خلاصه و طرح کلی مقاله
این مقاله با هدف بررسی و نقد انگیزهها و منافع بازیگران اصلی تاثیرگذار در اجرا/عدم اجرای حقوق اقوام و ملل غیرفارس ساکن ایران نگاشته شده است. برای توصیف نوعی از عقلانیت محدود مستتر در پس زمینه کنشهای بازیگران سیاسی از تئوری بازیها و تئوری انتخاب عمومی یعنی نوع تعمیم یافته نظریه بازیها به عرصه کلان سیاست بهره گرفته شده است.
بخش اول مقاله با استفاده از مدلهای فرضی سعی دارد نمونههای محتمل از آنچه در عالم واقع روی میدهد را بصورت ساده شده توضیح دهد. از اینرو این بخش از مقاله با هدف توصیفی و تشریحی نگاشته شده است. این مقاله مدعی است که آنچه رفتار غیرعقلانی و خلاف منافع کشور انگاشته میشود در بسیاری از موارد میتواند به نفع برخی از گروههای رقیب سیاسی آن کشور باشد. نتیجه اینکه وجود چنین منافع گروهیِ متضادِ با منافعِ عمومی میتواند انگیزه عقلانی برخی از انتخابهای گروههای ذینفع باشد. بدین ترتیب مشخص کردن منافع بازیگران و بطور ویژه دولت که موضوع اصلی این نوشته بوده است حائز اهمیت اساسی است.
در بخش بعدی به منافع/هزینههای دولت/حاکمیت از انتخاب گزینه اجرای حقوق اقوام غیرفارس پرداخته شده است. تا این بخش از مقاله فرض بر این بوده است که بازیگران مقید به رعایت قواعد بازی تحمیلی دولت-ملت کلاسیک هستند و از اینرو ابتداء روشهای ممکن برای ارتقاء منافع بازیگران و رسیدن به تعادل نش جدید در چارچوب همین قواعد بازی بررسی شده است.
در بخش بعدی با اشاره به اینکه مدل دولت-ملت کلاسیک دیریست در مبدا زایش خود در غرب به شدت تضعیف گردیده و همچنین این واقعیت که تجربه تکاملی این مدل وارداتی در همه جای دنیا با هزینههای انسانی و مادی بسیاری همزاد بوده روش سومی پیشنهاد گردیده است. این روش سوم بازبینی در مقدسات تحمیلی دولت-ملت را ضروری و لازمه دستیابی به راه حل انسانی، بهینه و پایدار را در گرو تبیین قواعدی جدید برای کل منطقه و متناسب با شرایط زمانی جدید میداند.
در پایان مقاله برخی از پیشنهادات برای رسیدن به شرایط جدید که تعادل دینامیک برد-برد را ممکن سازد ارائه گردیده است.
مقدمه
آزادی یکی از قدیمیترین و مناقشه برانگیزترین مباحث تاریخ اندیشه است و از فلسفه تا علم فیزیک به آن پرداخته شده است. آزادی در علم فیزیک درجاتی دارد که به درجات آزادی مشهور است. در فیزیک مکانیک درجه آزادی یک جسم به ابعادی اتلاق میشود که جسم میتواند حرکت نماید.[1] در علوم انسانی و اجتماعی مسئله پیچیده تر است. به طور سنتی آزادی با توسل به معنی مخالف آن یعنی عدم آزادی تعریف میگردد. بدین ترتیب آزادی به معنی رفع موانع «انتخاب» است، اما این برداشت از آزادی مشکلاتی دارد و باید خود را با آزادی دیگران تطبیق دهد. یعنی انسان تا حدی آزاد است که موجب اخلال در آزادی دیگری نشود. آیزایا برلین این تلقی سنتی لیبرال از آزادی را آزادی منفی مینامد و موازی با آن آزادی مثبت را نیز مفهوم پردازی میکند. آزادی مثبت از دیدگاه وی از سویی به معنای توان تعقیب و رسیدن به هدف و از سوی دیگر به معنای استقلال یا خودفرمانی در مقابل وابستگی به دیگران است. بدین ترتیب از نظر وی آزادی مثبت در کنار خود مختاری فردی به معنی عمل بر حسب مقتضیات عقل و حق مشارکت در قدرت عمومی است.[2]
وقتی پای عدالت به حوزه نظریه پردازی و کنش سیاسی کشیده میشود مسئله باز بغرنج تر میشود. آیا در جامعهای که انسانها فرصتهای برابر ندارند میتوانند «آزادی انتخاب» داشته باشند؟ آیا نبود عدالت و وجود مزیتها و رانتهای مختلف در جهانی که رقابت در آن تعیین کننده است آزادی نسبی ضعفا را به نفع اقویا تحدید نمیکند؟ در علم اقتصاد، آزادی انتخاب مشکلات دیگری نیز دارد: برخی از این مشکلات به واقعیتهای فیزیکی، نهادی وساختاری مربوط میشوند و برخی دیگر به کمیابی و محدودیت منابع. فرد آزاد نیست که بیش از ۲۴ ساعت در یک روز استراحت و تفریح نماید و یا همزمان در دو نقطه مختلف حضور داشته باشد؛ همچنین هر فرد به اندازه وسع مالی و محدودیت بودجه خود آزاد است انتخاب نماید. اقتصاد نهادی و فرگشتی[3] مدعی است که افراد، گروهها و دولتها تابع قواعد بازی یا همان نهادهایی هستند که گریزی از آن ندارند. انتخاب در درون این نهادها صورت میپذیرد و رهایی از آن و قدم نهادن در خلاء نهادی و پاردایمی غیرممکن است. از اینرو چیزی به نام آنارشی کامل غیرممکن است، همچنانکه مهندسی کامل نیز به معنی انتخاب تمام شرایط اولیه و قواعد، اهداف و نتایج بازی غیرممکن است. نتیجه آنکه چارهای جز قبول مهندسی تدریجی پوپری، عمل گرایی دیویی و نظم خودجوش هایکی نداریم.[4] اقتصاد مدعی است که علیرغم همه این محدودیتهای شناختی، نهادی، فیزیکی و مادی انسان موجودی محاسبه گر است و بر اساس عقلانیت محدود[5] (Bounded Rational Choice Theory) دست به انتخاب میزند. اقتصاد سیاسی جدید و بطور ویژه نظریه انتخاب عمومی (Public Choice theory) نحوه و مکانیزم انتخاب مردم، گروهها و دولتها را مورد تدقیق قرار میدهد. این نوشته بدون اینکه خود را عمیقا درگیر بحث دشوار انتخاب عقلانی، محدودیتهای آن و تئوریهای جنبشهای اجتماعی همانند نظریه بسیج منابع نماید سعی خواهد کرد به این سوال محوری جواب دهد:
چرا و چگونه بارقههای تغییر نگرش به مسئله قومیت/ملیتهای غیرفارس ساکن ایران از سوی دولت جدید ایران ظهور نمود؟ و یا به عبارت دیگر، دلایل و انگیزههای «انتخاب» سیاستهای احتمالی جدید چیست؟
در کنار بررسی جوابهای احتمالی این سوال مواردی همچون ترجیحات و انتخابهای طیفهای مرکزگرای مخالف و موافق اجرای حقوق اقوام غیرفارس (اعم از پوزیسیون، اصلاح طلب یا اوپوزیسیون)، طیفهای قومی[6] مخالف با سیاست فارسی سازی و عموم مردم که خارج از گود فعالیت سیاسی مستمر قرار دارند تحلیل خواهد گردید.
انتخاب با عقلانیت محدود
نظریه انتخاب عقلانی محدود در شرایط محدودیت منابع (Resource Restriction) یکی از بنیادیترین موضوعات اقتصاد است. انتخاب فرد در شرایط واقعی علاوه بر محدودیت منابع از انتخاب کنشگران دیگر نیز تاثیر میپذیرد و بر انتخاب آنان تاثیر میگذارد. بدین ترتیب انتخاب با تاثیر و تاثر متقابل بین کنشگران به انتخاب هوشمندانه و یا نهادینه (سنتی و یا از روی عادت) استراتژیهای تاحد امکان بهینه تبدیل میشود. یعنی نوعی از انتخاب با تاثیرات متقابل که در نظریه بازی ها[7] مورد بررسی قرار میگیرد در عالم واقع روی میدهد. همچنین با توجه به عقلانیت محدود و تصحیح خطاهای قبلی در بازیهای تکرار شونده، نوعی از بازی فرگشتی (تکاملی) در زندگی روزمره جریان دارد. تئوری بازیها در اقتصاد سیاسی جدید و بویژه نظریه انتخاب عمومی به سطح دولت و گروههای ذینفع نیز تعمیم مییابند و شاهد مدلسازی بازی پیچیده از سطح خرد تا کلان و در گذر زمان هستیم که با عقلانیت محدود متمایل به تصحیح خطاهای گذشته و برآورد آینده هر آن بصورتی جدید دگرگون میشود. با توجه به هزینههای شناختی[8] و ریسک بالای تغییر زمینه و قواعد بازی کنشگران اغلب ترجیح میدهند تا حد امکان به راه حلهای پایداری دست یابند تا فرمول سادهای برای رفتار تکرارشونده در جامعه بدست دهد. بدین ترتیب هر روز مجبور به قبول هزینههای کشف نکات جدید و ریسک ناشی از خطاهای احتمالی نخواهند بود. این راه حلها بصورت قراردادهای اجتماعی به مرور ظهور میکنند و اخلاقیات، سنتها، فرهنگ و روابط قدرت در جامعه و سطح بین المللی را شکل میدهند. سنتها و هنجارهای اجتماعی بهینهترین راه حلها نیستند بلکه یکی از راه حلهای ممکن هستند که توانستهاند با نیروی کشش به مرکز خود جغرافیای شناختی و ذهنیت ما را شکل دهند. این نقاط نوعی از تعادل مشهور به نش[9] (Nash Equilibrium) را در تئوری بازها تشکیل میدهند که با توجه به سیالیت نیروهای درگیر، روابط بین آنها و بافت بازی هر آن احتمال خروج از مدار القایی این مراکز ثقل تعادلی وجود دارد. برای مثال نهاد خانواده با ظهور روابط جدید در دنیای نوین تغییر شکل یافت و یا نظامهای کهن حکومتی با ظهور تمدن جدید در غرب به سرعت به دولت-ملتهای نوین دگرگون شدند. این نقاط تعادل جدید باید به گونهای باشند که بازیگران با خروج از مدار دچار هزینهای بیش از منفعت گردند. برای مثال نظام سازمان ملل و یا سازمان تجارت جهانی با ساختار مشخصا ناعادلانه خود توانسته است حالت تعادلی را تشکیل دهد که علیرغم ناعدالتی در حق بسیاری از کشورهای عضو، هیچ یک توان گریز از نیروی آن را نداشته باشند؛ زیرا علیرغم منافع این عمل هزینههای احتمالی آن بسیار زیاد است. همچنین در بعد درون کشوری بسیاری از اقلیتها علیرغم محکوم بودن به ظلم و استعمار داخلی توان تغییر شرایط نهادینه شده را ندارند و در بهترین حالت ترجیح میدهند در چارچوب تعادل موجود و با رعایت قواعد تحمیلی بازی چانه زنی نمایند و یا مداری مناسب تر برای خود برگزینند.
نظریه انتخاب عمومی برای مدلسازی، پیش بینی و توجیه رفتار رای دهندگان و احزاب سیاسی مختلف در نظامهای دمکراتیک مبتنی بر رای شهروندان ارائه شده است. این نظریه به دلیل بهره گیری از نظریه بازیها به شدت از تئوریهای اقتصادی تاثیر پذیرفته است. در این جا با قبول محدودیتهای توضیحی این تئوری برای جامعه ایران، جهت ارائه نوعی تمرین ذهنی ساده از آن بهره گرفته خواهد شد. با توجه به اینکه این نظریه و بخصوص پیاده سازی آن در مثال ما با پیش فرضهایی همراه خواهد بود، نتایج و استدلالهای مطرح شده نیز نسبی خواهند بود. فرض کنیم به طور ساده دولت با اقلیتهای قومی[10] در مورد حقوق و مطالبات آنها وارد یک بازی یک مرحلهای شود. این بازی فرضی را میتوانیم بصورت جدول ساده زیر نشان دهیم:
دولت و قومیتهای غیر فارس بازیگران این بازی هستند. دولت دو استراتژی در مقابل خود دارد: حقوق فرهنگی مانند اصل ۱۵ قانون اساسی را اجراء کند (استراتژی اول) و یا اینکه هر گونه اجرای این اصل را رد نماید (استراتژی دوم). در مقابل قومیتهای غیرفارس میتوانند به اجرای این اصل قانع شوند (استراتژی اول) و یا مطالبات بیشتری داشته باشند (استراتژی دوم). با توجه به این که کدامیک از این استراتژیها در این بازی ساده همزمان انتخاب شود نقاط تعادل مختلفی بدست خواهد آمد. اگر دولت از رفتار غیرعقلانی (مثلا انتقامی) قومیتها هراس داشته باشد حقوق فرهنگی را ارائه نخواهد داد؛ زیرا با اجرای آن قومیتهای غیرفارس با انگیزه انتقام میتوانند پیشنهاد دولت را رد نمایند. بدین ترتیب دولت ۵ واحد ضرر خواهد کرد و قومیتها ۱۰ واحد سود خواهند نمود. به طور متقابل تردید قومیتهای غیرفارس در مورد رفتار انتقام آمیز و غیر عقلانی دولت (مانند عدم صداقت دولت) میتواند باعث تاکید آنان بر عدم همکاری باشد. نتیجه استراتژیهای (دولت= رد هرگونه مطالبه، قومیت ها= عدم همکاری) رسیدن به پاداش (۱۰,۱۰) خواهد بود[11] که تعادل نش محسوب میشود. اگر به جدول بازی توجه کنیم هر دو طرف میتوانستند با اتخاذ استراتژیهای (دولت= ارائه حقوق فرهنگی، قومیت ها= همکاری) به سود بیشتر ۲۰ واحد دست یابند که تعادل نش دیگری در بازی است.
اما عدم اطمینان به همدیگر بر اثر شرایط زمان بازی (که میتواند ناشی از ذهنیات تاریخی باشد) به سود کمتر یعنی ۱۰ واحد میانجامد. با توجه به نتایج این بازی جواب به دو سوال میتواند راهگشا باشد:
− چرا طرفین به راه حل غیر عقلانی روی میآورند؟
− برای فرار از این چرخه باطل و رسیدن به تعادل با نتایج مطلوب تر ۲۰ واحد برای طرفین چه میتوان انجام داد؟
احتمالا در جواب پرسش اول عنوان شود که با وجود تعادل با سود ۲۰ واحد فرض ما در مورد تعادل با سود ۱۰ واحد اشتباه است و اساسا چنین تعادلی ساختگی و به دلیل اعداد تصادفی است که در این بازی فرضی به آن اختصاص داده ایم. یعنی در عالم واقع با وجود تعادل با منفعت بیشتر گزینه با منفعت کمتر به دلیل ذات خودخواه انسان خود بخود انتخاب نمیشود. این نقد میتواند بعضا درست و بعضا اشتباه باشد. در توضیح پدیدههای غیر عقلانی میتوان مثالهای متعددی آورد. مثال انتحار یکی از شاخصترین آنهاست. اگر هر فرد به دنبال منافع شخصی است چرا برخی از انسانها دست به انتحار میزنند؟ اگر لذت به معنی مرسوم مهمتر است
چرا بسیاری از فعالین سیاسی حاضر به تحمل شکنجه و زندان میشوند؟ دلیل مهم این مسئله تاثیر عوامل به ظاهر غیرعقلانی در حس مطلوبیت یا عدم مطلوبیت یک شخص است. مطلوبیت یک امر ذهنی است. ممکن است استخدام در یک ارگان برای فردی مطلوب باشد اما برای دیگری مزدوری جلوه نماید و تن در دادن به آن عذاب آور باشد. انسان موجودی است که علاوه بر غرایز خودخواهانه توسط ذهنیت و ارزشهای مورد قبولش نیز هدایت میشود. بسیاری از این ارزشها در ناخوداگاه فرد حضور دارند و اساسا معرفت انسان در تور این ارزشها در فضا معلق است.[12] به بیان ریاضی در تابع مطلوبیت فرد علاوه بر رفاه و لذتهای متداول فاکتورهای دیگری نیز وجود دارند.[13]
برای فرار از چرخه باطل این بازی میبایست بازی از حالت همزمانی خارج شود و حالت پویا (چندمرحله ای) به خود بگیرد و یا امکان تکرار چندین باره بازی وجود داشته باشد که عموما بدین گونه است. در این شرایط جدید یکی از طرفین میتواند ریسک و هزینه احتمالی ایجاد اطمینان متقابل را برعهده بگیرد؛ به این امید که با ایجاد اطمینان متقابل در بازیهای بعدی سود ۲۰ واحد برای طرفین حاصل شود. بدلیل اینکه دولت کلیتی منسجم تر از فعالین جنبشهای اجتماعی است منطقی تر و عاقلانه تر آنست که دولت این مهم را متقبل شود. یعنی ابتداء دولت پاپیش نهاده و مقدمات اجرای سیاستی که به سود بهتر منجر خواهد شد را فراهم نماید.[14] همچنانکه عنوان شد ممکن است در مراحل اولیه، این اقدام هزینههایی نیز به همراه داشته باشد اما با تکرار بازی در زمانهای آینده رفته رفته تعادل دوم نش در مدل شکل خواهد گرفت.
