درآمد

بطورکلی، شناخت پدیده‌ها و مسئله‌ها ممکن است با دو رویکرد انجام شود: از یک سو، می‌توان یک پدیده یا مسئله را، با جداکردن‌اش از دیگر پدیده‌ها یا مسئله‌ها، به‌خود‌ی‌خود و جداگانه نگریست و، از سوی دیگر، می‌توان آن را در بافت خود و در ارتباط‌اش با پدیده‌ها یا مسئله‌های دیگر دید. در بسیاری از پرسمان‌ّهای اجتماعی، و این سخن شاید به‌ویژه در رابطه با جامعه‌ی امروزین ایران صدق کند، جداکردنِ یک مسئله یا پدیده از بافت‌اش، بافتی که آن مسئله یا پدیده جزئی از آن است، به ساده‌گرایی‌ای دامن می‌زند که پی‌آوردش چیزی جز شناخت نادرست و درنتیجه راه‌حل ناکارآمد نخواهد بود.

به‌ّهمین‌سان، رویکردهای موجود در اخلاق زیست‌محیطی را نیز می‌توان به دو دسته‌‌‌ی اصلی تقیسم کرد: «کل‌نگری» در یک سو و «فردنگری» (individualism) یا «جزء‌نگری» (particularism) در سوی دیگر. در حالی که رویکرد جزء‌نگر بر پاره‌ای از طبیعت، مثلاً طبیعت جاندار، متمرکز می‌شود، کل‌نگری بر آن است که هیچ پاره‌ای از طبیعت را نمی‌توان به‌درستی جدا کرد، بطورجداگانه به آن ارزش داد، و مشکلات‌اش را بطورجداگانه درنگریست.

nature-harmony

پرسش از فردنگر یا کل‌نگر بودن را همچنین می‌توان راجع به اخلاق بطورکلی طرح کرد؛ می‌توان پرسید آیا اخلاق با فرد سروکار دارد، یا با جامعه، یا با هردو. روشن است که کنشگرِ اخلاقی به طورمعمول فرد است. با این روی، کل‌ها را نیز می‌توان جوری برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی کرد که اخلاقی باشند. مثلاً یک نهاد اجتماعی یا یک سازمان، که فردهای بسیاری را دربردارد، ممکن است جوری طراحی شده باشد که مستلزم رفتار غیراخلاقی نسبت به مخاطبان و مراجعان آن سازمان یا برخی از افرادِ خودِ آن سازمان باشد. در این وضعیت، اگر رفتار اخلاقی را رفتاری بدانیم که برای انسان‌ها ارزش ذاتی قائل است و آنها را صرفاً وسیله لحاظ نمی‌کند، آنگاه می‌توانیم از اخلاقی بودن یا نبودنِ یک سازمان یا نهاد اجتماعی سخن بگوییم. در این صورت، سازمانی که مستلزم نگاه صرفاً ابزاری به افراد است غیراخلاقی خواهد بود. در این معنا، حتا می‌توان از اخلاقی‌بودنِ یک جامعه سخن گفت و آن را جامعه‌ای دانست که چنان اداره می‌شود که برخی از فردهای آن وسیله‌ی صرف برای برخی دیگر نیستند. در اینجا ست که اخلاق با عدالت پیوند می‌خورد.

تقابل فردنگری و کل‌نگری را می‌توان با نظر به موضوع اخلاق نیز بررسی کرد. آیا موضوع کنش اخلاقی فقط فرد است یا کل‌ها، گروه‌ها، و جامعه‌ها را نیز می‌توان موضوع آن دانست. در اخلاق زیست‌محیطی رویکرد کل‌نگر همه‌ی باشنده‌‌های زنده را با هم‌دیگر در پیوند دانسته و آنها را جملگی در ارتباط با خاستگاه، زیستگاه یا محیطِ بی‌جان‌شان موضوع اخلاق می‌داند. اخلاقِ موسوم به آزادیِ حیوانات یا حقوق حیوانات و زیست‌محوری هردو فردنگر‌ اند، چراکه نگرانی‌های اخلاقیِ این دو دیدگاه صرفاً متوجه فردها است و نه کل‌های بوم‌شناختی مانند انواع زیستی، جامعه‌های زیستی، و زیست‌گاه‌ها؛ این دو دیدگاه کل‌ها و جامعه‌های زیستی در کلیت‌شان را، به تعبیرهای مختلف، حس‌دار، زیست‌مند (organic)، خواست‌مند، یا هدف‌مند نمی‌دانند.

