بند آن چه به نام دین بر سرش نهادهاند برهاند، رنسانس کرد. به لیبرالیسم رسید و به جای حکومت تئوکراسی، دموکراسی را چتر نجات خویش گرفت. گرفتار سرمایه داری خشنی شد که در آن، دموکراسی به همان اندازه کاذب بود که تئوکراسی، و لیبرالیسم، میدان بازی بود که در آن، تنها سوارهها به ترکتازی میپرداختند و در رقابت و غارت آزاد بودند و انسان باز قربانی بی دفاع قدرتهای مهار گسیختهای که علم و تکنیک و زندگی را همه بر مدار جنون آور منافع مادی و آزمندی متصاعد خویش میگرداندند” (ج ۲۴، ص ۱۳۸).
شریعتی پس از دوران دانشگاه مشهد، یک تحقیق برای وزارت علوم درباره “مکتب تعلیم و تربیت” انجام داد. در آنجا نیز به این نکته اشاره میکند که منافع لیبرالیسم غربی نصیب سرمایه داران میشود:
“چنان که در لیبرالیسم غربی میبینیم که “آزادیهای فردی”، غالباً در انحصار افرادی است که توانایی دارند، چه، همیشه افرادی سود میبرند که دارای سرمایهاند. زیرا، وقتی میدانی، بی هیچ قید و شرطی، برای تاختن آزاد باشد، کسانی همیشه پیشاند که سواره اند، و پیاده همیشه عقب است و در این مسابقه آزاد، پامال” (ج ۲۸، ص ۵۱۳).
شریعتی در دی- بهمن ۵۵ در انتقاد از روشنفکرانی که از آمریکا به وطن بازگشته اند، مینویسد:
“هرگاه روشنفکر انسان دوست و آزادیخواهی را میدیدم که از آمریکا میآید و آن همه شیفتگی برای آزادی فردی و لیبرالیسم و حقوق بشر نشان میدهد، با خود میاندیشیدم که چرا چنین روح لطیف و انسان خواهی، از نفرت نسبت به سرمایه داری و آن همه تبعیض و فریب و ددمنشی و پستی که در آن نهفته و همه ارزشهای انسانی را به لجن میکشد و حرص “تکاثر” همه را بیمار کرده و فضا را بر تجلی خدا، صلح و دوست داشتن و شکوفایی ابعاد معنوی روح و به تعبیر علی “به در ریختن دفائن عقول” تنگ میکند، خالی است…لیبرالیسم پوششی جذاب تا در پشت آن عدالت را خفه کنند” (ج ۱، صص ۷۵- ۷۴).
او میخواست که روشنفکران از سرمایه داری نفرت داشته باشند، برای این که همه ارزشهای انسانی را به لجن کشیده است.
در اواخر سال ۱۳۵۵ به صراحت میگوید که “بورژوازی یک طبقه کثیف متعفن پول پرست پست” است. مینویسد:
“من جامعه شناسم و تحت عنوان جامعه شناسی بحث میکنم، مثلاً: روح بورژوازی چیست؟ زندگی بورژوازی چیست؟ دنیای بورژوازی چیست؟ فرهنگ بورژوازی چیست؟ بینش و گرایش بورژوازی چیست؟ طبقه از کی به وجود آمده و چه ارزشهایی دارد و…؟ یعنی باید همهی حرفهای سوسیالیستهای اخلاقی وانقلابیون ضد بورژوازی و همه گرایشهای ضد بورژوازی را در طول ۲۰۰- ۳۰۰ سال اخیر، و نیز بورژوازی را به صورت یک طبقهی کثیف متعفن پول پرست و…مطرح کنم، سپس مبارزه با این بورژوازی را به صورت یک تکیه گاه انقلابی خودآگاهانهی انسانی، که علامت عالیترین رشد است، درآورم تا آن گاه بتوانم فاتحهی ارزشهای بورژوازی را در مغز او که به عنوان متجدد و متمدن صحبت میکرد، بخوانم، به طوری که بعداً یک جبهه ضد بورژوازی و یک جبهه گیری فکری در نسل جوان ایجاد گردد. به این ترتیب حرف مرا گوش میدهند، و این حرف روی خیلیها هم تأثیر میگذارد و جا میافتد، چرا که به عنوان یک دعوت نو خیلی بالاتر از انقلاب کبیر فرانسه و دموکراسی و لیبرالیسم آمریکا و اروپاست…این طبقه اتفاقاً طبقهای مترقی است، چرا که نه اشرافیت خان را دارد، نه ذلت دهقان را، آزادتر و روشن تر از اوست، ولی به خاطر این که بعداً به بورژوازی و سرمایه داری قرون نوزدهم و بیستم و به استثمارگر و [مالک] ماشین و…تبدیل میشود، به عنوان یک اصطلاح خارجی و یک معنی التزامی میگوئیم که بورژوا آدم بد و پستی است” (ج ۱۰، صص ۲۶- ۲۴).