مدلی که در بالا تشریح گردید هم بدلیل فروکاهیدن واقعیت به دو بازیگر و هم به دلیل محدود نمودن زمان بازی به یک لحظه عملا در عالم واقع اتفاق نمیافتد: اولا دولت/حاکمیت یک کل کاملا منسجم نیست و گروههای رقیب و ذینفع بسیاری در نهادهای مختلف آن و یا در فضای سیاسی به عنوان حزب مخالف حضور دارند. در ثانی قومیتها نیز یک کل منسجم و همگن نیستند و سلایق و تفکرات مختلفی در آن حضور دارند. یعنی تعداد بازیگران بسیار بیشتر است. و ثالثا بازی در چند مرحله انجام میشود و در هر مرحله چندین بازیگر میتوانند بازی همزمان نیز انجام دهند. این پدیده باعث بغرنج تر شدن توصیف بازی میشود و نااطمینانی از تابع مطلوبیت بازیگران و اطلاعات آنها را افزایش میدهد. برای مثال بازی میتواند توسط درخت زیر که نسبت به مثال قبلی به واقعیت نزدیکتر است، نشان داده شود:
در این مثال ابتدا دولت تصمیم به اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی میگیرد، سپس رقبای دولت همانند جناح راست و یا فرهنگستان زبان اعلام موضع کرده آنرا رد یا قبول مینمایند[15]، در مرحله سوم فعالین قومیتهای غیرفارس با آگاهی از موضع دولت و رقبای آن با اقدام دولت همراهی میکنند و یا آنرا رد میکنند. مشخصا تعداد بازیگران در اینجا بسیار بیشتر است و برای مثال فعالین قومی میتوانند به طیفهای مختلف تقسیم شوند که بازی همزمان با هم انجام میدهند و همچنین اوپوزیسیون فارس و غیره نیز میتواند وارد مدل شود که به دلیل پرهیز از پیچیدگی بیشتر از آن صرفنظر شده است. بعد از مرحله سوم دستاوردهای هر یک از سه بازیگر اصلی برای هر استراتژی مشخص میگردد. در مثال درختی ارائه شده به دلیل پیچیدگی و جزئیات زیاد، دستاوردهای بازیگران به عدد مشخص نگردیدهاند. در اینجا مسئله تعیین کننده ارزیابی بازیگران از دستاوردهای خویش در قبال انتخاب استراتژیهای مختلف توسط خود و دیگر بازیگران است.[16]
منافع و هزینههای بازیگران
در بالا عنوان گردید که استراتژیهای مورد استفاده بازیگران به دستاوردها و منافع حاصل از انتخاب آنها بستگی دارد. بنابراین لازم است دستاورد گروههای مختلف درگیر چه آنها که در درخت نشان داده شدند و چه آنها که بدلیل پرهیز از شلوغی نمودار حذف گردیدند مشخص گردد. در این نوشته تمرکز اصلی بر روی تصور دولت از دستاوردها و هزینه هایش میباشد. قبل از وررود به مسئله باردیگر یادآور میشود که فرض بر این نهاده شده است که دولت روحانی بخش مهمی از قدرت اجرایی دولت را در اختیار دارد و نیروهای موازی و همچنین دولت احتمالی در سایه نمیتوانند دولت رسمی را از اجرای تصمیمات خود بازدارند. به عبارت دیگر فرض میشود کلیت حاکمیت کم و بیش با دولت همراه است. در این مرحله وقت آنست که جوابهای احتمالی سوال «دستاوردها و انگیزههای مورد تصور دولت و حاکمیت از اجرای سیاست روادارنه تر در مقابل حقوق اقوام چیست؟ » را بررسی کنیم. در نظریه بازیها خوانش ذهن طرف مقابل اهمیت حیاتی دارد. برای مثال در بازی شطرنج، از روی حرکت یک مهره رقیب سعی میشود طرحهای احتمالی مدنظر وی حدس زده شود. موفقیت ما در شطرنج به هوشمندی و دقت ما در حدس نقشه رقیب و البته غفلت رقیب از خوانش درست ذهن ما بستگی دارد. از نظر تئوری انتخاب عمومی وقتی دولتی سیاستی را اتخاذ میکند در پی بسط منافع خود یا مسدود ساختن زیان احتمالی از جانب رقبا است. در نظریه انتخاب عمومی میزان هماهنگی توده مردم و موقعیت گروههای ذینفع با استفاده از توابع توزیع نشان داده میشود. در اینجا برای ملموس تر شدن موضوع، دیدگاه احتمالی دولت درباب توزیع مطالبات اقشار مردم و موقعیت گروههای ذینفع در قالب یک نمودار تابع توزیع نرمال نشان داده شده است. محور افقی از نقطه صفر که نشانگر مخالفت با هرگونه احقاق حقوق اقوام غیرفارس است شروع میشود و در نقطه یک بر روی محور افقی خاتمه مییابد که نشانگر خواست استقلال کامل از دولت مرکزی است. محور عمودی نشانگر محبوبیت هر مطالبه در بین مردم است. برای مثال نقطه ماکزیمم بین C و D فرض شده است. یعنی فرض کرده ایم که تصور دولت اینست که مطالبه مابین تدریس زبان و ادبیات اقوام غیرفارس بصورت اختیاری (C) و تدریس همهی دروس به زبان مادری از دوره ابتدایی و تدریس زبان مشترک (D) در کنار آن بیشترین طرفدار را در بین مردم دارد. هر چه از این مطالبات به طرف راست یا چپ حرکت کنیم رفته رفته از طرفدارانشان کاسته میشود. همچنین فرض کرده ایم که تصور دولت بر این است که تابع به طرف چپ جمع شده است (چولگی مثبت): یعنی دولت متصور است که به دلیل مشکلات نهادی و ریسک بالای تغییر در وضعیت موجود و همچنین استمرار سیاستهای یکسان سازی با ماهیت فارسی سازی در یک سده اخیر مردم از تغییرات گسترده هراس خواهند داشت و از مواضع نزدیک به خودمختاری و استقلال طلبی استقبال کمتری خواهند کرد اما اصلاحات اندک در حد اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی طرفداران بیشتری خواهد داشت. همچنین دولت معتقد است که ادامه سیاست یکسان سازی/فارسی سازی و نادیده گرفتن کامل اقوام و اقلیتهای مذهبی به دلیل فعالیتهای طیفهای قومی/ملی مخالف یکسان سازی در مناطق پیرامونی و گسترش افکار حقوق بشری، پلورالیستی و دمکراسی خواهانه طرفداران اندکی دارد. این مفروضات ما با توجه به واکنشهای روشنفکران فارس در قبال مخالفتهای فرهنگستان زبان فارسی با اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی چندان غیرمنطقی نمینماید. همچنانکه در نمودار نشان داده ایم دولت تصور میکند که موضع دولتهای قبلی یعنی نادیده گرفتن حقوق فرهنگی و سیاسی اقوام/ملل غیرفارس که با خط قرمز و نقطهA مشخص گردیده طرفداران چندانی ندارد و دولت برای پرهیز از گسترش شکاف بین مردم و خود میبایست با احتیاط مقداری به طرف جلوتر یعنی نقطه B حرکت نماید. ما فرض میکنیم که تصور دولت بر آن است که عموم مردم از تغییرات رادیکال حمایت نمیکنند و ریسک گریز و محافظه کار هستند. اگر اظهارات و عملکرد دولت در ماههای اخیر مبنای تحلیل ما قرار گیرد، تدریس کنترل شده ادبیات اقوام غیرفارس بصورت واحد اختیاری و احتمالا بیشتر در مدارس خصوصی و در محدودههای خاص جغرافیایی مد نظر سیاست گذاران است. برای مثال دولت به احتمال زیاد تدریس ادبیات ترکی در مدارس شهر تهران را که بزرگترین شهر ترک نشین ایران است ترجیح نمیدهد. همچنین دولت در صورت عملی کردن ادعاهایش قطعا بر فرایند و محتوای اجرای این سیاست نیز نظارت کامل خواهد داشت. بدین ترتیب دولت تا حد امکان از نزدیک شدن به خط آبی (نقطه C) پرهیز خواهد کرد. این نقطه طرفداری از تدریس زبان و ادبیات اقوام غیرفارس با مدیریت فعال فرهنگستانهای زبان اقوام را نشان میدهد. به نظر نویسنده این سقف تصورات دولت از اجرای این اصل است. اما فرض کردیم که به باور دولتمردان توده مردم بیش از این مقدار از دولت انتظار دارند اما این انتظارات در ورای برآورده شدن آموزش همه دروس از ابتدایی به زبان مادری یعنی خط سبز (نقطه D) نزول خواهد کرد. با این وجود توزیع قدرت سیاسی در کنار حقوق فرهنگی که با خط زرد (نقطه E) نشان داده شده است همچنان طرفداران قابل اعتنایی دارد.[17] سرانجام دولت تصور میکند که خودمختاری سیاسی و فرهنگی که با خط قهوهای (نقطه F) مشخص شده و بیشتر از آن طرفداران اندکی دارد. اگر مفروضات مثال ارائه شده درست باشد دولت با چنین تصوری، در مرحله اجراء، نقطهای مابین خط قرمز و آبی را برخواهد گزید و در صورت فشار مخالفین اعطای حقوق تنها مسئله را به شعارها و اقدامات سمبلیک محدود خواهد نمود (مسئله چانه زنی در تئوری بازیها برای توضیح رفتار دولت در این شرایط میتواند روشنگر باشد اما به دلیل پرهیز از اطاله کلام از آن صرفنظر میشود).
با تصویر فرضی که در مثال بالا ارائه گردید دولت انتظار دارد با اجرای ملایم و کنترل شده مواردی مانند اصل ۱۵ قانون اساسی جمع قابل توجهی از فعالین و روشنفکران قومی غیرفارس را با خود همراه سازد و با توجه به تاثیرگذاری آنها بر خواستهای مردم از واریانس (پراکندگی) مطالبات بکاهد. یعنی دولت احتمالا متصور است که با اجرای موفق این سیاستها نمودار بالا بیش از پیش به طرف چپ جمع گردد و قسمت راست نمودار رفته رفته نحیف تر شود. همچنین نزدیک تر شدن به مرکز ثقل انتظارات مردمی میتواند به معنی کسب بیشتر حمایت مردمی باشد که دولت را در اجرای سیاستهای دیگر و مهمتر از همه انتخابات بعدی مجلس و ریاست جمهوری یاری رساند.