فراگیر‌ترین نظرگاه اخلاقی در اخلاق زیست‌محیطی را رویکرد کل‌نگر دارد، چراکه نه‌تنها همه‌ی باشنده‌های زنده بلکه ماده‌ی بی‌جان و کل‌های نظام‌مندِ طبیعی را در پهنه‌ی مسئولیت مستقیم انسان می‌گنجاند. در همه‌ی دیدگاه‌های دیگر نوعی مرزگذاری و نایکسان‌بینیِ اخلاقی هست. اما دیدگاه کل‌نگر مدعی ست همه‌ی مرزبندی‌ها را برداشته و دوگانگیِ‌ِ وسیله’هدف را یک‌سره نفی می‌کند − هیچ پاره‌ای از طبیعت صرفاً وسیله‌ای برای پاره‌ی دیگرِ طبیعت شمرده نمی‌شود، بلکه هر چیزی در طبیعت، افزون بر اینکه وسیله‌ای برای برآورده‌شدن هدف‌هایی ست، برای خودش هم وجود دارد.

انگاره کل

کل‌نگریِ زیست‌محیطی مکانیک‌گراییِ علمِ مدرن را رد می‌کند و بجای آن مدلی کل‌نگر و عقلانی می‌گذارد. در اندیشه‌ی غربی، همراه با فلسفه‌ی بیکن، دکارت، و نیوتن، شکلی از مکانیک‌گرایی چیرگی می‌یابد که طبیعت را صرفاً یک سازوکار مکانیکی در مقیاس بزرگ می‌شمارد. روشن است که کل‌نگریِ زیست‌محیطی با این دیدگاه ناسازگار است، چراکه کل‌نگریِ زیست‌محیطی بجای اتکاء بر هم‌بستگی یا ارتباطِ متقابلِ فیزیکی یا مکانیکی، نگرش خود را بر هم‌بستگی یا پیوند درونیِ زیستی استوار می‌سازد.

آلبرت‌ شوایتزر
آلبرت‌ شوایتزر

فهم یک دیدگاه کل‌نگر پیش از هر چیز نیازمند فهم مقصود آن از «کل» است. انگاره‌ی «کل» را به معناهای مختلفی می‌توان فهم کرد: از یک سو، می‌توان کل را به معنای مجموعه‌ی جزء‌ها یا به معنای «همه» گرفت و، از سوی دیگر، می‌توان آن را به معنای تمامیتی دانست که چیزی فراتر از مجموعه‌ی جزء‌ها است. آنچه از یک منظر فلسفی دلکش و دلالت‌گر می‌نماید این است که انگاره‌ی «کل» با انگاره‌ی «علیت غایی» در ارتباط است. از نظر تاریخی نیز غلبه‌ی نگرش مکانیکی هم‌زمان بود با حذف علیت غایی. نگرش مکانیکی مدعی بود که صرفاً بر اساس علیت فاعلی می‌توان جهان و باشنده‌ها را تبیین کرد. بر این اساس، از میان علت‌های چهارگانه در فلسفه‌ی سنتی، علت مادی به علت فاعلی واکاسته می‌شد و علت صوری نیز، ضمن واکاسته‌شدن به علت غایی، از بسته‌ی تبیینی خارج می‌شد. یک پنداشت پرپذیرش این بود که بررسی و فهم علیت غاییِ یک پدیده، به‌فرضِ اینکه چنین علتی داشته باشد، از حد تواناییِ انسان فراتر است. بنابراین، در نگرش مکانیکی به عالم، عملاً تنها یک علیت، یعنی علیت فاعلی، باقی می‌ماند که آن هم با رویکرد مکانیکی فهمیده می‌شد. بدین‌سان، نگرش مکانیکی جهان را نه چون یک کل زیست‌مند یا ارگانیک بلکه چونان مجموعه‌ای از جزء‌ها که با هم هم‌پیوستگی و ارتباط فیزیکی دارند تصویر می‌کرد. اما در رویکرد کل‌نگرِ زیستی نه‌تنها علیت غایی مورد توجه قرار می‌گیرد (چراکه اصولاً زیست‌مند یا ارگانیسم بر مبنای نگرشی غایی فهم‌پذیر است) بلکه علیت فاعلی هم صرفاً در معنایی مکانیکی فهمیده نمی‌شود.

