executioner2
جلادی در عربستان سعودی حلقه دار را بر گلوی محکوم به اعدام می‌اندازد

مجازات اعدام سبب ایجاد یکی از منفورترین مشاغل شده است: شغلی به نام جلاد. سعی بسیار شده که برای این شغل کلاه شرعی یا عرفی بدوزند، اما به جایی نمی‌رسند. توجیهاتی نظیر این‌که جلاد تنها مجری حکم قاضی است و مامور و معذور، هر چند قابل فهم می‌نماید، اما قابل هضم نیست و چیزی از کراهت این شغل نمی‌کاهد.

خیلی از جلادها برای خلاصی از عذاب وجدان به الکل پناه می‌برند و دست آخر هم خودکشی می‌کنند. آنها وقتی هم که زنده‌اند، در واقع زندگی نمی‌کنند، بلکه منزوی و مطرودند.

در یونان و روم باستان جلاد نجس محسوب می‌شد و مردم از جلاد پرهیز می‌کردند. کارنیفکس جلاد روم، برده‌ای بود که به این شغل گمآرده شده بود. او حق سکونت در شهر، حق پا گذاشتن به معبد و حتی حق دفن شدن در گورستان را نداشت. لباس خاصی متمایز از مردم به تن می‌کرد و زنگوله‌ای هم به آن می‌آویخت تا اگر جایی آفتابی می‌شود، مردم گوش به زنگ باشند و از او دوری کنند. نزد یونانیان باستان هم جلاد در شهر حق سکونت نداشت.

ماسترو تیتا، جلاد ایتالیایی به یک محکوم به اعدام انفیه تعارف می‌کند (اثری از قرن ۱۹)
ماسترو تیتا، جلاد ایتالیایی به یک محکوم به اعدام انفیه تعارف می‌کند (اثری از قرن ۱۹)

اما نزد اسرائیلیان قدیم، چنین شغلی ناشناخته بود. علت این بود که آنها عمدتا با شیوه سنگسار اعدام می‌کردند که نیازی به جلاد نداشت و با شرکت همگانی اجرا می‌شد. اجرای سایر مجازات‌ها هم به عهده ریش سفیدان و کاهنان بود.

بر خلاف یونان و روم، در حکومت‌های جبار شرقی، جلاد مقام و منزلتی والا داشت و ملازم سلطان بود تا هر جا او لب‌ تر کرد، گردن بزند. او تجسم خشم بی حد و حصر قدرت حاکم بود.

طوایف و اقوام کهن شمال اروپا نیز چیزی به عنوان جلاد نداشتند. نزد ژرمن‌ها، مجازات اعدام به وسیله کاهنان انجام می‌شد. در زمان پادشاهان فرانک هم خود شاکی یا فرد آسیب‌دیده باید آستین بالا می‌زد و قصاص می‌کرد. اگر او چنین نمی‌کرد، انجام این کار به عهده جوان‌ترین دستیار قاضی بود.

عجیب اینجاست که گاهی این کار توسط جوان‌ترین داماد قوم انجام می‌گرفت. در هنگام اعدام با حلقه دار تمام اهل طایفه شرکت می‌کردند و محکوم را پای چوبه دار می‌کشاندند. ولی اگر حکم به گردن زدن داده می‌شد، کار به ضابط یا مامور تعزیر سپرده می‌شد.

این مامور در قرون وسطی وظایف دیگری چون فراخواندن طرفین دعوا به دادگاه، اخذ جریمه و مالیات هم به عهده داشت. چنین ماموریتی در گذشته‌های دور شغلی مقدس و نوعی پیک عدالت محسوب می‌شد، اما در طول زمان کارش به محکمه و اجرای حکم کشید.

نتیجه تحقیق در این تغییر ماهیت، بازگوکننده تاثیر نفوذ قانون روم باستان است. این قوانین که جای قوانین بومی اقوام ژرمن را گرفت، هر چند در مواردی امنیت قضایی را تامین می‌کردند اما شکنجه را نیز به عنوان وسیله‌ای برای گرفتن اقرار لازم می‌شمردند. شکنجه، مستلزم وجود شکنجه‌گری بود که به کارش وارد باشد.

