بخش نخست این مقاله به بررسی زمینههای جنبش سبز اختصاص داشت. بخش دوم و پایانی آن به برآمد و شکست جنبش میپردازد.
مشخصات اصل انگلیسی مقاله:
Farhad Khosrokhavar: “The Green Movement: Social Innovation in an Authoritarian Régime”, in: IRAN and the Challenges of the Twenty-First Century. Essays in Honour of Mohammad-Reza Djalili, Edited by H. E. Chehabi, Farhad Khosrokhavar and Clément Therme. MAZDA PUBLISHERS, Inc. Costa Mesa 2013, pp 1-23.
اسطورهی تغییر تدریجی در دین سالاری اسلامی
انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهوری اسلامی در ۱۳۸۰ پیامد اصلاح طلبی اسلامی بود. این انتخاب نیز به نوبهی خود، راه را برای گسترش ایدههای اصلاح طلبی در زمینه سیاسی هموارکرد. این دوره به حاکمیت قانون مشروعیت بخشید، آن هم با یکی کردن “جامعهی مدنی” با آنچه خاتمی “عصر طلایی پیامبر” میخواند: جامعهی محمد در” مدینة النبی” که، پس ازهجرت اش ازمکه، با آرمانهایی دموکراتیک حاکمیت درهم تنیده میشد. ترفند درهم آمیزی دو نوع مختلف از واقعیت از طریق اسطورهی خاستگاههای اسلامی، به مفهوم جامعهی مدنی مشروعیت بخشید و مطالبهی شکلهای محدودی ازتکثرگرایی سیاسی درون رژیم دین سالار را ممکن ساخت. طی این دوره، آرمان خودکامگی دینی (اسلامی) جای خود را به آرمان تکثرگرایی اسلامی داد. نزد اصلاح طلبان اسلامی ابزار دستیابی به این هدف، تغییر تدریجی از رژیمی خودکامه به حکومتی بازبود، آن هم ازطریق جنبشهای اجتماعی مسالمتآمیز وتحت نظام سیاسی موجود. این اسطوره را تا حدی کسانی که صادقانه و عمیقاً دراصلاحات درگیرشدند و کسانی که، همچون محمد خاتمی، در اکثریت قاطع شان معتقد بودند که رژیم اسلامی میتواند به شکلی مسالمت آمیز وبدون هرگونه دگرگونی و خیزش عمدهی اجتماعی و سیاسی به دموکراسی برسد، متقاعد کننده ساختند.
اسطورهی مردمسالارانهگری تدریجی دینسالاری اسلامی، جنبشهای اجتماعی جدیدی با محتوای دموکراتیک، مانند جنبش سبز، را ممکن ساخت. درعین حال صلابت دین سالاری اسلامی را که چنان غیرمنعطف وخودکامه بود که اجازه هیچ گونه تغییر قابل اشارهای نمیداد، تحت الشعاع قرارداد. الیگارشی جدید پاسخگویی نسبت به مردم به عنوان شهروندانی مستقل وخود فرمان را نمیتوانست بپذیرد. دیدگاه آنان این است که اسلام و دموکراسی ناسازگارند و دومی تجسم سکولاریسم است که جایگاه خدا را غصب میکند و به مردم میدهد. به این معنا، دموکراسی طبق تعریف، نظام سیاسی ضد اسلامی و بی خداست و مطلقاً ناسازگار با اسلام.این دیدگاه ایدئولوژیک ضد دموکراتیک، به همراه منافع اقتصادی مشترک الیت نظامی حاکمْ تغییر تدریجی را بس دشوار، اگرنگوییم ناممکن، میکند. درحقیقت، جنبشهای اجتماعی الهام گرفته ازاصول دموکراتیک دردههی ۱۹۹۰ درایران آغاز شدند. اولین آنها جنبش دانشجویی بود که در۱۹۹۹، درزمان ریاست جمهوری خاتمی، از سوی ” بسیج ” سخت سرکوب شد؛ بسیج، سازمان انقلابی سابق است که ناآرامیهای شهری را قلع قمع میکند.
