مطلبی که میخوانید، بخش دیگری از کتاب
“مجازات اعدام– منشأ، تاریخ، قربانیان”
اثر کارل برونو لدر است. مشخصات اصل آلمانی کتاب چنین است:
Karl Bruno Leder: Todesstrafe – Ursprung, Geschichte, Opfer, München 1987
بخشهای پیشین:
تاکنون از شیوههای مختلف اعدام حرف زدهایم. این شیوهها چنانکه گفتیم بیشتر برای مجازات مردان بود. اما خفه کردن در آب و زنده به گور کردن خاص زنان بود، هرچند که در مواردی نادر شامل مردان هم میشد.
یکی از دلایل اینکه زنان کمتر مجازات میشدند، این بود که اساسا کمتر در صحنه زندگی اجتماعی ظاهر میشدند. جامعه پدرسالار چنین اجازهای به آنها نمیداد. از این گذشته اکراه از کشتن زنان بیش از مردان بود. بیشترین جرایم زنان، زنا و بچهکشی بود که شامل سقط جنین هم میشد. همچنین دزدیهای متعدد نیز با اعدام کیفر داده میشد. در مورد زنا از رعایت عدالت خبری نبود و کفه ترازو بیشتر به نفع مردان بود و جرم واحد مجازات واحد نداشت. در مورد زنا مرد را حداکثر شلاق میزدند و تبعید میکردند، اما زن را در رودخانه خفه میکردند یا زنده به گور میکردند.
بیشتر قربانیان، کلفتها و زنانی از طبقه فرودست بودند که امکانی برای نگاهداشتن بچه نامشروع در اختیار نداشتند. روابط و سنن حاکم چنین بچهای را لکه ننگ تلقی میکرد. اما اگر مادر چنین “لکهای” را میزدود تا بتواند ازدواج کند و سر و سامان بگیرد، اعدام میشد.
در جهان ادبیات یک نمونه این وضعیت را در ” فاوست” گوته شاهدیم. گرتچن، معشوق فاوست که به یاری دسایس مفیستو به فاوست پیوند خورده، به جرم کشتن فرزندش به سوزاندن در آتش محکوم شده است. او در دشوارترین شرایط زندان کمک فاوست و همراهش مفیستو را رد میکند. چون میخواهد با تحمل کیفر رستگار شود.
غرق کردن
در زمانهای دور که انسان به جانگرایی باور داشت، رودخانهها را مانند موجودات زنده میپنداشت. بعدها زندگی آنها را ناشی از وجود ارواح دانست. به همین دلیل تا همین قرن نوزدهم وقتی که محکوم را به آب میانداختند، او را در این مجازات، قربانی خدای آبنیز میکردند. اعتقاد به وجود روح آبنباید موجب شگفتی ما شود. انسان بدوی که نیروی آب را در امواح مهیب دریا و هنگام سیل میدید، نیروی محرک پنهانی را باور میکرد که چنین قدرتی از خود بروز میداد. به ویژه دنیای اعماق آب که برای انسان بدوی دور از دسترس بود، بسیار اسرارآمیز مینمود. تقدیم قربانی به آبتنها راه رام کردن قدرت ناشناخته آب بود.
هنوز هم در بضی روزهای مقدس که از مناسک دیرین به جای مانده، به رودخانهها هدیه داده میشود: خروس سیاه رنگ (در شهرهای بوردتال و هارتس)و نان (در نکار ساحل رود راین).[1] در برخی مناطق پول یا لباس بچه نیز در آب میاندازند.[2] در روزهای مقدس تا همین یک قرن گذشته آبتنی یا کشتیرانی هم در بعضی آبها ممنوع بود و از روی بعضی پلها هم نمیشدعبور کرد.
خفه کردن در آب به عنوان یک روش اعدام در نیمههای قرن هجدهم متوقف شد و از آن پس دیگر بسیار به ندرت صورت گرفت. اما آب فقط ترسناک نیست، بلکه خصوصیات مثبت فراوان دارد. یک ویژگی دیگر آب تطهیرکنندگی آن است. پیلاطس دستهایش را میشوید تا از گناه پاک شوند.