جلب حمایت مردمی و منافع انتخاباتی تنها بخشی از انگیزههای دولت را تشکیل میدهد. دو مسئله بسیار مهمتر دیگر کاهش قابل توجه در بازدهی سیاستهای دولتهای پیشین در قبال اقوام غیر فارس و جدی تر شدن هزینههای مترتب بر تشکیل هویتهای مقاومت در مقابل فارسی سازی است. ممنوعیت رسمی زبان مادری با حکومت رضاخان از اولین سالهای سدهی اخیر شمسی آغاز گردید و به جز مقاطعی کوتاه آزادی هرچند اندک نیز از آن دریغ گردید. این مقاطع کوتاه عبارتند از سالهای بعد از سرنگونی رضاشاه تا سقوط فرقه دمکرات آذربایجان (۱۳۲۰-۱۳۲۵)، دو سال اول بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و تا حدودی دوره اول دولت اصلاحات که در همه موارد مذکور به وضوح نوعی خلاء قدرت و یا چالش در درون حاکمیت وجود داشته است.[18] دولتهای مختلفی که در طی ۹۰ سال اخیر امور را در دست گرفتند چه در زمان حکومت پهلوی و چه در زمان جمهوری اسلامی سیاستهای تقریبا مشابهی در قبال اعطای حق آزادی برای تدریس زبانهای مادری غیرفارسی اتخاذ نمودند. هدف از این سیاستها بی شک دادن فرصت به سیستم رسمی آموزش و پرورش و مجاری آموزشی و تبلیغ غیررسمی همانند رسانهها برای استحاله اقوام غیرفارس و فارسیزاسیون جامعه بوده است.[19] این سیاستها به طور شگفت انگیزی خوب عمل کرده اند؛ به گونهای که هم اکنون زبانهایی همانند تاتی، مازندرانی، گیلکی، شاهرودی، خلجی و حتی بختیاری و لری در خطر نابودی کامل قرار گرفتهاند و زبان ترکی آذربایجانی علیرغم ادامه حیات خود بسیاری از گویشوران خود را به نفع زبان فارسی از دست داده است.[20] در طی سده اخیر شهرهای مرکزی ایران مملو از مهاجرین عمدتا ترک و در درجه بعدی لر و شمالی گردید و به مرور زمان زبان مهاجرین حوزه کاربرد خود را از دست داد، دورگه شد و با تغییر نسل، مهاجرین از زبان خود مردند و در زبان فارسی متولد گشتند.[21] تئوری آذری غسل تعمید انیرانیان ترک گردید تا از هویت خود پاک شده و در نژاد و زبان آری طبق برنامه آموزش رسمی حیات مبدل یابند. این تئوری همچنین به این انیرانیان یاری رساند تا درد مرگ از زبان خود را کمتر احساس نمایند و حتی به استقبال انتحار فرهنگی روند و رنج زایش در هویت و دنیای دیگری را تحمل نمایند. برای رسیدن به چنین تعادل نشی که مرتبا استانهای ترک نشین را در صدر فهرست مهاجرفرست ترینها قرار میداد و هیزم ملت تازه تاسیس را فراهم میکرد نیروها و اتفاقات داخلی و خارجی بسیاری دست به دست هم دادند.[22] بدین ترتیب غیرعقلانی بود تا نقطه تعادلی که با هزینه و گاها جرم علیه بشریت به دست آمده بود به راحتی تضعیف شود و چنین بود که تمام دولتهای سکولار یا دینی کم و بیش سیاستهای مشابهی را در قبال اقوام غیرفارس در پیش گرفتند. اما شرایط چند سال اخیر کارکردهای دولت-ملت کلاسیک را در ایران با چالش مواجه نمود. مدل دولت-ملت کلاسیک در مهد زایش آن نیز دچار بحران مشروعیت و کارآمدی شده و جای خود را به اتحادیه اروپا سپرده است. دیگر آموزش رسمی تنها مجرای آموزش نیست. شبکههای اجتماعی انسانهای به حاشیه رانده شده و منفعل را که موضوع سیاستهای یکسان سازی/فارسی سازی بودند رفته رفته از سیطره سیاستهای سانترالیستی رهانید. شبکههای اجتماعی همانند فیسبوک، توویتر و غیره با کاستن از هزینههای مبادله (Transaction Cost) و عدم تقارن در اطلاعات امکان مشارکت هر چند کوچک افراد در امر سیاسی را فراهم نمود. با ورود به دنیای ارتباطات جدید انسانها با اینکه با مشکلاتی از نوع جدید روبرو شدهاند اما حداقل از سیطره برادربزرگتر تاحدودی خلاص شدند.[23] با شرایط جدید هر انسانی در فرایندها مشارکت میکند حتی اگر این مشارکت در حد بازپخش یک خبر باشد، میتواند جمله کوتاه به زبان ممنوعه در زیر نوشتهای را بخواند و حتی بنویسد و میتواند حس شریک شدن در یک پروژه جمعی که به وی هویت میدهد را احساس نماید حتی اگر این پروژه بازگرداندن یک مربی فوتبال باشد.[24] رنگ باختن مرزهای آهنین ملی و گریز از نیروی مرکزگرای فارسیستی با مهاجرت گسترده دانشجویان و نسل جدیدی که امکان زندگی و تحصیل در کشور را نیافتند بیش از پیش آشکار شد. بنا به آمار فراکسیون آموزش مجلس در سال ۱۳۹۱ حدود پنج هزار[25] دانشجو در دانشگاههای ترکیه در مقاطع مختلف تحصیل میکردند و این روند همچنان در حال گسترش است. اغلب اینان از شهرهای ترک نشین به ترکیه روی آوردهاند و اکثریت قریب به اتفاق آنان به زبان ممنوعه ترکی آموزش میبینند. به این آمار، مهاجرین به شمال عراق، جمهوری آذربایجان و ترکمنستان و کشورهای عربی را نیز میتوان افزود. رفته رفته زبانهای ممنوعه کاربرد یافته اند، به گونهای که آموزش زبان ترکی در تهران و شهرهای آذربایجان جهت تحصیل، تجارت، گردش و استفاده از برنامههای ماهوارهای ترکیه و آذربایجان گسترش روز افزونی داشته و آموزشگاههای خصوصی توجیه اقتصادی برای ارائه این کلاسها دارند. این یعنی دولت مرکزی دیگر از اجرای سیاست عریان فارسی سازی و بایکوت حقوق اقوام غیرفارس سودی نمیبرد و تنها هزینه ناشی از نارضایتی عمومی و شکل گیری هویت مقاومتی اقوام غیرفارس را متحمل میشود. بدین ترتیب حکومت نیز میداند که باید خود را با میدان جدید بازی وفق دهد و حداقل دستی به ویترین هزینه ساز پان فارسیستی خود بکشد. اصرار بر سیاستهای ضررده فاقد عقلانیت است و این را یک دولتمرد هوشمند دیر یا زود درک میکند. [26]
راه سوم: خروج از سرنوشت تلخ دولت-ملت مدرن
تا این بخش فرض گردید که بازیگران طبق قواعد بازی و آرایش قدرت القایی از سوی دکترین دولت- ملت مدرن مجبور به بازی هستند. این واقعیت تلخ و ملموس روزگار ماست. وقتی در نیمه اول سده ۱۷ میلادی اروپای آبستن نظام سرمایه داری از جنگهای بی پایان مذهبی به تنگ آمده بود و سایه عثمانی از بالکان تا وین اتریش سنگینی میکرد شرایط تاریخی ضروری برای زایش نظام دولت-ملت نوین فراهم گردید. بیشتر صاحب نظران معاهده وستفالی در ۱۶۴۸م را آغاز این راه میدانند که به مرور و با گذر از حوادث خونبار تاریخ جدید سیطره خود را در اروپا و سپس سایر نقاط جهان بسط داد. زایش دولت-ملتهای خاورمیانه علاوه بر این محصول فرایندهای استعماری نیز بود و از اینرو لباس جدید به تن کشورهای خاورمیانه ناساز آمد. روشنفکران وطنی توان تغییر شکل و طراحی جامهای مناسب تر برای این کشورها را نداشتند و چنین بود که قزاقانی همچون رضاخان به جای اصلاح لباس دست و پای کشورهای خاورمیانه را بریدند تا لباس و بدن به هم بیایند. اینگونه شد که پس از نزدیک به یک سده پارادیم دولت-ملت استوار گردید و قومیتها نیز که مشمول بریدن دست و پا شده بودند اسیر قواعد آن شدند. اگر سیستم دولت-ملت جدید در اروپا تا قبل از تشکیل اتحادیه کشورهای اروپایی کارکرد مناسبی داشت دلایل تاریخی خود را نیز داشت. آنها که تسلیم سیستم ملت سازی مدرن شدهاند فراموش میکنند که حاصل این دکترین جنگهای خونبار جهانی، کشته شدن دهها میلیون تن و تشکیل دهها کشور در جغرافیای کوچک اروپا بود. اگر این مدل گریز ناپذیر بوده چرا مقدمات و عواقب آن همچون جنگهای خونبار که لازمه رسیدن به تعادل نش جدید هستند و همچنین تقسیم کشورهای خاورمیانه به واحدهای کوچک همانند اروپا که خروجی تعادل نش جدید است نامحتمل باشد؟ طبیعتا تا این لحظه نیز این روند هزینههای بسیاری برای همه و بویژه اقلیتهای قومی/ملی غیرفارس و دینی داشته است. اگر در پی راه حلهای انسانی تر و متناسب تری برای ملل خاورمیانه هستیم میبایست توان گریز از الزامات دولت-ملت کلاسیک را داشته باشیم. ابتداء باید دید که فلسفه وجودی دولت چیست و چه کارکردهایی را در سازکارهای حیات ملتها ایفاء مینماید.
از همان سالهای اولیه ظهور ایدههای کلاسیک در اقتصاد سیاسی اندیشمندانی همچون آدام اسمیت (۱۷۶۶م) دخالت دولت در فرایندهای اقتصادی را نادرست میدانستند و معتقد بودند که انگیزهای اقتصادی انسانها و سیستمی که بعدا بازار نامیده شد از طریق دستی نامرئی میتواند تولید بهینه و رفاه اجتماعی را فراهم سازد. این تصور وی آشکارا در تقابل با اندیشه سلف انگلیسی وی یعنی هابز قرار داشت که معتقد بود حالت طبیعی انسانها «جنگ همه با همه است»، و دولت (مطلقه) وسیله ضروری پایانبخشیدن به این حالت است.[27] با آشکار شدن ابعاد جدیدی از ضعفها و قوتهای سیستم سرمایه داری نوظهور در غرب حتی بسیاری از نظریه پردازان نئوکلاسیک نیز بر شکست بازار در برخی از جنبهها معترف بودند. خلاصه اینکه دولتهای مدرن در غرب، که بعدها کپی آنها به شرق صادر یا تحمیل شد برای کیفیت و میزان حضور خود دلایلی داشتند. این فلسفه وجودی آنها و کارکرد ضروری شان در دنیای جدید باعث گسترش دکترین دولت ملت-مدرن در جهان گردید. این کارکردها به حدی ضروری و پرسود تلقی میشد که به خاطر تشکیل دولت مخصوص به خود بسیاری از ملتهای اروپایی هزینههای انسانی و مادی بسیاری پرداختند و مستعمرات شرقی جنگهای استقلال متعددی را از سرگذراندند و میگذرانند. اما این کارکردها و فلسفه وجودی چیست؟ شرایط تاریخی آن کدامند؟ و بالاخره اینکه آیا راهی برای خروج کشورهای شرقی از سرنوشت پرهزینه آن وجود دارد؟
اولا دولتهای مدرن از ابتدای تاسیس مسئول توسعه مادی و انسانی ملت تحت تابعیت خود شناخته شدند. اجرای پروژههای غول آسا، تدوین برنامههای اقتصادی توسعه، آموزش همگانی، مدرنیزاسیون و غیره در دستور کار دولتهای مدرن قرار داشت. دوما دولتها مسئول ارائه کالاهای عمومی همچون امنیت، آموزش همگانی، حراست فرهنگ و زبان ملی و شرکت فعال در شکوفایی آن، بهداشت عمومی و حفظ محیط زیست بودند. سوما دولتها در مواردی همچون ساخت راه ها، احداث سدها که نیازمند سرمایه هنگفت بودند (بازده فزاینده به مقیاس وجود داشت) و یا مواردی که به دلیل تعدد بازیگران و پرهزینه بودن دستیابی به توافق رفاه اجتماعی دچار مشکل میشد همچون آلودگی محیط زیست ایفای نقش میکردند. چهارما اقتصاد نهادی به سیاستمداران قبولاند که مهمترین نقش یک دولت/حاکمیت تدوین قوانین به عنوان قواعد بازی و تضمین اجرای آن است. [28] همه این کارکردهای دولت که فلسفه وجودی آنرا نیز تشکیل میدهند محصول شرایط تاریخی بعد رنسانس در اروپا هستند که سیستم سرمایه داری جدید درصدد ایجاد نظم و آرایشی نوین در عرصه جهانی بود. با توجه به موارد یاد شده بدون تردید ملتی که دولت مخصوص به خود را تشکیل ندهد در برآوردن نیازهای اساسی یاد شده دچار مشکل خواهد شد و دیر یا زود ازپای درآمده در ملت مسلط استحاله خواهد گردید. بدین ترتیب با ادامه بازی در زمین دولت-ملت مدرن در کشوری همچون ایران بعد از مدتی نه چندان طولانی دیگر اثری از اقوام بختیاری، لر، مازندرانی و در مرحله بعدی کرد و ترک باقی نخواهد ماند و همه در ادامه روند صد ساله اخیر فارسیزه خواهند شد. این بازی دو نتیجه بیشتر ندارد: یا مرگ دیر یا زود فرهنگی ملل/اقوام به حاشیه رانده شده و یا کسب درجهای از خودمختاری سیاسی و فرهنگی در قالب تشکیل نهادها، احزاب، مجلس و دولت محلی/ملی. با روند کنونی به نظر میرسد تسلیم شدن به سرنوشت اول برای بیشتر اقوام ایران محتمل تر است. برای خروج از این بن بست بازی برد-باخت که بعضا به بازی باخت-باخت نیز تبدیل میشود و رسیدن به تعادل با نتیجه برد-برد باید زمین بازی تغییر یابد و گرنه در زمینی که دکترین دولت-ملت مدرن آنرا خط کشی کردهاند ظرفیت بازی برد-برد پایدار وجود ندارد. لذا به نظر نویسنده برای گریز از مدار القایی دولت-ملت مدرن میبایست دولت و روشنفکران به توسعه تغییرات نهادی و فکری زیر اقدام نمایند:
الف) باید تقدس القایی دولت-ملت و واژهها و مفاهیم بازتولید کننده آن همانند همبستگی ملی، وطن پرستی، حفظ تمامیت ارضی، استقلال طلبی/جدایی خواهی و غیره به جد مورد بازاندیشی قرار گیرند. اینها تنها لغات بی طرف توصیفی نیستند بلکه حاملین قدرت توسعه طلب گفتمان دولت- ملت مدرناند.
ب) روشنفکران و دولتها میبایست بپذیرند که مرزهای صلب و بی انعطاف ملی با اراده مردم دو سوی مرز ایجاد نشدهاند. حتی در دوران قبل از دولت مدرن نیز این مرزها نشانگر قلمرو قدرت پادشاهان و سلسلهها بودند و نه عموم مردم! هیچ مرز تاریخی دلیلی بر مشروعیت بی قید و شرط آن نیست. ایالات و ممالک داخلی نیز بر اساس همین تقسیم قدرت و همچنین ملاحضات اداری تقسیم میشدند و بسیار سیال و متغیر بودند. در دوران مدرن نیز مرزهای ملی با دخالت نیروهای استعماری خط کشی گردیدند و از اینرو بسیاری از اقوام، ملل و گروههای مذهبی بین چند کشور تقسیم شدند. برای مثال در ایران تقریبا در همه جا قوم، ملت یا مذهب مرز نشین در آنسوی مرز برادر و خواهر جداشده خود را دارد.
ج) دولتها باید در عمل نه در حرف خود را دولت همه ساکنین جغرافیای تحت حاکمیت خود بدانند. البته ایفای نقش دولت برای همه گروهها و اقلیتها در عمل ممکن نیست و چاره نیست جز اینکه قدرت سیاسی در سطح جغرافیای فرهنگی کشور توزیع گردد و تنها برخی از امور کلان و مسئله هماهنگی بین واحدها توسط دولت مرکزی صورت پذیرد. این مهم ممکن است هدف نسبتا دورتری به نظر برسد اما برای شروع دولت میتواند خود موقتا این کارکردها را با مشارکت مناطق ایفاء نماید. برای مثال یکی از وظایف دولت مبارزه با اثرات خارجی است. یعنی مثلا استفاده خودخواهانه از منابع آب منجر به خشکسالی در دریاچه اورمیه و بسیاری از رودخانهها و تالابهای کشور شده است. این مورد یکی از موارد شکست بازار است که به اثرات خارجی منفی همانند نابودی محیط زیست میانجامد. در همه جای دنیا دولت در قبال این پدیده مسئول است زیرا به دلیل وجود بازیگران بسیار (میلیونها کشاورز، واحد صنعتی و خانوار محتاج آب آشامیدنی) عملا شکل گیری یک توافق کلی مردم محور برای مقابله با آن ممکن نیست.[29] بنابراین این مورد وجود یک دولت را ضروری میسازد و دولت تهران وظیفه دارد این کارکرد را برعهده گیرد. مثال دیگر به آموزش همگانی زبان ملی/قومی و پالایش و بسط آن مربوط میشود که یکی دیگر از کارکردهای توجیه گر وجود دولت مدرن است. در دنیای جدید هر ملتی برای زنده ماندن نیاز به حمایت دولتی از فرهنگ خود دارد. دولت باید سازوکارهای لازم مانند حمایت از زبان معیار نوشتاری، تاسیس فرهنگستان زبان برای انجام اموری همچون نظارت بر تولید و کاربرد لغات جدید، مسئله خط و نحوه نگارش، حمایت از گویشها و لهجههای آن زبان و غیره را فراهم سازد. اگر این موارد از سوی دولت مرکزی تامین نگردد ممکن است مدعیان محلی با ادعای تامین بهتر آن سر برآورند.
د) شرایطی فراهم آید تا فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مربوط به اقوام که مشمول موارد شکست بازار نمیشوند از طریق نهادهای جامعه مدنی یعنی توسط نهادهای مردمی، تشکیلات ها، احزاب، فرهنگستانها و رسانههای محلی هدایت گردد. رونالد کوز حقوقدان و اقتصاددان نهادگرا و برنده جایزه نوبل اقتصاد ثابت میکند که وجود قوانین مناسب و تضمین اجرا و نظارت بر آن از سوی دولت کافی است تا بسیاری از موارد شکست بازار حتی بدون دخالت دولت و از طریق خود مردم مرتفع گردد.[30]
ز) باید توجه داشت که اقلیتها تنها شامل اقوام غیرفارس نیستند بلکه اقلیتهای مذهبی و دینی و غیره نیز اسیر مدل دولت-ملت گشتهاند. مرزهای دولت-ملت همچنان که کردهای ایران را از کردهای عراق، سوریه و ترکیه، ترکها را از ترکهای آسیای میانه، قفقاز و ترکیه، فارسها را از فارسهای افغانستان و تاجیکستان، ترکمنها را از ترکمنستان، عربها را از اعراب خاورمیانه، بلوچها را از بلوچستان پاکستان جدا ساخته شیعیان ایران، عراق، سوریه، لبنان و پاکستان و سنی مذهبان کرد، ترکمن و بلوچ را از سنیان کشورهای همجوار نیز جدا کرده است. با تخفیف مرزها و بسط اندیشه تساهل گرایانه و انسانی تر میتوان به تعادل برد-بردی دست یافت که منافع همه را ارتقاء دهد.[31]
این روند میتواند به مرور در کل منطقه خاورمیانه، قفقاز و آسیای میانه بسط یابد و راه حلی پایدار برای منطقه فراهم سازد تا بدون گذر از راه پر هزینه اروپایی و یا محکوم کردن فرهنگهای قومی غیرفارس به مرگ، تعادل پایدارتر جدید حاصل گردد.