شریعتی در نوشته دیگری از روح سودجویی فردی و افزون طلبی مادی و جنون پول پرستی بورژوازی سخن گفته و تأکید میکند که دشمن سرمایه داری است، از انسان بورژوازی نفرت دارد و از نابودی و نابود کردن این طبقه دفاع میکند. مینویسد:
“در چشم ما، بورژوازی پلید است، نه تنها نابود میشود، که باید نابودش کرد…سوسیالیسم…انسان را…از بندگی اقتصادی در نظام سرمایه داری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی، آزاد میکند و روح پست سودجویی فردی و افزون طلبی مادی را که جنون پول پرستی و قدرت ستانی و هیستری رقابت و فریبکاری و بهره کشی و سکه اندوزی و خودپرستی و اشرافیت طبقاتی زاده آن است، ریشه کن میسازد و جامعه را و زندگی را جولانگاه آزاد و باز و یاری دهندهای برای تجلی روح حق پرستی و تعالی وجودی و تکامل اجتماعی و رشد نوعی میکند…با سرمایه داری دشمنیم و از انسان بورژوازی نفرت داریم و بزرگترین امیدی که به سوسیالیسم داریم این است که در آن، انسان، ایمان و اندیشه و ارزشهای اخلاقی انسان، دیگر روبنا نیست، کالای ساخته و پرداخته زیربنای اقتصادی نیست، خود علت خویش است، شکل تولید به او شکل نمیدهد” (ج ۱۰، صص۱۰۴- ۱۰۲).
به پیش بینی پیامبر گونه شریعتی درباره نابودی بورژوازی و سرمایه داری کاری نداریم. به اقدام انقلابی و اراده گرایانه او برای نابود کردن بورژوازی و سرمایه داری هم کاری نداریم. اما آیا تقلیل بورژوازی و سرمایه داری و لیبرالیسم به سودپرستی شخصی قابل دفاع است؟
آمارتیاسن- اقتصاد دان برنده نوبل اقتصاد- در کتاب اخلاق و اقتصاد نشان داده که مدعای سود شخصی/نفع شخصی/خودپرستی؛ محصول بدخوانی آدام اسمیت است که “مایلند او را “مرشد نفع شخصی قلمداد کنند” (آمارتیاسن، اخلاق و اقتصاد، ترجمهی حسن فشارکی، شیرازه، ص ۲۷). اینان به قطعهی مشهور قصاب و آبجوفروش استناد میکنند، ولی هدف اسمیت تبیین این مسئله بود که “داد و ستدهای معمولی در بازار چرا و چگونه رخ میدهند، و چرا و چگونه تقسیم کار عملی میشود…اما این واقعیت که اسمیت به رواج معاملات دو طرفه سودمند توجه کرد، به هیچ وجه مبین آن نیست که او صرف خودپرستی…را برای رسیدن به یک جامعهی خوب کافی میدانست” (اخلاق و اقتصاد، ص ۲۶).
تمام کوشش آمارتیاسن معطوف به این است که نشان دهد سرمایه داری را نمیتوان به “رفتارهای آزمندانه” فروکاست، سرمایه داری بدون اخلاق، کار نمیکند. به نظر او، نظام موفق بازار بر بنیاد مستحکم نهادها و رفتارهای اخلاقی (از جمله اطمینان متقابل، اعتماد به اخلاقیات طرفین، امانت، درست کرداری در داد و ستد، خودداری از تسلیم به وسوسهی فساد) استوار است:
“این که چیزهای دیگری جز نبود حرص و آز، در ایجاد و توسعهی سرمایه داری لازم است، از آغاز برای مدافعان اولیه کاپیتالیسم به روشنی معلوم و شناخته شده بود. لیبرالهای منچستر فقط برای پیروی آز و عشق به خویش نمیجنگیدند. برداشت آنها از بشریت متشکل از دامنهی وسیعی از ارزشها بود” (آمارتیاسن، توسعه یعنی آزادی، ترجمهی محمد سعید نوری نائینی، نشر نی، ص ۴۰۲).
آمارتیاسن به تبیین نظام سرمایه داری و بازار پرداخته و میگوید این نظام موفق را نمیتوان به منفعت جویی شخصی تقلیل داد. بدون اخلاق این نظام نمیتوانست و نمیتواند به بقای خود ادامه دهد:
“این که سرمایه داری را به صورت نظامی ببینیم که هدفش تنها به حداکثر رساندن سود خالص از طریق مالکیت انفرادی سرمایه است موجب میشود که بسیاری از عواملی که این نظام را در افزایش تولید و در ایجاد درآمد این چنین موفق ساخته در نظر نگیریم” (توسعه یعنی آزادی، ص ۴۰۵).”باید نظام اخلاقی موجود در سرمایه داری را خیلی بیش از تقدیس آز و ستایش حرص مال اندوزی بدانیم” (توسعه یعنی آزادی، ص ۴۰۶).
پل استار نیز در این روایت با سن همراه است. به گفته استار؛ آدام اسمیت عدالت را به عنوان “ستون اصلی نگاهدارنده کل بنا” توصیف میکرد. او به سخنان اسمیت استناد میکند که از “آثار بد سودهای کلان” سخن میگفت و از این که “هیچ جامعهای که بخش بزرگ تر اعضای آن فقیر و بینوا باشند نمیتواند شکوفا و خوشبخت باشد”. اسمیت میگفت:”وقتی مقررات به سود کارگران باشد همیشه عادلانه و منصفانه است”. استار به این سخن اسمیت درباره کارکرد دولت استناد کرده و میگوید کاملا رواست که اشتباه کرده و آن را سخن کارل مارکس به حساب آوریم :
“از آن جا که دولت مدنی برای امنیت مالکیت تأسیس شده است، در واقع برای دفاع از ثروتمندان در برابر فقرا، یا برای دفاع از کسانی که مالک چیزی هستند در برابر کسانی که هیچ چیز ندارند”.