«پیلاطُس بدیشان گفت، پس با عیسی مشهور به مسیح چه کنم؟ جمیعاً گفتند، مصلوب شود! والی گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ ایشان بیشتر فریاد زده، گفتند، مصلوب شود! چون پیلاطُس دید که ثمری ندارد بلکه آشوب زیاده میگردد، آب طلبیده، پیش مردم دست خود را شسته گفت، من برّی هستم از خون این شخص عادل. شما ببینید.» (انجیل متی)
باور بر این بوده که آب روان گناه و گناهکار را با خود میبرد. به همین دلیل محکومان را در رودخانه یا دریا میانداختند، نه در برکه یا مرداب. بنا به اعتقادات، روح شریر در آب راکد از محکوم جدا نمیشود و دوباره برای شرارت برمیگردد. برای اجرای این مجازات محکوم را بالای پل یا گاهی داخل قایق برهنه میکردند، قطعه چوبی زیر زانویش میگذاشتند و دستهایش را در حالت نشسته به پاهایش میبستند. گاهی نیز تکه پارچهای در دهانش فرو میکردند تا زیر آب باز بماند. بعد او را به آب میانداختند و با میلهای فشار میدادند تا زیر آب برود.
در بعضی شهرها جای معینی از پل، تخته پارهای مخصوص پرت کردن محکومان به آب بوده، از جمله پل قدیمی رودخانه الب درشهر درسدن آلمان. یا پلهایی بر روی رودخانهای شهرهای فرانکفورت؛ اولم و بازل.
در روم باستان کسی را که یک شهروند آزاد را میکشت، داخل یک کیسه چرمی میکردند، چهار حیوان: سگ، خروس، میمون و مار هم داخل کیسه میانداختند، سر کیسه را میبستند و به رودخانه پرت میکردند. این شیوه را ساکسونهای باستان هم یاد گرفتند. اگر هم هنگام اعدام به همه این حیوانات دسترس نبود، از حیوانات دیگر مانند گربه استفاده میکردند. به جای مار هم تصویر آن را روی کیسه میکشیدند، چون باور داشتند که عکس یک چیز خود آن چیز است. فریدریک کبیر این شیوه اعدام را در سال ١٧٤٠ در پروس ممنوع کرد و مجازات بچهکشی را با گردن زدن کیفر داد.[3]
در این شیوه اعدام نیز چنانچه محکوم به شکلی از غرق شدن نجات پیدا میکرد و به خشکی میرسید، نجات یافته بود؛ بنا به این باور که خدایان قربانی را نپذیرفته و پس دادهاند.
اما این شکل از نجات یافتگی تناقض داشت باخصلتی که برای آب در امتحان جادوگران قائل بودند. در قرون وسطی که به دلایل مختلف، مردم را به جادوگری متهم و آتش میزدند، جادوگر بودن آنها در برخی موارد مورد محک قرار میگرفت: در حضور تماشاچیان متهم را در بالای پل برهنه میکردند، شست دست راست را به شست پای چپ و شست دست چپ را به پای راستش میبستند و داخل روخانه پرت میکردند. روی آب آمدن فرد مظنون، نشان ناپاکی او تلقی میشد. علت چنین اعتقادی آن بود که مردم معتقد بودند آب چیزهای ناپاک را داخل خود راه نمیدهد و از خود میراند. بعدها بعضی کشیشان دلیل آوردند که غسل تعمید آب را مطهر کرده و چنین آبی خود را به ابلیس لکه دار نمیکند.[4]
انجام چنین آزمایشی سابقه بسیار طولانی داشته و فقط هم منحصر به جادوگران نبوده است. در کتاب قانون ساکسونها در قرون وسطی (١٢٣٠ میلادی) این آزمایش زمانی انجام میشد که دعوا بر سر تعیین صاحب ملک و املاک لاینحل میماند.[5]
نجات یافتن محکومان
قانون آن زمان همچنین تاکید میکرد که اگر کسی اعدام شد و جان بدر برد، دیگر نباید مجازات شود.[6] از شهر برن در سوئیس واقعه نادری ثبت شده است. مردی را در سال ۱۴۸۵ به جرم دزدیدن عتیقهای گرانبها از کلیسا به مرگ در آب محکوم کردند. محکوم را که با طنابی ضخیم بسته شده بود و یک سر آن در دست جلاد بود از روی پل به رود آر پرتاب میکنند، او را بعد از یک ساعتی که در آب غوطه میخورد، از آب خارج کرده و به ساحل میآورند، هنگامی که دستیاران جلاد، مشغول باز کردن طناب بودند، متوجه علائم حیات و شاخه سبزی در دست مرد میشوند. از همه شگفت انگیزتر اظهارات محکوم بود که در زیر آب گفتگوهای قاضی و جلاد را شنیده بود، طبیعتا این واقعه را معجزهای الهی میدانستند، شورای شهر برن فرمان بخشودگی صادر میکند.