جنبش فمینیستی ایران، دومین جنبش دموکراتیک است و ” کارزار یک میلیون امضا” را به وجود آورده است. هدف آن ترویج و ارتقای برابری جنسیتی در ایرا ن است. غائلهی این جنبش به شکلی نظام مند توسط نیروهای بسیج و به کمک دولت احمدی نژاد از سال ۲۰۰۵، خوابانده شده است. اعضای بنیان گذارجنبش جوان اند، بین بیست تا حداکثر چهل و چند ساله، وهدف شان دستیابی به برابری جنسیتی قانونی و اجتماعی است. آنان با وضعیت جنسیتی به شدت نابرابر به خاطرتفسیر سنتی شرع اسلام مواجه اند، شرعی که بخش کوچکی ازحقوق مردان درخانواده را به زنان میدهد: حقوق طلاق، درکل، امتیاز مردان است، سرپرستی کودکان خردسال در صورت طلاق، حق مرد است؛ اجازهی زن برای کار کردن یا مسافرت، ازسوی مرد ضروری است؛ سهم مرد از ارث دو برابر سهم خواهراوست؛ شهادت زن در برابر هیئت داوری دادگاه نصف شهادت مرد ارزش دارد. کارزار قصد دارد یک میلیون امضای شهروندان را برای مطالبهی برابری قانونی جمع آوری کند. مردان جوان بسیاری در میان طرفداران این جنبش هستند. آنان به شکل دیگری گرفتار نابرابری اند: ناتوانی شان در مصاحبت با زنان جوان درملاء عام، استیصال آنها در برابر” نظمی اخلاقی” که سیاست جداسازی جنسیتی را تحمیل میکند و نیزعدم پذیرش نظمی سیاسی که توانایی تبدیل شدن به شهروندانی کامل را ازآنها میگیرد. دین سالاری اسلامی، به نام خدا، آرزوی جوانان را برای دست بافتن به استقلال فردی و آزادی شخصی در زندگی روزانه شان سرکوب میکند.
جنبش دانشجویی دههی ۱۹۹۰، که در ۱۹۹۹ با خشونت مهارشد، نخستین جنبش بزرگ جوانان در ایران با محتوایی دموکراتیک است. روز ۹ جولای، که نیروی شبه نظامی، جنبش را سرکوب کرد، ازآن زمان به سالروزی بدل شده که گروههای دانشجو هرساله با آمدن به خیابانها و برپایی تظاهرات اعتراض آمیز علیه سرکوب، آن را جشن میگیرند. در دهههای ۱۹۶۰ و۱۹۷۰، جنبش دانشجویی ایران تحت تأثیر ارزشهای چپگرا و اسلامگرای رادیکال بود. دموکراسی صرفاً ادامهی امپریالیسم غربی تلقی میشد که یگانه هدف و مقصودش سلطه برجهان سوم بود. تغییر پس از دههی اول جمهوری اسلامی وبحران اسلام یوتوپیایی و نیز زوال بلوک کمونیستی، حاصل شد. نسلهای جدید، که کمتر ایدئولوژیک و بیشتر نگران آزادیهای فردیای بودند که پیوسته دینسالاری تهدیدشان میکند، به حاکمیت قانون بیشتر از سرتجربهی شخصی شان ارج و قرب مینهند تا به پیروی از هرگونه تأمل نظری. برخلاف بسیاری ازجوامع مسلمان که اسلام در آنها به عنوان اعتراضی به حق علیه رژیمهای خوکامهی طرفدار غرب تلقی میشوند، درایران سویهی یوتوپیایی رادیکالیسم اسلامی جزمیت خود و ناتوانی اش دراجرای آرمان جامعهای عادل در این چند دهه نشان داد. جوانان خسته ازایدئولوژی و در جست و جوی استقلال شخصی واقعی، به جانب نظامی سیاسی رفتند که میتوانست آنان را در رسیدن به آرزوهایشان برای آزادی فردی و آرامش در زندگی روزمره، یاری رساند. ایدئولوژی شهادتطلبی آرمانگرا که اساس رادیکالیسم اسلامی درنسخهی شیعی آن بود جذابیت خودرا به تدریج از دست داد، و انگارهی جامعهی مدنی با توان آن در بسیج کردن نسلهای جدید جای آن را گرفت. جامعهی جدید خودش را ازاصول ایدئولوژیکی کهنه خلاص کرده، اصولی که ایثارو قربانی گری به نیابت از اسلام بنیاد گرا (و اجتماع اش) را الگو قرار میداد. گونهی جدیدی ازملی گرایی، فارغ ازافزودههای ضد اسلامی اش، رونق گرفت که بیشتر خواستار مدارا وهمزیستی مسالمت آمیز با غرب بود تا عدم مدارای انقلابی و امپریالیسم ستیزی. این نگرش، که با ایدئولوژی جدید اصلاح طلبانه به شکل سکولار یامذهبی آن ممزوج شد، در دل جنبش سبزی بود که طی انتخابات ریاست جمهوری در ژوئن ۲۰۰۹ ناگهان بروز یافت.