اسمیت میگفت:”هر قانون یا مقررات تازه ای” که از سوی سوداگران پیشنهاد شود، “باید با کمال بدگمانی مورد توجه قرار گیرد”، زیرا “از مردمانی متعلق به نظامی بر میآید که منافع آن هرگز با منافع عمومی یکسان نیست، و معمولاً علاقهای به فریبکاری و حتی ستمگری عامه دارد، و از این رو، در فرصتهای بسیار، عامه را هم فریب داده و هم به آن ستم کرده است” (پل استار، قدرت آزادی، نیروی راستین لیبرالیسم، ترجمهی فریدون مجلسی، نشر ثالث، صص ۱۱۴- ۱۱۱).
اومانیسم ریشه لیبرالیسم بی هدف
مفصلترین جایی که شریعتی دربارهی لیبرالیسم سخن گفته، مقالهی بلند “انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین” است. این مقالهای بسیار جنجالی است. برای این که توسط ساواک و به دستور شاه در روزنامه کیهان انتشار یافت. مدعای رژیم این بود که شریعتی این مقاله را در زندان علیه مارکسیستها نوشته است. اما پیروان شریعتی مدعیاند که این مقاله درسهای شفاهی شریعتی در دانشگاه مشهد بوده که بعداً صورت مکتوب یافته و تعداد محدودی از آن در همان زمان تکثیر شده بود. مطابق روایت پیروان شریعتی متعلق به قبل از سال ۱۳۳۷ است، اما مطابق روایت ساواک، متعلق به دوران زندان- پس از ۱۳۵۱- است. آرای شریعتی در این مقاله به قرار زیر است:
“لیبرالیسم غربی خود را وارث اصلی فلسفه و فرهنگ اومانیستی تاریخ میشمارد و آن را یک جریان پیوسته فرهنگی میداند که از یونان قدیم آغاز شده است و در اروپای کنونی به کمال نسبی خود رسیده است” (ج ۲۴، ص ۵۴).
اومانیسم نزد شریعتی لزوماً مقبول نیست. برای این که اولاً: به ماتریالیسم منتهی شد. ثانیاً: در مارکسیسم و لیبرالیسم به سرنوشت واحدی منتهی شد:
“اومانیسم در بینش غربی- از یونان قدیم تا اروپای کنونی- به ماتریالیسم کشید و در لیبرالیسم اصحاب دایرة المعارف، در فرهنگ بورژوازی غربی و در مارکسیسم سرنوشتی مشابه یافت” (ج ۲۴، ص ۵۷).
شریعتی اذعان میکند که لیبرالیسم و کمونیسم دو راه و جامعه متفاوت را تعقیب میکنند، اما مدعی است که نگاه هر دو به انسان اومانیستی است:
“هم جامعهی بورژوازی لیبرال و هم جامعهی سازمان یافتهی کمونیستی، در نهایت به یک نوع تلقی از انسان، زندگی انسان و جامعهی انسانی منتهی میشوند…به هر حال، هم لیبرالیسم بورژوازی غرب و هم مارکسیسم، هر دو از اومانیسم دم میزنند. او مدعی است که از طریق آزاد گذاشتن افراد و افکار در تحقیق علمی و برخورد فکری و تولید اقتصادی، به شکوفایی استعدادهای انسانی میرسد، و این مدعی است که از طریق نفی این آزادی ها، و انحصار آن در یک رهبری دیکتاتوری یی که جامعه را به شکل یک سازمان واحد، براساس یک ایدئولوژی واحد اداره میکند و انسانها را یکنواخت شکل میدهد، اما، فلسفهی زندگی و تلقی از انسان همان است که در فلسفهی بورژوازی لیبرال نهفته است:”تعمیم زندگی طبقهی بورژوا به تمام اندام جامعه”!…همچنان که لیبرالیسم بورژوازی غرب، خود را وارث فرهنگ اومانیستی تاریخ میشمارد، و مارکسیسم نیز خود را به صورت راهی برای تحقق اومانیسم (انسان تمام) معرفی میکند” (ج ۲۴، صص ۵۹- ۵۸).
اگر لیبرالیسم منفور و مطرود است، ریشه آن- یعنی اومانیسم- دارای چه حکمی است؟ او میگفت که “اومانیسم نقاب فریبنده امپریالیسم است“. شریعتی میگوید:
“اومانیسم جدید- که لیبرالیسم بورژوازی غرب خود را نظامی مبتنی بر آن میشمارد” (ج ۲۴، ص ۶۱).