نجات این مرد سبب شده بود که در شهر بازل، ماهیگیران پای پل برج توماس منتظر محکومان بمانند که اگر زنده بودند آنها را از آب بیرون بکشند. برای مقابله با همین دست اقدامات، شورای شهر بازل این شیوه اعدام راکنار گذاشت و به گردن زدن متوسل شد.[7]
یک مورد دیگر که در آلمان شکل افسانهای به خود گرفت، غرق کردن زنی به نام آگنس برناور در سال ١٤٣٥ بود. او که معشوقه و بعدها همسر آلبرشت سوم بود، از طبقه فرودست بر آمده و به همین دلیل مورد کینه پدر شوهر خود قرار داشت که نگران میراث تاج و تخت خود بود و به همین دلیل مستمسکی یافت تا آگنس را متهم و محکوم به اعدام کند. آگنس بعد از افتادن در آب فریاد کمک سر میدهد، اما یکی از دستیاران جلاد با فشار دادن میلهای باز او را به زیر آب میکشد و خفه میکند.
این مرگ که بیشتر به قتل شبیه بوده تا اعدام قانونی، تاثیر زیادی در مردم کرد و آگنس را به مقام یک قدیسه بالا برد. در بزرگداشت او همه ساله مراسمی در شهر آگسبورگ بر پا میشود. همان زمان اعدام در میان مردم شایع شد که یکی از دستیاران جلاد در آستانه اجرای اعدام به آگنس پیشنهاد ازدواج داده بود تا در صورت قبول وی از مرگ نجات یابد، اما گویا آگنس مرگ را به همسری جلاد ترجیح داده بوده است.[8]
اگنس دختر دلاکی بود که در آن زمان شغلی پست به حساب میآمد. آلبرشت در جشن کارناوال شهر آگسبورگ در سال ۱۴۲۸ با او آشنا و عاشقش میشود. از آنجا که میدانست پدرش با این رابطه مخالفت میکند، پنهانی او را به نزد خود برده و ازدواج میکند و محل اقامت خود را به قصری دور از شهر مونیخ انتقال میدهد. دوک ارنست، پدر آلبرشت که میدانست ازدواج پسرش با زنی غیراشرافی و از طبقه فرودست، نوادگانش را از لقب دوک و امکانات ملکی و مالی محروم میکند، شروع به نامهنگاری با پسرش کرد اما وقتی متوجه شد پسرش به هیچ قیمتی تسلیم نمیشود، تصمیم به توطئهچینی گرفت.
او در فرصتی مناسب پسرش را به بهانهای از قصر محل اقامتش دور کرد و همان روز دستور بازداشت عروسش را داد. از نوشتههای باقیمانده مشخص نیست که آیا دادگاهی هم تشکیل شد یا نه. او بعدها در پاسخگویی به پادشاه دلیل بازداشت عروسش را تلاش او برای مسموم کردن برادر و برادرزاده دوک ذکر میکند. بنابراین دلیل بازداشت برخلاف نوشتههای بسیار جادوگری نبود.