انجام این یک قلم وظیفه، ماهیت مامور مزبور را رفته رفته تغییر داد، به نحوی که در قانون جزای سال ١٢٧٦ آگسبورگ، نخستین بار از جلاد نام برده می‌شود که سوای شکنجه و اعدام، نظارت بر امور فواحش را نیز که در آن زمان تعدادشان زیاد شده بود، برعهده داشت.[1]

ایران − قربانی سر بر سینه جلاد نهاده است
ایران − قربانی سر بر سینه جلاد نهاده است

تقریبا صد سال بعد همین قانون آگسبورگ مامور مزبور را “جلاد ولدالزنا ” نامید.[2] از این به بعد دیگر این شغل پست شمرده شد و در ردیف رفتگر، چوپان، سفالگر، دلاک، سلمانی و دلقک قرار گرفت. در آن زمان‌ها، یهودیان، ترکان و کولی‌ها نیز خوار شمرده می‌شدند. امروزه شاید بشود نجس‌ها در هند را با آنها قیاس نمود.بعضی از این مشاغل پست زمانی ارج و قرب داشته یا مقدس بوده‌اند اما روند مسیحی شدن آن‌ها را کم کم دگرگون ساخته است.

بیشترین محدودیت‌ها در شهرهای قرون وسطی شامل جلاد می‌شد. او حق نداشت در شهر زندگی کند، دستش نباید به دست کسی می‌خورد، اگر به کلیسا می‌رفت، باید ردیف آخر می‌نشست و در مراسم عشای ربانی هم حق حضور نداشت. اینها شامل خانوده جلاد هم می‌شد.

جلادها حق تغییر شغل نداشتند و بچه جلاد، جلاد می‌شد. دختر جلاد هم باید با یک جلاد دیگر ازدواج می‌کرد. هیچ قابله‌ای هم هنگام زایمان زن جلاد حاضر به کار نبود، چون انگ ننگ به پیشانی‌اش می‌خورد. جنازه جلاد هم بعد از مرگ روی دست زنش می‌ماند زیرا مردم عارشان می‌آمد در تشییع او شرکت کنند و زن جلاد باید در شهر دوره می‌افتاد تا برای مرده‌کشی و دفن، آدم جمع کند. جلاد حتی هنگامی که می‌خواست بابت خرید چیزی پول بپردازد، صاحب مغازه ابتدا محض احتیاط بر خود صلیب می‌کشید و بعد پول را می‌گرفت.
در زمان‌هایی که چوبه فرسوده دار بعد از سال‌ها به تعمیر نیاز پیدا می‌کرد و از دست زدن به آن نمی‌شد اجتناب نمود، صنعت‌گران شهر پشت سر مقامات کلیسا و شهر، طی مراسمی که به جشن شبیه بود پای چوبه دار جمع می‌شدند.

ایران − قطع انگشتان، تخصص سه جلاد
ایران − قطع انگشتان، تخصص سه جلاد

صنعت‌گران قبل از تعمیر، خود را نزد کشیش که حی و حاضر بود، تطهیر می‌نمودند تا از دست زدن به چوبه دار دچار نجاست نشوند. سپس شراب می‌نوشیدند و باز می‌گشتند.

عجیب این‌جاست که هر چند تماس با چوبه دار مانند تماس با شیطان تلقی می‌شد، اما پاره‌ای قسمت‌های دستگاه دار به ویژه حلقه دار که فرد را با آن دار زده بودند، در باورخرافی مردم خوش یمن پنداشته می‌شد. باورهای خرافی، هر چیز بی‌ارزش دیگری هم که از محکوم یا از طناب دار و وسایل اعدام باقی می‌ماند، ارزشمند می‌شمرد.

هنگامی که در شهر برسلاو (وروتسواف در لهستان) قربانگاه قدیمی فرو ریخت، کارگران زیر آوار آن تکه استخوانی یافتند که به نوشته ووتکه مردم‌شناس، ارزشمند ارزیابی شد. هر چند که معلوم نبود این تکه استخوان مال قربانی بوده یا اینکه یک گوساله.اینها بازمانده همان احساسی است که مردم به بقایای اجساد قدیسان داشتند.