جمع بندی
در این نوشته با بهره گیری از نظریه انتخاب عقلانی محدود، تئوری بازیها و نظریه انتخاب عمومی سعی گردید انگیزهها و مکانیزمهای انتخاب استراتژی از سوی دولت و بازیگران مخالف فارسی سازی در ایران مورد بررسی قرار گیرد. ابتدا با فرض الزام آور بودن بازی در درون چارچوبهای دکترین دولت-ملت مدرن محدودیتها و معضلات دستیابی به یک تعادل پایدارتر و نتیجه برد-برد بررسی گردید و در پایان با بحث در مورد ناررساییها و معضلات آن راه حل سومی ارائه گردید. این راه حل خروج از مدار القایی دکترین دولت-ملت مدرن را ضروری میداند و پیشنهاد میکند که در شرایط جدید که کشورهای اروپایی به عنوان طلایه داران دولت-ملت مدرن نیز بر تغییر شرایط الزام آور دولت-ملتهای مدرن وقوف یافتهاند و به فکر تشکیل اتحادیه اروپا افتادند لزومی ندارد که ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه بر ادامه این روند اصرار ورزند.
پانویسها
[1] وقتی جسم تنها بر روی یک خط میتواند حرکت نماید درجه آزادی آن یک، بر روی صفحه دو و فضا سه است. این درجات آزادی قابلیت تعمیم به بالای آزادی ملموس سه بعدی را نیز دارد و مسئلهای رایج و پرکاربرد در علم فیزیک و ریاضی است.
[2] Berlin, I. (1958) “Two Concepts of Liberty.” In Isaiah Berlin (1969) Four Essays on Liberty. Oxford: Oxford University Press. (LINK)
[3] Evolutionary Economics
بعضا اقتصاد تکاملی نیز ترجمه شده است، اما چون در اینجا فقط تکامل مد نظر نیست و حتی زوال نیز مورد مطالعه این شاخه از تاریخ و فلسفه اقتصاد است، کلمه اقتصاد فرگشتی که در برخی نوشتهها متداول است انتخاب گردید. بعضا به این شاخه اقتصاد، اقتصاد داروینیستی نیز گفته شده است که چندان دقیق نیست. اقتصاد فرگشتی در رابطهای نزدیک با اقتصاد تجربی، رفتاری، سیاسی و نهادی قرار دارد و برای مطالعه پدیدهها و نظریههای اقتصادی با لحاظ شرایط تاریخی ظهور آن ابزار مناسبی فراهم میسازد. زیست شناسی، فلسفه، تاریخ، سیاست و روانشناسی با قلمرو علایق این شاخه هئترودوکس اقتصاد هم پوشانی دارند.
این دو، مقالههای ارزشمندی در باب داروینیزم اقتصادی هستند:
http://www.econ.ku.dk/okojacob/workpapers/ed.pdf
http://themeister.co.uk/economics/darwin_econ.pdf
همچنین این مقاله در مورد اقتصاد فرگشتی.
[4] مسئله بسیار مهم دیگر که در اقتصاد فرگشتی مورد توجه است نقش تصادفها و متغیرهای گوناگون خارج از حساب انسانی ماست. اگر لنین در آستانه انقلاب اکتبر نمیتوانست از پاسگاه مرزی فنلاند بگذرد و دستگیر و کشته میشد، یا هیتلر در بدو تولد به دلیل بیماری وبا فوت میکرد، یا نیروی دریایی عثمانی قبل از کریستف کلمب به امریکا میرسید و یا هواپیمای حامل بمب اتمی بر فراز آسمان امریکا دچار صانحه میشد، شکل دنیای کنونی ما چه بود؟ اقتصاددان فرگشتی از این مورد با عنوان تاثیر رویدادهای کوچک یاد میکنند. مانند کاریکاتوری کوچک و فراموش شده در صفحهای از مجلات که جرقه انفجار بزرگی را میزند و سرنوشت بسیاری را دستخوش تغییرات ژرف مینماید. یک متخصص هواشناسی در امریکا متوجه شد که حذف چند اعشار پایانی و به ظاهر بی اهمیت دمای هوا باعث غفلت از محاسبهی یک طوفان سهمگین موسمی میشود. به این پدیده اصطلاحا اثر پروانهای گفته میشود و منظور آن است که حرکت بال یک پروانه در یک قاره توان ایجاد توفان در قارهای دیگر را دارد!
[5] «اصل انتخاب عقلانی» سنگ بنای نظریات اقتصادی کلاسیک و نئوکلاسیک اولیه را تشکیل میداد. در این مکاتب تصور بر این بود که فعالین اقتصادی اعم از مصرف کننده و تولید کننده با در دست داشتن اطلاعات کامل و متقارن دست به ماکسمیزه کردن مطلوبیت و یا تولید میزنند. اما واقعیاتی که اقتصاد تجربی عیان ساخت نشان داد که مصرف کنندگان و تولیدکنندگان نه دسترسی به اطلاعات کامل دارند و نه توان قضاوت بی طرفانه و تصمیم گیری بهینه را حائز هستند. بدین ترتیب تصور پوزیتیویستی از انتخاب عقلانی که بر مبنایی جدایی کامل موضوع انتخاب و فرایند آن از انتخابگر بود به مرور اصلاح گردید. یعنی تاثیر مسائلی همانند ذهنیت و مشخصات روانی انتخابگر در فرایند انتخاب و هزینههای لازم برای در اختیار گرفتن اطلاعات کامل مورد قبول قرار گرفت و «اصل انتخاب عقلایی محدود» توسط هربرت سایمون اقتصاددان-روانشناس شناختی امریکایی پیشنهاد گردیده کاربرد گستردهای یافت. این مسئله به حدی مهم بود که سایمون در سال ۱۹۷۸ و کاهنمن روانشناس اسرائیلی در سال ۲۰۰۲ جایزه نوبل اقتصاد را به خود اختصاص دادند. برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به این مطلب.
[6] در جای جای این مقاله از واژههای قومیت یا ملیت برای اشاره به هویتهای فرهنگی-زبانی موجود در جغرافیای ایران استفاده شده است. صرفنظر از دشواریهای موجود در تعریف این دو واژه میزان انطباق آن با هویتهای مختلف در ایران قابل بحث است. برای مثال علیرغم اینکه بسیاری از فعالین جمعیتهای انسانی ترک، کرد و بلوچ را ملت متمایز مینامند و استفاده از واژه قومیت را نارسا و دارای اهداف استعماری میدانند دیگران اعم از تات ها، لرها، مازنیها و غیره ادعایی در باب ملت بودن ندارند. علاوه براین بسیاری از مشکلات از ترجمه نادرست و خلط مفهوم تابعیت، ملیت، قومیت، مردم، خلق، اقلیت و غیره با همدیگر بوجود آمده است. این نوشته قصد ندارد به این مورد بپردازد و هر دو واژه ملیتها یا قومیتهای ایران را با کمی سهل انگاری عمدی با یک معنی همسان مورد استفاده قرار میدهد.
[7] نظریه بازیها برای تحلیل و پیش بینی رفتار و انتخابهای بازیگران درگیر در یک بازی (رقابت اقتصادی، جنگ، رقابت ورزشی، انتخابات و غیره) و نتایج احتمالی مترتب بر آن به کار میرود. برای تحلیل یک بازی میبایست بازیگران درگیر و ذینفع در بازی، تمام استراتژیهای ممکن برای هر بازیگر، قواعد بازی، تعداد دفعات و زمان حرکت هر بازیگر و تابع مطلوبیت یا سود هر بازیگر مشخص گردد. در بسیاری از بازیهای متداول در عالم واقع تخمین دقیق استراتژی ها، زمان حرکت و تابع فایده رقیب برای بازیگران ممکن نیست از اینرو ریسک و احتمالاتی که در ذهن هر بازیگر در مورد بازیگر رقیب شکل میگیرد (عقاید) بسیار حائز اهمیت است.
[8] اقتصاد نهادی و فرگشتی با نقد دیدگاههای سهل انگارانه نئوکلاسیکی در مورد در دسترس بودن اطلاعات لازم برای انتخاب مؤثر عاملین اقتصادی، دستیابی به اطلاعات را نیازمند هزینه فرصت میداند که از آن به هزینه شناختی (Epistemic Cost) یاد میکند.
[9] به طور ساده منظور از تعادل نش ترکیبی از استراتژیهای انتخابی از سوی تمامی بازیگران است به گونهای که هر بازیگر بهینهترین استراتژی ممکن را در مقابل استراتژیهای انتخابی دیگران اتخاذ کرده باشد. اگر غیر این باشد یعنی یکی از بازیگران با انتخاب استراتژی متفاوت منافع بیشتری کسب نماید، انگیزه لازم برای نقض تعادل فراهم میگردد و تعادل به هم خواهد خورد و تا رسیدن به حالت تعادل نش جدید شرایط متغیر ادامه خواهد یافت. برای مثال شاه عباس صفوی زمانی که با ازبکان میجنگید معاهده صلح با رقیب دیگر یعنی دولت عثمانی را ترجیح داد. از سوی دیگر دولت عثمانی نیز درگیر جنگ با اروپا و کشمکش داخلی بود و به این معاهده راضی شد. این معاهده نوعی از تعادل نش بود. اما با گذشت زمان و با رفع خطر ازبکها دولت صفوی با آگاهی از حکومت سلاطین نوجوان در عثمانی و کشمکش داخلی انگیزه زیادی برای نقض گزینه صلح با عثمانی داشت و متعاقبا شاه عباس سه بار در طی حیات خود گزینه جنگ را بر صلح ترجیح داد. جواب انتخاب جدید از سوی دولت عثمانی گزینه جنگ بود که دهها سال ادامه یافت و با معاهده صلح قصرشیرین (تعادل نش جدید) در سال ۱۶۳۸م به پایان رسید که به جز چند مورد استثنایی تاکنون استمرار داشته است. اگر بخواهیم بصورت دقیق استراتژی بهینه منتج به تعادل نش برای هر دو دولت را بیان کنیم “جنگ در مقابل جنگ و صلح در مقابل صلح” خواهد بود.
[10] در این مقاله واژه اقلیتهای قومی/ملی/دینی/مذهبی به جمعیت آنها اشاره نمیکند بلکه منظور بیشتر جمعیتهایی هستند که توسط سیستم و هویت رسمی فارس به حاشیه رانده شدهاند. در مورد جمعیت اقوام/ملل ایران اطلاع ضد و نقیضی وجود دارد. حميدرضا حاجيبابايي وزیر آموزش پرورش در یک اظهار نظر عنوان داشته است که حدود ۷۰% دانش آموزان ایران دو زبانه هستند. همچنین صالحی وزیر امور خارجه احمدی نژاد در یک مصاحبه اظهار داشته که ۴۰ درصد مردم ایران به ترکی تکلم میکنند. برای اطلاعات بیشتر به این لینک و این لینک رجوع شود.
البته برآوردهای دیگری نیز در برخی از منابع ذکر گردیده است که به دلیل عدم انتشار هرگونه آمار توسط مراکز رسمی کشور در مقایسه با دو اظهارنظر ذکر شده مسئولین بلندپایه چندان قابل استناد نیستند.
[11] ممکن است سوال شود که عدم اجرای اصل ۱۵ چگونه میتواند سودی (۱۰ واحد یا هر مقدار فرضی دیگر) برای قومیتها در پی داشته باشد. در جواب باید گفت که این بازی درکنار فرضی بودن دستاوردها ساده سازی شده است. طرف بازی دولت بیشتر جنبشهای ضدنژادپرستی فارس همانند «حرکت ملی آذربایجان»، سازمانهای کرد و بلوچ و غیره هستند. بنابراین عدم اجرای این قانون میتواند زمینه را برای بسیج نیرو به نفع این جریانها مساعد سازد. از سوی دیگر دولت با عدم اجرای قانون میتواند امیدوار به فارسیزه نمودن بیش از پیش غیرفارس زبانان باشد. به طور کلی یک نوع مثلث سازی صورت میگیرد که در یک زاویه دولت، زاویه دیگر جنبشهای قومیتهای غیرفارس و زاویه سوم مردم (غیرفارس) قرار دارند. هر یک از طرفین سعی میکنند ضلع مردم را بسوی اهداف خود متمایل سازند.
[12] ریچارد داوکینز در فصول پایانی کتاب «ژن خود خواه» واژه جدیدی با عنوان «مم/میم» (Meme) را معرفی میکند. مم بر وزن ژن واحد پایه تشکیل دهنده فرهنگ و اندیشههای انسان هاست. معرفی مم توسط داوکینز الهام بخش رشته جدید نوظهوری به نام ممتیک شد. سوزان بلکمور در کتاب «ماشین مم» خود با اشاره به ترکیبهای پیچیده مم، نحوه تشکیل ممپلکسهایی همچون ایدئولوژیها و ادیان را توضیح میدهد. وی معتقد است که این ترکیبات پیچیده از ممها ساخته شدهاند همچنانکه بدن انسان ساخته ژن هاست. این ممها همانند ژنها خاصیت تکرار شوندگی و تولید و تکثیر دارند و به مرور ترکیبات جدید و پیچیده تری را برای تطابق خود با شرایط جدید به وجود میآورند. ممپلکسها از طریق نهادهایی همانند ادیان و ایدئولوژیها مغزهای انسانها را تصرف میکنند و خود را کپی کرده، تکثیر مییابند. انسانها حاملین ممپلکسها هستند و این برساختههای مسری و سیال انسانها را به ماشینهای تولید کننده و حامل خود بدل نمودهاند. گاه آنها را به فداکاری در راه خود ترغیب میکنند، گاه نابودی دیگری اعم از ممپلکس دیگر یا حامل آنرا وظیفه حامل خود جلوه میدهند و گاه با ترغیب وی به انتحار حیات خود را ادامه میدهند! برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد کتاب بلکمور به این لینک مراجعه کنید.
[13] برای مثال بعضا در اقتصاد اسلامی تابع مطلوبیتی همانند زیر به عنوان آلترناتیو تابع مطلوبیت نئوکلاسیکی ارائه میشود:
U= F (درآمد مادی، تفریح، نماز و روزه، جهاد در راه خدا، انفاق و…)
[14] البته دولت تا این لحظهی بازی عملکرد خوبی در این مورد نداشته است. برای مثال در بازی دیگر که دولت قول احیای دریاچه اورمیه را داده بود و مردم منطقه از آن پشتیبانی نموده بودند تقریبا هیچ حرکت عملی مثبتی در نزدیک به یک سال اخیر صورت نپذیرفته است. احیای دریاچه اورمیه که مانند مسئله زبان مورد امنیتی محسوب نمیشود و تقریبا توافق قابل توجهی در مورد احیای آن وجود دارد همچنان در حد حرف و کنفرانس باقی مانده است. همچنین اخبار متفاوتی در مورد اختصاص بودجه ناچیز به آن و بودجههای کلان برای مسائل محیط زیستی به مراتب غیراورژانسی تر استانهای مرکزی منتشر گردیده است. این مورد هم میتواند معیاری برای سنجش جدیت و صداقت دولت باشد و هم به ما یادآور میشود که زمین بازی تنها اصل ۱۵ نیست، بلکه تمام کارکردهای انتظاری از دولت مورد طلب قومیت هاست.