شریعتی مدعی است که جوامع کمونیستی به میزانی که توسعه مییابند، از جهات گوناگون “شباهت قریبی” به جوامع لیبرالی مییابند:
“به روشنی میبینیم که جامعههای کمونیستی، به میزانی که به مرحلهی نسبتاً پیشرفتهای از رشد اقتصادی نایل میشوند، از نظر رفتار اجتماعی، روانشناسی جمعی، جهان بینی اندیویدآلیستی، و فلسفهی زندگی و خلق و خوی انسانی شباهت قریبی با انسان بورژوازی غرب مییابند و آن چه امروز به نام فورالیسم، آمبورژوازمان و حتی لیبرالیسم در جامعههای کمونیستی مطرح است، جز گرایش به سوی انسان غربی امروز نیست و توجه شدید به مد، لوکس پرستی و تجمل که نه تنها در زندگیهای فردی، بلکه در سیستم تولید دولتی نیز شیوع یافته است، ناشی از این اصل است که جامعه کمونیستی و جامعه کاپیتالیستی عملاً، در آخر امر، یک نوع انسان را به بازار تاریخ بشری عرضه میکنند. دموکراسی و لیبرالیسم غربی- علی رغم تقدسی که در مفهوم ذهنی این دو وجود دارد، عملاً، جز مجال آزاد برای تجلی هرچه بیشتر چنین روحی و میدان تاخت و تاز هر چه خشن تر و سریع تر قدرتهای سودجویی که به مسخ انسان برای تبدیلش به یک حیوان مصرف کنندهی اقتصادی همت گماشته اند، نیست” (ج ۲۴، صص ۷۴- ۷۳).
این نوشتار با بقیه گفتارهای شریعتی تعارض دارد. برای این که رویکرد شریعتی به سوسیالیسم در مجموع مثبت بوده است. اما در این نوشته، مارکسیسم را با لیبرالیسم بد و منفور، محصول یک ریشه واحد قلمداد کرده که انسان واحدی نیز خلق میکنند.
به گفته شریعتی، روشنفکران شرقی، غرب را فقط مترادف با سرمایه داری، صنعت، مسیحیت، استعمار، لیبرالیسم و بورژوازی به شمار میآورند:
“برای روشنفکر شرقی، وقتی سخن از غرب گفته میشود، از این کلمه، فقط سرمایه داری، صنعت، مسیحیت، استعمار و لیبرالیسم و بورژوازی را به یاد میآورد” (ج ۲۴، ص ۹۴).
سرمایه داری مبتنی بر لیبرالیسم و دموکراسی، فلسفه و علم را هم با بورژوازی سازگار کرده است:
“کاپیتالیسم که ایدئولوژی خود را به صورت لیبرالیسم و دموکراسی مبتنی بر ماتریالیسم قرن هجدهم (اصحاب دایرة المعارف) تبلیغ کرد، از آزادی و اصالت انسان و فلسفه و علم، فرهنگی سازگار با بورژوازی جدید ساخت” (ج ۲۴، صص ۹۵- ۹۴).
اما این جریان، جریان مخالف خود را هم زاده است. آنان که به خودآگاهی انسانی رسیده اند، در برابر لیبرالیسم بی هدف و فریب دموکراسی ایستاده اند، چون انسان را مسخ و از خودبیگانه میکنند:
“ارواح نیرومندی که به خودآگاهی انسانی رسیدهاند سر برداشتهاند و از میانهی هیاهوی گوش خراش ماشینیسم سرمایه داری، فاجعهی انسان مسخ شدهای را فریاد میزنند که در یک لیبرالیسم بی هدف و در پس یک پوشش دروغین و فریبندهی دموکراسی، یک بعدی میشود، مسخ میشود، کاسته میشود و از خودبیگانه میشود و بالاخره، دارد ماهیت انسانی خود را از دست میدهد” (ج ۲۴، صص ۱۴۰- ۱۳۹).
تردید همگانی درباره دموکراسی، لیبرالیسم و حقوق بشر
پس از این مقاله، مهمترین جایی که شریعتی نقدهای خود را دربارهی لیبرالیسم و لیبرال دموکراسیهای غربی بیان کرده، سخنرانیهای ۱۱ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ فروردین ۱۳۴۸ تحت عنوان “امت و امامت” است. او در متن مکتوب اصلاح شده بعدی از رهبری انقلابی در برابر لیبرال دموکراسیهای موجود دفاع میکند. با توجه به سیطره ایدئولوژیهای جهان سومی در آن زمان، و نهضتهای ضد استعماری، شریعتی مینویسد:
“امروز در برابر ارزش کلی حکومت دموکراسی و لیبرالیسم و آزادی فرد فرد، اصالت حقوق فرد فرد به تردید افتاده اند” (ج ۲۶، ص ۴۱۸).
این انکار معطوف به لیبرال دموکراسیهای موجود نیست، بلکه معطوف به اصل دموکراسی و لیبرالیسم و حقوق بشر است. شریعتی میگفت که سالهای زیادی است که برخلاف روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان، به شدت دموکراسی را محکوم کرده است. مینویسد:
“محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیک- که سالهاست از آن دم میزنم و علی رغم روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان، رسماً عنوان کرده ام” (ج ۲۶، ص ۳۴۷).
اما شریعتی برای مدلل کردن مدعای خود، به نقد لیبرال دموکراسیهای محقق میپردازد. یکی از شواهد او وجود کابارههای سکسی در فرانسه است که لیبرالها حتی مخالف اجباری کردن پوشش آلت تناسلی زنها هستند. مینویسد:
“مگر نه هر انسانی میتواند هر جور که خواست در حکومت لیبرالیسم و نظام دموکراسی و آزادی فردی برقصد؟ انحطاطی که در کشورهای لیبرالیسم و دموکراسی غربی پیش میآید نشانه ضعف این نظام در هدایت جامعه است” (ج ۲۶، ص ۴۱۹).