جنبش سبز: شکست سیاسی و پیروزی اخلاقی آن
جنبش سبز، کنش اجتماعیِ از پیش اندیشیدهای نبود؛ پیامد غیر مستقیم انتخابات ریاست جمهوری بود. دو دورهی خاتمی از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۵ ایران را به لحاظ اجتماعی به دنیای تکثرگراگشود بی آنکه قادر باشد تکثرگرایی را در زمینه سیاسی در ایران نهادینه کند. از طرف دیگر، ساختار دین سالاری اسلامی ناتوانی خود را در گشودگی به خواستههای نسلهای جدید نشان داد. نخبگان نظامی، سیاسی و اقتصادی که از نظام دین سالارحمایت میکنند، اصلاحات را رد و طرد کردند. این الیت، از سرکوب و هراس انگیزی شدیدی استفاده کرد، از درآمدهای زیاد نفت بهرهی خوبی برد وجنبش اصلاحطلب را سرکوب کرد. رژیم، ازطریق سوبسیدها، خاصه خرجی، وارعاب رقبا، شبکههای مستحکم سازمان یافتهای ایجاد کرد که با بسیج، پاسداران ونهادهای انقلابی پیوند داشتند؛ اینها چند میلیون نفر از مردم را دورخود جمع کرده، با حمایت مالی وفاداری شان را کسب نموده، وکین توزی و عداوتشان را به سوی طبقه متوسطی سوق دادهاند که متهم به ضدیت با اسلام وغرب گرایی است. یک سنت بدگمانی نسبت به طبقات مدرن شدهی متوسط، از قرن نوزدهم به بعد در ایران پاگرفت که کین توزی طبقات پایین تر را دامن میزد. دولتها گاه به گاه ازاین احساس بیزاری بهره میبردند اما این دولت اسلامی است که چنین مخالفتی را به شکلی نظاممند طراحی کرده، به آن دامن زده، و آن را به یکی ازستونهای خط مشی بقای خود در برابرجوانان طبقهی متوسط بدل نموده است.
تناقض در این است که با دستیابی به جایگاهی در طبقهی متوسط، اعضای زیادی ازگروههای ضد سکولار در بسیج وغیر آن، خودشان به ایدئولوژی طبقهی متوسط، پیوستند، خاصه ازطریق دانشگاه. انقلاب اسلامی اوج ضدیت سازش ناپذیری بود بین مردم پُرکینهی طبقهی پایین دست (” مستضعفین”) و طبقه متوسط غربی شده که به سرعت و ازفردای فروافکنی شاه واستقرار جمهوری اسلامی از هم جدا شدند.
آیت الله خمینی از انزجار اجتماعی وبی اعتمادی متقابل بین طبقات متوسط مدرن شده وطبقهی محروم شهری استفاده کرد تا جنبشهای علیه حاکمیت دین سالار را سرکوب کند. جمهوری اسلامی، این بیاعتمادی را به یکی ازستونهای هژمونی خود تبدیل کرد: بسیج، یکی ازنقطههای عطف خط مشیهای فرقه گرایانه اش برای سلطه بر نواحی شهری شد. تقریباً در تمام منطقههای شهرها یک گروهِ بسیج هست که برآن منطقه نظارت میکنند و گزارشها را به مافوق شان میدهند. بدین ترتیب، درمنطقههای شهری بسیاری، مخالفت با دولت دین سالار طی دورهی ناآرامیها (پس ازانتخابات ۱۳۸۸)، به صورت محلی (درنواحی مسکونی) و نیز در خیابانهای اصلی که در آنها جنبش اعتراضی روی داد، سخت قلع و قمع شدند. نیروهای شبه نظامی (بسیج و سایر گروههای غیر رسمی که از سوی دولت حمایت مالی میشوند) در درهم شکستن جنبشهای مخالف، از زمان استقرارجمهوری اسلامی، کارساز بودهاند. با این حال، به رغم نظارت و ارعاب شدید از سوی دولت، تظاهرات عمومی بسیاری پس از انتخابات بویژه درشهرهای بزرگ ایران برپاشد.