اینجا البته به نظر می‌آید که ما با تناقضی روبرو هستیم: از یکسو نجس شمردن دستگاه اعدام و جلاد و از طرفی خوش یمن پنداشتن آثار و خرت و پرت‌های باقیمانده از اعدام. حتی باور به اینکه جلاد صاحب قوای مافوق طبیعی و چه بسا شفابخش بیماری‌ها و گره‌گشای مشکلات است. این تناقض را چگونه می‌شود حل کرد؟

جلاد تابو است چون دست به قتل می‌زند. اما در عین حال مقام او که به او اجازه می‌دهد بدون مجازات به مجازات بپردازد، او را به کاهنان مقدس باستان شبیه می‌کند که در قربانگاه‌های معابد برای رضای خدایان قربانی می‌کردند. آنان با قوی سرنوشت در رابطه پنداشته می‌شدند چون با تقدیم قربانی به خدایان، درد و بلا را از مردم دور می‌ساختند. هر قربانی به نظر ووتکه در ضمیر ناخودآگاه مردم برای کفاره گناهان است.[3] قانون‌شکن نیز از راه اعدام کفاره می‌دهد و به نوعی مطهر می‌شود. به همین دلیل آثاربر جا مانده از او ارزشمند و صاحب نیروی جادویی پنداشته می‌شود.

تصویر یک صحنه اعدام در هامبورگ (۱۵۷۳)
تصویر یک صحنه اعدام در هامبورگ (۱۵۷۳)

یوزف لانگ، جلاد اتریشی در خاطراتش به همین تناقض اشاره می‌کند: مردم از یک طرف از او اجتناب می‌کنند و حتی یک بار او را از هتل بیرونش می‌اندازند و پولش را هم پس می‌دهند، اما از سوی دیگر بعضی مردم خرافی دربه‌در دنبال او می‌گردند تا از او خرت و پرت‌های اعدام را بگیرند. او هر چه ته کیسه‌اش داشت می‌داد و چون همچنان از او تقاضا می‌کردند، طناب‌هایی که هنوز با آنها اعدام صورت نگرفته بود را به جای طناب مستعمل جا می‌زد و به متقاضیان می‌داد. این جلاد تماس طناب با دست خودش را هم متبرک می‌انگاشت. خود او هم خرافی شده و رشته‌هایی از طناب‌های اعدام را جهت تبرک یا دفع چشم زخم پیش خودش نگه می‌داشت.[4] مردان و زنان دچار بیماری جنسی از او شفا می‌طلبیدند. حتی بعضی مدفوع او را نیز سحرآمیز تلقی می‌کردند. یک مرتبه زنی که بچه‌اش را از دست داده بود، مقداری خاک او را برای ورد خواندن پیش این جلاد فرستاده بود. این مادر به اعتراف خودش فرزندش را زیاد کتک می‌زد، طوری که پشت کودک از کتک کبود می‌شد. او بعد از مرگ کودک دچار عذاب وجدان شده، می‌خواست از روح آزارنده‌ای که اورا می‌آزرد خلاص شود. جالب این است که بیشتر مشتریان لانگ جلاد، زن‌ها بودند. از فواحشی که مجانا تن خود را به او تقدیم می‌کردند، تا زنانی از طبقه اشراف. لانگ آن قدر صداقت داشت که اعتراف کند این همه توجه نه به شخص او، که به مقام او بوده است.

بنا به آن چه گفته شد، تناقض در مورد برداشت مردم از جلاد، ناشی از تابوی او بوده است. تابویی که در خود دوگانه ترس و انزجار را با هم دارد. جلاد می‌تواند بدون آنکه مجازات شود بکشد. این امتیازی است که تنها اربابان قدرت می‌توانند داشته باشند. همین هاله‌ای از قدرت قوای سرنوشت به جلاد اعطا می‌کند. اما چون این قدرت می‌تواند حسد برانگیز باشد، دسترسی به آن و تقلید از آن را در شکل تابو نمودن تماس با جلاد در آورده‌اند.

اینگونه رفتار با جلاد فقط مربوط به گذشته‌های دور نیست و حالا هم دیده می‌شود: درزندان سن کوئنتین، یکی از نگهبانان زندان جلادی هم می‌کرد. او که با خانوده‌اش در خانه‌های سازمانی می‌زیست، صرفا به خاطر همین کارش از سوی دوستان و همکاران رانده شده بود.[5]

نفرت از کار جلادی در قرون وسطی چنان بود که جلاد را به کارهای پست دیگری هم وا می‌داشتند. دور ریختن باقیمانده لاشه حیوانات، جارو کردن خیابان‌ها، تمیز کردن فاضلاب توالت‌ها، نظارت بر فاحشه‌خانه و جمع کردن سگ‌های ولگرد. اما این رفتارها منافاتی با سحرآمیز پنداشتن جلادان نداشتند. این پندارها نه تنها در مردم عادی که در میان اشراف نیز ریشه داشت، تا بدانجا که فریدریش اول پادشاه پروس، کوبلنتس جلاد برلین را طبیب خصوصی خود کرد.

