جنبش سبز همانند جنبشهای مشروطیت، ملی شدن صنعت نفت و بهمن ۵۷ یکی از سرمایههای اجتماعی مردم ایران است که میتوانند از آن درسها بیاموزند. شکستها و موفقیتها، غمها و شادیها، چگونگی ظهور و سقوط و دستاوردهای هنری، اجتماعی و سیاسی آنها و حتی قساوتهای انجام گرفته در طی و مابعد آنها بخشی از تاریخ معاصر کشور است و هر کس با هر گرایش و عقیده میتواند به بازخوانی آنها بپردازد.
ذیلا ده درس را که به عنوان یک ناظر فعال این جنبش از آن میتوان آموخت عرضه میکنم:
رقابت جناحی مسیر گذار به دمکراسی نیست
جنبش سبز این درس دوران خاتمی را تکرار کرد که گذار به دمکراسی از مجرای جناح بندیهای درون نظام ممکن نیست. جناح بندی و رقابت درون کاست حکومتی در جمهوری اسلامی نمایشی نیست و میتواند به شفافیت بیشتر فسادها و تضعیف مبانی مشروعیت رژیم بینجامد، اما تنوری را برای دمکراسی بی قید و شرط (و نه دمکراسی برای معدود افراد) گرم نمیکند. رقابت سیاسی در جمهوری اسلامی ناشی از جناح بندی نافی امتیازات سیاسی و تبعیضهای نهادینه شده نیست.
جنبش سبز نشان داد که دیدگاه باورمندان به جمهوری اسلامی یا مخالفان انحلال نظام (به هر دلیلی که دارند) مبنی بر این که راه گذار به دمکراسی در ایران از مجرای رقابتهای جناحی میگذرد به صواب نیست چون حکومت این رقابت را در کنترل خود دارد و جناحهایی میتوانند در رقابت شرکت کنند که با مبانی حکومت (تبعیض علیه شهروندان، تنفر از غرب، سبک زندگی روحانیت به عنوان منبع قانونگذاری) مخالفتی نداشته باشند. دعوای بالاییها بر سر مطالبات پایینیها نیست. بالاییها ممکن است از پایینیها لشکر جمع کنند اما چیزی گیر پایینیها نمیآید. اتفاقا مطالبه محوران باید امید کمتری به رقابتهای جناحی داشته باشند چون این رقابتها بر سر مطالبات عمومی نیست.
بدیل جمهوری اسلامی: سکولار دمکراسی
جریان اصلاح طلبی مذهبی که در دوران خاتمی آلترناتیو جریان اقتدارگرا به نظر میآمد در ظرفیتی که جوانان دهههای هفتاد و هشتاد انتظار داشتند ظاهر نشد. طبیعی است که پس از سرکوب جنبش سبز آلترناتیو بودن آن برای جوانان دههی ۹۰ خورشیدی کمتر جذابیت داشته و خواهد داشت. آلترناتیو امروز حکومت نه قرائتی رحمانی از اسلام سیاسی و اسلامگرایی (که کیمرای دوران ماست با بدن و پاهای شریعت و سر عرفان) بلکه سکولار دمکراسی است. مردمسالاری دینی در عمل ظرفیتهای خود را به نمایش گذاشت و به تغییری منجر نشد.
مردمسالاران دینی امروز به نظارت استصوابی و ولایت مطلقه فقیه تن در دادهاند (بنفش شدهاند) تا در فرایند سیاسی داخل کشور نقش داشته باشند. آن بخش از نیروهای مذهبی نیز که اصلاح ناپذیر بودن حکومت دینی را درک کرده و شلاق حکومت بر تن آنها خورده به سکولارهای مذهبی تبدیل شدهاند (عمدتا در خارج کشور). اصلاح طلبان وفادار به نظام نمیتوانند اپوزیسیون آن باشند. اگر اصلاح طلبان مذهبی اپوزیسیون نظام بودند در ۲۵ خرداد از مردم میخواستند در خیابانها بمانند تا رژیم را مجبور به لغو نتایج انتخابات مهندسی شده کنند.
دو شکاف فعال
فاصلهی دولت ملت و فاصلهی جناحها با انتخابات مهندسی شده پر نمیشود. همچنین دیگر نیازی به تحریم انتخابات برای تاکید بر مهندسی شده بودن آن نیست چون این موضوع برای همه اظهر من الشمس است. وحدت و اجماع به عنوان گفتمان حکومتی به دههی شصت خورشیدی تعلق دارند و دیگر قابل بازیافت نیستند. سبک زندگی و نوع سرمایه گذاری نخبگان جمهوری اسلامی در خارج کشور (خروج سرمایه و اعضای خانوادهی آنها) نشان میدهد که آنها منتظر فرصتی برای برداشتن بیعت خود هستند اما برای این کار نمیخواهند هزینه بدهند چون نان و کبابشان هنوز به حکومت وابسته است. شکاف میان حکومت و ملت نیز که در فساد اقتصادی در بالا و فلاکت و سرکوب در پایین تجلی یافته با صندوق رای بیعتی پر شدنی نیست. هر دو شکاف در بالا و شکاف میان بالا و پایین فعال است اما هنوز به جنبش سیاسی ترجمه نشده است. جنبش سبز در به نمایش گذاشتن شکاف میان بالا و پایین موفق بود.
