در هفتههای اخیر نشریه «فایننشال تایمز» با ارائه مستنداتی، بخشی از آمار و ارقام ارائه شده در کتاب توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی را زیر سوال برده و او را به برخورد دلبخواهی با آمارها و حتی دستهبندی عمداً غلط آنها متهم کرده است.
سردبیر بخش اقتصادی «فایننشال تایمز» نتیجه گرفته است که این مدعای پیکتی نادرست است که ثروت در جوامع سرمایهداری پیشرفته بیش از پیش در دست عدهای معدود متمرکز میشود و این نظام به گونهای فزاینده به سوی بیعدالتی سوق مییابد.
متنی که در زیر میخوانید مصاحبهای است با پیکتی که در شماره ۲۵ مه روزنامه آلمانی فرانکفورتر آلگمانیه منتشر شد.
این مصاحبه قبل از انتقادهای فایننشال تایمز انجام شده، اما بعدا سوالهایی هم در ارتباط با نقد فایننشال تایمز با وی در میان گذاشته شده و به متن مصاحبه افزوده شده است.
فرانکفورتر آلگمانیه: پرفسور پیکتی، شما در مقاله تازهای در فایننشال تایمز به اشتباه و بیمبالاتی در کاربرد دادهها و ارقام متهم شدهاید. آیا این مقاله درستی و باورپذیری تحلیل شما را زیر سوال نمیبرد؟
توماس پیکتی: نه، مقاله فایننشال تایمز نتیجهگیریهای مرا تغییر نمیدهد. تحقیقی که دو اقتصاددان، امانوئل سائز و گابریل زوکمن پس از کتاب من منتشر کردهاند نیز، نتایج این کتاب در باره سهم فزاینده کلانثروتمندان در کل ثروت عمومی در ایالات متحده را تایید میکنند.
نادیدهگرفتن چنین تحقیقات و تاییداتی از سوی فایننشال تایمز استدلالهای آن را به شدت بیپایه میکنند. علاوه بر این، هر ارزیابی مقایسهای را که نگاه کنید، حاکی از این است که ثروتهای بزرگ به طور درصدی رشد بیشتری از میانگین افزایش ثروت در جامعه دارند. اگر فایننشال تایمز ارزیابی مقایسهای متفاوتی میشناسد، بد نیست آن را منتشر کند.
یکی از تزهای اصلی کتاب شما این است که ما در چشمانداز درازمدت در جهانی زندگی خواهیم کرد که نرخ بازدهی سرمایه (r) در قیاس با رشد کل اقتصاد (g)سریعتر است. شما بر این اساس، از جمله نتیجه میگیرید که تمرکز سرمایه در دست ثروتمندان بزرگ بیش از پیش افزایش خواهد یافت. چرا باید از این روند نگران بود؟ بیم دارید که کلان ثروتمندان دولت را هم در چنگ خود بگیرند، و همان پدیدهای که در آمریکا Crony capitalism (سرمایهداری مبتنی بر روابط تنگاتنگ و زدوبند میان ارباب اقتصاد و سرمایه با دولت) نامیده میشود ایجاد شود.
این نوع سرمایهداری بیشتر معضل آمریکاست تا اروپا. من هرگز ادعا نمیکنم که توزیع نابرابر ثروت مشکل اصلی اروپا در حال حاضر است. در برخی نقدها بر کتاب “سرمایه در قرن بیست و یکم” من به اشاعه و انتشار یاس و بدبینی متهم شدهام. این اتهام بیاساس است، زیرا من بیش از همه خبر و نشانههای خوب طرح کردهام. من ستایشگر سرمایهداری هستم…
ظاهرا برخی از منتقدان شما متوجه این ستایش شما نشدهاند…
من، هم سرمایهداری را تحسین میکنم، هم مالکیت خصوصی و هم اقتصاد بازار را. من رشد اقتصادی را بیش از همه در نظام سرمایهداری ممکن میدانم و به مالکیت خصوصی هم اعتقاد دارم، زیرا یکی از مبانی آزادی ماست.
هیچگاه به اندازه امروز سرمایه و ثروت وجود نداشته است. زمانی که دیوار برلین فروریخت من ۱۸ ساله بودم. من به نسلی تعلق دارم که هیچگاه به کمونیسم علاقه و گرایشی نداشت.