[15] دقت در موضع گیری فرهنگستان زبان فارسی در قبال اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی نکات جالبی را آشکار میسازد. اولا این نهاد که اساسا در سال ۱۹۳۵م و در زمان نخست وزیری محمدعلی فروغی بنیان نهاده شد همچنان رسالتهای مورد نظر وی را به نحو احسن انجام میدهد. با اینکه در صدر فرهنگستان زبان فردی همچون حدادعادل قرار دارد که از مدعیان اصولگرایی دینی است، در مقام نظر و عمل این سازمان همان هدفی را تعقیب میکند که فروغی سکولار (و به قول هم سنگران حداد عادل یهودی دؤنمه و ماسون بزرگ) آرزو داشت. درثانی اعضای ترک فرهنگستان حتی از اسلاف ضد ترک خود نیز پا فراتر نهاده اند! محمدعلی موحد عضو ترک زبان فرهنگستان معتقد است که «دولت باید از مداخله مستقیم در آموزش زبانهای محلی و بومی خودداری کند ما زبان معیاری داریم که زبان رسمی ما است اگر دولت بخواهد آن را فراموش کند و به حوزه زبانهای محلی وارد شود کار ما زار است». حال این موضع وی را با نظرات کسروی تبریزی در روزنامه پرچم سال ۱۳۲۰ش مقایسه نمایید:
«…وقتی که پدر و مادر و برادر من از طفولیت با من ترکی حرف زده و میزنند، چگونه میشود من این زبان را دوست نداشته و اظهار نفرت کنم؟… اگر مقصود این بود که برای آسانی کار درسها در سالهای نخست دبستانهای آذربایجان به ترکی باشد ما به آن دخالت نمیکردیم… ولی همه میدانند که موضوع زبان در آذربایجان معنیهای دیگری را دارد و همیشه مقاصد دیگری در پشت سر این عنوان میباشد.»
مشخص است که کسروی از موحد و تمام اعضای فرهنگستان و حتی خود دولت روحانی به این مسئله رویکردی متساهل تری داشته است، و حتی حداقل در مقام سخن به صورت مشروط حق تحصیل کامل به زبان مادری در سالهای نخستین دبستان را قبول دارد. کسروی در پایان سخنش هراسی را تبلیغ میکند که همه مخالفان حقوق فرهنگی اقوام از فروغی تا حداد دوست دارند آنرا تلقین نمایند. این همان مقاصد پشت پرده است! البته که اگر دولت مرکزی نتواند کارکردهای مورد انتظار از خود را ایفاء نماید ممکن است مشروعیت و علت وجودیش زیر سوال رود و رقبای منطقهای نیز پیدا کند. این بدلیل دستهای پشت پرده نیست بلکه به دلیل نقص در کارکرد خود دولت است.
[16] در این نوع بازیهای غیرهمزمان تعیین استراتژی مقداری پیچیدگی دارد. بدین دلیل از بحث در این مورد صرف نظر میشود. اما این مسئله تذکر داده میشود که علیرغم اینکه استراتژی دولت که در مرحله اول وارد بازی شده ساده و بصورت «اجراء» و یا «عدم اجراء» قانون است استراتژی بازیگران بعدی بصورت «قبول» و یا «رد» آن نیست و مقداری پیچیده تر است.
[17] دلایل مختلفی وجود دارد که نشان میدهد تصور دولت چیزی شبیه همین نمودار است (تفاوت اندک در نوع تابع توزیع، میانه و واریانس آن قابل پیش بینی است). یک حکومت ابزارهای مختلفی همچون قبول حقوق اقلیت ها، بایکوت، سرکوب و تحریف در دست دارد. وقتی دولت از حقوق اقلیتها سخن میراند یعنی اینکه سیاست بایکوت جواب نداده است و پنهان ساختن مسئله دیگر فایدهای ندارد. همچنین وقتی طرف مقابل را کم و بیش مورد قبول قرار میدهد یعنی از قدرت هویت آن آگاه است. اگر جریانهایی همانند طرفداران نوعی از توزیع قدرت سیاسی در جغرافیای ایران بی اهمیت بودند رفتار حاکمیت در سالهای اخیر و اکنون همچنان بایکوت و بی توجهی باقی میماند. از سوی دیگر گزینه سرکوب چندان کاربرد ندارد، زیرا بزرگترین جریان قومی/ملی کشور یعنی جنبش ملی آذربایجان (حرکت ملی آذربایجان) جنبشی مسالمت آمیز است و وارد فاز خشونت نمیشود. استراتژی دولت در سالهای اخیر تنها افزایش هزینههای فعالیت (بیشتر در قالب زندان) و خنثی کردن قدرت بسیج اشخاص و گروههای محوری بوده است. علاوه بر این حضور گسترده ترکها در قدرت (حکومت، اقتصاد، نیروهای نظامی و مراکز مذهبی) نیز عامل موثر دیگری در حرکت دست به عصای حکومت در قبال جنبش ملی/قومی آذربایجان بوده است.
[18] برخی از ناظران با هدف تطهیر سیاستهای رضاشاه و حداقل یافتن شرکایی برای وی عنوان میدارند که زبان فارسی از اول زبان رسمی کشور بوده و شاهان ترک در طی هزار سال اخیر از آن به عنوان رکن اصلی ایرانیت حمایت نمودهاند. این مقایسه مشخصا نادرست است؛ زیرا اولا کارکرد و مفهوم زبان رسمی در زمان مثلا نادرشاه با دوره رضاخان و بعد که دولت شبه مدرن در ایران تشکیل یافت کاملا متفاوت بود. دولتهای شبه مدرن درپروژه ملت سازی خود در اکثر نقاط جهان رو به سوی آموزش همگانی آوردند. برای مثال در طی ۹۰ سال اخیر دهها میلیون در سیستم آموزش و پرورش مدرن و همگانی ایران به بهانه سوادآموزی عملا فارسی آموز شدند و درصد باسوادی به بالای ۸۰ درصد رسید. زبان در کنار آموزش همگانی در رسانه ها، تابلوی کوچه ها، علایم رانندگی، اینترنت، موبایل و بسیاری از فضاهای دیگر کاربرد یافت و به زندگی مردم رسوخ نمود. کدامیک از این موارد کاربرد در زمان پادشاهان ترک وجود داشتند؟ رضاخان برای عمومی کردن زبان فارسی و بسط آن به دورافتادهترین دهات کشور از سیستم خدمت سربازی نیز بهره فراوان گرفت. مشاورین رضاشاه، وی را به افزودن سالهای سربازی تشویق میکردند زیرا معتقد بودند که حداقل سال اول سربازی باید وسیلهای برای آموزش زبان فارسی به غیرفارس زبانان باشد. اغراق در مورد نقش زبان فارسی در دربار شاهان ترک بی مورد است، زیرا به دلیل نحیف بودن بروکراسی دولتی، نبود آموزش همگانی و رسانههای جمعی، کاربرد زبان به نامههای هرچند یکبار شاهان به مناطق دیگر و یا کشورهای دیگر و شعر و ادبیات و مسائل دینی محدود میشد. نوشتههای دینی و علمی اغلب به زبان عربی نگاشته شدند و شعر و ادبیات نیز به هر سه زبان وجود داشت، هرچند شاعران درباری در بسیاری از مواقع زبان فارسی را ترجیح دادند اما اشعار مذهبی همانند نوحه و مرثیه و فلکولور محلی به زبان محلی نوشته شده است. حتی در درون خود دربار نیز بودند شاهانی همانند شاه اسماعیل اول که دیوان اشعار ترکی داشتند و یا وزرایی که لغت نامه، غزل و یا نثرهای لیریک ترکی از آنها برجای مانده است. یعنی همین حوزه کاربرد نحیف زبان در قبل از رضاخان نیز میدان انحصاری هیچ زبانی نبود و زبانهای محلی در کنار عربی، ترکی و فارسی مورد استفاده قرار گرفتند. برای مثال به سرودههای و نثرهای گیلکی جریان حروفی (قرن هفتم تا دهم شمسی) و صفوی میتوان اشاره نمود. و سرانجام اینکه اولین مدارس سبک جدید که قبل از حکومت پهلوی توسط میرزاحسن رشدیه تاسیس شدند، به زبان ترکی بودند و کتابهای درسی ابتدایی آن با نام «آنادیلی» (زبان مادی) تهیه و تدریس گردیدند و اتفاقا هم اکنون نیز نمونههای آن وجود دارند. یعنی آغاز خودبخود و بی مداخله تدریس مدرن زبان با محوریت یک زبان غیرفارس صورت گرفت و اگر ممانعتهای حکومت پهلوی نبود به احتمال زیاد حتی هم اکنون نیز زبان آموزشی مدارس در بسیاری از نقاط کشور بود.
[19] به این اظهارات محمود افشار که هم اکنون نیز نهاد وقفی وی کما فی السابق در تهران مشغول به فعالیت است و خود وی و نشریه تحت هدایتش (آینده) یکی از تاثیرگذارترین جریانها در شکل گیری ناسیونالیزم فارسی بودند توجه نمایید:
«ایده آل یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است… (که موجب تشکیل امپراطوری و ملت بزرگ آلمان، ایطالیا و… شد) مقصود ما از وحدت ملی ایران وحدت سیاسی، اخلاقی، و اجتماعی مردمی است که در ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت است از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوک الطوایفی کاملاً از بین برود. کرد و لر و قشقایی و عرب و ترکمن و غیره با هم فرق نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند… به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس، و غیره حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر میباشد. اگر ما نتوانیم همه نواحی و طوایف مختلفی را که در ایران سکنی دارند یکنواخت نماییم، یعنی همه را به تمام معنی ایرانی کنیم، آینده تاریکی در جلو ماست. آنها که به تاریخ ایران علاقه دارند، آنها که به زبان فارسی و ادبیات آن تعلق خاطر دارند، آنها که به مذهب شیعه علاقمند هستند باید بدانند که اگر رشته وحدت این مملکت از هم گسیخته شود هیچ باقی نخواهد ماند. پس همه باید یکدل و یک صدا بخواهیم و کوشش کنیم که زبان فارسی در تمام نقاط ایران عمومیت پیدا کند و به تدریج جای زبانهای بیگانه را بگیرد. این کار میسر نمیشود مگر به وسیله تاسیس مدارس ابتدایی در همه جا، وضع قانون تعلیم عمومی اجباری و مجانی و فراهم آوردن وسایل اجرای آن، تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت چاره اصلی و قطعی است ولی بعضی طرق دیگر هم که در درجه دوم اهمیت هستند به خاطر ما میرسد. مثلاً باید به وسیله ساختن راههای آهن روابط ارزان سریع میان نقاط مختلف مملکت دائر نمود تا مردم شمال و جنوب، مشرق و مغرب بیشتر به هم آمیخته شوند، باید هزارها کتاب و رساله دلنشین و کم بها به زبان فارسی در تمام مملکت به خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نمود. باید کم کم وسیله انتشار روزنامههای کوچک ارزان قیمت محلی به زبان ملی در نقاط دوردست مملکت فراهم آورد. تمام اینها محتاج به کمک دولت است و باید از روی نقشه منظمی باشد. میتوان بعضی ایلات فارسی زبان را به نواحی بیگانه فرستاد و در آنجا ده نشین کرد و در عوض ایلات بیگانه زبان آن نقاط را به جای آنها به نواحی فارسی زبان کوچ داد و ساکن نمود. اسامی جغرافیایی را که به زبانهای خارجی و یادگار تاخت و تاز چنگیز و تیمور است باید به اسامی فارسی تبدیل کرد.» برگرفته از: آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۳-۱۱۴
[20] تقریبا همه زبانهای قومیتها و ملیتهای غیرفارس در ایران تحت تاثیر سیاست فارسی سازی هم از لحاظ تعداد گویشوران خود را به نفع زبان فارسی از دست دادهاند و هم گویشوران باقی مانده، زبان دورگهای را مورد استفاده قرار میدهند که اولا کلمات فارسی بسیاری وارد آن شده، دوما کلمات اصیل تحت تاثیر زبان فارسی قرار گرفته اند، سوما نحو و دستور زبان به شدت اصالت خود را به زبان رسمی فارسی باخته است و چهارما از جنبه معناشناختی نیز روح معنایی ساری و جاری در جملات دیگر آنچنان اصیل نیستند. در بسیاری از زبانها حتی حروف اضافه فارسی و سیستم فعل مرکب آن رایج گردیده است (مثلا با وجود افعال ساده ترکی دؤزمک، اینانماق، یاندیرماق، سوندورمک، اونوتماق و غیره افعالی بصورت صبر ائلمک، باور ائلمک، روشن ائلمک، خاموش ائلمک و فراموش ائلمک نیز کاربرد وسیعی یافتهاند که مشخصا تحت تاثیر سیستم ناموجه و غیرکمینه گرای فعل مرکب فارسی ساخته شده اند). این نشان میدهد که رفته رفته وارد مرحلهای شده ایم که ذهن انسانها نیز فارسی پردازش میکند و خروجی آن نیز روح و بعضا جسم فارسی دارد. تعجب برانگیز نیست دیگر خبری از مثلها و اصطلاحات عامیانه مادری نیست و به جای آن مغزهای آموزش دیده ترجمهای دورگه و با اعوجاج از امثال و اصطلاحات فارسی را در زبان مادری خود نشر میدهند.
[21] غیرفارسی زبانان و حتی ترکان انیرانی آسیمیله شده از نظر دولتمردان تهران مطلوب تر بوده و هستند. حتی حکومت پهلوی که ایدئولوژی پان فارسیستی را سرلوحه خود قرار داده بود آنان را به «آریاییان اصیل تر» بختیاری، لر، کرد، بلوچ و سیستانی ترجیح میداد. فرضیه آذری باستان نیز هم انیرانیان ترک را در حوض پاک آریایی تطهیر میکرد و هم درد مردن از زبان خود و زایش در زبان دیگری را تخفیف میداد. این نوع سیاست بارها و بارها در تاریخ تکرار شده است. برای مثال دولت عثمانی که همواره رقیب خود را اقوام ترک و مسلمان قلمداد میکرد سیاستی شبیه به این را برگزید. عثمانیان کودکان مسیحی را از سرزمینهای تحت کنترل خود با وسواس انتخاب میکردند و آنان را تحت آموزش کامل دینی و نظامی قرار میدادند، به گونهای که مسلمانان متعصبی تربیت شوند و به دولت عثمانی عشق بورزند. اینان سپاه یئنی چری را تشکیل میدادند. از بین این کودکان مسیحی بااستعدادترینها انتخاب شده به دربار و دیگر مناصب بروکراتیک عثمانی راه مییافتند و رفته رفته به مناصب وزارت و صدراعظمی میرسیدند. همچنین دختران مسیحی نیز طبق همین روال وارد حرم میشدند و به عقد سلاطین و دیگر فرماندهان و وزراء در میآمدند. به اعتقاد بسیاری از مورخین عثمانی این سیاست تعمدی دولت عثمانی بود. از همان اولین سالهای حکومت عثمانی هیچ سلطانی با خانواده اصل و نسب دار ترک یا مسلمان ازدواج نکرد و تمام صدراعظمها از مسیحیان استحاله شده انتخاب شدند. زیرا اینان هیچ اصل و نسبی را به خاطر نداشتند. از کودکی از خانواده هایشان جدا و به اصطلاح امروزی شستشوی کامل مغزی شده بودند. انسانهای بی هویتی که به هویت و ایدئولوژی عثمانیگری (و نه ترکی) چنگ زدند و به دلیل بی ریشه و بی کس بودن خطری برای حکومت محسوب نمیگشتند. این سیاست که کمابیش در زمان دیگر حکومتهای مسلمان همچون عباسیان، غزنویان، سلجوقیان، صفویان و غیره اجراء گردید بر خدمات انسانهای بریده شده از اصل خود تکیه کرد. برمکیان با عباسیان در قتل امامان شیعه که در خراسان و طبرستان محبوبیت داشتند همکاری نمودند، خواجه نظام الملک شورشهای خراسان، عراق عجم و طبرستان و بویژه شورش حسن صباح و شیعیان را در هم کوبید و شاه عباس صفوی دست به تار و مار کردن قزلباشان مدعی و دارای اصل و نسب زد و گروههای طرفدار خود را زیر لوای شاهسون (شاه پرست) جانشین آنها کرد. این روایتها ناخواسته داستان مانقورت چنگیز آیتیماتوف را در اذهان زنده میکند.