در این نوشتار رویکرد کل‌نگر را با نظر به دو اندیشمند کل‌نگر بررسی می‌کنیم. نخست، به‌کوتاهی سرآغازهای کل‌نگری را در دیدگاه لئوپولد بازمی‌یابیم و سپس توسعه‌ی این رویکرد را در اندیشه‌ی کالیکات بازگو می‌کنیم.

کل‌نگری در دیدگاه لئوپولد

آلبرت‌ شوایتزر را معمولاً اندیشمندی می‌دانند که بیشترین تأثیر را بر رویکرد زیست‌محور در اخلاق زیست‌محیطی داشته است. در رابطه‌ با کل‌نگری، آلدو لئوپولد جایگاه شوایتزر را دارد. دیدگاه لئوپولد که به «اخلاق سرزمین» معروف است در مقابل نگرشی مطرح می‌شود که سرزمین را صرفاً یک موضوع یا منبع می‌شمارد. در نظر لئوپولد سرزمین چیزی بیش از خاک است؛ سرزمین سرچشمه‌ی انرژی ست که از طریق چرخه‌ی خاک، گیاهان، و حیوانات در جریان است. زنجیره‌ی غذایی انرژی را از خاک به بیرون هدایت می‌کند، و مرگ و تجزیه انرژی را به خاک بازمی‌گردانند. زین‌سان، جریانِ انرژی در ساختار پیچیده‌ای از روابط میان اشیای زنده وجود دارد. لئوپولد معتقد است در حالی که فرگشت این روابط را کم‌کم و نرم‌نرمک دگرگون می‌سازد، دخالت‌های انسان در طبیعت بسیار شدید و ویران‌گر بوده است. او می‌گوید برای حفظ روابطی که در سرزمین وجود دارد ما باید به‌سوی یک «اخلاق سرزمین» گام برداریم و با این کار عملکرد اخلاقی در قبال جامعه‌ی زیستی را تضمین کنیم. اوج دیدگاه لئوپولد را در این گفته‌ی مشهوراَش می‌توان دید که: «یک رفتار تنها وقتی درست است که در جهت حفظ یک‌پارچگی، پایایی، و زیبایی جامعه‌ی زیستی باشد. و در غیر این صورت نادرست است»[1]

آلدو لئوپولد
آلدو لئوپولد

ارزش‌های اخلاقی و زیبایی‌شناختی در نگرش لئوپولد در هم می‌آمیزد. او با آمیختنِ علم به فلسفه، تاریخ، ادبیات و حتا شعر، به برگفتی از «اخلاق سرزمین» دست می‌یابد: «اینکه سرزمین یک جامعه است نگره‌ای بنیادین در بوم‌شناسی است، اما اینکه باید به سرزمین عشق ورزید و احترام گذاشت را اخلاق می‌افزاید».[2] او انگشت می‌گذارد بر آنچه به دید او علم در رابطه با محیط‌زیست کم دارد: «به نامی کوتاه بر آنچه کم است نیاز دارم: آن را وجدان بوم‌شناختی می‌نامم. بوم‌شناسی دانشِ جامعه‌ّها است، و زین‌رو وجدان بوم‌شناختی اخلاق زندگی در جامعه‌ّها ست.»[3]