با وجود این، چه مشکلی با سرمایهداری معاصر دارید؟
بحث بر سر این است که انکشاف و شکوفایی نیروی سرمایهداری در خدمت منافع و مصالح عمومی قرار گیرد. به عبارت دیگر، سرمایهداری نباید بر دمکراسی سلطه پیدا کند، بلکه دمکراسی باید برای سرمایهداری چارچوب تعیین کند.
میتوانید مورد و مثالی را نام ببرید؟
به نظر من این خوب است که در اروپا در قیاس با آمریکا حد و مرزی برای کمک مالی شرکتها و موسسات اقتصادی به احزاب وجود دارد. در آمریکا این امکان (منفی) وجود دارد که مثلا شرکتهای بیمه به تامین مالی یک کارزار هماهنگ علیه نقش دولت در بیمههای درمانی بپردازند، آن هم در حالی که ناکارایی نظام درمانی خصوصی امری اثباتشده است.
و مشکل بزرگ اروپا چیست؟
ما در اروپا با رشد اقتصادی نازلی مواجهایم. ما باید برای آینده کارهای بیشتری انجام دهیم، مثلا با سرمایهگذاری بیشتر در زمینه آموزش و فناوریهای نوین. اینها وظیفه دولت است، ولی قروض بسیاری از دولتها در اروپا دست آنها را برای سرمایهگذاریهای ضروری بسته است.
البته به نظر من نحوه مقابله ما در اروپا با مشکل قروض دولت (سیاستهای انقباضی و ریاضتکشانه) درست نیست. این شیوه از لحاظ اقتصادی درست نیست و در میان مردم آن کشورها هم نارضایتی ایجاد میکند. اینجاست که به نظر من موضوع وضع مالیات بر ثروتهای کلان مطرح میشود.
شیوه درست مقابله با قروض دولت چیست؟
به طور اصولی میتوان سه شیوه را نام برد. اولین شیوه همین است که فعلا در اروپا جاری است، یعنی تلاش برای ایجاد رشد اقتصادی از طریق تلفیقی از سیاستهای ریاضتی و پایین نگه داشتن نرخ تورم. انتظار این است که با این شیوه قروض دولت هم کاهش یابد.
مشکل این شیوه از نظر شما چیست؟
برای پاسخ میتوان به تاریخ برگشت. بریتانیا دقیقا همین استراتژی را دنبال کرد تا بعد از جنگهای ناپلئون قروض خود را که به ۲۰۰ درصد تولید ناخالص ملی رسیده بود کاهش دهد. در طول قرن نوزدهم بریتانیا شاهد رشد اقتصادی توام با تورم بسیار نازل بود. از این طریق دولت توانست به مازاد درآمد دست یابد. با این همه صد سال طول کشید تا قروض بریتانیا به گونهای اساسی کاهش یافت.
خب، این چه اشکالی دارد؟
مشکل این است که بریتانیا در این دوران سرمایهگذاری اندکی در سیستم آموزشیاش انجام داد. این واقعیت که حتی امروز هم بازدهی تولید در بریتانیا به گونهای فاحش، نازلتر از فرانسه است احتمالا یکی از اثرات متاخر ناکارایی نظام آموزشی است که ریشههایش به همان دوران برمیگردد.
حالا هم که کشورهای جنوب اروپا به بحران مالی و اقتصادی دچار شدهاند به آنها توصیه میشود که برای متوازنکردن دخل و خرج دولت به یک سیاست ریاضت اقتصادی رو بیاورند که شاید لازم باشد دههها هم، آن را ادامه دهند. تجربه بریتانیا اما نشان میدهد که در تجویز چنین توصیههایی باید احتیاط کرد.
نگرانی شما به از دسترفتن سرمایه انسانی نگران برمیگردد؟
به عنوان استاد دانشگاه، بیش از هر چیز ذهن و قلب من متوجه وضعیت دانشگاههاست. من حالا در آمریکا و آسیا دانشگاههایی را سراغ دارم که وضعیتی بهتر از دانشگاههای اروپا دارند. هزینهای که ما برای سوددهی به اوراق قرضه دولتی صرف میکنیم بسیار بیشتر از خرجی است که برای دانشگاهها میکنیم. منظورم صرفا ساختمان و تاسیسات دانشگاهها نیست، بلکه بیشتر مهاجرت دانشمندان و محققان است.
درست است، اخیرا مهاجرت اقتصاددانهای جوان از اروپا هم شدت گرفته است.
بحث زیاد بر سر اقتصاددانها نیست، از دسترفتن دانشوران و محققان علوم طبیعی عواقب سنگینتری دارد.