جلادان نسل در نسل جلاد بودند و زن هم از میان خودشان می‌گرفتند. سانسو جلاد معروف پاریس تا شش پشتش جلاد بود. این خانواده از طریق وصلت با دلیبرها، خانواده همقطارشان در جنوب آلمان، با جلادان سوئیس هم خویشاوند شده بودند. در سوئیس خانواده‌های گروش هولتس و فولمار، نسل در نسل در چندین شهر جلادی م‌ کردند. در هامبورگ خانواده استوسن سه نسل پی در پی جلاد بودند. همینطور خانواده پیرپوینت که نزدیک به صد سال در انگلستان به همین کار اشتغال داشتند.

شمشیر یک جلاد، آلمان، قرن ۱۷
شمشیر یک جلاد، آلمان، قرن ۱۷

این شغل هرچند منفور، اما نان و آب‌دار بود. قبل از ایجاد زندان‌های مدرن امروزی، جلادان نه فقط مامور اعدام، که مسئول کارهای اجرایی دیگر هم بودند و پول در می‌آوردند. بی‌خود نبود که برای این شغل سر و دست می‌شکستند.

هنگامی که سانسو جلاد پاریس در سال ١٧٢٦مرد، زنش به هر دری زد تا شارل پسر هفت ساله‌اش را جانشین او کند و موفق هم شد. از آن پس تا بزرگ شدن شارل، عموی این پسر اعدام می‌کرد اما همیشه در حضور شارل. بدون حضور و نظارت این پسر اعدام رسمیت نمی‌یافت.

هرچند امروزه این شغل دیگر چندان نان و آب‌دار نیست، اما هنوز هم طرفدار دارد. در آمریکا جلادان برای هر اعدام ٢٥ دلار علاوه بر حقوقشان دستمزد می‌گرفتند.[6]

در فرانسه حقوق جلاد اندازه یک کارمند دون پایه دولت بود. با این وجود سال ١٩٥١ بعد از مرگ جلاد دفورنو ١٥٠ نفر داوطلب احراز این پست شدند. این شغل سرانجام نصیب آندره اوبرشت شد که بعدها از غصه دق کرد زیرا جلاد که شد، دیگر کسی از دوستان و همسایه‌ها تحولش نمی‌گرفت. حتی دختر مورد علاقه‌اش را هم به علت شغلش به او ندادند.

خیلی از جلادان زیر فشار عذاب وجدان خودکشی کردند. بعضی نیز به الکل پناه بردند :ماشیفسکی جلاد لهستانی یک بار چنان مست بود که نتوانست حلقه دار را دور گردن محکوم بیاندازد. تقریبا هشت ساعت اعدام به تاخیر افتاد تا او سرحال بیاید. او بعدها خود را کشت.[7] جان بعضی از جلادان نیز توسط جانشینان‌شان در همان میدان اعدام گرفته شده، از جمله جلاد مونیخ قدیم که به علت جنایت به دست جانشین خودش اعدام شد.

در قرون وسطی کم نبودند جلادانی که پای پیاده به زیارت پاپ در رم می‌رفتند تا گناهانشان را بیامرزد. این شغل، شغل انسان نیست؛ این شغل زاییده مجازات غیرانسانی اعدام است.

ادامه دارد

پانویس‌ها

[1] Werner Danckert: Unehrliche Leute. Bern/München 1963, S. 41.

[2] Joseph Knobloch: Der deutsche Schafrichter und die Schelmensippe. Numburg an der Saale 1921, S. 30.

[3] Adolf Wuttke, a. a. O., S. 138.

[4] Josef Lang: Erinnerungen des letzen k. u. k. Scharfrichters. Hrsg. Von Otto Schalk. Wien 1920, S. 80 ff.

[5]Clinton D. Duffy/Al Hirshberg, a. a. O., S. 39+ S. 245.