کل‌نگری در دیدگاه کالیکات

دیدگاه لئوپولد را جی. بِیرد کالیکات (J. baird Callicott, 1941)، یکی از نام‌دارترین مدافعان کل‌نگری، می‌پروراند. او سخت‌ترین گرفتاریِ اخلاق زیست‌محیطیِ نا’انسان‌محور را ارزش ذاتی برای باشنده‌های طبیعیِ نا’انسانی و برای طبیعت چونان یک کل می‌داند. کالیکات دیدگاه خود را، با نظر به اندیشه‌ی لئوپولد، «کل‌نگریِ مبتنی بر اخلاقِ سرزمین» می‌نامد. در نظر او جامعه‌ی زیستی به‌خودی‌خود دارای ارزش ذاتی است، در حالی که ارزش فردهای عضوِ آن صرفاً ابزاری و وابسته به نقش‌شان در «یکپارچگی، پایایی، و زیبایی» جامعه‌ی بزرگ‌تر است. طبق نظر کالیکات، یک پی‌آیندِ کل‌نگریِ مورد نظر او این است که، اگر لازم باشد، یک فرد از اعضای جامعه‌ی زیستی باید برای حفظ خیر کلی این جامعه فدا شود. برای مثال، کالیکات معتقد است اگر کشتار آهوی دم‌سفید برای حفظ خیر کلیِ زیستی لازم باشد، آنگاه اخلاق سرزمین مستلزم این کار است. اما همین مطلب درباره‌ی عضوهای نوع انسان هم صادق است زیرا آنها هم عضوهای جامعه‌ی زیستی‌اند. به همین دلیل، منتقدان در دیدگاه کالیکات گونه‌ای انسان‌بیزاری (misanthropy) احساس‌ کرده‌ و آن را دلیلی بر رد این دیدگاه دانسته‌اند که در بخش نقد کل‌نگری به آن خواهیم پرداخت.

می‌توان کل‌نگریِ کالیکات را در پرتوِ توجه به درک او از فرد بهتر فهمید. او معتقد است از یک نظرگاه بوم‌شناختی فرد نقطه‌ی تقاطع رشته‌هایی در شبکه‌ی حیات است. به بیان دیگر، هر هستومندی، از یک نقطه‌نظر بوم‌شناختی، گره‌ای در شبکه‌ای از روابط متقابل است. او این رویکرد به فرد را دارای مبنایی علمی می‌داند. او می‌گوید:

اگر نظریه‌ی کوانتوم و زیست‌شناسی هردو به شیوه‌ای مشابه در قلمرو فیزیکی و در قلمرو زیستی بر پیوستگیِ خود و طبیعت دلالت دارند، و اگر خود ذاتاً ارزشمند است، آنگاه طبیعت ذاتاً ارزشمند است. اگر برای من خردمندانه است که طبق منفعت خودم رفتار کنم، و من و طبیعت یکی هستیم، آنگاه خردمندانه است که آن‌سان عمل کنم که بیشترین منفعت را برای طبیعت داشته باشد.[4]

جی. بِیرد کالیکات
جی. بِیرد کالیکات

ازجمله مشخصه‌های اندیشه‌ی کالیکات این است که اخلاق را بر احساس و عاطفه پایه می‌نهد. بیشتر اندیشمندان در تاریخ اندیشه‌ی غربی خرد را در کانون اخلاق قرار می‌دهند. اما اندکی از آنها، همچون هیوم، اسمیت، و شوپنهاور، اخلاق را بر عواطف و احساسات استوار می‌کنند. برای یک مثال، هیوم می‌نویسد: «اخلاق با احساس تعین می‌یابد. فضیلت اخلاقی هر عمل ذهنی یا کیفیتی است که به ناظر احساس خوشایند خرسندی را می‌دهد و گناه را برعکس تعریف می‌شود.»[5] کالیکات می‌کوشد نشان دهد که احساسات اخلاقیِ مورد نظر هیوم از ساختمان و شکل ذهن انسان سرچشمه می‌گیرند. به دیدِ او، این گونه عواطف و احساسات می‌توانند از شخص فراتر رفته و خانواده‌ و دوستان و سپس جامعه و سرانجام جامعه‌ی زیستیِ او را دربرگیرند، و، زین‌رو، این دیدگاه می‌تواند مبنای یک اخلاق هنجاریِ زیست‌محیطی قرار گیرد. به دید کالیکات اندیشه‌ی زیست‌محیطی لئوپولد هم درواقع بر احساس استوار است. پس در نظر کالیکات پرسش این نیست که سرزمین چه ویژگی‌یی دارد که آن را سزاوار ایستار اخلاقی می‌کند، بلکه این است که ما درباره‌ی سرزمین چه احساسی داریم.[6] بر این اساس، اخلاق سرزمین را می‌توان بیانگر گسترش احساسات و عواطف اخلاقی فراتر از نفع شخصی و فراتر از انسان دانست تا جامعه‌ی زیستی را در بر بگیرد.