خاستگاه جنبش سبز را باید دردو رویداد مهم که در روند انتخابات اخلال ایجاد کردند، جست وجو نمود. در۲۰ می۲۰۰۹، شورای نگهبان صلاحیت اسلامی چهارنامزد را تأیید نمود: رئیس جمهور وقت، محمود احمدی نژاد، میرحسین موسوی، مهدی کروبی ومحسن رضایی. آنان جملگی صاحب منصبان مهمی در جمهوری اسلامی بودند. موسوی، نخست وزیر سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۹، از آن زمان فعالیتی نکرده بود. نامزدی آنان را شورای نگهبانی تأیید کرد که فشار سیاسی شدیدی را با حذف هرنامزدی که مظنون به عدم اعتقاد به ولایت فقیه باشد، اعمال میکند. هرچهار نامزد، به تبع پیروی شان از دین سالاری اسلامی، از هر ظنی به دور بودند. برای شور بخشیدن به انتخابات ریاست جمهوری وترغیب مردم، خاصه جوانان به مشارکت در آن، حکومت دو تصمیم عمده گرفت: رشتهای مناظرههای تلویزیونی، وکاستن ازشدت کنترل در شهرها تا جوانان ترغیب شوند که به خیابانها بریزند و به این ترتیب، به روند انتخاباتی چهرهای مناسکوار دهند. هفت مناظره ترتیب داده شد که طی آنها نامزدها به یکدیگر تاختند و همین، قطب بندی را ممکن ساخت. آنها توجه فراوانی را جلب نمودند و برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، نامزدها چهره درچهرهی هم ایستادند وبه شکلی جدلی یکدیگر را نقد کردند. احمدی نژاد، به رغم تورم وسطح بالای بیکاری، وانمود کرد که اوضاع جامعه را بهبود بخشیده، جلوی بالا رفتن قیمتها را گرفته، بیکاری را مهار کرده، و اعتبار وقدرت کشور را در سطح بین المللی بالا برده است. او از دید مردم تحصیل کرده به نمونهی کامل یک پوپولیست تمام عیار بدل شد، و ژست گرفتن او دربارهی بی صداقتی رقبایش تردید بسیاری را نسبت به سابقهی خودش برانگیخت. با این حال، بسیاری نیز او را سخنران باصلابتی یافتند که میتوانست هماوردان اش را متزلزل سازد، آن هم به رغم سابقهی ضعیفدر مقام رئیس جمهوری در دورهی اول اش. مناظره، گسستی را نشان داد که نامزدهای اصلاح طلب (موسوی وکروبی) را ازاحمدی نژاد جدا میساخت. چهارمین کاندیدا، محسن رضایی، فرماندهی سابق سپاه پاسداران، مایهی دردسر احمدی نژاد، به خاطر دستکاری اش درآمار اشتغال شد.
آزادی بیان نسبی، توهم آزادی انتخاب را در گروههای گستردهای از جامعه به وجود آورد. مناظرههای تلویزیونی، این احساس را در میان بخشهای بزرگی ازجامعه تقویت کرد که این بار انتخابات بی خدشه خواهد بود؛ و گرنه چرا مناظرههای طولانی بین نامزدهای رقیب ترتیب داده میشود؟ این توهم را واقعیت دیگری که نقش حتی مهم تری در بسیج جامعه بازی کرد دامن زد، یعنی آزادی برگزاری مناظره بین مردم (ها) درخیابان و برپایی تظاهرات به نفع هرنامزد، بدون هیچ گونه قید و محدودیتی که ویژگی ایران طی سه دههی قبل بود. به مدت چند هفته از نظارت و کنترل گروههای امر به معروف ونهی ازمنکر، بسیج، یا هرسازمان سرکوب گر دولت برای مهار تظاهراتهای خیابانی خبری نبود. طی آن زمان، بسیاری از جوانان در شهرهای بزرگ تا ساعات اولیهی صبح، حدود ساعت سه یا چهار، در خیابانها میماندند. خیابانهای تهران، به مدت چند هفته، همچون خیابانهای پاریس، لندن یا نیویورک شده بودند. آنچه درخیابانها پیش میآمد تنها بحثسیاسی نبود، تکثیر و تعمیق روابط اجتماعی هم بود، ارتباط فکری و عاطفی بین پسران ودختران جوان که گاه با شکلهای پنهان دلبری هم همراه میشد. جوانان شعارهای سیاسی را در کناریکدیگرمی خواندند، میتینگهای سیاسی را با هم ترتیب میدادند، و زنجیرههای انسانی درازی را از جنوب تا شمال تهران تشکیل میدادند. آنان اید ههایی را رد وبدل میکردند، اما همچنین شخصاً روی انتخاباتی سرمایه گذاری کردند که آن را، به خاطر آزادی بازیافته درخیابان، آزاد میپنداشتند. آنچه این دوره را از سایر دورهها متمایز میساخت، پیش ازهر چیز، آزادی باز یافته خیابانی در اوائل انقلاب اسلامی در بیش از سه دهه قبل بود. اما درحالی که نشانهی آن دوره، حزن انگیزی شهادت و تبعبت ازفرهنگ شیعی مبتنی بر زاری و ماتم بود، نشان این دوره فرهنگِ شادمانی بود که با دورهی اولیهی انقلاب در سه دههی قبل متفاوت بود.”زنجیرههای انسانی” درخیابان، متشکل ازمردان و زنانِ دست دردست که شعارهای آزادی خواهانه وبرای دوران جدیدی میخواندند که درآنْ رویاهای شان تحقق یابند، تأثیر ژرف برروحیه بسیاری ازمردان و زنان جوان گذاشت. کل ماجرا نشانگر امیدی بود به شکل نویی ازصداقت نظام سیاسی دروضعیت بنیادین اش. برداشت کلی آنان این بود که اگر تظاهرات خیابانی نامحدود و اشکال جدید روابط اجتماعی، فارغ ازنگرش سخت گیرانهی اسلامی، از سوی نظام حاکم رخصت مییافت این صرفاً تحت شرایط انتخابات آزاد و عادلانه ممکن میبود.