[6]در ایران میرغضب‌ها “حق تیغ” می‌گرفتند: میرغضب‌ها وظیفه اجرای حکم گردن‌زنی، اعدام و تشریفات اجرای حکمرا برعهده داشته‌اند و در واقع همان جلادها بودند.طبق متونتاریخی مختلف مراسم اجرای حکم و به خصوص گردن‌زنی در تهران قدیم برای مجرمیکه قرار بود به زودی به سوی مرگ برود از چند روز قبل ازاعدام با سپرده شدنمجرم به دست میرغضب شروع می‌شد.در کتاب‌های تاریخی مثل تهران قدیم«جعفر شهری» و تهران قدیم «ناصر نجمی» نقل شده است که میرغضب‌ها افرادیقوی‌هیکل، خشن، دائم‌الخمر و به شدت عصبی بودند که لباسی قرمز به تنمی‌کردند و خنجر به کمر می‌بستند. شغل میرغضب‌ها شغلی بدون درآمد دولتیبود و آنها درآمد زندگی خود را از راه مجرمانی که از چند روز قبل ازگردن‌زنی و اجرای حکم به آنها تحویل داده می‌شدند، تامین می‌کردند.

میرغضب‌ها با گرداندن محکومان در سطح شهر و مجبور کردن آنها به گدایی برای خود پول جمع می‌کردند. آنها مجرمان را که زنجیرهایی به دست، پا و حتی بینی و گوش داشتند به محل‌های پررفت‌وآمد شهر و ورودی قبرستان‌ها می‌بردند و با اجبار آنها به التماس و گدایی برای خود درآمد کسب می‌کردند. اگر رهگذران پولی به مجرم نمی‌دادند میرغضب با کشیدن مجرم روی زمین یا کشیدن زنجیرها سعی می‌کرد دل مردم را به درد بیاورد تا پولی بدهند تا مجرم زجر کمتری بکشد. ماجرای گدایی مجرم برای میرغضب تا رسیدن زمان اجرای حکم او ادامه پیدا می‌کرد اما درآمد میرغضب با رسیدن زمان اجرای حکم مجرم در میدان «پاقاپوق» به پایان نمی‌رسید زیرا او تازه در زمان اجرای حکم به فکر به جیب زدن پول بیشتری بود که در اصطلاح «حق تیغ» خوانده می‌شد. اصطلاحی که تا سالها بعد در بین مجرمان برای کشتن یا بریدن صدای فردی دیگر مورد استفاده قرار می‌گرفت. حق تیغ پولی بود که میرغضب در زمان اجرای حکم گردن زدن مجرم از خانواده او و افرادی که برای تماشا آمده بودند جمع می‌کرد، البته نه برای اجرای حکم و نمایش مرگ بلکه برای آنکه یا درد کمتری گردن مجرم را بزند .او بعد از بستن مجرم به قاپوق، سینی و کاسه به دست به میان افراد جمع شده در میدان می‌رفت تا پول جمع کند و پس از چرخیدن در بین افراد به کنار قاپوق برمی‌گشت و با توجه به میزان پول جمع شده تیغ یا همان ساطور خود را به سوهان می‌کشید تا تیز شود و محکوم در زمان اجرای حکم زودتر و با درد کمتری راهی سفر مرگ شود. اگر او در دوره گردی پول کمی جمع می‌کرد عصبانی شده و وقتی برای اجرای حکم به کنار محکوم می‌آمد سعی می‌کرد گردن او را به بدترین شکل ممکن از بدنش جدا کند.

میرغضب‌ها در چنین شرایطی گردن مجرمان رابه شیوه‌ای دردناک می‌بریدند تا مردم تماشاچی و خانواده او هم از دیدن این لحظه‌ها و فریادهای مجرم وحشت‌زده شوند .البته با انقلاب مشروطه و برچیده شدن بساط گردن‌زنی میرغضب‌ها مامورانی از اداره نظمیه شدند که برای انجام هر حکم انعامی از دولت می‌گرفتند و مجرمان هم دیگر مجبور به گدایی در خیابان‌ها نبودند و در عوض شب پیش از اعدام به آنها چلوکباب می‌دادند و از او می‌خواستند اگر می‌خواهد وصیت کند. (همشهری سرنخ/شماره ۱۳۲/ولی‌الله خلیلی). م

[7] John Mortimer: Henker. Genf 1976, S. 307.