نقد و ارزیابی

‌‌کل‌نگری شایستگی‌های خیره‌کننده‌ای دارد؛ مهم‌تر از همه، مرزبندی‌ها و دوگانگی‌ها را درمی‌نوردد، و نه‌تنها تا جای ممکن از انسان‌محوری فراتر می‌رود بلکه اساساً هر محوری را نفی می‌کند. با این حال، نقدهایی جدی‌ نیز بر این دیدگاه وارد شده که در ادامه خلاصه‌وار آنها را بررسی می‌کنیم.

برخی پژوهشگران بر کل‌نگریِ لئوپولد این نقد را وارد دانسته‌اند که از توصیفِ او از طبیعت و سرزمین نمی‌توان به نتیجه‌ی هنجاری‌ِ موردنظرِ او رسید. به دید آنها، حتا اگر بپذیریم توصیف لئوپولد درمورد سرزمین و جریان انرژی در آن درست باشد، روشن نیست که چرا باید از سرزمین محافظت کرد. به سخن دیگر، سرزمین چه ویژگی‌یی دارد که آن را شایسته‌ی نگاه اخلاقی می‌سازد؟ گفتیم که کالیکات بر آن بود که نگاه لئوپولد دربنیاد از نگاه متعارف در اخلاق متمایز می‌شود از این لحاظ که پرسشی که او به‌درستی مورد توجه قرار می‌دهد نه این است که چه ویژگی‌یی سرزمین را شایسته‌ی نظرداشت اخلاقی می‌سازد بلکه این است که ما چه احساسی درمورد سرزمین داریم. و این‌سان کالیکات شکاف میان توصیف و تجویز در اندیشه‌ی لئوپولد را برطرف می‌سازد. اما کسانی بر این اساس که احساسات نمی‌تواند مبنای خوبی برای اخلاق زیست‌محیطی باشد، دیدگاه کالیکات را به چالش کشیده‌اند. بر اساس این نقدها، به نظر می‌رسد بسیاری از مردم عطوفتی نسبت به جامعه‌ی زیستی نداشته باشند.

بطورکلی، ایستار و رفتار اخلاقی نسبت به کل‌های زیست‌شناختی یا جامعه‌های زیستی نقدهایی را برانگیخته استبر پایه‌ی این نکته که کل‌ها یا جامعه‌های زیستی هستومندهایی ناخودآگاه‌اند و، زین‌رو، نمی‌توان درمورد آنها از خواست‌مندی سخن گفت؛ نمی‌توان آنها را دارای خواسته‌ها یا نیازهایی دانست، و درنتیجه روشن نیست سخن‌گفتن درمورد نیک و بدِ آنها و وظیفه‌ی اخلاقیِ ما درقبال آنها را باید به چه معنایی گرفت.