نتایج رسمی انتخابات شوک عمیقی را بین هواداران جنبش موجب شد. نه تنها احمدی نژاد برندهی انتخابات اعلام شد بلکه مقرر شد که او با کسب بیش از ۶۲ درصد آرا در دور اول پیروز بزرگ انتخابات باشد. بر خلاف تمام پیش بینی ها، کروبی و رضایی بخش بسیار اندکی از آرا (هر دو با هم کمتر از ۳ درصد) را کسب کردند و به موسوی (لطف کردند) کمتر از ۳۴ درصد آرا را دادند. نحوهی برگزاری انتخابات فضای زیادی برای تقلب و دستکاری باقی گذاشت: کمبود مراکز رأی دهی، خاصه در نواحی روستایی که اعضای دولت برآنها نظارت میکردند، و کمکهای مالی، که از رأیدهندگان اصلاح طلب دریغ شده بود. نواحی روستایی، از پیش، هوادار احمدی نژاد تلقی میشدند که این هم با نتایج انتخابات ریاست جمهوری پیشین در تناقض بود.[1] پیروزی احمدی نژاد را در همان روز، رهبرایران به شکلی آمرانه اعلام نمود و جای هیچ چالش قابل قبولی نسبت به نتایج را باقی نگذاشت.
در هفتهی اول پس از اعلام نتایج رسمی آرا، تهران و برخی شهرهای بزرگ تقریباً هر روز شاهد تظاهرات عظیمی بودند. تهران توفیق تظاهراتهای خیابانی با حضور صدها هزار نفر ازمردم را یافت. جوانانی ازتمام طبقات و اقشار (ولی بیشتر از میان دانشجویان) در تظاهرات شرکت میکردند و شعار مسالمت آمیزشان چنین بود:”رأی من کو؟”. سرکوب بلافاصله شروع شد. به رغم سرکوب سخت، تظاهرات تقریباً هر روز بر پا میشد.
هفتهی دوم، سرکوب شدت یافت واکثر سازماندهندگان ستادهای نامزدهای اصلاحطلب دستگیر شدند. اینترنت و تلفنهای همراه برای مدتی جای سازمان دهندگان را گرفتند، اما نبود رهبری مستقیم، بقای جنبش را بدل به چالشی واقعی ساخت. موسوی و کروبی محصور شدند و پیوندشان با دنیای بیرون قطع شد. ایرانیان پراکنده درغرب به شکل عظیمی در انتخابات شرکت کردند. همین امر، به برقراری ارتباطهای اینترنتی درکنار افرادی که درایران بودند کمک کرد. دولت، تلفنهای همراه را قطع نمود وسرعت اینترنت را کم کرد؛ ارتباطها هرچه بیشتر دشوار شد. به رغم سرکوب فزاینده، زندان، شکنجه و کشتههای بسیار (بیش از۷۰ نفر)، جنبش تا ماه ها، تا سالگرد جمهوری اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۸۸، دوام آورد. به تدریج، حرکت اجتماعی فروکش کرد؛ اما به مشروعیت زدایی از دولت (رژیم) منجر شد.شعارهای روزهای پایانی ” مرگ بر دیکتاتور” بودند که مستقیماً کل نظام را زیر سوآل میبردند.