[22] وضعیت کردها، بلوچها و ترکمنها در فرآیند آسیمیلاسیون به نسبه بهتر بود. زیرا آنان به دلیل مذهب سنی خود نتوانستند وارد چرخه مدرن آسیمیلاسیون شوند. با این وجود زبان آنان نیز از آموزش رسمی منع شد و حداقل به اندازه ترکان انیرانی مورد ظلم قرار گرفتند. عنصر دیگر انیرانی عربها بودند که در ردیف اول اتهام وارد کردن اسلام به ایران و نابودی نظام زرتشتی قرار داشتند و به شدت مورد هجمه مستقیم و بی سانسور روشنفکران و توده عامی قرار گرفتند. پارسیان زرتشتی که بیشتر از هند روانه ایران شدند و سیاستهای کمپانی هند شرقی را نیز پیش میبردند بیشترین نقش را در پشت پرده این هجمه بازی کردند. اعراب در ایران به نسبت دیگر عنصر انیرانی یعنی ترکان جمعیت کمتر و نقش حاشیهای در کشور داشتند و از اینرو هر قدر که مبارزه با فرهنگ ترک ظریف تر و با استفاده از ظرافتهای تحقیر و نظریات و رسالات توجیه گر صورت گرفته است دشمنی با فرهنگ اعراب ضمخت تر و بی پیرایه و مستقیم تر بوده است. ایرواند آبراهامیان همکاری نشریاتی همانند ایرانشهر با این پروژه را اینچنین تصویر میکند:
مضمون همیشگی (مقالات ایرانشهر)، این نظریه بود که عقب ماندگی فعلی ایران ناشی از حمله اعراب در قرن هفتم میلادی است. مقاله دیگر میگفت که جزمیت مذهبی، استبداد سیاسی، و امپریالیسم خارجی، به ویژه امپریالیسم عرب، «تواناییهای خلاق مردم هوشمند آریایی» را راکد گذاشتهاست، چنین مقالهای با تصویری که اعراب «وحشی» مسلمان را در حال غارت، هتک حیثیت و قتل عام زرتشتیان«متمدن» نشان میداد، به چاپ میرسید.
[23] البته تکنولوژی ارتباطات جدید از سوی دیگر امکانات گسترده کنترل، رصد و خوانش ذهن مردم را نیز برای دولتها و غولهای اقتصادی فراهم نموده است. اما مشخصا این قدرت بیشتر در دست دولتهایی همانند امریکا و شرکتهای غربی است که در مدیریت اطلاعات و تکنولوژی ارتباطات دست بالا را دارند و نه دولتهای پیرو همانند دولتهای کشورهای جهان سوم.
[24] علاوه بر موارد ذکر شده قدرتی عظیم در این پیوندهای ضعیف نهفته است. به این مقاله که در مورد قدرت پیوندهای ضعیف نگاشته شده است مراجعه نمایید.
[26] علاوه بر گسترش حوزه کاربرد زبانهای ممنوعه همانند ترکی و کردی، زبان فارسی به عنوان زبان مشترک/رسمی و زبان دانشگاهی موقعیت تک قطبی و انحصاری خود را در بازار عرضه و تقاضای زبان در سراسر کشور از دست داده و حتی خود فارسی زبانان نیز در مقاطع دانشگاهی به ضرورت آموزش زبان بین المللی انگلیسی پی بردهاند. این سیل تقاضای آموزش زبان انگلیسی باعث شده بازار این زبان رونق گستردهای در کشور داشته باشد و حتی فارسی زبانان با طیب خاطر هزینه زیادی را صرف آموزش آن نمایند.
[27] حتی خود آدام اسمیت نیز در جلد پنجم کتاب «تحقیقی در باب علت ثروت ملل» کاملا متوجه نقص مکانیزمهای خودکار در رسیدن به تعادل مطلوب بوده و از نقش دولت در باب جنگ و امنیت، آموزش و غیره به تفصیل سخن میگوید
همچنین برای آشنایی با خلاصهای از اندیشه هابز در باب دولت مراجعه کنید به این مطلب.
[28] ظهور و بسط دکترین دولت-ملت مدرن تنها ریشه در ضرورتهای تاریخی نداشت، بلکه انگیزههای پشت پرده منفعت طلبانه برخی از خاندانهای سلطنتی (همچون خاندان سلطنتی هابسبورگ و غیره) و همچنین سرمایه دارن بزرگ (همچون روتچیلیدها و دیگران که عمدتا یهودی بودند) نیز در آن نقشی بی بدیل داشتند. در تشکیل دولت-ملت شبه مدرن در ایران منافع استعماری غربیها و بویژه انگلیس و پارسیان و زرتشتیان هند نیز نباید فراموش شود.
[29] بسیاری از کشاورزان ممکن است به فکر «سواری مجانی» نیز باشند: به این امید که دیگران از ترس عواقب استفاده بی رویه آب مجبور به رعایت حق آبه خود خواهند شد و بدین ترتیب مشکل محیط زیست حل خواهد شد و کشاورز مذکور از فداکاری دیگران سوء استفاده نموده بخشی از آب رها شده به رودخانهها را مورد استفاده شخصی قرار خواهد داد. سواری مجانی در مورد آب رها شده از سدها برای تامین آب دریاچه اورمیه گزارش شده است. اگر همه کشاورزان اینگونه فکر کنند و به امید فداکاری دیگر و درصدد سواری مجانی باشند، عملا آبی روانه رودخانهها نخواهد شد و مشکل زیست محیطی پیچیده تر خواهد گردید. مدیریت این معضل بازار بر عهده دولت است.
[31] شاید با کم رنگ تر شدن مرزهای ملی شرایط لازم برای رسیدن به نوعی از اتحادیه یا کنفدراسیون در بین کشورهای منطقه فراهم گردد که راه حل پایدار مشکلات کنونی است. کشورهای اروپایی نیز چند دهه پیش بر اثر جنگهای جهانی و جبهه بندیهای ایدئولوژیک جنگ سرد در وضعیتی اسفبار قرار داشتند اما هم اکنون و بعد از اینکه هزینه بسیاری برای استقلال و کوچک تر شدن پرداختهاند با فشار شرایط رقابتی اقتصاد جهانی به تشکیل اتحادیه اروپا روی آوردند.
ملل غير فارس؟
بهنام ممتاز / 25 April 2014
نه ملل همیشه فارس و طوایف و عشایر همیشه غیرفارس!
بهنام غیرممتاز / 27 April 2014
به نظر می رسد این مقاله ی آکادمیک مناسب برای چاپ در «رادیو زمانه» نبوده. از طرفی پیش فرض های تئوریک مقاله و کاربرد آن ها در شاخه های مختلف علوم انسانی هنوز محل مناقشه است و توسط خواننده ی معمولی قابل ارزش گذاری نیست و از سوی دیگر گفت و گو درباره ی حقوق اقلیت ها در رادیو زمانه نیازمند زبان دیگری است. به نظرم این مقاله برای یک نشریه تخصصی دانشگاهی یا برای ارائه در یک کنفرانس مناسب تر است
طاهر / 27 April 2014
فارسي زبان ارتباطي ايرانيان است. هيچ ايراني نيست كه فارس باشد. حتي در استان فارس هم به زباني ديگر حرف مي زنند. پس اين تفكيك فارس و غيرفارس چيست؟ از قديم هم همين طور بوده. پنجاه شصت سال است كه كمونيست ها و استالينيست ها از يك سو خلق خلق راه انداختند و نظريه پردازان ناسيوناليسم در اروپا نيز كه باعث به راه افتادن دوجنگ جهاني و كشته شدن ميليونها انسان شدند مشتريان ساده لوحي در ايران براي آراي خانمانسوز خو د يافته اند. خدا به ملت ايران رحم كند. مثل اين كه نوبت اين بيچاره هاست كه در آتش جنگ خانمانسوز داخلي بر سر زبان و نژاد بسوزند!!!
حسن / 27 April 2014
در ایران قوم فارس وجود نداره.
تیتر را که خواندم، عطای بقیه ی متن را به لقایش بخشیدم!!
هم بسیار طولانیه و هم از تیترش مشخصه که دنبال چه چیزی هست.
علیرضا / 27 April 2014
این حرف ها با ظاهر علمی و محتوای خالی، تغییری در سرشت میهن پرستانه ملت ایران و یکپارچگی ملی ما نمی گذارد، این را تاریخ و آمار امروز هم تایید می کند. نویسنده سعی دارد که قوم فارس و غیر فارس بتراشد درحالیکه قوم فارس ما در ایران نداریم بین یک نفر در بندرعباس و یک نفر در اراک و یکی در اصفهان و یکی در مشهد و یکی در ایلام و یکی در آبادان چه قومیتی هست؟ زبان فارسی نه متعلق به همین ایران کنونی که هزار سال است که در گستره ای وسیع تر زبان اصلی بوده است پیش از آنکه دولت-ملت مدرن شکل بگیرد. شعرها و کتابها و نوشته ها و اسناد و قراردادها و عقدنامه ها و معاملات مکتوب همه هستند. به دروغ گفته اسن که میرزا حسن رشدیه به ترکی تدریس می کرده است. و اتحادیه اروپا که بهترین دلیل برای دوباره جمع شدن و با هم زیستن یک تاریخ و تمدن است را عامدانه بهانه ای می داند برای جدا شدن پاره های کشور ما … حرف های تکراری**** با ظاهری علمی و با دروغ های تاریخی …
haamed / 28 April 2014
این روزها بالا گرفتن موج دیگرِ ضد ایرانی و رسوایی بی حرمتی به ایرانشناسان در جمهوری اسلامی را کم داشتیم که برخی مقاله ها که به نظر من ممکن است باعث سوء ظن و اختلاف قومهای ایرانی علیه یکدیگر شوند هم بالا گرفته. در مقاله بالا، همراه با مطالب درست، مطالبی هم هست که به نظر من درست نیستند و اثرهای منفی دارند. از دید خود در باره آنچه دیده و برداشت کرده ام، با نظری کلی تر و با توجه به نوشته های دیگری که کم و بیش پیام ایشان را میدهند، توضیح میدهم. در موقعیتی هستم که نمی توانم متناسب با طول و تفصیل مقاله توضیح دهم، می نویسم تا در زیر این مقاله و درتاریخچه این سایت بماند. در پنج بخش پیاپی مینویسم با این امید که خواننده گرامی خسته نشود و با حجم اینگونه پیام در سایت هم تناسب داشته باشد ( اگر دوستان بزرگوار در سایت زمانه بپذیرند و پیامها را نشان دهند ) :
1 ـ ( این بخش برای کسانی است که حوصله و وقت خواندن دنباله مطلب را ندارند. ) در این 1400 سال عربهای مسلمان هرجا را گرفتند کوشیدند تا زبان و فرهنگ را نابود کنند و همه را ( مانند مصر و سوریه) عرب بسازند ، بعدها ترکان هم در مدتی از حکومت خود ( نه در همه مدت فرمانروایی خود) باعث شدند تا زبان بخشی از مردم ترکی شود، بیشتر مردم آذربایجان از نژاد ماد هستند نه ترک. هیچ شباهتی نژادی هم به ترکان آسیای میانه ندارند. در این چهارده قرن بیش از هفتصد سال را ترکان و بیش از 230 سال را صفویان اردبیلی ( در جمع بیش از 900 سال ) فرمانروای ایران بودند. در این مدت هرگز هیچ پارسی به حکومت ایران نرسید تا سیاست فارسی سازی در پیش گیرد. فرمانروایان غیرپارسی هم دلیلی نداشت که قوم زیرفرمان خودرا برخویش مسلط کنند، مگر این که بدلیل گرایش عموم مردم ایران، سیاست ایرانگرایی در پیش گرفته باشند، توضیح اینکه ایران را تا سال 1313 پارس یا فارس و ایرانیان و زبان مشترکشان را فارسی میخواندند. همانگونه که بجای خلیج ایران می گفتند و میگویند خلیج فارس و بجای ایرانیان هند می گفتند و میگویند پارسیان هند. این فارس و فارسی با قوم فارس و زبان محلی قوم فارس فرق دارد . تغییر معنای نامها و لغت ها در تاریخ را باید درنظر داشت.
در دوره آن پدر و پسر هم بیشترین سیاستگذاران و نخست وزیران و وزیران و بلندپایگان فرهنگی و اقتصادی و نظامی و انتظامی بنسبت آذربایجانی ها و اردبیلی بودند تا از قوم پارس. از زمان آقا محمد خان قاجار که تهران پایتخت شد بیشترین مهاجران تهران از مناطق آذری نشین و بعد شمالی (بیشتر) گیلانی بودند. اکنون هم بنسبت بیشترین جمعیت پایتخت آذری تباران هستند و پارسی ها بنسبت کم هستند. مگر اینکه معنی پارس و پارسی را هم تغییر داده باشند !
نمیدانم نویسنده محترم مقاله چند سال دارند و دراین 35 سال حکومت مطلق فقیه و جمهوری اسلامی کجا بودند و هستند. در این مدت یا ایشان خواب بودند یا ما در خواب بودیم ! گرچه برخی از آقایان برای رسیدن به جایگاه بالاتر یا برای بازیابی قدرت ، گاهی حرفهایی میزنند و شعار هایی مانند ایران برای همه ایرانیان میدهند، ولی با توجه به سابقه ای که در این مدت از آنها دیدیم و می شناسیم، سیاست پارسگرایی و فارسی سازی را با یک تن سریش هم نمیشود به بنیانگذار جمهوری اسلامی و همشهری نویسنده مقاله آقای «خامنه ای» و بلندپایگانی چون مصباح یزدی، شیخ محمد یزدی، رفسنجانی، مهدوی کنی و دیگر اعضای مجلس خبرگان، جنتی و دیگر آخوندهای شورای نگهبان، مصباح یزدی، ملاحسنی و ….. و دیگر امامهای جمعه و نمایندگان ولی فقیه، و مراجع تقلید و حوزه های علمیه و … و فرماندهان عالیرتبه بزرگترین سازمان نظامی ـ چریکی ـ سیاسی و اقتصادی یعنی سپاه پاسداران و بسیج و سپاه قدس و رئیس جمهور کنونی که نام ایرانی فریدون را تغییر داد و نامی عربی برخود نهاد چسباند، تکرار میکنم با یک تن سریش هم سیاست فارسگرایی و فارسی سازی به این آقایان نمی چسبد.