بسیار خوب، سیاست ریاضت اقتصادی از نظر شما ناکاراست. در باره راهکار مبتنی بر تورم بالا برای کاهش قروض دولت که از سوی شمار چشمگیری از اقتصاددانها توصیه میشود چه فکر میکنید؟
من مخالف تورم بالاتر برای اروپا هستم، هر چند که نباید فراموش کرد که کشورهای ما (فرانسه و آلمان) پس از جنگ جهانی دوم عمدتا از طریق همین تورم بالا قروض خود را به لحاظ ارزش کاهش دادند و به اصطلاح از نو آغاز کردند. با توجه به تجربه گذشته اما، ذهنیتی کابوسگونه نسبت به تورم بالا در هر دو کشور وجود دارد.
من به هر حال مخالف تورم بالا هستم، چون فشارش بیش از همه متوجه اقشار فرودست جامعه میشود. به این ترتیب تنها یک گزینه سوم باقی میماند: اخذ مالیات از ثروتمندان.
به عبارتی توصیه شما به مالیات بستن بر ثروت به دلیل نگرانی از خطر تمرکز ثروت در دست عدهای معدود نیست، بلکه چنین اقدامی را بهترین شیوه برای مقابله با قروض دولت میدانید.
دقیقا. ما نمیتوانیم بار مقابله با قروض دولت را بر مزدبگیران تحمیل کنیم، در حالی که کنسرنهای بزرگ هیچ یا مقدار کمی مالیات میپردازند یا حتی قادرند ثروتهای خصوصی خود را به «بهشتهای مالیاتی»، یعنی مناطقی که هیچ مالیاتی به آنها تعلق نمیگیرد منتقل کنند. باید توجه داشت که در حال حاضر آمریکا هم، علیه این بهشتهای مالیاتی وارد عمل شده که البته به سود فرانسه و آلمان هم هست.
با این همه، هنوز هم در جلوگیری از انتقال سودهای کنسرنها به مناطق دیگر برای فرار از پرداخت مالیات توفیقی چندانی به دست نیامده است. نهادهای اروپایی ما ضعیفتر از آن هستند که بتوانند از پس این کار برآیند. باید آنها را تقویت کنیم. البته لازم به تصریح و تاکید است که منظور من مصادره و خلع ید از کنسرنهای بینالمللی نیست، ولی این هم غیرمنطقی است که آنها نسبت به شرکتهای کوچک و متوسط مالیات کمتری بپردازند یا اصلا نپردازند.
مشارکتدادن ثروتمندان در بازپرداخت قروض دولت در کشورهای بحرانزده راهکاری است که صندوق بینالمللی پول و بانک فدرال آلمان هم از آن صحبت میکنند.
این در عمل موضوع جالبی است، چون نشان میدهد که چگونه ذهنیتها در حال تغییر است. موضع بانک فدرال آلمان نشانهای از این است که این بانک هم راهحل ساده و آسانی برای حل قروض دولتها نمیشناسد.
در آلمان بر خلاف فرانسه و آمریکا مالیات بر ثروت وجود ندارد. اما بنا بر پیشنهاد شما خانوادهای که برای مثال در آلمان صاحب یک شرکت متوسط موفق است باید مالیات بر ثروت بپردازد و به سهم خود بخشی از فشار ناشی از بازپرداخت قروض دولت را تحمل کند.
من مطمئن نیستم که راهحل من برای این خانواده هم، در درازمدت ضرر و زیان خواهد داشت، زیرا وقتی دولتهای اروپایی به سرعت از زیر بار قروض بیرون بیایند، رشد اقتصادی هم افزایش مییابد و شرکتهای متوسط و صاحبان آنها هم از آن سود خواهند برد. از رکود اقتصادی کنونی در اروپا هیچ کشوری سود نمیبرد، حتی آلمان.
این مالیات بر ثروت را دقیقا چه گونه باید تصور کرد؟
من هوادار یک راهحل ساده عملی هستم، که با میزان اندکی از مالیات شروع میشود. البته میتوان بر اساس نرخ بازده سرمایه، تعرفههای مالیاتی متفاوتی وضع کرد. یکی از مزایای مهم وضع این مالیات شناسایی دقیق میزان ثروت در جامعه و نوع توزیع آن است. این موضوع مهمی است که (برای مثال) در یونان بتوان صاحبان ثروت کلان را در ساماندهی وضع مالی دولت و کاهش قروض آن مشارکت داد. ولی چنین تقاضایی مادام که میزان ثروتها مشخص نباشد کمکی نمیکند.