جنبش سبز از سرآغاز خود، تناقض مهلکی به همراه آورد. هدف آن، اصلاح دین سالاری اسلامی از درون بود، و رهبراناش، موسوی، کروبی، وخاتمی خود به نخبگان سیاسی جمهوری اسلامی متعلق بودند.وقتی که رژیم شروع به قلع و قمع جنبش کرد، رهبران آن نتوانستند پیوندهایشان را با آن بشکنند. با وجود این، اسطورهای که باعث پیدایش جنبش شد، یعنی تغییرآرام سیاسی نظام از درون، جنبش را ممکن ساخت: بدون این پندار، اگر جنبش از ابتدای امر طالب سرنگونی نظام میبود، به سهولت سرکوب شده بود. اما درعین حال، این چیزی بود که گسترهی آن را محدود ساخت وتغییر سیاسی را ناممکن کرد. آنچه جنبش سبز ثابت کرد همانا امکان ناپذیری گشودگی دینسالاری اسلامی بود. ازآن زمان، ماهیت جنبش اصلاحطلب از اساس تغییر کرده است و رژیم، در چشم بخش بزرگی از مردم، هرچه بیشتر سرکوبگر و هر چه کمتر واجد مشروعیت شده است.
حیات جنبش سبز را میتوان به سه دوره تقسیم کرد. دورهی اول، دورهی پیش از انتخابات بود که از زمان نامزدی موسوی و کروبی تا روز انتخابات طول کشید. در این دوره، پندار امکان گذار دموکراتیک پر و بال گرفت ومشارکت بخش بزرگی ازنسلهای جدید شهرنشین در جنبش آن را به اولین جنبش اجتماعی مسالمتآمیزی که هدف اش دموکراسی بود بدل ساخت. دورهی دوم، از زمان اعلام نتایج انتخابات تا پایان هفتهی اول طول کشید، که طی آنْ تظاهرات (های) عظیم به تدریج به تظاهراتهای پراکنده و کوچک تبدیل شد. سومین دوره، چند ماه بعدی را شامل میشود که طی آن، جنبش، بدون سازمانیابی و رهبری فعال، به حرکت خود ادامه داد اما سرکوب وسیع دولتی توانایی عمل را از آن گرفت. این دوره، درعین حال، شاهد از دست رفتن مشروعیت دین سالاری اسلامی نزد اکثریت بزرگی از شهروندان بود.
جنبش سبز، نخستین جنبش پس از استقرار جمهوری اسلامی بود که در آن مردان و زنان هنجارهای جداسازی وتبعیض تحمیل شدهی دین سالاری مذهبی را رد کردند. زنان جوان نه تنها با مردان به اشتراک عمل پرداختند، بلکه رأساً و با اتکای به خود به کنشگران اجتماعی مستقل تبدیل شدند. آنان درمقاومت خیابانی در برابر شبه نظامیان، از خود و دیگران دفاع کردند و کشتهها و مجروحین بسیاری دادند. این جنبش، اولین جنبش دموکراتیک، جنسیت محور، و واجد نوآوری فرهنگی در ایرانِ پس از انقلاب بود: انگیزههای کهنِ شهادت طلبی جای خود را به درونمایههای فردی شدهی جدید دادند چون “رأی من کو؟ “. درون این جنبش، فرد واقعی، نه یک عضو با همستانی آرمانی که آمادهی جانفشانی است، در میانهی صحنه قرار دارد. با مشارکت عظیم جوانان، جنبش سبز فرهنگ سیاسی جدیدی را مورد تأکید قرار داد که احترام به قانون و تکثرگرایی سیاسی، مطالبههای عمدهی آن بودند.
جنبش نقاط ضعف بسیاری داشت که به خاطر سرشت سرسری و فی البداههی آن بود. یک نقطه ضعف، عدم مشارکت گستردهی طبقات فرودست (به اصطلاح مستضعفین) بود. دلایل آن، نبود سازمان دهی، و شعارهای معطوف به طبقهی متوسط رهبری جنبش بودند. در پردیسهای دانشگاه، دانشجویان این فرصت را داشتند که با روابط رو در رو یا با فعال کردن آنچه که بعد از سرکوب جنبش دانشجویی توسط احمدینژاد از نهادهای دانشجویی (مثل “دفتر تحکیم وحدت”، نهاد دانشجویی اصلاح طلب) باقی مانده بود، دست به سازماندهی زنند. با این همه، بیرون ازدانشگاه هیچ سازمان وسازماندهیمنسجمی در کار نبود. جوانان مناطق کارگر نشین تهران و سایر شهرهای بزرگ هیچ فرصتی برای مشارکت در جنبش نداشتند. بسیج ودیگر نیروهای شبه نظامی محلههای اصلی آن مناطق را کنترل میکردند و تظاهرات عمده از چشم شان پنهان نمیماند. سطح میانی رهبری جنبش از پیش مقرر شده نبود. دستگیری آنان جنبش را آسیب پذیر میساخت. هیچ رهبری بدیلی پیش بینی نشده بود وهیچ پیوندی نتوانست جنبش را شکل ببخشد وآن را با دنیای بیرون مرتبط سازد، مگرابتکارهای شخصی خودِ تظاهر کنندگان. به رغم این همه، جنبش سبزچالشی (پایانی) بود بر مشروعیتِ نه تنها دولت ا حمدی نژاد بلکه همچنین دین سالاری اسلامی تجسم یافته در ولایت مطلقه فقیه.