بدین ترتیب از انحطاط اخلاقی جوامع غربی (عریانی زنان)، ضعف لیبرال دموکراسی در هدایت اخلاقی جامعه را استنتاج میکند. روشن است که شریعتی به شدت مخالف تفکیک لیبرالی حق از خیر بود و برای نظام سیاسی وظایف هدایتی- به سوی سعادت و خیر- قائل بود.
او به فسادهای لیبرال دموکراسی فرانسه (متلک گویی، فحاشی خیابانی، روابط جنسی در خیابانها و کاباره ها، و…) و جنایات (قتل، چاقوکشی، کتک کاری، دزدی و تجاوز جنسی و…) آن میپردازد.
می گوید که سود لیبرال دموکراسیهای غربی نصیب عدهای بسیار اندک میشود. در دموکراسیهای لیبرال غربی از طریق سلطه بر “مغزها و دلها”، “رأی سازی” میشود: “از اینجا لیبرالیسم و دموکراسی واقعی و عملی آنها آغاز میشود” (ج ۲۶، ص ۴۲۲). آنها از طریق رسانه ها، رقاصه ها، هنرپیشه ها، عکسهای سکسی، و از همه مهمتر پول (“میلیونها دلار و لیره”، امروزه میلیاردها)، “رأی سازی” میکنند. نه آن که مردم بر اساس تحقیق و “طرز تفکر فلسفی و جامعه شناسی خاصی” رأی بدهند. این حکم فقط لیبرال دموکراسی فرانسه را در بر نمیگیرد، به گمان او لیبرال دموکراسی آمریکا معیوب تر است. برای این که رئیس جمهور آن کشور مجبور است با :
“جهودهای خر پول نیویورک که سرنوشت سیاسی ملت آمریکا را به کمک گانگسترهای مافیا میسازند لاس بزند و برای آرایی که با “پول و جنسیت و هفت تیر” تهیه میشود، شرف خویش را گرو بگذارد، اگر نه انتخاب نمیشود” (ج ۲۶، ص ۴۲۳).
شواهد بسیاری به سود مدعای شریعتی در ارتباط با رابطه وثیق کاندیداهای ریاست جمهوری و کنگره آمریکا با لابی اسرائیل و دولت اسرائیل میتوان پیدا کرد. به عنوان نمونه:
بیل کلینتون در ۲۲ جولای ۲۰۰۲ چنین گفت :”اسرائیلیها میدانند که اگر ارتش عراق یا ایران از رودخانه اردن گذشت [تا به اسرائیل حمله کند]، من شخصا یک تفنگ برداشته، در سنگر قرار میگیرم و میجنگم تا بمیرم.” (به این لینک هم بنگرید. کلینتون این همین مواضع را در جولای ۲۰۰۶ در یک سخنرانی در کانادا دوباره تکرار کرد).
هیلاری کلینتون در مبارزات مقدماتی ریاست جمهوری آمریکا، در ۲۲ آوریل ۲۰۰۸- در مصاحبه با تلویزیون ABC- درباره ایران گفت:
“اگر قرار بود ایران به اسرائیل حمله کند، پاسخ ما چه باید باشد؟ من میخواهم ایرانیان بدانند که اگر من رئیس جمهور آمریکا باشم، ما به ایران حمله خواهیم کرد، و هیچ جای امنی برای آنها وجود نخواهد داشت. اگر در ۱۰ سال آینده آنها حمله هستهای به اسرائیل را در نظر بگیرند، ما آنها را نابود خواهیم کرد”.
درست در زمانی که بیشترین امکان حمله نظامی اسرائیل به ایران وجود داشت، کابینه باراک اوباما به بحث در این رابطه پرداخت. هیلاری کلینتون در آن جلسه می گوید:”ما میتوانیم چراغ سبز به اسرائیل بدهیم برای حمله به ایران، که مسئله را برای ما حل خواهد کرد”.
جیمی کارتر گفته است که باراک اوباما تنها رئیس جمهوری است که تاکنون برای مشاره به او زنگ نزده است. خبرنگار دلیل این رویکرد را از کارتر جویا میشود. کارتر در پاسخ می گوید :
“پاسخ دادن به این سوال با صراحت و صداقت مشکل است. ولی تصور میکنم که دلیل این کار این است که مرکز کارتر مواضع بسیار محکمی در باره مسئله اسرائیل و فلسطینیان دارد و خواهان رفتار درست و برابر با اسرائیلیها و فلسطینیها است.”
اما پرسش این است: هر اندازه هم که دولت آمریکا تحت تأثیر لابی اسرائیل و دولت اسرائیل باشد، آیا مقتضای لیبرال دموکراسی این است که تنها راه انتخاب رئیس جمهور آمریکا لاس زدن با لابی اسرائیل و فروختن شرف خود به آنان است؟ آیا لیبرال دموکراسی این نوع رابطه خاص را تجویز کرده است؟ سوسیالیستهای اروپایی چه نوع روابطی با لابی اسرائیل و دولت اسرائیل دارند؟
یکی دیگر از نقدهای شریعتی این است که لیبرال دموکراسیهای موجود غربی به شایسته سالاری منتهی نمیشود. مینویسد:
“وضع سیاسی امروز اروپا و آمریکا را اگر نگاه کنیم، اهانت بزرگی است اگر بگوییم کسانی که با “رأی اکثریت” مردم اروپا انتخاب شدهاند برجستهترین و شایستهترین انسانهای امروز این جامعههای نمونه قرن حاضر در تمدن و فرهنگ بشریاند. این هم اهانت بزرگی به مردم اروپا و هم اهانت بزرگی به جامعه بشری است” (ج ۲۶، ص ۴۲۳).