شما مدافع تقویت نهادهای اروپایی هستید، این خواست تا چه حد واقعی است؟
به نظر من در درازمدت اتحاد ارزی در اروپا (حوزه یورو) گریزی نخواهد داشت که به لحاظ سیاسی نیز بیش از پیش درهم تنیده و ادغام شود. من راستش دلیل مخالفت و نگرانی آلمان با پیشنهاد فرانسه مبنی بر ایجاد یک «اتحادیه قروض» (جمعیکردن قروض میان همه کشورهای عضو حوزه یورو) و در عین حال تدوام همزمان حق انحصاری دولتهای ملی بر بودجهپردازی خود را، درک میکنم، ولی تلاشم این است که یک میان این دیدگاهها یک پل ایجاد کنم.
حرف من این است که زمانی که حتی از جمعیکردن بخشی از قروض کشورهای حوزه یورو صحبت میکنیم، باید حاضر باشیم پارلمانی مشترک برای کشورهای اروپایی را قبول کنیم که در مورد میزان قروض جدید دولتها حق تصمیمگیری داشته باشد.
اجازه بدهید بیشتر به مباحث نظری برگردیم. شما در کتابتان از شکلگیری درازمدت ثروت صحبت میکنید. آیا در عرصه اقتصادی اصولا قانونی وجود دارد که برای درازمدت هم معتبر باشد.
جبر و تقدیر در اقتصاد نقشی بازی نمیکند. در علم اقتصاد مسئله اصلی بر سر انسانها، نهادها و توافقها و مصالحههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. مفاهیمی مانند مالکیت خصوصی و شرکتهای سهامی در گستره بینالمللی معنای واحدی ندارند، بلکه تابعی از شرایط خاص کشورها و جوامع هستند.
از طرفی اما، با سادهسازیهای مفاهیم میتوان به اصولی دست یافت که واقعیت را در تمامی ابعاد آن پوشش نمیدهند ولی نزدیکشدن به آن را ممکن میکنند. در این مورد میتوان از «قوانین کوچک» صحبت کرد.
منظورتان از جمله، فرمول در حال معروفیت خودتان (r بزرگتر از g) است که بر اساس آن نرخ بازدهی سرمایه در یک اقتصاد بیشتر از نرخ رشد آن اقتصاد است.
بله. هم نرخ بازدهی سرمایه و هم نرخ رشد اقتصاد مفاهیمی مجرد هستند. به خصوص در نگاه تاریخی این مسئله بیشتر خودش را نشان میدهد. برای مثال نرخ رشد یک اقتصاد در یک بازه زمانی طولانی چیز زیادی به ما نمیگوید، زیرا ۵۰ یا ۱۰۰ سال پیش در قیاس با امروز احتمالا خدمات و کالاهای دیگری تولید میشده است.
به عبارت دیگر، بسیار دشوار است که بر اساس سبدهای کالایی بسیار متفاوتی که در دورهای مختلف در جامعه وجود داشته تحقیقاتی با بازه زمانی طولانی در باره نرخ تورم انجام دهیم.
در تحلیل تحول سرمایه هم این مشکل وجود دارد؟
قطعاً. بازدهی سرمایه را نمیتوان بلاواسطه محاسبه کرد… اصطلاح بازدهی سرمایه هم چیزی جز یک مفهوم مجرد نیست. ولی از این نباید نتیجه گرفت که از آنالیز فعل و انفعال سرمایه نمیتوان چیزی آموخت. برای مثال، در اقتصادهایی که به دلیل مسائل جمعیتی رشد کندتری دارند اهمیت سرمایهای که در گذشته شکل گرفته بسیار بیشتر از کشورهایی است که رشد اقتصادیاشان پویایی و تحرک بیشتری دارد.
همکاران شما در این باره چه میگویند؟
منتقدانی وجود دارند که قوانین مطرح در کتاب من را خیلی ساده (ناکارا) ارزیابی میکنند. به نظر آنها من باید مدلهای ریاضی بیشتری ارائه کنم و کمتر به بالزاک و جین آستن رجوع بدهم.
و پاسخ شما چیست؟
جهان تکبعدی نیست. در عرصه واقعی سرمایه به عنوان یک مفهوم کلی فاقد تاریخ (تحولات) است. تاریخی اگر وجود داشته باشد در باره زمین و املاک و ساختمانها و … و نحوه تملک و دست به دستشدن آنهاست. به عبارتی هر شکلی از سرمایه تاریخ خاص خودش را دارد.