جنبش سبز درانجام اصلاحات دموکراتیک درون رژیم ناکام ماند و، به این معنا، نشانگر پایان جنبش اصلاحات درونگرا درایران بود. دلایل بسیاری را میتوان برای این شکست بر شمرد. اول از همه، رهبران آن همگی از الیت جمهوری اسلامی بودند و لذا آنان هر گونه شکاف و گسستی در رژیم را رد میکردند. در اولین روزهای پس از اعلام رسمی نتایج انتخابات میلیونها نفر ازمردم به خیابانهای اصلی تهران ریختند. با این حرکت، امکان اشغال مسالمت آمیز مکانهای مهم و استراتژیک (مانند تلویزیون و ساختمان پارلمان) وجود داشت. اما شعارها منحصراً متوجه انتخابات شدند وهرگونه اشاره به تغییرنطام در شعارهایی چون” مرگ بر دیکتاتور” را رهبران ممنوع کردند. این عماکرد به رژیم این امکان را داد تا به تدریج جنبش را سرکوب کند. رهبران راه ” برون رفت” ازنظام جمهوری اسلامی از طریق تظاهرات مسالمت آمیز را، طبق مدلهای انقلابهای رنگی اروپای شرقی، رد کردند.
ضعف دیگر جنبش عدم توانایی آن در جذب کارگران و، به شکلی کلی تر، کارمندان یقه سفید بود. نهادها واتحادیههای کارگری بسیاری چون “شرکت واحد” تهران، یا صنعت نساجی، تولید شکر وماشینسازی از سیاستهای احمد نژاد ناراضی بودند و میتوانستند به جنبش بپیوندند اما رهبری جنبش سبزشعارها وخواستهای آنان را بصورت جدی مطرح نمیکرد. برخلاف انقلاب یاسمن در تونس که موفق شد نیروهای اتحادیههای کارگری (UGTTاتحادیهی عمومی کارگران تونس) و جنبش جوانان را درهم بیامیزد، جنبش سبز اساساً جنبش جوانان ماند که عمدتاً دانشجویان ازآن پشتیبانی میکردند.
برعکسِ جنبشهای بهار عربی در ۲۰۱۱ که در آنها نبود رهبری، نقش اساسی در براندازی رژیمهای تونس و مصر ایفا کرد، در ایران رهبریِ روشن و صریحْ امکان انتخاب راهی برای ایجاد گسست را با شعاری مانند شعار انقلابهای عربی، ” مردم ساقط شدن نظام را میخواهند”، غیر ممکن ساخت. آنچه معضل جنبش سبز را شگرف تر کرد سرسپردگی رهبران نظامی به ولی فقیه بود. رهبری سپاه از اتحاد احمدی نژاد و آیت الله خامنهای حمایت کرد وبی طرفی ارتش تونس یا تمایل ارتش مصر را به حفظ اختیارات خود به قیمت سقوط رئیس جمهور را، از خود نشان نداد سربازان دون پایهی سپاه واعضای جوان بسیج میتوانستند دست کم تا حدی جذب جنبش سبز شوند، اما گذشت اندک زمان (کل جنبش صرفاً چند هفته طول کشید) وفرمان برداری رهبران آن از دین سالاری اسلامی امکان جدا شدن نیروهای نظامی از حکومت را از میان بُرد.
جنبش سبز و بهار عربی
انقلابهای بهارعربی توفیق یافتند، حال آنکه جنبش سبز ناکام شد. پس از انقلابهای تونس ومصردر ۲۰۱۱، جنبش سبز دومی آغازشد اما تظاهرات ۱۴ فوریهی ۲۰۱۱ را نیروهای امنیتی قلع و قمع کردند. دومین مرحلهی جنبش سبز، به تبع کارایی سرکوب و ناتوانی رهبران زندانی درهدایت جنبش، دوامی نیاورد. نیروی ا صلی انقلابهای تونس و مصر در این حقیقت نهفته بود که آنان رهبر نداشتند وتظاهرات کنندگان ساده ومعمولی مصمم بودند رژیمها را براندازند، نه اینکه آنها را ازدرون اصلاح کنند. شعار اصلی هر دو انقلاب چنین بود:” مردم ساقط شدن نظام را میخواهند” (الشعب یرید إسقاط النظام). این دوجنبهی برجسته، درجنبش سبزایران غایب بودند: رهبری که شامل موسوی و کروبی میشد، مخالف سرنگونی رژیم اسلامی بودند و درابتدای جنبش در مقام حامی آن عمل کردند.
