هویت جمعی و اسطوره‌های مذهبی

شباهت‌های دو رمان زمینه‌ی گفت‌وگو بین آن‌ها را می‌سازد تا تفاوت کلیدی بین آن‌ها اهمیت ویژه پیدا کند. تفاوت کلیدی رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» با «سووشون» محل اعلام موضوع این رمان نسبت به «سووشون» در مورد محدوده تعریف هویت جمعی ایرانی‌ست. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» گرچه با «سووشون» در مورد لزوم آگاهی نسبت به هویت جمعی و بیداری وجدان عمومی برای ایجاد عاملیت در فرد هم‌عقیده است ولی نماد مناسب با مذهب، قهرمان خود را معرفی می‌کند: مسیح. کلاریس به عنوان یک زن ایرانی مسیحی برای ایجاد ارتباط با جامعه به اسطوره‌های مذهبی خود مراجعه می‌کند.

زویا پیرزاد، داستان‌نویس
زویا پیرزاد، داستان‌نویس

در رمان می‌خوانیم که کلاریس خواب می‌بیند که یک کشیش دخترانش را از او می‌گیرد و به او می‌گوید که تا جواب معما را پیدا نکند آن‌ها را پس نمی‌دهد. صبح روز بعد به کلیسا می‌رود و در مقابل مجسمه مادر مقدس و کودکش زانو می‌زند. کلاریس در کلیسا مدت‌ها به صورت کودک خیره می‌ماند تا ناگهان درمی‌یابد که صورت کودک چقدر شبیه صورت پسرش آرمن و همینطور شبیه دخترانش آرسینه و آرمینه است. بعد به مرحله‌ای می‌رسد که عیسای کودک را شبیه همه بچه‌ها می‌بیند: «فکر کردم که مسیح شبیه بچگی دوقلو‌ها هم هست. فکر کردم که مسیح شبیه بچگی همه بچه‌ها هست (ص۲۲۰.) کلاریس با ایجاد رابطه بین خود و مادر مقدس و همچنین بین عیسی با همه کودکان، تعریف خود را به فرا‌تر از مرزهای فردی گسترش می‌دهد و به مادران دیگر پیوند می‌خورد. با این پیوند رنج زنان برایش ملموس‌تر می‌شود و مسائل آن‌ها برایش مهم‌تر.

اینجا هم مثل «سووشون» سایه زنان رنج‌دیده مجنون در وجدان کلاریس ظاهر می‌شود و به فقر و بیماری و سکوت زنان گره می‌خورد. کلاریس به یاد می‌آورد که وقتی بچه بود گاهی با خانواده‌اش به شهری سفر می‌کردند به اسم نماگرد تا از آنجا روغن مورد علاقه پدرش را بخرند. نماگرد شهر فقیری بود خاک‌آلود با کودکانی بیمار. کلاریس به یاد می‌آورد که وقتی در کودکی به نماگرد رفته بود در حیاط خانه بزرگی زنان مشغول پختن نان بودند. در وسط حیاط حوضی بود و اطراف حیاط پر از اتاق. ناگهان زن دیوانه‌ای وارد حیاط شد و شروع به رقصیدن و آواز خواندن کرد. دختران جوان خندیدند و زن بزرگتری سنگریزه به او پرت کرد و شماتتش کرد که حیا کن. زن گریه کرد و خندید و گریخت. همسر مفقود امیل، مادر امیلی، هم یادآور زن دیوانه‌ی خاطره و کابوس کلاریس است. کلاریس قبلاً مشکلات جامعه و زنان و کودکان را دیده و شنیده بود ولی خود را از آن‌ها دور می‌دید. حالا با ارتباط با مادر مقدس و کودکش عیسی، کلاریس خود و جامعه‌اش را در آینه‌ی شهر نماگرد و کودکان بیمار و دختران جوانی که با روسری جلوی دهان خود را بسته بودند از نو می‌بیند.