شریعتی این انتقاد را تا آخر عمر تعقیب کرد. چند ماه قبل از درگذشت در پایان سال ۱۳۵۵ نوشت:
“انگار منحنی رشد جامعه و انسان در عکس جهت هم حرکت میکنند، از جورج واشنگتن تا فورد…جای تأمل بسیار است که در پیشرفتهترین جامعهی بشری- آمریکا- برجستهترین شخصیتهایی که با قضاوت آزاد میلیونها انسان متمدن انتخاب شدهاند فورد است و جیمی کارتر” (ج ۲۴، ص ۲۱۸).
رهبران دموکراسیهای غربی در واقع نگهبانان سرمایه داری و معتقدان به لیبرالیسم اقتصادی اند، نه انسانهای شایسته رهبری:
“پرولتاریای مسئول انقلاب و انفجار قهری، در آمریکا به جیمی کارتر رأی میدهد و در اروپا به کالاهان و اشمیت، یعنی هوشیارترین نگهبانان سرمایه داری و وفادارترین معتقدان به لیبرالیسم اقتصادی” (ج ۲۴، ص ۲۴۲).
سخنان شریعتی- و روشنفکران دهه ۱۳۵۰- درباره جیمی کارتر نادرست بود. کارتر یکی از جدیترین مدافعان حقوق بشر است که همیشه از حقوق فلسطینیان دفاع کرده، انتخابات اخیر حکومت کودتایی مصر را رد کرد و در جلسه برندگان صلح نوبل خطاب به دولت آمریکا گفت که ۶۰ سال جنگ و حمله نظامی به دیگر کشورها کافی است، به آن پایان دهید. کارتر گفت که از ترس شنودها و کنترلهای بی امان دولت آمریکا، به جای تلفن و ایمیل، از طریق نامه با رهبران جهان گفت و گو میکند (رجوع شود به مقاله “نظام سراسربین اوبامایی“). اگر برای شریعتی استعمار و اشغالگری دارای اهمیت بود، کارتر مخالف هر دوی آنها بود و هست.
سخن شریعتی این است که لیبرالیسم مکتبی انسانی نیست، بلکه پدیدهای اقتصادی است. لیبرالیسم:
“بورژوازی پلید بود که در لوای آن به استثمار کارگر اروپایی و استعمار انسان آسیایی و آفریقایی و امریکای جنوبی پرداخت؛ ما شرقیهای ساده لوح از این لیبرالیسم، فقط متجدد شدیم، و بورژواهای غربی کاپیتالیست شدند” (ج ۲۶، ص ۴۲۴).
به گفتهی او درست در زمانی که شعارهای لیبرالیسم و دموکراسی و حقوق بشر همه اروپا را فراگرفته بود، “حکومت دموکرات و لیبرال فرانسه” طی اطلاعیهای از مردم دعوت کرد که به تماشای بمباران پایتخت الجزایر و قتل عام مردم توسط بمب افکنهای فرانسه بنشینند (ج ۲۶، صص ۴۲۵- ۴۲۴). “همین حکومت دموکراسی لیبرال وارث فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه در یک روز ۴۵ هزار نفر را در ماداگاسکار قتل عام میکند”. تمامی این جنایات “به دست دموکراسی و لیبرالیسم غربی انجام شده است”. “دموکراسی بورژوازی و لیبرالیسم تجار اروپایی” آسیا و افریقا و آمریکای لاتین را غارت و قربانی کرد. استعمار غربی “جامه دموکراسی بر تن کرده بود و نقاب لیبرالیسم را بر چهره زده بود”. به همین دلیل و دلایل بسیار دیگر، باید رهبری متعهد ایدئولوژیک انقلابی را “به جای لیبرالیسم و دموکراسی آزاد غربی” نشاند (ج ۲۶، ص ۴۳۳).
وقتی دولت لیبرال فرانسه از فرانسویان دعوت کرد تا به تماشای بمباران الجزایر بنشنند، مدعیان آزادیخواهی فرانسوی نیز به تماشای آن جنایات نشستند. میگوید:
“عدهای از آزادیخواهان و انسان دوستان و حتی آنها که برای دموکراسی، اومانیسم، لیبرالیسم و حقوق بشری عربده میکشیدند، به تماشا هم رفتند. این نشان میدهد که وجدان اروپایی در اوج انسان خواهی و نهضت ضد استثمار و استبداد اشرافیت و اختناق به صورتی پرورش یافته بود که از هولناکترین و فیجعترین جنایاتی که بیرون از اروپا به دست اروپایی و حکومت اروپایی میگذشت جریحه دار نمیشد” (ج ۱۲، ص ۱۷۵).