ریزش زیر پوستی ادامه دارد
جنبش سبز نتیجهی ریزشها و مقاومتهای زیر پوستی جامعه در برابر تمامیت خواهی حکومت بود. این جنبش همچنان ادامه دارد و میتواند به یکی از عناصر جدی و تاثیر گذار بسیج عمومی تبدیل شود. کسانی که کارزارهای علیه حجاب اجباری یا رقص جوانان یا زندگیهای ناهمرنگ با سبک زندگی روحانیت را جدی نمیگیرند به یکی از مهمترین خاستگاههای جنبش سبز بی توجهی میکنند. در زمانی که دولت روحانی تلاش میکرد چهرهی جمهوری اسلامی را با حضور در مذاکرات اتمی در افکار عمومی بین المللی تلطیف سازد دستگیری رقصندگان ایرانی در ویدیوی هپی تلاشهای آنها را به دریا ریخت.
ریزش نیروهای وفادار نقش محوری ندارد
جنبش سبز نشان داد که نمیتوان به ریزش نیروهای وفادار به نظام در مراحل اولیهی یک جنبش اجتماعی و سیاسی دل خوش بود. ریزش نیروهای وفادار هنگامی سیلاب وار میشود که وفاداران احساس کنند حکومت دارد کنترل خود را از دست میدهد (اتفاقی که در جنبش سال ۵۷ رخ داد). در مراحل اولیهی جنبش، همبستگی و ایستادگی اعضای جنبش اهمیت بسیار بیشتری نسبت به ریزش نیروهای وفادار دارد (نگاه کنید به نتیجهی جنبش ضد یانوکوویچ در اوکراین یا جنبش ضد مبارک در میدان تحریم قاهره).
دل نابستن به بازار
نیروهای فعال جنبش سبز انتظار داشتند که چند روز پس از تظاهرات میلیونی ۲۵ خرداد تهران بازاریان اعتصاب کنند. آنها حتی به بازار رفته و بازاریان را به بستن مغازههای خود ترغیب کردند. اما بازار به صورت یک نهاد اجتماعی و صنف که منافعش را بر هر چیزی تقدم میبخشد نشان داد که در سمت وضعیت موجود است و نه جنبش، گرچه بخش قابل توجهی از بازاریان به صورت انفرادی در اعتراضات هفتهی اول پس از انتخابات حضور داشتند.
جنبش سبز نشان داد که یک جنبش دمکراسی خواهانه و علیه تمامیت خواهی نمیتواند به بازار دل بندد. بازار و تجار ایرانی تا مغز استخوان آلودهی مناسبات این رژیم هستند. قشری که کمترین آسیب را از جمهوری اسلامی دیده و حتی در دوران جنگ جیبهایش را پر کرده بازاریان و اصناف هستند. آنها نمایندگان خود را در حکومت دارند و اعتصابات آنها نه تنها با سرکوب مواجه نشده بلکه با موفقیت همراه بوده است. در این مورد کافی است به مالیات ۱,۵ میلیونی طلافروشان (که به اندازهی پول توجیبی آنهاست) توجه کنید. اکثر بازاریان و تجار ایرانی در سمت سرمایه داری محفلگرا و رانتی (نه لیبرالیسم اقتصادی و اقتصاد رقابتی) هستند اما با لیبرالیسم فرهنگی و سیاسی میانهی خوشی ندارند.
پیش بینی ناپذیری
هیچ کس تصور نمیکرد در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ سه میلیون نفر در اعتراض به حکومت راهپیمایی سکوت برگزار کنند. این نشان میدهد که به دلیل ساختار نداشتن فرایندهای سیاسی هر اتفاقی در ایران ممکن است. اگر ۱) ناراضی بودن (شکاف انتظارات و واقعیتها) با ۲) اشتباه راهبردی رژیم در یک دوره و ۳) بالا رفتن تضادهای درونی به علاوهی ۴) کهنسالی مقامات (کاهش انگیزه) همراه شود امکان فروپاشی چند ماههی نظام وجود دارد. وقتی از آتش زیر خاکستر سخن میگوییم به این نارضایی اشاره میکنیم. وقتی اکثریت جامعه احساس کنند که شاخکهای سرکوب نظام بیحس شده و هزینهی اعتراضات کم خواهد بود شاهد اوج گیری جنبش خواهیم بود.
