سؤال- معما

زری و کلاریس هر دو در این جریان پرتلاطم خودآگاهی به نقطه مشترک دیگری می‌رسند. زری با «سؤال»ی مواجه می‌شود و کلاریس با «معما»یی. همانطور که صورت سؤال برای زری مشخص نیست، صورت معما هم برای کلاریس گم است. در «سووشون» زری بار‌ها خواب می‌بیند که موقع امتحان است و او جواب سؤال‌ها را نمی‌داند «هر چه به مغزش فشار می‌آورد و عرق می‌ریزد و ضربان قلبش تند می‌شود هیچ جوابی برای هیچ سؤالی پیدا نمی‌کند…» (۲۳۸). وقتی بیدار می‌شود هر چه فکر می‌کند سؤال‌ها را به یاد نمی‌آورد ولی می‌داند که سؤالی وجود دارد که باید پاسخش را بیابد.

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پیرزاد، ۱۳۸۰
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پیرزاد، ۱۳۸۰

در «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در خواب کلاریس در آن خانه بزرگ پر از آدم است که در حرکت‌اند ولی کلاریس آن‌ها را نمی‌شناسد.‌‌ همان وقت کشیشی می‌آید و دوقلوهای کلاریس را از دستش می‌رباید و می‌گوید که باید جواب معما را بگوید تا بتواند بچه‌ها را پس بگیرد: «کشیش قد بلندی جلو آمد و گفت تا جواب معما را پیدا نکنم اجازه خروج ندارم و بعد دست دوقلو‌ها را گرفت و کشید و با خودش برد. دنبال کشیش و دوقلو‌ها دویدم» (ص ۲۱۶.) برای کلاریس هم صورت معما روشن نیست ولی می‌داند که باید جواب را پیدا کند.

در همین تکاپوی ذهنی برای یافتن پاسخ به سؤال/معماست که ابتدا زری و بعد‌تر کلاریس خود را در هجوم تصاویری از خاطرات دور و نزدیک از خود و جامعه‌شان بار‌ها مرور می‌کنند. گره‌گشایی دو داستان با کنار هم چیدن این تصاویر اتفاق می‌افتد. خاطرات و مفاهیم پراکنده همچون قطعات پازل از اعماق ناخودآگاه زری و کلاریس می‌جوشد تا به سطح هشیاری آن‌ها برسد و آن‌ها بتوانند تصویر کامل شده خود را ببینند. نشان‌های نمادین موجود در این خواب و خاطرات، زری و کلاریس را به سوی آگاهی به هویت جمعیشان هدایت می‌کند.

هویت جمعی و اسطوره‌های مذهبی تاریخی در سووشون

در «سووشون» حضور دو اسطوره تاریخی و مذهبی در خواب و خاطرات زری برجسته است. خودآگاهی زری و شکل‌گیری ارتباطش با تاریخ به واسطه شناختش از سیاوش و امام حسین- دو شخصیتی که برای ایرانیان نماد راستی و پایداری و معصومیت هستند- شکل می‌گیرد. درباره اهمیت اسطوره‌های تاریخی ایران و باورهای شیعی به عنوان دو بخش عمده از هویت جمعی ایرانی زیاد بحث شده. از طرفی تحقیقات مردم‌شناسی نشان می‌دهد که تعزیه ریشه در مراسم سیاوشون (مناسک عزاداری برای سیاوش) دارد. همانطور که مراسم سیاوشون در طول تاریخ به مراسم تعزیه و عزاداری امام حسین تبدیل شده، در رمان هم این دو به هم وصل می‌شوند. زری با شناخت این دو اسطوره و برقراری ارتباط با آن‌ها می‌تواند وقایع اطرافش را معنی کند و به جواب سؤالی که او را تسخیر کرده برسد.