میخواهم تاکید کنم که گردآوری اطلاعات در باره اشکال مختلف سرمایه و ارزیابی و تجمیع آنها کاری بسیار پیچیده و تجریدی است، به خصوص که بررسی یک بازه زمانی طولانی یا مقایسه کشورهای مختلف در دستور کار باشد. شیوه برخورد با موضوع مرز و محدویتهایی دارد و کتاب من به همین خاطر طولانی شده است، زیرا نمیخواستم مسئله را ساده کنم.
اشتفان هومبورگ، اقتصاددان آلمانی که منتقد کتاب شماست میگوید: «توماس پیکتی دیالکتیکی استدلال میکند، اول قانونی را به لحاظ درستی و عمومیت مطلق، ولی نهایتاً آن را نسبی میکند. نمیتوان او را فهمید، زیرا دائم نظراتش در حال حرکت و تغییر است.»
این تقصیر من نیست که جهان پیچیده است. در مورد مباحث من مقالات تکنیکی و فنی زیادی در نشریات یافت میشود که مثلا کسانی مانند گابریل زوکمن یا خود من آنها را نوشتهاند. کسی که به دنبال بالزاک کمتر و فرمولها و مدلهای ریاضی بیشتر است در این مقالات نکات و مباحث روشنگر بیشتری خواهد یافت.
آیا اصولا نظریهای وجود دارد که پشتیبان فرمولr بزرگتر از g (شرایطی که در آن نرخ بازدهی سرمایه در یک اقتصاد بیشتر از نرخ رشد آن اقتصاد است) باشد؟
البته. در این رابطه میتوان به یک مدل ساده کلاسیک رشد اقتصادی استناد کرد. در مدلهایی که نسلها با هم همپوشانی میکنند موارد تک و توکی وجود دارد که در آنها بازدهی سرمایه (r) پایینتر از رشد اقتصادی (g) است.
این به مدلسازیها برمیگردد. اگر فرض را بر این بگذاریم که انسانها پول خود را پسانداز میکنند و پسانداز میکنند با این تصور که ۱۲۰ سال عمر خواهند کرد، طبیعی است که این امر به کاهش بازدهی سرمایه بیانجامد.
برای من مهم بود که در کتاب هیچ پیشبینی در باره روند تحول درازمدت بازدهی سرمایه صورت نگیرد. من نمیتوانم چنین پیشبینییی داشته باشم. ولی این هم واقعیتی است که باره این موضوع در میان کارشناسان اغتشاش و اعوجاج زیاد است.
چطور؟
ما بازدهی سرمایه و رشد اقتصادی را با هم مقایسه میکنیم، در حالی که این دو زیاد ربطی به یکدیگر ندارند. رشد اقتصادی از جمله تابع تحولات جمعیتی است، در حالی که در تئوریهای نوکلاسیک بازدهی سرمایه از جمله تحت تاثیر مرزهای بازدهی تولید است. به عبارت دیگر در اشکال متفاوت سرمایه حالاتی پیش میآید که هر تغییر یا تزریق سرمایه بیشتر هم اثر فاحشی بر بازدهی نمیگذارد. در عرصه عملی همچنین قدرت اتحادیهها و مسائل دیگر نیز بر بازدهی سرمایه تاثیر دارند.
در واقع ابتدا به ساکن هیچ دلیلی وجود ندارد که این دو اندازه یا دو مفهوم شبیه هم باشند. تنها یک تئوری غیرواقعی است که چنین ادعایی دارد. در این تئوری فرض بر این گرفته میشود که سرمایهگذار صددرصد سود خود را پسانداز میکند. این فرض در عمل اصلا غیرواقعی است، زیرا یکی از انگیزههای سرمایهدار برای افزایش سود از جمله این است که بتواند مصرف بیشتری داشته باشد. ارزیابیهای درازمدت حاکی از آن است که اغلب ۲۰ درصد سودهای سرمایه پسانداز میشوند و ۸۰ درصد بقیه مصرف.
میتوانید کمی بیشتر در باره فرمول فرمولr بزرگتر از g (شرایطی که در آن نرخ بازدهی سرمایه در یک اقتصاد بیشتر از نرخ رشد آن اقتصاد است) توضیح دهید؟
در دوران پیشاصنتعی چنین وضعیتی شاخص و حاکم بود. در این دوران ما در یک بازه زمانی طولانی با نرخ رشد اقتصادی نزدیک به صفر روبرو هستیم، ولی بازدهی تملک زمین بالاست. جالب این است که صنعتیشدن هم اساسا این وضع را تغییر نداده است. صنعتیشدن در اصل نرخ رشد اقتصادی را بالای صفر برده، ولی برای بازدهی (خوب) سرمایه باید رشد اقتصادی به طور مداوم در حد ۴ تا ۵ درصد باقی بماند. ولی در عرصه واقعی چنین نرخ رشدی در درازمدت پایا نیست.
