مفاهیم و نشانه‌های مشترک دو رمان: خواب و خاطره

علاوه بر شباهت‌های بین شخصیت‌ها و درونمایه داستانی «سووشون» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم»، این دو رمان از مفاهیم و نشانه‌های مشترکی نیز استفاده می‌کنند. یکی از نقاط مشترک این دو رمان این است که هر دو قهرمان بخشی از بحران درونی خود را در عالم بین خواب و بیداری طی می‌کنند. همچنین آن‌ها خاطرات گذشته را همزمان با خواب دیدن‌ها مرور می‌کنند. این خواب‌ها و خاطره‌ها که اغلب نشانه‌های نمادین و درونمایه اجتماعی دارند باعث می‌شوند که توجه زری و کلاریس که در روند خودآگاهی قرار گرفته‌اند بیش از پیش به مسائل پیرامونشان در جامعه جلب شود.

در سووشون می‌خوانیم که در غیاب یوسف زمانی که با تعدادی از هم‌قسم‌هایش به روستا رفته تا با وجود مخالفت و فشار از طرف حاکم و نیروی‌های خارجی برای خرید کل محصول سال، به اهالی روستا آذوقه برساند. نگرانی‌های زری در مورد امنیت خانه و خانواده‌اش بیشتر می‌شود. این نگرانی بحران درونی زری را تشدید می‌کند تا جایی که با کشته شدن یوسف به اوج می‌رسد. فصل بیستم سووشون با این جمله تمام می‌شود: «زری دراز کشید و خوابید و خواب دید درخت عجیبی در باغشان روییده و غلام با آب‌پاش کوچکی دارد خون پای درخت می‌ریزد.»

سووشون، سیمین دانشور، ۱۳۴۸
سووشون، سیمین دانشور، ۱۳۴۸

فصل بعدی با این جمله شروع می‌شود: «زری بیدار بود. در ذهنش انگار کسی حرف می‌زد. مدام حرف‌های نامربوط می‌زد. حرف‌هایی که زری می‌دانست به گوش خود شنیده یا جایی خوانده است. جمله‌ها پشت سر هم قطار می‌شدند اما او منتظرشان نبود. به کجای خاطرش آویخته بودند که حالا پیدایشان می‌شد؟» و باز وقتی که در شوک کشته شدن همسرش است می‌خوانیم: «از هوش که می‌رفت خواب می‌دید، در بیداری هم که بود یا کسی در ذهنش حرف‌های نامربوط می‌زد، یا وقایع از پستوی خاطرش درمی‌آمدند و جلو چشم‌های بسته‌اش، آنچنان جان می‌گرفتند که انگار رویداد‌های همین الان‌اند یا رویدادهایی در نظرش مجسم می‌شد که به یاد نداشت آن‌ها را دیده باشد یا شنیده باشد» (ص ۲۵۴)

بحران درونی کلاریس هم درست قبل از حمله ملخ‌ها تشدید می‌شود و سپس همزمان با اعتراف امیل به علاقه‌اش به زنی دیگر، حمله ملخ‌ها به اوج می‌رسد. فصل ۳۴ «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» که درست قبل از حمله ملخ‌ها و رفتن امیل است و کلاریس بیش از هر وقت دیگری دچار دلخوری و کلافگی از بیهوده‌گی زندگی روزمره و بی‌توجهی اطرافیانش به خود است و حتی شک دارد که چقدر وابستگی‌اش به امیل که حتی خوب نمی‌شناسدش درست باشد با کابوس او شروع می‌شود. «در خانه‌ی خیلی بزرگی بودم، با راهرو‌ها و اتاق‌های تو در تو…» (ص۲۱۶). و بعد از بیداری مثل زری دچار هجوم خاطرات دور و نزدیک و پراکنده می‌شود.

جنون

عنصر مشابه دیگر در دو رمان «سووشون» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» جنون است. زنان زیادی در هر دو رمان با خطر جنون مواجه‌اند. در سووشون شخصیت‌هایی مثل خانم فتوحی و زنان دیگر دیوانه‌خانه را می‌بینیم و خانم مسیحادم که در انتهای داستان به مرز جنون رسیده. وقتی که بعد از مرگ یوسف، زری دچار سرگشتگی ذهنی می‌شود خود را شبیه زنان دیوانه‌ای که می‌شناسد می‌بیند. حس می‌کند که حتماً صدای این زنان آنقدر خفه شده است که زیر فشار سکوت دیوانه شده‌اند. حالا که زری با آن‌ها احساس نزدیکی می‌کند فکر می‌کند قبلاً وقتی که برای آن‌ها برای نذرش خوراکی می‌برده این را نمی‌فهمیده. «… یعنی اگر آدم نتواند در برابر سیل و صاعقه و سیلی زندگی آن‌جور فریاد بزند دلش سوراخ می‌شود و آن وقت آدم‌هایی که دلشان سوراخ شده (…) به سرشان می‌زند و دیوانه می‌شوند. و یک زن ننر احمق و عزیزدردانه برای زندانی‌ها و دیوانه‌ها هر شب جمعه نان و خرما می‌برد. نذر کرده. و حالا خود آن زن، شاید در مرز جنون تقلا می‌کند، که ذهنش این‌طور مثل ساعت کار می‌کند.» (ص ۲۵۴.)

شخصیت زن دیوانه سال‌ها بعد در «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» درشهر نماگرد در کابوس کلاریس ظاهر می‌شود. کلاریس در صحنه‌ای از خوابش هنگامی که کشیشی دختران او را از او گرفته و با خود برده، خود را در حیاط بزرگ خانه‌ای می‌بیند با حوضی خالی در وسط و اتاق‌هایی دور تا دور آن. زنی با پیراهن بلند وارد حیاط می‌شود. گویی زن دیوانه است ولی کودکی در بغل دارد، نماینده مادران کودک در آغوشی که از فشار رنج و سکوت به جنون رسیده‌اند و گمنام و سرگردان در تاریخ‌‌ رها شده‌اند.

صفحه بعد:

طرح سؤال و معما در دو رمان مورد بحث