دو رهبر که تکلیفشان از نظر گرایشهای قومی و ملی معلوم (!)، رئیس مجلس خبرگان آقای کنی هم ( برای نمونه ) در نماز جمعه ای اعلام کرد کسی که نامش میترا ( نام ایرانی ) باشد ایمان ندارد ! گفته ها و موضع گیریهای ضد ملی آقای رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در نماز های جمعه و در مجلس و دیگر مقامهایی که داشتند بر همگان روشن است. جنتی دبیر شورای نگهبان را چه بگویم که ندانید، رئیس مجلس که ایرانیان پیش از اسلام را بیسواد و وحشی خواند و بنابراین حس میهنی در ایشان نیست، نمایندگان مجلس هم همه ازاین لحاظ از صافی شورای نگهبان گذشته اند. رئیس دولت هم که عرض کردم حتا نام ایرانی را برخود تحمل نکرد ، آن را عوض کرد و نام عربی برگزید. فرماندهان سپاه و بسیج و سپاه قدس با کدام معیار و رفتار وگفتار و منش ، گرایش پارسی و حتا ایرانی دارند؟ من نمیدانم شما کجا رانشانه گرفته اید و چه میگویید؟ حتا رئیس فرهنگستان هم دارای احساسات میهنی نیست، برای نمونه یکی از اعضای فرهنگستان در سال گذشته در یک سخنرانی اعتراض داشت که چرا می گویید «مورد ضرب و شتم قرار میدهند» ، بگویید «مورد ضرب و جرح قرار میدهند»! یعنی ایشان نمیخواهد پارسی بگویند، میخواهد عربی بگویند. سیاست فرهنگستان را خلاف سیاستهای فرهنگستان ایرانی می بینم. آن عضو فرهنگستان هم که با موضوع مطرح شده در باره زبانها و گویشهای محلی اظهار نطری کرد، خود آذربایجانی است و به نظر من نمی رسد که فارسگرا بمعنایی که شما نوشته اید باشد وگرنه ایشان را از فرهنگستان بیرون میکردند. بحث ایشان چیز دیگری و از دیدگاه دیگری بود. اضافه بر بد و بیراهی که بفراوانی به نیاکان ما در بسیاری از محرابها و منبرها و تریبونها گفته اند و میگویند، صدا و سیمای جمهوری اسلام از ناسزا گویی و توهین به ایرانیان پروا ندارد. در فیلمها نام نقشهای منفی ایرانی است و نام نقشهای مثبت عربی ! میدانید معنایش چیست؟ توهین به هرچه که نام و نشامی از ایران و ایرانی دارد و در برابر … !
سیاست خارجی هم سیاست عربگرایی است. 35 سال شب و روز ما پر شده از شعار برای فلسطین و سوریه و برضد اسرائیل، بسود عربها و بزیان ایران. اختلافی هم اگر با عربستان دارند بر سر منافع ملی ما نیست بیشتر به سمت گیری شیعی و سنی و به « مصالح نظام » برمیگردد. سیاستهای اقتصادی را ببینید ، کجا گرایش به قوم فارس است؟ آیا وضع مردم در فیروزآباد ، فسا، جهرم، آباده و اقلید بهتر از وضع مردم در تبریز و میانه و مراغه و اردبیل و قزوین و ارومیه است؟ آیا دانشگاه ها و دانش آموختگان استان فارس بیش از استان آذربایجان شرقی هستند؟
ملی گرایی، ایرانگرایی یا بفرمایش شما فارسگرایی از نظر حکومت ( آقای خمینی و همشهری شما آقای خامنه ای ) خلاف اسلام است. شاید بدانید که «خلاف اسلام» در اینگونه حکومتها چه معنا و چه پیامدهایی دارد. هدف حکومت، حزب الهی و بسیجی کردن همه است، حزب الهی و بسیجی با مشخصه هایی که همه میدانیم و دراین 35 سال تبلیغ شده و میشود. برای حزب الهی و بسیجی شدن هم امتیازهای فراوانی هست که نیازی به یاداوری ندارید. هرکه حزب الهی و بسیجی باشد ( از هر قوم که باشد ) سهمیه دارد، از سهمیه دانشگاه تا مقامها و هرچه که فکرش را بکنید. کی و کجا جهت گیری و سیاست دولت جمهوری اسلامی فارسگرایی بود؟ اگر میخواهید به دیدن آرامگاه کورش بزرگ بروید باید آماده پذیرش هرگونه خطر باشید ولی برای زیارت به مکانهای مقدس شیعی شاید برای شما هم هر هفته چند پیامک بیاید و دراین راه همه گونه تخفیف و امتیاز هست، اگر پیرو مطلق مقام ولایت ( همشهری محترم شما ) نباشید از هر قوم که باشید ، فارس یا غیر فارس فرقی نمیکند، کارتان زار است. سیاست فارسگرایی و فارسی سازی کجاست که شما حس می کنید و ما نمی بینیم؟
آخوندهایی مانند صدر و حکیم و مطهری چه خدمتی به ایران و ایرانی کردند و که این همه بزرگراه و خیابان و مسجد و … بنام آنهاست؟ ولی به ریچارد فرای که هفتاد سال به تاریخوفرهنگ این کشور خدمت کرد و بسیاری از ایرانشناسان دیگر مورد بی مهری و توهین در جمهوری اسلامی و امت حزب اله حاضر در صحنه هستند؟ آیا بدون اجازه یا دستور و بدون هزینه این بی حرمتی ها میشود؟ جرم استاد فرای جز این است که به روشن شدن مردم از فرهنگ و تاریخشان پژوهش کرد و گفت و نوشت؟ این چه سیاست فارسی سازی است؟!
در روستاهای پارس مردم بدون اجازه نمیاندگان ولی امر («خامنه ای آذربایجانی») حتا نمیتوانند یک کدخدا انتخاب کنند، آن هم باید ثابت کند که ضد ملی گرایی و فارسگرایی و تابع محض ولی امر مسلمین است. چه رسد که حکومت بخواهد همه را فارسی کند !
امتیاز دهی و برتری دادن و شهروند درجه یک بودن در حکومت «مطلقه» ولایت فقیه ( امام خمینی و اینک سید خامنه ای آذربایجانی )برپایه قومیت نیست، بلکه هرکس از هرقوم که برای تحکیم پایه های حکومت و ادامه آن بکوشد، از هرقوم که باشد، عزیز و شهروند درجه یک و دارای امتیازهای چشمگیر است ( مانند دریادار شمخانی و … )، ولی اگر مخالف حکومت و حتا ناهماهنگ با معیارهای ولایت پسند باشد، شهروند درجه دو است و برخی هم شهروند به شمار نمی آیند ( مانند بهایی ها )، حتا اگر از قوم فارس باشند.
روشن است که برخلاف آنچه که نویسنده محترم خواستند ثابت کنند، سیاست حکومت جمهوری اسلامی، هرگز فارسی سازی و بسود قوم خاصی نیست، معیارها در جهت معرب سازی و هماهنگ سازی با سیاستهای مورد نظر ولایت امر و تابعیت ولایت مطلقه فقیه است، از هرقوم که باشند.
آن مردم ارجمندی که در واقع از تبار ترک هستند این همه احساسات ضد ایرانی و ضد پارسی ندارند و بسیار هم ایرانیان و پارسیان را دوست دارند ولی شگفتا برخی از کسانی که در واقع از نژاد مادها هستند نه ترک تبار، آتش ضد پارسیشان تند است !
ادامه نوشتار در پیام بعدی
بابک / 30 April 2014
ادامه پیام پیشین ( تفصیل نسبی بخش اول ) :
2 ـ نویسنده محترم مقاله، این همه نوشتند و منحنی کشیدند و …، و زحمت کشیدند تا رسیدند به اینجا که اروپایی ها که خود واژه « دولت ـ ملت» را طرح کردند، اکنون دارند وارونه رفتار می کنند . گویی یک کشور اروپا با یک دولت مرکزی هست و اینک اروپاییها دارند تجزیه اش می کنند تا بعد برگردند و اتحادیه کشورهای اروپایی درست کنند ! نتیجه اینکه ایرانیها هم چون اروپایی ها کشورشان را تجزیه کنندو بشوند چند کشور، در مرحله بعد با هم جمع کنند و بشوند اتحادیه ! درحالی که بر خلاف فرمایش ایشان، اروپایی ها دارند چندین کشور را با هم متحد میکنند تا یک کشور مانند ایالات متحد امریکا شوند با یک دولت مرکزی. ایران خود متحدو یکپارچه است، چرا تجزیه اش کنیم و بعد راه برگشت برویم و اتحادیه بسازیم؟! این چه کاری است؟!
قدرت حاکمیت ملی تجزیه پذیر نیست ولی باید تابع اراده ملی باشد، برای مثال، اگر نظر ملت ( همه قومها ) موافق باشد، استاندار در هر استان با رای اکثریت مردم برگزیده شود، برای اداره امور داخلی هر استان هم میشود اختیارهای بیشتری برای مدیریت محلی درنظر گرفت، ولی شرط لازم، آگاهی، هشیاری و همبستگی و ارده ملی ( همه قومها ) است. اشکال در نبود دموکراسی، وجود دیکتاتوری و بدتر از آن زمینه فرهنگی پیدایش یکتاتوری است، با این گونه مقاله ها مشکلی حل نمی شود که بیشتر هم میشود، نیروها هدر میروند و میان قومها اختلاف و خدای نخواسته ستیز رخ میدهد.
3 ـ عنوان ملتهای (!) ایران با تعریف امروزی ملت که در حقوق بین ملل آمده و در سازمان ملل پذیرفته شده در تناقض است. در همه کشورها هرچند با قومهای گوناگون مانند روسیه، کانادا، ایالات متحد امریکا و هند که برخی فدرال هم هستند، ملت یکی است، چند تا ملت ندارند، در سازمان ملل هم یک نماینده دارند. در ایران نیز قومها داریم ( من خود از یکی از این قومها هستم ) ولی ملتها نداریم . مگر این که تعریف ملت را عوض کنید و همه هم بپذیرند، عنوان »ملتهای ایران» را روسهای استالینی درست کردند و نوکرانشان مانند دوتا جعفر خیانتکار ( میرجعفر باقراف و جعفر پیشه وری ) به تبلیغ آن پرداختند تا مردم ایران پراکنده شوند و روسیه ایران ناتوان شده را ببلعد. توضیح اینکه سیدجعفر باقر اف پس از مرگ استالین با اتهام همکاری با «کا، گ، ب» در دوره استالین و برای زندانی و شکنجه و کشتار مردم، محاکمه و اعدام شد.
همانگونه که یاد شد، آذربایجانی ها بیشترشان مانند کردها و مردم اسپهان و ری از نژاد مادها هستند نه ترکها، حتا در میان مردم ترکیه کمتر ترک تبار هستند. زبانشان از حدود قرن پنجم تغییر کرده. از نظر ویژگیهای ظاهری نژادی هیچ شباهتی هم به ترکان ( آسیای میانه ) ندارند. جالب این که آن مردم ارجمندی که در واقع ترک نژاد هستند نه تنها نسبت به ایرانیها و پارسی ها نظر منفی ندارند و علیه این مردم تبلیغ نمیکنند بلکه بسیار هم ایرانیان و پارسیان را دوست دارند. ولی اینها که در اصل ترک نیستند تبلیغات ضد پارسی می کنند! با اینکه بسیاریشان مانند آذریها خود از تبار مادها هستند. به عکسهای الهام علی اف بنگرید ، با آن بینی و چشمها چه شباهتی به ترکان دارد؟ بهتر است خود نویسنده مقاله هم جلوی اینه بروند و چهره خود را باچهره ترکان واقعی مقایسه کنند.
ادامه نوشتار در پیام بعدی
بابک / 30 April 2014
ادامه پیام :
4 ـ روسها از زمان «پِتـر»، برنامه تصرف ایران و رسیدن به آبها ی گرم خلیج فارس را داشتند. در زمان استالین هم این هدف پیگیری شد، عاملان حکومت استالینی و همکاران پلیس مخفی جنایتکار استالینی، مانند میرجعفر باقر اف و جعفر پیشه وری و رفقیقانشان در این راستا بکار افتادند و همزمان با تکرار عنوان نادرست «ملت های ایران»، داستان دروغین حکومت شووینیستی و فاشیستی قوم فارس و ستیز فارس و ترک را اختراع و تبلیغ کردند تا (چنان که نوشته شد) ایرانیان به جان هم بیفتند و روسها از آب گل آلود ماهی بگیرند و بر ایران دست یابند. در حالی که مردم می بینند و تاریخ نشان میدهد که چهارده قرن است که هیچ کس از قوم پارس به حکومت ایران نرسید، ولی در این مدت، حدود هفتصد سال را ترکان و 235 سال را اردبیلی ها ( در جمع بیش از نهصد سال ) فرمانروای ایران بودند، حتا در خود منطقه پارس هم پارسی ها حاکم نبودند، چندین قرن کسانی از غیرپارسی ها، مانند اتابکان ترک حکومت کردند. اضافه بر دوره قاجار، در دوره پهلوی ها هم در حکومت و سیاستگذاری ها، ارتش و نیروهای انتظامی، سرمایه گذاری ها و کارهای اقتصادی و صنعتی ، همچنین در کارهای فرهنگی و هنری برای بیداری و همبستگی ملی ایرانیان ، سهم آذربایجانی ها از همه قومها بیشتر بود. همچنین مردم مهاجر تهران بیشتر از آذربایجان و اردبیل و شمال ایران ( بیشتر گیلان ) بودند و هستند، اثرها و خدمت های آذربایجانی ها برای همه ایرانیان بود نه تنها برای پارسیها، آنها ایران سازی کردند نه فارس سازی.
در جمهوری اسلامی نیز، نخستین نخست وزیر، نخستین رئیس جمهور( همدانی آذری تبار)، دومین رئیس جمهور، سومین رئیس جمهور هشت ساله، همزمان نخست وزیر هشت ساله ( با بیشترین مدت نخست وزیری پس از هویدا ) ، بنسبت بیشترین فرماندهان سپاه و ارتش، و دومین رهبر «مطلق» ایران ( 25 سال از 35 سال ) آذربایجانی تباران بودند و هستند. پارسیها چه جایگاه و قدرتی داشتند و دارند که سیاست فارسی سازی در پیش گیرند. آنهایی هم که قدرت دارند، جزو امت حزب اله حاضر در صحنه و پیرو همشهری نویسنده مقاله هستند نه فارسگرا.
در گذشته دیگرانی هم که سیاست ملی داشتند، ایرانی سازی کردند نه پارسی سازی. اشکال از اینجاست که پارس و پارسی یا فارس و فارسی در طول تاریخ یک معنا نداشتند و برخی دچار سوء برداشت شده اند. معنی بسیاری از لغتها و نامها در طول زمان تغییر کرده، نامها و لغتهایی چند معنا یافته اند. در هرزبان این موضوع رخ میدهد. نام پارس و پارسی و یا فارس و فارسی نیز یک معنی ندارند. در تاریخ، یک پارس یا فارس، منطقه ای است در جنوب ایران، دیگری ایران زمین تاریخی است، و سومی ایران کنونی. ولی با این عنوان هرگز منظور این نبوده و نیست که قوم دیگری جز پارسی نیست. دیگر قومها هم بودند و هستند ولی یک نام مشترک هم داشتند و آن، هم ایران و هم پارس یا فارس بود. مانند این است که نزد ما ایرانیان انگلستان یا انگلیسی به دو معنا است، یکی بریتانیا و بریتانیایی، دیگری بخشی از بریتانیا ( انگلند ) و مردم آن است.
شاهان اردبیلی ( صفویان ) و شاهان ترک قاجار هم که خود را شاهنشاه فارس میخواندند منظورشان از پارس یا فارس همه ایران بود نه منطقه یا قوم پارس. نام ایران هم برده میشد ولی نام رسمی کشور تا سال 1313 خورشیدی، پارس و بعد فارس بود و در خاج کشور هم پرشیا، ایرانیان را هم پرشن یا پرژن میخواندند ، امروزه هم این عنوانها برای ایرانی و ایرانیان بکار میرود، ولی کمتر از گذشته.
مثال دیگر این که پارسیان هند از همه قومهای ایرانی هستند نه تنها از قوم پارس. ای بسا بیشتر خراسانی و از شرق ایران باشند، پارسیان هند از قوم پارس ( در بخشی از جنوب ) و مادی ( آذری و کرد و اسپهانی و رازی و … ) و پارتی ( خراسانی ) و سیستانی و دیگر قومها هستند که در دو مرحله ( پس از حمله عربها و در زمان حمله مغولان ) به هند رفتند. ولی چون در آن زمان ایرانی را پارسی میخواندند همه آنها را پارسی خواندند و میخوانند، همه که از قوم پارس نیستند.