چرا ما باید حالا نگران این باشیم که بازدهی سرمایه بیشتر از رشد اقتصادی است، در حالی که شاید در چند دهه دیگر این گونه نباشد؟
چرا که چند دهه دیگر زمان درازی است و به نظر من امروزه ما باید نهادهایی ایجاد کنیم که بتوانند در باره سرمایههای موجود و ابعاد آنها شفافسازی کنند. به عبارت سادهتر، اگر در آینده رشد اقتصادی خودش را تا حد بازدهی سرمایه بالا کشید یا برعکس، بازدهی سرمایه تا حد رشد اقتصادی پایین بیاید من خوشنود خواهم بود. بعید نیست که هم رشد اقتصادی و هم بازدهی سرمایه در آینده با هم نزول کنند، ولی با توجه به تجارب تاریخی این رویدادی استثنایی است.
اقتصاددانانی هستند که با استناد به پیشرفتهای برقآسای کنونی در عرصه دیجیتالیزهسازی مدعیاند که ما در آینده دوباره با افزایش چشمگیر رشد اقتصادی مواجه خواهیم بود.
البته این موضوع منتفی نیست، ولی این پیشبینی از نظر من پایه و اساسی ندارد، زیرا ما در اوایل قرن بیستم هم نوآوریهایی مانند اتوموبیلسازی را داشتیم که مصرف را به شدت بالا بردند، ولی رشد اقتصادی چندان دوامی نیاورد.
شما در کتابتان دائم به نسبت میان میزان سرمایه و تولید ناخالص ملی اشاره میکنید که در بسیاری از کشورها رو به فزونی است. برخی از خوانندگان معتقدند که این افزایش سرمایه در اروپا به افزایش ارزش ساختمانها و املاک برمیگردد و نه لزوما به افزایش سرمایه تولیدی. موافقید؟
بستگی دارد که به کدام کشور نظر داشته باشیم. این مدعا در مورد بریتانیا و فرانسه صادق است، ولی در مورد آلمان نه. اتفاقا آلمان مورد جالبی است برای این که ببینیم ارزش اجتماعی و ارزش مادی سرمایه تا چه حد با هم متفاوتند. ارزش بورس شرکتهای آلمانی در قیاس با شرکتهای آمریکایی یا بریتانیایی و فرانسوی چندان بالا نیست. این اما باعث نمیشود که شرکتهای آلمانی اتوموبیل خوب تولید نکنند.
سرمایهداری آلمانی با شرکای اجتماعیاش (اتحادیهها و …) تولیدکننده شان و ارزش اجتماعی بالایی برای سرمایه است. از این موقعیت هم شرکتها و هم کارکنان سود میبرند.
سیاست پولی چه نقشی در تشکیل سرمایه دارد؟ انتقادهایی وجود دارد که سیاست پولی باعث افزایش بادکنکی ارزش برخی سرمایهها شده است.
سیاست پولی نقش مهمی بازی میکند. بانکهای مرکزی قدرت آن را ندارند که مستقیما سرمایه واقعی اقتصاد یک کشور را افزایش بدهند. چنین تصوری سادهلوحانه است. ولی آنها میتوانند با سیاستهای پولی خود در بازتوزیع ثروت موثر واقع شوند. در مجموع فکر میکنم که هم در اروپا و هم در آمریکا توقعات از سیاست پولی بالاست.
به نظر من نمیتوان با سیاست پولی به مصاف قروض بالای دولت رفت. در این مورد سیاست مالی در شکل وضع مالیات بر ثروت بهتر عمل میکند، هر چند که چنین اقدامی در پارلمانها با مخالفت روبرو میشود. البته بانکهای مرکزی در گرماگرم بحران اخیر با سیاستهای درست خود مانع فروپاشی سیستم بانکی و مالی شدند، ولی این باعث نمیشود که بیش از حد به تصورات و تئوریهای میلتون فریدمن بها بدهیم که گویا در بحرانهای اقتصادی کافی است که تنها یک سیاست پولی درست اتخاذ شود.
در همین زمینه
فریدا آفاری:نقدی برکتاب “سرمایه”ی توماس پیکتی