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پیرزاد
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پیرزاد

آگاهی به هویت جمعی مقدمه‌ای می‌شود برای بیداری وجدان عمومی و عاملیت اجتماعی در زری و کلاریس در «سووشون» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم». این عاملیت در زری مستقیم و فوری و در کلاریس غیر مستقیم‌تر و تدریجی‌تر دیده می‌شود. زری تصمیم می‌گیرد که علیرغم مخالفت برادر یوسف و تهدید‌ها مراسم تشیع جنازه یوسف را عمومی اجرا کند. او هنوز تهدید را حس می‌کند «اما چراغ‌های ذهنش روشن بود و او می‌دانست که دیگر هیچ‌کس در این دنیا نخواهد توانست آن چراغ‌ها را خاموش بکند» (ص ۲۹۳.) زری با وجود مخالفت برادر یوسف به دوستان یوسف که منتظر شنیدن نظر او هستند می‌گوید: «همه کارهایی را که می‌خواهید بکنید همین امروز بکنید (…) اگر حالا نکنید دیگر هیچ‌وقت فرصت نیست» (ص ۲۹۲.) اما چراغ‌ها را کلاریس خاموش می‌کند تا با نوری اضافی باز روشنشان کند. کلاریس صدای زن مسیحی ارمنی ایرانی است برای اضافه کردن نماد مذهبی خود – مسیح – به هویت جمعی و وجدان عمومی ایرانیان تا احساس تعلق او به همه ملت فارغ از تفاوت مذهبی شکل بگیرد. کلاریس نماد اسطوره‌ای عیسی را به نماد‌های اسطوره‌ای سیاوش و حسین به عنوان حاملان ارزش‌های جمعی راستی و ایستادگی و معصومیت اضافه می‌کند.

کلاریس با زنی مسلمان آشناست به نام خانم نوراللهی که فعال حقوق زنان است. او قبلاً از کلاریس خواسته بود تا در فعالیت‌های مربوط به انتخابات مجلس که در پیش است شرکت کند چون مسئله حق زنان در میان بود. آن زمان کلاریس حتی اطلاع نداشت که انتخاباتی در جریان است و اهمیتی نداد. او به عنوان یک زن ارمنی بین خود و زنانی مثل خانم نوراللهی احساس فاصله می‌کرد و جامعه خود را محدود به اقلیت ارمنی می‌دانست. کلاریس گرچه خانم نوراللهی را تحسین می‌کرد ولی در خود انگیزه‌ای برای فعالیت نمی‌دید: «خانم نوراللهی زن لایقی بود. می‌دانستم شوهر دارد و سه بچه. مثل خود من. با این حال هم کار می‌کرد و هم فعالیت اجتماعی داشت. من غیر از کار خانه چه می‌کردم؟» (ص ۷۸.) حالا اما کلاریس به تعریف جدیدی از هویت جمعی‌اش رسیده و به واسطه مریم و عیسی به همه مادران و بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کند. این شناخت، کلاریس را به حرکت در می‌آورد. او این‌بار خود قدم پیش می‌گذارد، نزد خانم نوراللهی می‌رود و اعلام آمادگی می‌کند که مایل به فعالیت در انجمن زنان شهر است. در ضمن او گرچه به خانه برمی‌گردد ولی به اراده و آرامشی می‌رسد که رفتارش را در خانه هم عوض می‌کند. در خانه لباسی که دوست دارد می‌پوشد، دیگر از ایرادگیری‌های مادرش نمی‌ترسد، کلافه‌ی بی‌توجهی شوهرش به او و بچه‌ها نیست و حتی متوجه می‌شود مورد توجه است. با این وجود حرکت اجتماعی کلاریس در رمان در یک رویداد خاص به نمایش درنمی‌آید، بلکه رمان فقط شروع مسیری را نشان می‌دهد که با نگرش و اراده‌ای جدید همراه است.

«چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» با شباهت‌هایی که با «سووشون» در انتخاب قهرمان‌ها و درونمایه داستانی، طرح مسئله هویت‌یابی و وجدان جمعی، استفاده از ابزارهای داستانی خواب و بیداری و سؤال-معما و جنون، و نهایتاً معرفی نماد‌های اسطوره‌ای مذهبی ایجاد می‌کند با این رمان وارد گفت‌وگو می‌شود. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» همچون «سووشون» ارتباط قهرمان داستان را با اسطوره‌های مذهبی (در کنار اسطوره‌های تاریخی) به عنوان بخشی از هویت جمعی و برای به حرکت درآوردن قهرمان در امر اجتماعی مهم می‌داند، ولی آن را از انحصار شیعه خارج می‌کند. «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» اسطوره مسیح را به اسطوره سیاوش و حسین به عنوان نماد ارزش‌های مشترک ایرانیان اضافه می‌کند. به این ترتیب «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» سعی می‌کند که در تعریف هویت و وجدان عمومی ایرانی برای اقلیت غیر شیعه ایرانی نیز که سابقه تاریخی چشمگیری با هم دارند جا باز کند.