منظور از زبان فارسی هم زبان ایرانی است، نه تنها زبان مردم پارس. زیرا پارسیها هم مانند لرها، مازندرانی ها، کردها، سیستانی ها، گیلانی ها و خراسانی ها و قومهای دیگر، گویشهای ویژه خود را دارند که با این فارسی ( کم و بیش ) فرق دارد. در خود کردستان هم یک گویش یا زبان کردی نیست بلکه تفاوت هایی هست.
( پس از اسلام ) شاهان سیستانی و سامانی (خراسانی ) و غزنویان ( ترکان آلتایی ) زبان فارسی را در قلمرو خود رسمی، حکومتی و ادبی کردند، پس از آنها ترکان سلجوقیان در سراسر ایرانزمین چنین کردند. ولی این کار نه از آن جهت بود که فارسی، زبان قوم فارس بود بلکه از آن رو که این زبان مشترک همه ایرانیان بود. با زمینه نیرومندی که در میان عموم ایرانیان از هرقوم بود، آنها ایران گرایی ( هرچند مذهبی و معرب ) کردند نه پارسی سازی.
مثالی دیگر، در دوره صفویان اردبیلی، سیاست ایرانی(و شیعه) سازی بود. ولی چون در آن زمان ایران را فارس و زبان مشترک ایرانیان را فارسی میخواندند آنها هم این عنوانها را بکار می بردند، نه اینکه منظور و سیاستشان این بوده باشد که همه را از قوم فارسی بسازند. خلیج فارس هم همان خلیج ایران است ، نه خلیج قوم پارس در جنوب ایران،
اینها را کسانی نمیدانند، برخی هم میدانند ولی از شباهتها و یگانگی نامها برای پوشاندن واقعیت ها با هدف گمراه کردن و اختلاف انداختن میان مردم و تجزیه کشور سوء استفاده می کنند! تجربه نشان داد که آخر کار هم خودشان قربانی میشوند.
ادامه نوشتار در پیام بعدی
بابک / 30 April 2014
ادامه پیام پیشین :
چنانکه نوشته شد چهارده قرن است که کسی از قوم پارس به فرمانروایی نرسید، مگر این که برخی بخواهند پارس و پارسی را گسترش بدهند و حوزه شمول آن را بیشتر کنند ! حاکمان غیرفارسی هم دلیلی نداشت (و ندارد) که قوم زیر فرمان خود را برخویش مسلط کنند.
در سال 1313 خورشیدی این رضاشاه بود که فرمان داد تا این کشور را بجای پارس، ایران و مردم این سرزمین را بجای پارسی، ایرانی بخوانند، برای این کار به او ایرادهایی هم گرفتند که جای نوشتنش نیست. او و فرزندش سیاست ( درست یا نادرست ) ایرانگرایی نه پارسسگرایی در پیش گرفتند. بیشترین دانشمندانی که در سیاستهای ایرانگرایی و تقویت حس میهن پرستی و همبستگی ملی ( همه قومهای ایرانی ) پشتیبان و و اثرگذار بودند ، اندیشمندان آذربایجانی، گیلانی و خراسانی بودند. اکثریت هم با آذریها بود. سیاست فارس سازی و حکومت فاشیستی و شووینیستی فارسی در کار نبود، زیرا پارسی ها چنان قدرتی نداشتند و دیگران هم دلیلی نداشت که برضد خود رفتار کنند.
پس از انقلاب نیز ( کیست که نداند) سیاست های جمهوری اسلامی ، نه تقویت روحیه میهن پرستی بلکه هدف و سیاست از میان برداشتن حس میهن پرستی و ایرانگرایی با هدف اسلامی سازی از نوع آخوندی شیعی 12 امامی با گرایش ولایت فقیه ( آقای خمینی ) و متاسفانه ضدایرانی است. هرگز سیاست گرایش به قوم پارس یا قوم دیگر در میان نیست. از قضا همیشه ایران را در برابر اسلام قرار میدهند و اسلام را هم ضد ایرانی و ضد پارسی نشان میدهند و برهمان پایه رفتاری ضدملی می کنند. حتا نام مجلس ملی و وزارت ارشاد ملی را تغییر داده نامهای مجلس اسلامی و وزارت ارشاد اسلامی گذاشته اند تا نامی از ملی نباشد، اگر یادتان باشد حتا در زمان جنگ هم آقایان میگفتند ما برای ایران و کشور نمی جنگیم، برای مکتبمان می جنگیم. این را همه میدانند که آقای خمینی سخن از ملت اسلام میگفت و از نام بردن ایران اکراه داشت چه رسد به فارس، دیگران همچنین. نمونه دیگر، در سال 83 در دانشگاه شریف کنونی، حتا آدمی در سطح علی لاریجانی ( برخلاف حدیث های نبوی ) ایرانیان پیش از اسلام را بی سواد و وحشی خواند و مقامش بالاتر هم رفت ! در زمان احمدی نژاد در یک جلسه که برای بازنشستگان گذاشته بودند، وزیران و نمایندگان حاضر، در اعتراض به پخش سرود «ای ایران» با اوقات تلخی جلسه را ترک کردند! رئیس جمهور کنونی هم نام ایرانی فریدون داشت، آن را عوض کرد و شد شیخ حسن روحانی ! یعنی رئیس جمهور اسلامی حتا نمی خواهد نام ایرانی داشته باشد! نوشتند که رهبر کنونی ( آقای خامنه ای آذربایجانی ) در نمایشگاه سال گذشته کتاب با اخم اشاره به نقشهای تخت جمشید کرد و گفت اینها را جمع کنید و بردارید، موضع ایشان دراین زمینه ها برای همگان روشن است.
«صدا و سیمای جمهوری اسلامی» 34 سال است که از توهین و ناسزاگویی به هرچه که نام و نشان از ایرانی و پارسی دارد پرهیز و پروا ندارد، برای نمونه در فیلم هایی که می سازند برهرچه نقش منفی از جنایتکارو آدمکش، دزد و خیانتکار و نقشهای فرومایگان، نامهای ایرانی میگذارند، ولی برنقشهای خوب و مثبت نام عربی ! این مثالها تمامی ندارد. آسیبی که اثرهای باستانی ایران در این 35 دیدند مایه تاسف حتا غیر ایرانیان است. می بینم همین امروز در همین سایت تیتر زده شد که: باستانشناسان به یونسکو [ گزارش دادند که] «آثار جهانی ایران در خطر است» .
نامهای ایرانی را برمیدارند و بجایش نام عربی میگذارند. در حکومت مطلقه فقیه برای یعقوب لیث سیستانی و بابک و مازیار و آریوبرزن و مهران و رستم فرخزاد و …و دیگرکسانی که از شرف این ملت ( از هر قوم ) دفاع کردند و جان دادند احترامی قائل نیستند، ولی برای ساخت فیلمهای مختار و … ، ده ها میلیارد تومان هزینه فیلم سازی میکنند و … ! ببینید چه اندازه سرمایه های ایرانی برای معرب سازی ایران و ایرانی میشود. هزینه ها برای حفظ حکومت ضد ایرانی سوریه بسیار است. اسرائیل باید نابود شود تا حکومتهای عرب مانند حکومت سوریه بیایند سراغ ایران ! درس تاریخ مدرسه ها را عوض کردند و بجای تاریخ ایران تاریخ اسلام ( بخوانید عرب) گذاشتند، در پی سیاست های بی نتیجه اسلامی کردن دانشگاهها ( در گزارشها آمده است که ) این بار در برنامه دارند تا مدرسه ها را در اختیار حوزه های علمیه آخوندی بگذارند تا اسلامی شوند! کجای این سیاست ها فارسی سازی است؟ آیا این است سیاست شوینیستی و فاشیستی فارسی؟ خواهشمندم وضع مناطق جنگ زده ایران 25 سال پس از جنگ را با جنوب لبنان پس از حمله حدود سه سال پیش اسرائیل، مقایسه بفرمایید. آیا سیاست خارجی و اسرائیل ستیزی جمهوری اسلامی، سیاستی بسود ایران و در راستای فارسی سازی است یا بسود عربها و سیاستی معرب است؟ از کدام سیاست فارسی سازی سخن میگویید؟ 35 سال است که سیاست معرب سازی ایران و ایرانی با همه هزینه هایش جریان دارد، ولی شما با بی توجهی عمدی یا سهوی به معناهای چندگانه نامهای فارس و فارسی آدرس نادرست به مردم میدهید و ذهن مردم را متوجه جای دیگری می کنید ! با وجود چنین واقعیت هایی، کسانی که سخن از فاشیسم و شوینیسم پارسی و حکومت فارسها میگویند جز سرپوش گذاشتن بر واقعیت های آشکار و تلاش برای بستن چشم مردم و گمراه کردن آنها برای از هم پاشیدن کشور، انگیزه دیگری ندارند، مگر اینکه خود ندانند چه میگویند .
ادامه نوشتار در پیام بعدی
بابک / 30 April 2014
ادامه پیام پیشین :
5 ـ از خواسته های برآورده نشده ملت های (!) غیرفارس نوشته اید. آیا وضع مردم شهرها و روستاهای اقلید و فیروز آباد و فسا و جهرم و آباده و دیگر شهرها و روستاهای استان فارس است بهتر از مردم آذربایجان شرقی است؟ آیا میانگین درامدها بالاتر است؟ آیا نرخ بیکاری کمتر است؟ آیا سرمایه گذاریها در استانهای آذری نشین بنسبت کمتر از استان پارس است؟ راستی، بزرگترین قطب صنعتی و اقتصادی کشور پس از تهران کجاست ؟ آیا مانند جمعیت تهران، بزرگترین بازاریان تهران، بیشتر پارسی هستند یا آذری ؟ ناگفته نماند که آذری ها مردمی شایسته اند، همه جای کشور و همه افراد ملت از هرقوم و جنس و با هر عقیده ای باید پیشرفت کنند . در اینجا عرض میکنم که نویسنده مقاله در مقایسه (دانسته یا ندانسته ) راه خطا رفته اند.
تاسف آور و عبرت آموز اینکه استالینیست های دیروز شوروی، امروزه در باکو بر مردم با زور و دروغ و خیانت حکومت میکنند و برای سرگرم کردن آنها ، دروغسازی تاریخی می کنند . ( در یک بحث تلویزیونی خارج کشور گفته شد ) در حکومت باکو تبلیغ میشود که با توطئه حکومتهای فارسها و روسها، آذربایجان میان روسها و فارسها تقسیم شد ! درحالی که در زمان حمله روسها و اشغال شمال ارس ( و شمال خراسان )، پارسی ها حکومتی در ایران نداشتند، فرمانرایان ایران ترکان قاجار بودند، و از این سو، سردار بزرگ، دلاور و میهن پرست ایرانی عباس میرزا قاجار بود که تا توانست از کشور دفاع کرد. ولی با نادانی شاه و ناشایستگی سران دربار و دخالت و تحریک برخی از روحانیان و مجتهدان بخش مهمی از کشور از دست رفت. اینها مردم را نادان فرض کردند و با اینگونه دروغ ها میخواهند مردم را بفریند. ولی تاریخ و گذشته که عوض نمی شود.
6 ـ مطلب دیگر که نویسنده مقاله آن را ناشی از تبلیغ چند زرتشتی آمده از هند خواندند، حمله بیرحمانه عربهای مسلمان و اثرهای مصیبت بار و دیرپای آن است. ولی واقعیت تلخ این است که ( بنوشته خود مسلمانان ) عربهای مسلمان در سرزمین هایی که گرفتند ( مانند مصر و سوریه ) پس از کشتار گسترده و غارت و ویرانی و سرانجام اسیرکردن زنان و کودکان داغدار و تجاوز به آنها و فروختنشان ، زبان و فرهنگ مردم را نابود کردند، طوری که امروزه بسختی کسی از تاریخ پیش از اسلام خود آنگونه که باید خبر دارد. درایران نیز گرچه نتوانستند زبان و فرهنگ را بکلی نابود کنند ولی آسیب های سختی زده اند که تا امروز هم گرفتار اثرهای منفی آن هستیم، اثرهایی که خود می بینید و نیازی به توضیح ندارید. تا یکی دو سده اخیر ایرانیان از پیش از ساسانیان خبری نداشتند زیرا همه اثرها نابود شده بود، خاورشناسان غربی آمدند و ما را از اشکانی ها و هخامنشی ها و مادها با خبر کردند.
نمی توان و نباید جنایتهای عربهای مسلمان و اثرهای منفی دیرپای آن را بر سرنوشت ایرانیان نادیده گرفت و آن را توجیه کرد. نمیتوان موضوع را به تبلیغ چند زرتشتی از هند آمده محدود کرد. جای تاسف است که یک درس خوانده و نویسنده، آن رخداد شوم و جنایتهای گسترده با اثرهای منفی 1400 ساله را ساده و گزارش آن را تبلیغ چند زرتشتی از هند جلوه دهد. دراین باره سخن بسیار بیش ازاینها است. ناگفته نماند که نژاد پرستی و کینه نسبت به هر نژاد نادرست است و اثرهای منفی آن محدود به یک قوم نمیشود. حق این است که حقوق انسانی همه باید تامی باشد، وگرنه آتش کینه ها و محرومیتها دامن همه را می گیرد. هیچ کینه ای نسبت به نژاد عرب نیست. مردم خوب و بد همه جایی اند، در میان ما ایرانیان از هر قوم هم خوب هستند وهم بد. این موضوع محدود به هیچ قوم وملتی نیست.
مطالب دیگری هم درباره «مقاله» هست، ولی بیش ازاین سردرد نمی دهم. یادآوری میکنم کسانی که در زمینه تاریخ و مسائل اجتماعی ایران ( یا هرجای دیگر ) می نویسند و سخن میگویند باید به نتیجه و اثرهای سخن خود در میان مردم و به حیثیت و عاقبت کار خود بیندیشید، اگر فرض کنیم امروز کسانی حرفهای دروغ و نادرست را باور کنند، سرانجام واقعیت ها برای آنها هم روشن خواهد شد.
در راه آگاهی، هشیاری و همبستگی ملی سخن بگوییم تا با کوشش همه ایرانیان از هر قوم و جنس و با هر عقیده به دموکراسی برسیم و همه ایرانیان از هر قوم و جنس و با هر عقیده از حقوق انسانی و ملی بهره مند باشند، نگذاریم ایران را باردیگر پاره پاره کنند، بلکه ایرانی بسازیم که مانند اروپایی ها، با گرایش و همکاری مردم سرزمین های جدا شده و دیگر همسایگان از هر قوم و ملت، اتحادیه کشورهای منطقه را پدید آوریم . به امید آن روز .
اگر لغزشی در نوشته ام باشد که باعث آزردگی شود، پوزش می خواهم، به بزرگواری خود ببخشید ، موقعیت خوبی ندارم و هرگز عمد و منظور بدی نبوده و نیست. دوستدار : بابک
بابک / 30 April 2014
تریبون آزاد که رادیو زمانه گذاشته است ایده خوبی است ولی فکر می کنم که باید یک نظارت حداقلی هم صورت بگیرد. منظورم سانسور کردن نیست، منظورم این نیست که حتا یک جدایی طلب نتواند مطلب بنویسد] منظورم این نیست که باید مقاله خیلی علمی و درست و متقن باشد، *** منظورم این است که کسی که می آید رادیو زمانه انتظار دارد که مطالبی که می خواند از حداقل سطحی برخوردار باشد و طبق داده های درستی او را به نتایجی درست یا حداقل به اندیشیدن وادارد.
haamed / 30 April 2014
ممنون از ارائه مقاله .امیدوارم که مباحث سایر ملل محصور در ایران بیشتر بیشتر مورد توجه این سایت قرار گیرد.
شهرام / 10 May 2014
همانطورکه آقابابک گفتن1400ساله حاکم لروکرد(پارسی)دیگربرایران حکومت نکردوتنهاحاکمان یاترک بودندیامغول یاعرب به جزدوره کوتاه کریم خان زندکه آن هم تحت سلطانی تراب صفوی بودوکریم خان تنهاوکیل مردم خودرانامید
reza / 07 March 2015
Trackbacks