بحران عدم اعتماد
فعالان سیاسی مخالف حکومت که مردم ممکن است به آنها به صورت بالقوه به عنوان آلترناتیو نگاه کنند با بحران عدم اعتماد مواجهاند چون طرح بدیلی برای وضعیت موجود ارائه نکردهاند. آنها قدرت بسیج اجتماعی ندارند چون برنامه و پلاتفرمی برای این کار عرضه نکردهاند. بر خلاف سال ۵۷ معترضان وضعیت موجود به زیر علم نفی رژیم به تنهایی نمیروند. در سال ۸۸ نیز جنبش میان نفی و تایید کلیت نظام دو دل بود. مخالفان انحلال طلب تصویر یک آیندهی روشن تر را به جامعه عرضه نکردهاند تا جنبش را به مجرای تحقق امید آنان تبدیل کنند. انحلال طلبان اتاق فکر برای عرضهی سیاستهای بدیل ندارند.
دوگانههای عمل زدا
هنگامی که یک جنبش اجتماعی در اوج خود قرار دارد خبری از ماله کشان وضعیت موجود نیست. اما هنگامی که جنبش سرکوب میشود ماله کشان حکومت با دوگانههای مفروض عمل زدا به میدان میآیند، دوگانههایی مثل “دخالت خارجی در برابر بقای جمهوری اسلامی” یا “جنگ داخلی در برابر جنبش سیاسی براندازانه” برای توجیه و ترجیح وضعیت موجود. جنبش سبز در روز قدس نشان داد که ظرفیت فراتر رفتن از این گونه دوگانهها وجود دارد و میتوان رژیم را حتی با ایدههای انحلال طلبانه (جمهوری ایرانی) مورد چالش جدی قرار داد.
تدریجی، کم هزینه، و فراملی
جنبش سبز یک بار دیگر نشان داد که مردم ایران از جنگ و خونریزی و مرگ خستهاند. هزینهی دیدگاه زندگی باور در سمت معترضان این است که آنها نمیخواهند به اموری مثل شهادت یا عزاداری برای بسیج عمومی دست یازند. ماتم و سیاهی و عزاداری به پشت قبالهی جمهوری اسلامی زده شده و مخالفان به راحتی نمیتوانند از آن استفاده کنند. از همین جهت هر سیاست و برنامهای که برای یک جنبش فراگیر اجتماعی ریخته میشود بهتر است به جای شهید سازی و مراسم دفن و هفته و چله به برنامههای مفرح و شاد و پر تحرک برای بسیج اجتماعی (مثل آب بازی، رقص در فضای عمومی، حجاب اختیاری، بوسه زدن بر لبهای معشوق، خوش پوشی و زیبایی) و ترویج آن در دنیای آزاد با همکاری همپیمانان لیبرال دمکرات (یا سوسیال دمکراتهای غیر عبوس) دست یازند. آنچه جهانیان را بیش از خود جنبش متعجب کرد زیبایی جوانان ایرانی حاضر در اعتراضات بود.
جامعهی ایران مبارزهای کم هزینه، انعطاف پذیر، فرسایشی، و فراملی با تبعیض و سرکوب را میخواهد. این نحوهی مبارزه البته هم مشکلات و هم مزایای خود را دارد. در این مبارزه رنگها و طیفهای مختلف جامعهی ایران با تنوعات قومی، مذهبی، جنسی، جنسیتی و هویتیاش میتواند بروز و ظهور پیدا کند و رژیم را از زوایای گوناگون به چالش کشد.
۱- چرا اپوزیسیون بیرون از ایران نتوانستند و نمیتوانند یک دولتِ در تبعید تشکیل دهند؟
۲- منطور از بازار چیست؟ اصولاً سالهاست اقتصاد وابسته به آن بازار قدیمی و جمعیت بازاری قدیم نیست که تعطیلیاش فشار قابلتوجهای به حکومت وارد کند. بسیاری از نسل دوم بازاریها میان مردم بودند و آسیب دیدند. آیا این بهمعنای همراهی بازار است؟
۳- منظور از جنبش چیست؟ آیا منظور جنبشی برای احقاق حقوق مدنیست که بعد از ۸۸ علیرغم سرکوبها فضای بیشتری برای ایجاد آگاهی و نفوذ در اجتماع پیدا کرد یا منظور اجتماعی با اهدافِ متفاوت بود که از رای من کجاست شروع شد و آنرا پیدا نکرد.
۴- آیا منظور از رای دادن همیشه انتخابِ آزاد است یا میتوان از صندوق رای برای ایجاد شکاف و ایجاد فرصت برای تحرک بیشتر استفاده کرد؟
۵- آیا مبارزه مدنی داخل ایران کم هرینه بوده؟ آیا امکان بیشتر کردنِ این هزینه به امید بیشتر رسیدن به حقوق مدنی هست یا نیاز به مسیری جامعتر است که برعکس هزینه را از جامعه مدنی به حکومت انتقال دهد؟
۶- آیا حکومتِ فعلی یک سیستم کاملاً بسته است که امکان تغییر در آن غیر ممکن است یا تاریخچه و تجریه تغییرات و ریزشها از زمان اصلاحاتِ شکستخورده تا به امروز و شکلگرفتن جنبشهای جدیدِ مدنی با صدای بلندتر امکان این تغییر را تا استحاله کامل ممکن میانگارد؟
رویا / 23 June 2014