بهارعربی در بعصی ابعاد از شعارهای دموکراتیک جنبش سبز درایران الهام گرفت. اما آنان دست به نوآوری زدند حال آنکه جنبش سبز اسیرالگوی کلاسیک جنبشهای اجتماعی مانْد: رهبری ای که قادر نبود پیوندهای خود را با دین سالاری قطع کند، ارتشی درکنف حمایت ولایت فقیه، و جامعهی مدنیای زیر یوغ اقتصاد رانتی نفتی.
پایان
پانویس
[1] See Farhad Khosrokhavar and Marie Ladier-Fouladi, The 2009 Presidential Election in Iran: Fair or Foul?, EUI Working Papers, RSXAS 2012/29.
در همین زمینه
تحلیل جنبش سبز؛ به مناسبت پنج سالگی آن
ضعف سازماندهی و نبود رهبری در جنبش سبز
به نام «میرحسین»: در ستایش یک وصله ناجور
جنبش آزادیخواهی: آتش زیر خاکستر
از آزادی تا تحریر؛ وجوه مشترک دو جنبش اعتراضی
«نا-جنبش»های جنسی و جنسیتی، و جنبش سبز
“حرکت سبز” چه بود و چه درسهایی داشت؟
به گزارش دیگربان، حسن روحانی از کسانی که علیه شعار «نه غزه٬ نه لبنان» موضعگیری کرده اند٬ قدردانی کرد.!!
پیام قدردانی حسن روحانی را حسامالدین آشنا٬ مشاور فرهنگی وی شامگاه چهارشنبه (اول امرداد) در جریان یک سخنرانی در سالن «مهر» حوزه هنری ابلاغ کرده است.
آشنا در این جلسه گفته «من در اینجا پیام قدردانی و تشکر رئیس جمهور از تمام کسانی که علیه شعار نه غزه نه لبنان پاسخ دادند را اعلام میکنم!!
nima / 25 July 2014
حکم سنگین زندان برای بالا بردن عکس موسوی
هفت سال زندان برای محسن رحمانی به جرم بالا بردن عکس میرحسین موسوی در مقابل چشمان آقای روحانی در جماران !!
این جوان در صفحه فیسبوک خود نوشته است :
رونوشت به تمام دوستان عزیز تگ شده
با توجه به اینکه حکم ۷ سال زندان برای من در شعبه ۳۶ تجدید نظر دادگاه انقلاب تهران به شماره پرونده ۱۹۳۰۷/۹۲/ط/د تأیید شده
و با توجه به اینکه خبری از من در رسانهها به اون صورت کار نشده
از شما درخواست میکنم مسائل من رو در فضای رسانهها منعکس کنید که نیاز مبرم به رساندن صدا به گوش ایرانیان سراسر دنیا دارم
من به جرم بالا بردن عکس مهندس موسوی در اولین همایش انتخاباتی روحانی در جماران بازداشت شدم و مظلومانه به علت سابقه ی مذهبی و شرکت در هیئتهای مذهبی داشتم این حکم ناعادلانه در مورد من صادر شده
من مظلوم هستم و باید جلوی اجرای این عقوبت سنگین گرفته شود
اتهاماتی که به من داده اند بیپایه و اساس است و نشأت از کینههای دیرینهای است که با تغییر مواضعم در آن زمان حاصل شد
شنیدهام برخی از افراد گفته اند اخبار مربوط به من کار نشود.. دلیل این کار را نمی دانم!!
شاید فردا که پرونده من به اجرای احکام رفت خیلیها پشیمان شوند!
از همه دوستان میخواهم کمک کنند
hamid / 25 July 2014
جاعش ( جمهوری اسلامی ایران، عراق و شام) :
بی بی سی :توسعه ‘الگوی نوپو’ (نیروهای ضربت سیاه پوش و نقاب دار) در سطح نیروهای مسلح ایران، به معنی توسعه الگوی امنیتی مشخصی بوده که ویژگی آن، به کارگیری قوه قهریه با ‘حداکثر سرعت’ و ‘حداقل شفافیت’ است.
hamid / 25 July 2014
57نفر از هم وطنانمان در خیابان های ایران در طول جنبش سبز به شهادت رسیدند راهشان پرگهر و یادشان گرامی باد زنده باد جنبش سبز ازادی بهترین سایت برای جنبش سبز سایت خبری تحلیلی کلمه است
اریا / 21 July 2015