حکم اعدام در روز ۱۲ اکتبر ۱۴۳۵ به اجرا گذاشته شد و مراسم در مقابل جمعیت عظیمی برگزار گردید. اگنس را از روی پلی بر رود دانوب پس از طناب پیچی کردن به پائین پرت کردند. ظاهرا قسمتی ازطناب محکم نبوده و اگنس موفق میشود یکی از پاهایش را رها کند و خود را بر روی آب نگه دارد و به ساحل نزدیک شود. آن جمعیت عظیم از ترس مجازات دوک ارنست سختگیر، بدون حرکتی مسخ شده ناظر ماجرا میماند.
یکی از دستیاران جلاد چوب بلندی را درون موهای بلند و طلائی آگنس میپیچاند و سر او را آنقدر در زیر آب نگه میدارد تا علائمی از حیات دیده نشود. جسد آگنس در صومعهای نزدیک محل اقامتش دفن میشود. هنوز هم هرساله مراسم دعایی در کلیسای محل طبق وصیت و نذر دوک آلبرشت در ماه اوت برگزار میشود.
این رخداد غمانگیز تاثیر ماندگاری برجای گذاشته از جمله در یکی از آوازهای فولکلوریک که در آن جلاد به آگنس پیشنهاد میکند که اگر قول همسری به او بدهد، او را از مرگ نجات میدهد (در سنتها گذشته مرسوم بود که اگر قبل اجرای حکم اعدام محکومی، پیشنهاد ازدواج مانع از اجرای حکم میشد)، اما اگنس پاسخ میدهد که مرگ را بر ازدواج با جلادش ترجیح میدهد. از جمله معروفترین آثار در باره اگنس نمایشنامه نویس معروف قرن نوزدهم آلمان، فریدریش هبل و قطعهای از کارل ارف است.
زنده به گور کردن
مقصود از زنده به گور کردن متهم، خلاص شدن از شر گناه محکوم، از راه پوشاندن آن زیرخاک بوده است. باور این بود که به این طریق، شر در بند میماند و دیگر بیرون نمیآید. تا قرن نوزدهم مردم خرافی، «بیماری» را هم دفن میکردند تا از شرش خلاص شوند. به این منظور، سوراخی در زمین چمن ایجاد کرده، سه بار در آن فوت میکردند تا تب داخل آن شود، بعد رویش خاک میریختند. این رفتار ناشی از اعتقاد به این بود که هر چه زیر خاک قرار گیرد، به ارواح خبیثه متعلق است و اثرش روی زمین از بین میرود.
یکی از قدیمیترین موارد زنده به گور کردن که پلوتارک نقل کرده، مورد راهبهای است که نذر کرده بوده سی سال با کسی همبستر نشود و عهد خود را شکسته بود. او را که به مرگ محکوم شده، به شکل خاصی در اتاقکی زیر یک تپه زنده به گور کردند. در اتاقک هم آب و غذا گذاشتند. راهبه را از محل سوراخی بالای اتاقک با نردبان به داخل اتاقک فرستاده و سپس نردبان را بیرون آورده و جایش خاک ریختند. معشوق راهبه را نیز تا حد مرگ شلاق زدند.[9] چه بسا در چنین مواردی حسادت هم در صدور و اجرای حکم نقش بازی میکرد.
بر خلاف این نمونه، موارد دیگر زنده به گور کردن بسیار بیرحمانه بوده است: محکوم را دست و پا بسته در گوری گذاشته، از پایین به بالا رویش خاک میریختند. به ندرت پیش میآمد که لوله نازکی نیز در دهان محکوم میکردند تا مرگش به تاخیر بیافتد. گاهی هم سیخی را درقلب یا بدن زنده به گور فرو کرده و با چکش بر آن میکوفتند تا بدین وسیله مانع بازگشت روح خبیث به روی زمین شوند. سپس روی محکوم خاک میریختند. مواردی هم بوده است که برای زجر دادن محکوم، لایهای از خاربن زیر و روی بدن او در گور میگذاشتند و آنگاه بر او خاک میریختند. در گور مومیاییهای شمال اروپا آثار چنین خارهایی دیده شده است.