در بحث زیست‌محوری گفتیم که مدافعان زیست‌محوری معتقد‌اند هر باشنده‌ی جان‌داری از آن جهت که وضعیت بهتر یا بدتر درمورد او قابل‌تصور است پس می‌توان گفت که خواسته‌ای دارد یا خواست‌مند است و خیری برای خودش دارد، و، زین‌رو، هستیِ آن یکسره برای باشنده‌های دیگر نیست. اما درباره‌ی کل‌های زیست‌شناختی نمی‌توان در این معنا قائل به خواست‌مندی بود. لارنس جانسون[7] کوشیده‌ است با که حتا باشنده‌های فردیِ زنده بسیاری از خواسته‌ها و نیازهای‌شان ناآگاهانه یا ناخودآگاهانه است، کوشیده است خواست‌مندی برای کل‌ها و جامعه‌های زیستی را بامعنا نشان دهد. به دید او، همان‌سان که تنفس اکسیژن از جمله خواسته‌ها و نیازهای یک نوزاد است با اینکه نوزاد نه میلی آگاهانه نسبت به اکسیژن و نه هیچ درکی از چیستی اکسیژن دارد، پس به‌همان‌سان می‌توان از نیازها یا خواسته‌های ناآگاهانه‌ی کل‌ها یا جامعه‌های زیستی سخن گفت و، اخلاق زیست‌محیطیِ کل‌نگر را بر آن استوار ساخت. جانسون معتقد است به این صورت می‌توان گفت کل‌های زیستی خیری برای‌’خود دارند.

اما حتا اگر بپذیریم که می‌توان گستره‌ی اخلاق را به هستومندهایی چون کل‌ها و جامعه‌ها گستراند، هنوز روشن نیست که چگونه می‌توان وظیفه‌ی اخلاقیِ انسان نسبت به جامعه‌های زیستی را تعریف کرد. باید پرسید آیا اخلاق کل‌نگر مستلزم فداکردن فرد برای کل نیست.

طرفداران سرپرست‌باوری (stewardship)، که شکلی از انسان‌محوری بر پایه‌ی نگرش‌های دینی است، بر رویکردهای کل‌نگر خرده‌ گرفته‌اند که چشم خود را بر جایگاه ویژه‌ای انسان در طبیعت بسته‌اند. آنها می‌گویند ما مسئولیت پاس‌داشت طبیعت را بر عهده داریم و این جایگاه ما را نسبت به دیگر باشنده‌ها ویژه‌‌تر می‌کند. به دید طرفداران حقوق حیوانات نیز کاستیِ نگاه کل‌نگر نداشتنِ نگرش توزیعی و درجه‌بندی ارزشی ست. به سخن دیگر، آنها می‌گویند کل‌نگری بیش از حد به کل نظر دارد و ارزش و حقوق ویژه‌ی باشندگان زنده، به‌ویژه حیوانات، را نادیده می‌گیرد. در نظر این گروه، کل‌نگری ممکن است به نوعی فاشیسم زیست‌محیطی بیانجامد.[8]

منابع:

Callicott, J. B., (1989). In defense of the land ethic: Essays in environmental philosophy. Albany NY: SUNY Press.

Hume, D., (1978), A Treatise of Human Nature, 2nd ed., edited by L.A. Selby-Bigge and P.H. Nidditch (Oxford: Oxford University Press.

Johnson, L. E., (1993), A Morally Deep World: An Essay on Moral Significance and Environmental Ethics, Cambridge: Cambridge University Press.

Leopold, A., (1989), A Sand County Almanac: And Sketches Here and There, Oxford: Oxford University Press, Special Commemorative Edition,1949/1989.

Regan, T., (2004), The Case for Animal Rights, Berkeley: University of California Press, 2nd ed., 1983/2004.

Leopold, A., (1949), A Sand County Almanac and Sketches Here and There. NewYork: Oxford University Press.

Leopold, A., (1947), Foreword to Great Possessions, 31 July 1947, Leopold Papers 6B16, University of Wisconsin-Madison Archives.

پانویس‌ها

 [1]Leopold, 1989, pp. 218-225

[2]Leopold, 1949, viii

[3]Leopold, 1947, p. 23

[4]Callicott, 1989, p. 173

[5]Hume, 1987, p. 471

[6]Callicott, ibid.

[7]Johnson, 1993

[8]برای نمونه:Regan, 2004, p. 362