نفرت عمومی روشنفکران از آزادیهای غربی
شریعتی به روشنفکران ایرانی میتازد که بی سوادند و فقط یک مدرک لیسانس از غرب گرفتهاند که نان آور است. در فروردین ۱۳۵۶ مینویسد:
“همهی روشنفکران ما میروند و کمونیست میشوند، سوسیالیست میشوند، اگزیستانسیالیست میشوند، ماتریالیست میشوند، نیهلیست میشوند، یا چیزی نمیشوند، همچنان مومن یا کافر، زاهد یا فاسق میمانند و مثل حاجیها فقط با یک تیتر تو خالی و یک چمدان تو پر بر میگردند و پروانه کسبی همراه دارند و از یک کنار، همه، یک “لیسانس غذایی” برای خود و خانواده سوغات میآورند، اینها هیچ کدام نه کار تازهای است نه دوای دردی” (ج ۱، ص ۱۰۶).
از سوی دیگر، از نفرت عمومی روشنفکران از آزادیهای غربی سخن میگوید. کدام روشنفکران؟ ایرانی؟ شرقی؟ غربی؟ در یازدهم محرم ۱۳۵۵ میگوید:
“شور و شوق آزادی که در قرن هفدهم، هجدهم که بورژواها مطرح کردند- ولی جزو فطرت انسان بود- انسان را- به عنوان این که بعد از قرن ها، عقل و زندگی و اقتصادش از دست دیکتاتورها و ارباب و فئودالها و ملاها نجات پیدا کرده است- شیفته لیبرالیسم و آزادی قرن هجدهم و نوزدهم کرد، حتی انقلاب کبیر فرانسه به عنوان بزرگترین تجلی این نیاز و این حرکت جدید بود. میبینیم آزادی برای قتل احساس عرفانی انسان استخدام شد. این آزادی که عرفان را راند به جایش چه آورد؟ سرمایه داری را! و در نتیجه انسان در آرزوی آزادی گرفتار سرمایه داری شد. معلوم است که وقاحت سرمایه داری به قدری اوج گرفت که آزادیش دیگر هیچ شورانگیزی ای ندارد و حتی روشنفکران از آزادی ای که الان در غرب وجود دارد نفرت دارند. یک نفرت عمومی. زیرا جایی که پول هست، هم دین دروغ است و هم آزادی” (ج ۲، صص ۵۴-۶۳).
ادعایهای شریعتی بلادلیل است. او مدعی است که روشنفکران به طور عمومی از آزادیهای موجود غربی نفرت دارند. با کدام شواهد و قرائن این مدعا تأیید میشود؟ میگوید، هرجا پول هست، دین و آزادی دروغ است. دلیل این مدعا چیست؟ میگوید آزادی در غرب به عنوان قاتل عرفان عمل کرد؟ آیا این مدعا درست است؟ آیا اینک انواع و اقسام عرفان و معنویت در غرب وجود ندارد؟ فرض کنیم عرفان و معنویت در غرب نابود شده باشند. چرا قاتل آن آزادی است، نه عوامل دیگر؟ آیا معنای این سخن این نیست که عرفان و معنویت در شرایطی که آزادی وجود ندارد میتوانند به حیات خود ادامه میدهند؟
به مدعای دیگر شریعتی درباره لیبرالیسم و دموکراسی- در سال ۵۴ یا ۵۵ – نگاه کنید:
“آن جا از بورژوازی به کاپیتالیسم رسیدهاند و کاپیتالیسم به آخرین مرحله اش امپریالیسم و استعمار رسیده است و از مرحلهی صدور کالا به صدور کارخانه و حتی سرمایه رسیدهاند…آن جا دموکراسی و لیبرالیسم، بر اثر عدم سازگاری فطری آن دو با سرمایه داری، به انواع فاشیسم منجر شده و آزادی برایشان معنی آزادی تجارت و آزادی سرمایه گذاری بی قید و شرط و آزادی مقررات و قید و بندهی گمرکی دارد” (ج ۴، صص ۶۳-۶۲).
به این مدعای شریعتی بنگرید: دموکراسی و لیبرالیسم با سرمایه داری تعارض فطری دارند. آیا این مدعا صادق است؟ آیا این برساختههای تاریخی و اجتماعی دارای فطرت هستند؟ آیا این مدعا با مواضع دیگر شریعتی سازگار است که آنها را یکی فرض میکند؟
شریعتی دموکراسی و لیبرالیسم را ایدئولوژیهای “فریبنده و انحرافی” قلمداد میکند و مدعی است که جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی با “حیله های” خود شور انقلابی را از اروپا گرفتند:
“همان طور که اشپینگلر به درستی احساس کرده است اروپا نسبت به نیمهی قرن نوزدهم رو به محافظه کاری پیش میرود و آگاهی طبقاتی و شور انقلابی به حیلههای روحی سرمایه داران و جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی وابسته بدانها از قبیل دموکراسی و لیبرالیسم و سندیکالیسم و ایدئولوژیهای فریبنده و انحرافی و ایجاد قدرت کاذب خرید در میان مردم و توسعهی زندگی مصرفی و تجملی در طبقهی کارگر و رشوههای نوازشگرانهای از قبیل تأسیس کلوپهای تفریحی و پلاژ و امکان رفتن به تئاتر و سینماهای اشرافی و آزادیهای جنسی و ایجاد ذوقها و میلهای هنری و زیبایی شناسیهای بورژوازی و بالاخره اعطای تأمینهای اجتماعی، بیمههای مختلف و اطمینانهای حقوقی و شغلی و غیره از بین میرود” (ج ۴، ص ۷۶).