زری به یاد می‌آورد که روزی با یوسف به روستایی رفته بودند. مردم روستا برای انجام مراسم سووشون (سیاوشون) آماده می‌شدند. زری از زنی درباره آن می‌پرسد و او توضیح می‌دهد که آن‌ها چطور مراسم سوگ سیاوش را اجرا می‌کنند. در روایت زن روستایی از مراسم سووشون نشانه‌هایی از آمیختن روایت‌های عاشورا با سیاوشون دیده می‌شود – مثل بریده نشدن گردن «حضرت» از پشت و همچنین اسب بی‌سوار. داستان سیاوش جایی در خاطر زری ذخیره می‌شود تا زمانی که بعد از کشته شدن یوسف وقتی که خاطراتش را در خواب و بیداری مرور می‌کند از نو معنی و درک شود. او که سال‌ها قبل سیاوش را درست نمی‌شناخت و حتی تابلویی از تصویر سیاوش را که روی دیوار چادری در ایلات دیده بود با یحیای تعمیددهنده اشتباه گرفته بود، حالا در خواب با به یادآوری داستان سیاوش اشک می‌ریزد. وقتی که بیدارش می‌کنند می‌گوید «… برای سیاوش گریه می‌کردم (…) اوایل نمی‌شناختمش، از او بدم می‌آمد. اما حالا خوب می‌شناسمش و دلم برایش همچین می‌سوزد…» (ص ۲۷۴.) برادر یوسف که مخالف اهداف سیاسی یوسف است و در آرزوی منصب کشوری است فکر می‌کند که شاید زری دیوانه شده ولی ملک‌رستم – هم‌پیمان یوسف – می‌گوید کسی که برای سیاوش گریه کند دیوانه نیست. در‌‌ همان حال جنازه یوسف در حیاط خانه است و مردم با علامت تعزیه و زنجیرهای عزاداری برای تشییع جنازه او آماده می‌شوند.

سیمین دانشور
سیمین دانشور

عمه خانم یوسف را امام حسین می‌بیند. او سال‌های سال در آرزوی رفتن به کربلا و مجاور شدن در حرم امام حسین بوده. در طول داستان بار‌ها می‌بینیم که مشغول دوختن سکه به کتی است که قصد دارد هنگام عزیمت به کربلا بپوشد. مادر آن‌ها هم با دلی شکسته از همسر راهی کربلا شده و دیگر برنگشته. ولی اکنون عمه خانم قصد ماندن در همین شهر و برگزاری عزاداری برای برادرش را دارد و اعلام می‌کند «حالا که کربلای من همین جاست» (ص ۲۴۹.) وقتی که برادر یوسف دارد به خسرو متن اعلامیه ختم یوسف را دیکته می‌کند می‌گوید «بنویس به مناسبت در گذشت جوان ناکام…» ولی خواهر یوسف (عمه خانم) اعتراض می‌کند که «درگذشت؟ بنویس شهادت…» (۲۶۰.) در چشم زری هم عمه خانم حالا زینبی‌ست که شجاعانه عزم عزاداری برای برادرش را دارد: «زری نگاهش کرد و یادش به حضرت زینب افتاد» (ص ۲۹۲.) برای زری یوسف به دو شخصیت اسطوره‌ای سیاوش و امام حسین پیوند می‌خورد و او به‌شناختی نو از خود و آنچه که در جامعه‌اش در حال رخ دادن است می‌رسد.

به این ترتیب رمان سووشون بر دو بخش از هویت ایرانی تأکید می‌کند: شیعی و تاریخی/اسطوره‌ای. هسته اصلی این اسطوره‌ها – که در طول تاریخ بر نمادهای مذهبی و تاریخی سوار شده‌اند – ارزش‌های جمعی هستند؛ ارزش‌هایی مثل راستی، شجاعت، عدالت‌خواهی و معصومیت. این ارزش‌ها در شخصیت‌های اسطوره‌ای مثل حسین و سیاوش تبلور می‌یابد و در موقعیت‌های خاصی به شکل وجدان عمومی فرد یا جامعه ایفای نقش می‌کنند.

صفحه بعد:

هویت جمعی و اسطوره‌های مذهبی تاریخی