این همه وحشت از بازگشت روح مرده و تلاش برای به بند کردن او، چه بسا بازتاب عذاب وجدان خویشان فرد زنده به گور بوده باشد. خونآشام بنا به باورهای مردم، خون انسانها را میمکد تا به جهان مردگان برود و بازگردد. با فروکردن سیخی به قلب او در تابوت، خونآشام کشته میشود و روح خبیثش در سیخ به بند کشیده میشود.
زنده به گور کردن در میان بسیاری از ملل از جمله اقوام اسلاو، اسکاندیناوی، در آلمان، اتریش، دانمارک، فرانسه، هلند و انگلستان قدیم اعمال میشد. در ایتالیا، شکل عجیبی از زنده به گور کردن وجود داشت: محکوم را وارونه در گودالی فرو میکردند و رویش خاک میریختند؛ طوری که پاهایش از خاک بیرون بماند.
دانته در سرود نوزدهم دوزخ به این شکل اشاره میکند. مواردی هم سراغ داریم که افراد در خانه خودشان زنده به گور شدهاند. از جمله فردی به جرم خیانت در شهر نورنبرگ.
گاهی هم به سیخ کشیدن و زنده به گور کردن توامان انجام میشد، یعنی ابتدا چوبه یا میله نازکی داخل بدن محکوم میکردند و عمودی نگه میداشتند تا نیروی جاذبه اورا کم کم پایین بکشد. سپس رویش خاک میریختند.
وقایعنگاری از شهر “اگر” یا “خپ”(واقع در جمهوری چک امروزی) از همین شکل زنده به گور کردن دختر فردی به نام کاسپار ریشتر در سال ١٤٨٤خبر داده است. این دختر به جرم بچهکشی توسط پدرش در خانه حبس یا دفن شده است. دور او در کنجی، دیوار کشیده و سوراخی هم برای غذا و آب رساندن در آن تعبیه کردهبودند، به نحوی که دشوار میشود گفت که این سلول انفرادی بوده یا گور.
داستانها و افسانههایی نیز که به حبس این یا این شاهزاده یا شاهدخت در قصر یا قلعه میپردازند، چه بسا بازتاب همین صحنهها باشند. نمونهاش باقیمانده اسکلت زنی در قصر هیرشهورن در نکار. اسکلت مردی نیز در قصری در همان نزدیکی پیدا شده و بعید نیست این هردو به ماجرایی در همین مورد مربوط بوده باشند.[10]
ادامه دارد
پانویسها
[1] Adolf wuttke: Der deutsche Volksglaube der Gegenwart. Leipzig 1970 S. 39.
[2] Adolf wuttke, a. a. O., S. 293.
[3] Albrecht Keller (Herg.): Der Scharfrichter in der deutschen Kulturgeschichte. Bonn 1921, S. 185.
[4] B. Emil König: Ausgeburten des Menschenwahns. Berlin-Schöneberg S. 100.
[5] B. Emil König, a. a. O., S. 98.
[6] Peter spmmer: Scharfrichter von Bern. Bern 1969, S. 27.
[7] Albrecht Keller, a. a. O., S. 186.
[8] Else Angstmann: Der Henker in der Volksmeinung. Bonn 1928, S. 86.
[9] Hans v. Hentig, a. a. O., S. 322.
[10] Hans v. Hentig, a. a. O., S. 323.
(قانون آن زمان همچنین تاکید میکرد که اگر کسی اعدام شد و جان بدر برد، دیگر نباید مجازات شود.)
قوانین باستان مثل اینکه مترقی تر از زمان ما بوده!
amani / 14 May 2014
چقدر اشاره خوبی کردین به فاوست گوته ، صحنه آتش زدن واقعا دراماتیکه توی فاوست.
بهمن به نیا / 14 May 2014
شاهکاره این قلم. درود.
elham / 14 May 2014