یکی از نقدهای او این بود که سرمایه داری برای فروش کاهای خود استادهای دانشگاهها را به استخدام خود در آورده است:
“استاد سابق دانشگاه و کارمند لاحق سرمایه، برای گوشتهای نو سرمایه داری غربی توضیح داد که محل استعمال جامعه شناسی در نظام لیبرالیسم و دموکراسی و علم پرستی و اومانیسم و اصالت پیشرفت و تمدن و قرن روشنایی و آزادی و حقوق فردی انسانی و رآلیسم و غیره، که همه بچهها و چادر چاقچورهای این بورژوازی فاحشه اند، چیست و کجا است” (ج ۴، ص ۱۱۹).
در عین حال به روشنفکران میتازد که درک عمیقی از ایدئولوژیهای مدرن نداشته و فقط از طریق نشریات سطحی چیزی به گوششان خورده است:
“اینها[روشنفکران] نمیدانند که مسایلی از قبیل چپ گرایی، سوسیالیسم، لیبرالیسم، لائیک بودن، راسیونالیسم، رآلیست بودن و در این اواخر اعتقاد به اریژینالیسم فرهنگی و مبارزه با غرب زدگی و بازگشت به تاریخ و فرهنگ و شخصیت اصلی و اصیل ملی و معنوی خویش و آزادی از قید تقلیدهای کور مهوع از فرنگ، مسایلی نیست که، به سادگی پیچیدن گیسو و بالا کشیدن تنبان و پاچهی گشاد و خط ابرو و عوض کردن سیستم اتومبیل و مبلمان و دکوراسیون خانه و عینک و هیپورنی و توالت استیل ژاپونی، به شود با ترجمهی بوردا و مشورت نیم ساعته با مشاور مخصوص زیبایی مارگارت استور و احیاناً دیدن یک فیلم فانتزی، تغییرش داد” (ج ۴، صص ۲۱۱- ۲۱۰).
با سلام.
به نظر من فرق هست بین لیبرالیسم و دموکراسی . دموکراسی یک ساختار است ولی لیبرالیسم یک خوی است. یعنی دقیقا همانطور که شریعتی گفت یک صفت است! دموکراسی یعنی استبداد نباشد . لیبرالیسم یعنی هیچ بندی بر دستان و پا ها و دهان ها نباشد و هیچ باری بر دوش ها نباشد. لیبرالیسم مثل غریزه جنسی و شهوت غولی است که باید در شیشه بماند ومهار شود مگر نه ….. بد می شود!
حسین / 28 July 2014
“لیبرالیسم بورژوازی و سرمایه داری اساساً براساس وجود حتمی طبقات متضاد حاکم و محکوم و غنی و فقیر و استثمارگر و استثمار شده بنا شده و جز جامعهی طبقاتی را قابل تصور نمیداند” (ج ۲۷، ص ۱۹۸).
احتمالا اززمانی که یک انسان قابلیت پذیرش یک توصیه خوب ! را داشته باشد , گاهی دیگر خیلی گذشته است !
این مقاله هنوز تنها در پی آن است که گزینه حمله نظامی را از روی میزدورکند !
جایگاه چند پرسش شما در میان اندیشه های درست در آن زمان و عدم توجه به گذشت ٤٠ سال از آن و تغییراتی که ممکن است آن مصداقها در جهان خارج پذیرفته باشند , بیشتر به خود آزاری نزدیک شده است !
نویسنده گویا با چند خطی که به زیر و روی اندیشه دیگران انداخته است , بیشتر سعی داشته شور و شعف و کمال رضایت خود را از جایگاهی که پس ازتاسیس جمهوری اسلامی عایدش شده , کمال امتنان را ابراز کند !
آلترناتیو سرمایه داری چیزی جز سرمایه داری میتواند باشد !؟
انقلاب اگر درست باشد هم متاسفانه آلتر ناتیو سرمایداری جز سرمایه داری نتوانسته است باشد !
اما تنها میشد امیدواربود که شفافیت بتواند مهار سرما یه داری باشد که آنهم با توجه به اینکه
رسانه ها ی رسمی تما ما جزو اموال نظام سرمایه داری و شفافتر سرمایه داران هستند و
رسانه های غیر رسمی تنها زمانی که در جهت منافع سرمایه دار مطلبی داشته باشند ,
پای به فضای رسمی رسانه ها میگذارد , … پس یا باید دراین نظام *** به جایگاهی مناسب !
چون خود نویسنده دست یافت یا خاموش ماند و دیگرهیچ !
قوچ پرور / 28 July 2014
نظام سیاسی امروز در ایران دقیقا کپی برابر با اصل همان نظام ایده الی است که شریعتی از ان دم می زد الیگارشی خانوادگی که با ازدواج های سیاسی قاعده خود را گسترش می دهند بدون اینکه مردم هیچ نقشی در نظام سیاسی بازی کنند صرفا رای دهنده هستند شریعتی واقعا یک ایده الیست خیالپرداز بود که تصوری کودکانه و رویایی از واقعیت اجتماع وساختار سیاسی حکومت ها داشت
omid / 29 July 2014
با سلام، می خواهم بپرسم ، آیا نویسنده یعنی آقای اکبر گنجی هستند تا جواب نقدهای بنده رو جوابگو باشند ؟ اگر آری یا امکانش هست که جوابگو باشند ؟
محمد رضا / 30 July 2014
با تشکر.
مقاله ء خوبي هست.
فرگل قرقره چی / 18 July 2018